|

سویا فلفلی، شهروند دیجیتال

من نسل امروز را همراه با دخترم کشف کردم؛ اول دیدم چرا از هیچ‌چیز مربوط به دخترم سر درنمی‌آورم، بعد تلاش کردم سردربیاورم، به‌سختی، با آزمون و خطای بسیار و اعتراف می‌کنم با ضربه‌ها و مشکلات اساسی، و پس از آن کنجکاو شدم ببینم این ماجرا فقط مربوط به دختر من است؟ یا هم‌نسلانش؟ فقط به نوجوان‌های ایرانی مربوط است یا یک ماجرای جهانی است؟ و این‌طور شد که دو سه سال پیش با مفهوم نسل «z» یا نسل «شهروند دیجیتال» آشنا شدم. اسم شهروند دیجیتال را که شنیدم، بخشی از آشوب و گیجی‌ام برطرف شد.

سویا فلفلی، شهروند دیجیتال

گیتی صفرزاده: من نسل امروز را همراه با دخترم کشف کردم؛ اول دیدم چرا از هیچ‌چیز مربوط به دخترم سر درنمی‌آورم، بعد تلاش کردم سردربیاورم، به‌سختی، با آزمون و خطای بسیار و اعتراف می‌کنم با ضربه‌ها و مشکلات اساسی، و پس از آن کنجکاو شدم ببینم این ماجرا فقط مربوط به دختر من است؟ یا هم‌نسلانش؟ فقط به نوجوان‌های ایرانی مربوط است یا یک ماجرای جهانی است؟ و این‌طور شد که دو سه سال پیش با مفهوم نسل «z» یا نسل «شهروند دیجیتال» آشنا شدم. اسم شهروند دیجیتال را که شنیدم، بخشی از آشوب و گیجی‌ام برطرف شد.

شاید فکر کنید چه ربطی دارد؟ اتفاقا اینکه آدم احساس کند بچه‌اش یک شهروند دیجیتال به حساب می‌آید نگران‌تر می‌شود، دستپاچه‌تر. نه خیر، آنچه آدم را نگران و مضطرب می‌کند «نفهمیدن» است. مثلا دخترم می‌گفت فلان دوستم قرار است بیاید خانه‌مان. من می‌خواستم با این دوست بیشتر آشنا بشوم؛ می‌گفتم بچه کجاست؟ نمی‌دانم. فامیلی‌اش چیست؟ نمی‌دانم. کدام محله می‌نشینند؟ نمی‌دانم. آن‌وقت نگرانی می‌آمد سراغم که یعنی چی؟ کسی که آدم هیچ‌چیزی درباره او نداند چطور دوستش می‌شود؟ پرس‌وجو کردم، مثقال‌مثقال اطلاعات از دهانش کشیدم بیرون. به رفتارهایشان دقیق شدم و فهمیدم ماجرا چیست. چیزی از هم می‌دانستند اما نه آنچه از نظر ما اطلاعات بود، چیزهایی را می‌دانستند که از نظر خودشان اطلاعات به حساب می‌آمد. مثلا اینکه این آدم جزو گروه فلان‌کس است و چه تعداد فالوئر مشترک دارند و هر دو عضو کدام صفحه اجتماعی هستند. آن وقت بود که فهمیدم آنچه برای ما محله و خیابان و دایره آشنایان و خانواده به حساب می‌آمد، برای اینها مدل دیگری است. کوچه و محله‌شان داخل شبکه‌های اجتماعی است و آشناها از طریق شبکه‌های به‌هم‌پیچیده اینترنتی کشف و نزدیک می‌شوند. قبولش سخت است؟ کمی، ولی باور کنید فهم همین مسئله از نگرانی آدم کم می‌کند؛ یعنی اینجور حساب کنید که اگر شما از اول در یک سیاره مجازی به دنیا می‌آمدید و هیچ‌وقت با مفهوم فیزیکی به اسم کوچه و خیابان آشنا نمی‌شدید، این حالت برایتان خیلی طبیعی بود. ترستان ریخت؟ شاید، کمی؛ امیدوارم. اما عجیب‌تر این بود که متوجه شدم این بچه‌ها می‌توانند دوستان صمیمی‌ای داشته باشند که تا حالا یک بار هم از نزدیک همدیگر را ندیده‌اند. می‌دانم که الان فوری ذهنتان می‌رود سمت سوءاستفاده‌گران فضای مجازی، آنهایی که با اسم و اکانت و عکس جعلی با افراد کم‌سن و سال ارتباط می‌گیرند و بعد بلایی سرشان می‌آورند. راستش خودم هم چنین سخنرانی‌ای برای دخترم کردم. همین سخنرانی کاربردی‌ام تا مدت‌ها نقل محفل دوستانش بود و کلی می‌خندیدند. اما ماجرا به آن شکلی که من -و ما- فکر می‌کردیم نبود. نه اینکه هیچ سوءاستفاده‌گری در این فضا نیست یا نباید نکات ایمنی را رعایت کرد. تفاوت در این بود که در آن شبکه‌بندی آشناهای مجازی، نوجوان‌ها قواعد و راهکارهای خودشان را داشتند که از ایمنی‌شان حفاظت می‌کرد. مثلا وقتی من با وحشت به اسم دوست مجازی‌اش نگاه می‌کردم (فرض کنید چنین اسمی: d13++ یا سویا فلفلی)، دخترم می‌دانست که دوستش الان در حال خرید از مجتمع فلان در شاخ آفریقا است و تصویر جنس مورد خریداری را هم داشت می‌دید تا نظر بدهد آیا رنگ جنس مورد نظر به موی دوستش می‌آید یا خیر.

یا درحالی‌که من و دوستم ناگهان وحشت‌زده به پیغام ناجوری که بالای صفحه بازی آنلاین پسرش آمده بود خیره می‌شدیم (خدا می‌داند که چه فکرها از سرمان گذشت از تهدید جنسی تا کلاهبرداری) معلوم می‌شد دوست آنلاینی که در آن ور دنیا نشسته و مشغول بازی بکُش‌بکُش آنلاین با پسر دوستم است، دارد با این پیام می‌گوید که تو از در پشتی برو تو و دخل نامردها رو بیار.

این شهروندان دیجیتالی خیلی زود پایشان به خانه ما باز شد. باعثش خودم بودم. من طبق همان فرمولاسیون نسل خودمان از اول این را گفتم: دوستت را بیاور خانه تا ما بشناسیمش. خب تصور من این بود که مثل دوران ما بچه‌ها نهایتا یکی دو دوست صمیمی در مدرسه می‌گیرند و چندتا دوست پراکنده هم از کلاس‌های متفرقه، دوران ما کلاس‌های متفرقه نهایتا به یک کلاس زبان و یک باشگاه ورزشی ختم می‌شد، اما حساب اینجا را نکرده بودم که شهروندی دنیای دیجیتال یعنی انگار با یک کهکشان آدم دوست باشی. اینجوری شد که هر روز یک آدمی زنگ در خانه ما را می‌زد و دم در پیدایش می‌شد و زیر نگاه‌های مشکوک من معلوم می‌شد که ‌ای بابا این همان سویا فلفلی است دیگر. زمان ما این‌طور بود که هر بچه‌ای وارد خانه بچه دیگر می‌شد اول از همه باید سراغ پدر و مادر خانه را می‌گرفت، می‌رفت خدمتشان عرض سلام و احترام می‌کرد و بعد اجازه می‌یافت که ساعاتی را با دوستش بگذراند. راستش اوایل من و همسرم هم به همین خیال خام اطراف خانه به‌آسودگی می‌نشستیم تا دوست مذکور بیاید خدمتمان و عرض ادب کند. زهی خیال باطل! چند وقت که گذشت دیدیم این شهروندان دنیای دیجیتال اعتقادی به این تشریفات دست‌وپاگیر ندارند. این‌طور شد که تا زنگ در خانه به صدا درمی‌آمد من و همسرجان هر دو حاضر به یراق می‌دویدیم دم در تا سعادت داشته باشیم و ببینیم چه کسی قدم به داخل خانه‌مان می‌گذارد.

بعد از ورود چند نمونه همسرم شاکی شد که: این بچه‌ها چرا درست و حسابی سلام نمی‌کنند؟ خب این یکی خوشبختانه ربطی به اعتقادات شهروند دیجیتالی نداشت بلکه مرا متوجه ویژگی دیگری در این نسل کرد. چه ویژگی‌ای؟ اینکه دریایی از اطلاعات برای نام‌گذاری رفتارهایشان دارند. یعنی چه؟ مثلا دخترم می‌گفت که این دوستم سوشیال انگزیتی (social anxiety) دارد. بعد برای اینکه من و پدرش را آرام کند توضیح می‌داد کسانی که دچار این اختلال هستند اجتماع‌هراس‌اند و جمع و آدم‌ها وحشت‌زده‌شان می‌کند، برای همین است که به جای سلام دادن به شما سرشان را مثل برگ درخت تکان‌تکان می‌دهند.

یا فرض کنید برای پذیرایی از دوستان ظرف هندوانه را همراه چنگال به اتاق می‌بردیم. دوست فوق‌الذکر با دیدن چنگال رنگش می‌پرید، صورتش را کج و کوله می‌کرد و مثل جن‌زده‌ها زل می‌زد به سمت دیگر. ما بهت‌زده به چنگال و او نگاه می‌کردیم. دخترم می‌گفت: رفیقم دچار Aichmophobia است. بعد در مقابل چشمان ورقلمبیده من و پدرش توضیح می‌داد که افراد مبتلا به این ماجرا فوبیای ترس از اجسام نوک‌تیز دارند و به همین خاطر حتی دیدن تیزی نوک چنگال حالشان را بد می‌کند. راستش چند باری نزدیک بود با همان چنگال من و پدرش روی خودمان عملیات هاراگیری انجام بدهیم اما نکته اصلی پسِ ماجرا بود؛ با نسلی طرف هستیم که انبوهی از اطلاعات دارند، خودشان را دائم بررسی می‌کنند و برای هر رفتارشان اسمی می‌یابند. حتی در حرف‌زدن روزمره‌شان به هم تأکید می‌کنند که فلان کار را برای این کردند که OCD (وسواس فکری) دارند. یک بار خسته شدم و به دخترم گفتم: حالا چه اصراری داری که بگویی دلیل اینکه حتما خودکارت باید گوشه سمت چپ میزت باشد این است که OCD داری؟ نگاه تأسف‌باری به من انداخت و گفت: وقتی بدونی چه مسائلی داری راحت‌تر می‌تونی براش راه‌حل پیدا کنی. بعد انبوهی فیلم ویدئویی نشانم داد، فیلم‌هایی که یاد می‌دادند اگر این وسواس را دارید این کارها را بکنید، از نوع غذایی که می‌خورید تا نحوه چیدن لباس‌هایتان در کمد.

ممکن است شما بگویید ای بابا، ما عمری با هزار مسئله زندگی کردیم و دنبال اسمش هم نبودیم و گلیممان را هم از آب کشیدیم بیرون. درست می‌گویید اما یک بار دیگر یادآوری می‌کنم: فرض کنید شما از روز اول در سیاره‌ای به دنیا آمده بودید که کوچه و خیابان فیزیکی نداشت و ارتباطاتش شبکه‌ای بود و همه اطلاعات زندگی را می‌شد با یک کلیک به دست آورد. آن‌وقت حتما برداشتتان از تجربه زیسته چیز دیگری بود. حالا اینجا جایی است که حتما مخالفان اینترنت یا موافقان طرح صیانت یا آنهایی که به‌طور سنتی عقیده دارند «هرچی می‌کشیم از همین فضای مجازیه» خواهند گفت: بفرما، دیدید گفتیم همه مشکلات ما از همین اینترنت است؟ حذفش کنید یا محدودش کنید، همه این مشکلات حل می‌شود. البته من فکر می‌کنم اینها مشکل نیست، اینها یک نوع دیگر از تجربه زیسته است که فقط به اینترنت یا فضای مجازی یا شبکه‌های اجتماعی ربط ندارد. مربوط به همه تغییراتی است که زندگی مدرن کرده و خواهد کرد. منتهی بخشی از این تغییرات طوری نرم‌نرم وارد زندگی ما شده‌اند که خودمان هم متوجهش نیستیم و فکر می‌کنیم با حذف شبکه مجازی از تغییرات نسلی جلوگیری خواهیم کرد. برای یک لحظه چشمانتان را ببندید و تصور کنید که جده بزرگتان وارد زندگی امروزتان می‌شد. آن بزرگوار احتمالا اول از اینکه ناچار نیست برای خرید گوشت تازه تا قصابی برود و رب انار را خودش بگیرد و گردو را در چرخ‌کن دستی هن‌وهن بچرخاند تا فسنجان سر ظهر را آماده کند، مشعوف می‌شد. حتی با خودش فکر می‌کرد چقدر وقت اضافه دارم. اما وقتی در دایره پرداخت آنلاین قبوض و نگاهی انداختن به همه کانال‌های تلویزیون که چه برنامه‌هایی دارند و تفکیک زباله خشک از تر و سروکله زدن با سامانه درس‌خواندن آنلاین بچه به علت آلودگی هوا و... گرفتار می‌شد و ناگهان می‌دید که شب فرارسیده، آن‌وقت می‌فهمید که در دنیای مدرن مفهوم زمان و کار و تفریح و ارتباط تغییرات اساسی کرده که قابل برگشت نیست. می‌خواهم بگویم ما وارد عصر جدیدی شده‌ایم. تغییراتی که آمده و خواهد آمد، با محدود کردن اینترنت متوقف نخواهد شد چون تاروپود زندگی ما تغییر کرده و بالطبع آن درک ما هم نسبت به همه چیز متفاوت شده است. ممکن است شما بگویید باشد، اما هرچقدر که تغییر کند انسان که بالاخره انسان است. درست می‌گویید اما اگر فردا نوجوان شما دوستش را داخل خانه آورد و درحالی‌که داشتید با لبخند میوه جلوی دوستش می‌گذاشتید، بهتان گفت مادر سویا فلفلی یک ربات انسان‌نماست و نمی‌تواند میوه بخورد؛ اول نفس عمیقی بکشید و بعد فکر کنید که چه معیارهای جدیدی برای انتخاب دوست انسان‌نما لازم است. فکر می‌کنید پای ربات‌های انسان‌نما به اینجا نخواهد رسید؟ اشتباه فکر می‌کنید، می‌آیند، ممکن است اولش فقط برای دادن برگه احضاریه سروکله‌شان دم در خانه شما پیدا شود.

 

 

اخبار مرتبط سایر رسانه ها