|

شرم از قهرمان، پهلوان ساخت

یزدانی طلسم جادوگر را شکست

کیفیت یک دیدار به بلندی و کوتاهی آن‌ نیست، به عمق آن است. برای همین با اینکه اطمینانی در کار نبود، وقتی در یک آن، از هزاران هزار لحظه‌‌ کوتاهی که با هم بودیم، آن جمله جادویی را به کار برد، مطمئن شدم پادشاه هنوز سرزنده‌ است و فاتح نبرد پیش‌رو خواهد شد.

یزدانی طلسم جادوگر را شکست

وحید جعفری.روزنامه‌نگار: کیفیت یک دیدار به بلندی و کوتاهی آن‌ نیست، به عمق آن است. برای همین با اینکه اطمینانی در کار نبود، وقتی در یک آن، از هزاران هزار لحظه‌‌ کوتاهی که با هم بودیم، آن جمله جادویی را به کار برد، مطمئن شدم پادشاه هنوز سرزنده‌ است و فاتح نبرد پیش‌رو خواهد شد. قبل‌تر، چند سالی‌ قبل‌تر، وقتی جوان‌تر می‌نمود، بارها و بارها «جومونگ» را دیده بود؛ نه برای اینکه سریال با‌کیفیتی بوده، بلکه به خاطر شخصیت تسلیم‌ناپذیر جومونگ که بسیار نبرد کرده بود تا حقش را بگیرد و بشود امپراتور و او نیز بسیار جنگیده بود تا عنوانی درخور برای خود دست‌و‌پا کند و در حاشیه آن مصاحبه دلفریب -که از بین آقای تختی، امامعلی و موحد ترجیح می‌داد اگر امکانش بود با آخری سرشاخ شده و از موحد بزرگ، درس زندگی و کشتی بیاموزد- این تیتر را از زیر زبان‌ کم‌حرفش که «می‌خواهم امپراتور کشتی دنیا باشم» بیرون کشیدم؛ اما پارازیتی به نام «دیوید تیلور» چنان بغضی را بر گلوی او و میلیون‌ها هوادارش تحمیل کرده بود که نه می‌شد فریاد زد و نه سکوت کرد. برای مدت‌ها حسرت بود و حسرت؛ و حسرت زمانی حسرت است نه چیز دیگر که توان در‌اختیار‌گرفتنش باشد ولی به اختیار نیاید. از شوک جام جهانی کرمانشاه تا بهت رقابت‌های جهانی بوداپست و حسرت بازی‌های المپیک توکیو، چهار سال آزگار او که سرش باید به سلامت باشد، در گریبان بود که مبادا چشم در چشم، شرمنده مهرورزانش شود؛ چرا‌که هر بار شیر به شکارگاه رفته بود، جادوگر سرکش آمریکایی رام‌نشدنی نشان داده و چون ماهی از دستان پرتوان صیاد جویبار لغزیده بود تا عرق شرمساری روی شقیقه‌هایش یخ بزند و همین شرم از قهرمان پهلوان ساخت؛ تا وقتی در آستانه بوسه‌زدن بر طلای توکیو، دستش جا ماند و پایش لغزید، یک ملت به هواخواهی‌اش بلند شود و بلند بخندد که پهلوان نگرید. دیگر امید‌ها ناامید‌ شده و همه کار را تمام‌شده می‌دانستند؛ سه شکست از سه دیدار، توانی برای برخاستن باقی نگذاشته بود. می‌دانی! امید که بمیرد، خشم متولد می‌شود؛ خشمی که بزرگ‌تر و قوی‌تر از هر قدرتی است. آن روز، در آن ملاقات کوتاه، در آن هزاران هزار لحظه که یک آن، آن جمله جادویی را به کار برد، فهمیدم سیمرغ خشمگین از خاکستر خود به پرواز درخواهد آمد و کار جادوگر آمریکایی دیگر تمام است. وقتی رو به او کردم و گفتم «حسن! فیلم انگیزشی نگاه کن، فلان فیلم را دیده‌ای؟» و جوابم داد «آره دیدم؛ اما من فیلم‌هایی را که در آن قهرمان داستان می‌میرد، دوست ندارم و وقتی قهرمان می‌میرد، دیگر نمی‌توانم ادامه آن را نگاه کنم، برای همین جومونگ را دوست دارم؛ چرا‌که ماند، تسلیم نشد، حقش را گرفت و امپراتور شد»، یقین پیدا کردم که شیرشاه این بار که پا روی دشت باز رقابت‌های جهانی اسلو بگذارد، طلسم جادوگر را خواهد شکست و آن بغض خفته در گلو فریادِ «ما» خواهد شد. سرت به سلامت پهلوان که پهلوانی خواست مردم است و پادشاهی خواست خواص! برای همین در کل شاهنامه یکی می‌شود رستم و خواست خواص پُر ز ستم.

 

 

 

اخبار مرتبط سایر رسانه ها