دریغ زمانه ما دیگر کامو ندارد
«بیگانه» آلبر کامو را اولین بار در دوران دانشجویی خواندم (دهه 1350) و سخت تحت تأثیر قرار گرفتم. هرگاه نام کامو را میشنیدم یا در جایی میدیدم، دلم میخواست دوباره «بیگانه» را بخوانم. در سال 1401 این قصد عملی شد و دوباره آن را خواندم.
کتاب خاطرهانگیز
«بیگانه» آلبر کامو را اولین بار در دوران دانشجویی خواندم (دهه 1350) و سخت تحت تأثیر قرار گرفتم. هرگاه نام کامو را میشنیدم یا در جایی میدیدم، دلم میخواست دوباره «بیگانه» را بخوانم. در سال 1401 این قصد عملی شد و دوباره آن را خواندم. بسی بیش از آنچه 50 سال قبل تحت تأثیر قرار گرفته بودم، در من اثر کرد -خصوصا فصل محاکمه مورسو و حرفهای دادستان و گفتوگوی قاضی دادگاه با او: بیتفاوتی ناشی از کلافگی از وضع موجود. و نیز فصل پایانی رمان خودداری مورسو از ملاقات با کشیش که قبل از اعدام به سلول او آمده. به قول مصطفی رحیمی، دریغ زمانه ما، دیگر کامو ندارد.
کتاب جامانده
بارها کتاب دکتر محمدعلی موحد تحت عنوان «در کشاکش دین و دولت» را دست گرفتهام ولی، جا ماندهام. یکی از بهترین آثار درباره تاریخ صدر اسلام - هم مستند و هم با نثری شیرین و دلکش و فاخر.
نیز کتاب «علیه تفسیر» سوزان سانتاگ با ترجمه مجید اخگر را بریدهبریده خواندم. دلم میخواست آن را بهطور کامل بخوانم که نشد. فقط مقالهاش در باب کتاب «یادداشتهای کامو» را خواندم. مینویسد: «علت جذابیت کامو را باید در زیبایی او از نوع دیگری جستوجو کرد. یعنی زیبایی اخلاقی، کیفیتی که اغلب دیگر نویسندگان قرن بیستم، چندان در پی آن نبودند...». نگاه به کامو از این زاویه، چهره دیگری از او ترسیم میکند. کتاب «علیه تفسیر»، مجموعه جستارهایی (مقالهها) است در زمینه نقد ادبی، تئاتر، سینما، فرهنگ و بعضی شخصیتهای ادبی و فرهنگی. نگاه منحصربهفرد سوزان سانتاگ به موضوع، هم دشوار است و هم آسان. دشوار است زیرا او به فرمالیسم و ارزشهای زیباشناختی بیشتر اهمیت میدهد و از محتواگرایی مبتذل میگریزد. منظورش از «علیه تفسیر» نیز همین نکته است. مقدمه خوب مترجم (مجید اخگر) در فهم کتاب، راهگشا است. مترجم در همین زمینه مینویسد: منظور سوزان سانتاگ از فرم، درکی غنیتر و دیالکتیکی از فرم است -که در مقابل اَشکال مختلف محتواگرایی و اخلاقیگرایی مبتذل موضع میگیرد...». و آسان است زیرا حرفهایش راجع به موضوع مقاله، صریح و بدون حاشیه و عاری از فضلفروشیهای متداول است.
و بالاخره رمان معروف هرمان هسه که نوبل برای او به ارمغان آورد به اسم «بازی مهره شیشهای». بیش از 20 صفحه یادداشت درباره این رمان نوشتم. میخواستم یک بار دیگر آن را بخوانم تا یادداشتها را منظم کنم. که نشد.
راوی، زندگی ژوزف کنشت (یوسف خدمتگزار؟) را سالها پس از مرگ او (در قرن 25!) و بر اساس یادداشتها و نوشتههای او روایت میکند. کنشت نوجوان 12-13 سالهای است که با یک استاد موسیقی آشنا میشود که به او نواختن ویلون را میآموزد. این استاد در ژوزف کنشت خلاقیتهایی میبیند و توصیه میکند به صومعهای (کاستالیا) که مدرسه نخبگان است برود. در همین مدرسه است که ژوزف کنشت با دیگران ارتباط برقرار میکند ولی سرخورده میشود و سرانجام به دنبال احیای فردیت خود از آن جامعه نخبگان میگریزد. انتقاد از مفهوم جامعه-ونه جمع- که فردانیت فرد در آن انکار میشود و نفی ساختار دولت مدرن که فردیت فرد انسانی در ماشین دولت منحل میشود و... از جمله پیامهای رمان است. گفتهاند ژوزف کنشت همان سیذارتا (بودا) است که حالا بزرگ شده است. راوی، روزگار معاصر را عصر پاورقیها میخواند -یعنی روزگار روزمرگی و ابتذال و غیبت معنی از زندگی بشر. یکی از مهمترین و پیچیدهترین رمانهای قرن 20 است.