|

غلامعلی رجایی در یادداشتی مطرح کرد:

دل نوشته‌ای برای برادرم سپهبد شهید غلامعلی رشید / رشید شهر و کشور من

باورم نمی‌شد و نمی شود لحظه ای فرابرسدکه بغض زده وماتم نشسته بنشینم وغمگنانه برایت درددلم را ازغم فراقی که جانم را می سوزد و می گدازد، بنویسم اما آه که این لحظه بی تو بودن فرارسید!

دل نوشته‌ای برای برادرم سپهبد شهید غلامعلی رشید / رشید شهر و کشور من

به گزارش گروه رسانه‌ای شرق،

غلامعلی رجایی، فعال سیاسی اصلاح‌طلب، در یادداشتی درباره سردار شهید غلامعلی رشید نوشت:

برادر من

از دیروز که فرشته وصل تو را پس ازاقامه نماز صبح ۲۴ خرداد ۱۴۰۴ به سوی خدایت خواند این کلمات اند که بر دامن من چنگ می زنند و از من اشک در چشم نشسته و در سوک تو ملتمسانه می‌خواهند با آنها از تو بنویسم.

بنویسم؟ نه. آنها را با یاد و نام تو متبرک‌ کنم.

و من که دیروز در سفر بودم‌ که خبر عروج تو را شنیدم اکنون و امروز تسلیم‌ این کلمات شدم

رشید شهید من

چه وصلی برایت رقم زده شد!

شنیدم قبل از عروجت نماز صبح را اقامه کرده و با اینکه ساعت دوازده شب پنجشنبه به منزل آمده و ساعت چهار صبح جمعه قصد داشتی به قرارهای مهمت در روز تعطیل برسی، درست در لحظه‌ای که عباس فرزند عزیزت که ملبس به لباس پیامبر شده بود از نماز جماعت مسجد شهرک شهید دقایقی بر می گشت تا در را باز کرد و در حیاط منزل با تو روبرو شد فرشتگان الهی بال و پر زنان آمدند و همزمان در لحظه ای و در اثرانفجاری دو روح پاک و پاکباخته تو‌ و فرزند دربندت را از فرشته زیبای وصل تحویل گرفته و به عرش دوست بالا بردند تا «عند ملیک مقتدر» ثمره نزدیک به پنجاه سال مجاهدت‌های خالصانه ات را ای سردار مخلص و مجاهد بی ادعای خاموش به تو بدهند و گوارایت باد این منزلت و همنشینی.

یااباالشهید

از این بهتر می‌شود در منای عشق به قربانگاه شتافت و ابراهیم وار با تقدیم جگرگوشه و نور چشمت عباس که بسیار به پاکی او می بالیدی به محضر دوست بار یافت؟

سردار عزیز

تردید ندارم تو که در چشم من و ما سیدالشهدای دزفول و خوزستان هستی و بر بسیاری از شهیدان و فرماندهان شهید جنگ و غیرجنگ سمت امیری داشته و بر آنها مقتدرانه فرماندهی کرده ای. 

نزد خدای متعال و قدرشناست درجه و مقام غبطه آور شفاعت خواهی یافت و امید که در صف محشر نیم نگاهی هم به دوستانت که همچون من غمزده در فراق تو سوختند و گداختند داشته باشی.

دکتر رشید

دلم برای دانشجویان بی شمارت می سوزد که دیگر خوشه هایی از خرمن دانش سرشارت نخواهند چید.

شهید جاودانه شهر من و تو، دزفول همیشه ایستاده به خود می‌بالد که چون تو فرزندی مومن و مجاهدی پاکباخته و تلاشگری با اخلاص تقدیم میهن و دین و آیین عزیزمان نموده است.

دزفولی که برای حل مسائل و مشکلاتش وقت می گذاشتی و چون اهل بیان نبودی کمتر کسی از این مساله باخبر بود و چه بسا طعن ها از ناآگاه‌ها نثارت شد که نسبت به مشکلات زادگاهت دزفول قهر ماند خیر جز بی تفاوتی.

دزفول تا هست به نام و یادت خواهد بالید و مردم و فرزندانش در کمترین قدردانی از زحمات خالصانه ات بهترین مکان‌ها را به نام تو مزین کرده و نام بلندت را ماندگارترخواهند نمود. ما و امثال ما به دزفول می بالیم و اما دزفول به تو می بالد. چرا که وصیت کرده ای در شهرت و در امامزاده سبزقبا از اولاد حضرت موسی بن جعفر علیهم السلام به خاک سپرده شوی.

غلامعلی عزیز

در حد اعلای زهد زندگی کردی و امروز از همراهت آقا سیدمرتضی پورموسوی شنیدم که تنها وتنها یکبار به سفر واجب حج رفتی.

نه به سفر عمره ای رفتی و نه به سفرهای زیارتی تکراری که برای بعضی که کمتر از تو موقعیت داشته و دارند رقم سفرهای عمره و عتبات شان دو رقمی شده است! سفرهای خارج شان بماند!

کمترین حاشیه مالی و بی‌اعتدالی در زندگی و منش و روش سیاسی و شخصیت فردی‌ات دیده نشد. فضیلتی غبطه‌آور که بعضی همرده‌ای‌هایت حسرت داشتنش رابه دل  کشیده و می کشند.

فرمانده مخلص جنگ

من که بیش از ۴۵ سال است تو را می‌شناسم و به جز جبهه و جنگ سال‌ها به عنوان دبیر نشست مسولان دزفولی مقیم تهران در کنار تو و با تو بودم هیچ نخواندم و نشنیدم و ندیدم حتا یک کارازکارهای بیشمارت را به زبان آوری. آخر چگونه اینهمه اخلاص در دیده نشدن و عدم بیان و آن همه تلاش‌های پر ارزش یکجا و در یک تن و جان جمع می‌شود؟

یک جان واین همه بی هوایی؟ مگر میشود؟ آری می‌شود و شد.

نمونه می‌خواهی؟ رشید

نفسی که دایم میخواست بودنش را به این وآن بنمایاند و بشناساند چه ها که از دست تو نکشید و چه حبس طولانی که ندید!

تو سالها بی سر و صدا و بی‌ادعا در عالی ترین مناصب و موقعیت‌های نظامی تلاش کردی و بهترین طرح‌های عملیاتی در دوران جنگ از آن تو بود. از ظرفیت سرشارت مجاهدان بیرون از مرزهای میهن پاک‌مان فراوان درس‌ها آموختند و به کار گرفتند.

رشید، ای سید شهیدان دزفول و خوزستان

هنوز طنین صدایت در شب عملیات طریق القدس و فتح بستان در گوش من است که با گفتن یا حسین فرماندهی اسم رمز عملیات را در بیسیمها اعلام کردی و بستان آزاد شد.

به یاد دارم هنوز جزایر مجنون در عملیات خیبر تثببت نشده بود که تو را در جزیره مجنون جنوبی دیدم که پیاده راه می‌رفتی و چون قصد داشتی بر خطوط درگیری با دشمن از نزدیک نظاره تا عملیات را بهتر اداره کنی شاهد بودم به دلیل بی امکانتی سوار بر کامیون شدی و شجاعانه به سمت خطوط درگیر رفتی و من متعجب از این همه شهامت.

غلامعلی جان

قربان آن صورت نورانی و نگاه نافذ و چشمان جذاب و سکوت و فروتنی و اخلاص و متانت و هیبت و وقارت بروم

شهادت حق تو بود و حیف بود در بستربیماری بمیری

مزد و پاداش نزدیک به نیم قرن مجاهدات خالصانه تو مگر جز  شهادت بود و هست؟

این نوشته اندک ادای دینی به تو است

ای سردار سرافراز اسلام و ایران

رشید شهید

ای عبد مومن به حق پیوسته

شرب شراب وصل

گوارای وجودت باد

داغدارت غلامعلی (رجائی)

آخرین اخبار سیاست را از طریق این لینک پیگیری کنید.