|

ناخودآگاه یک ملت

جامعه‌ای که افرادش نتوانند از طریق کلام (بیان) با یکدیگر ارتباط برقرار کنند، جامعه‌ای بیمار است. هابرماس برای تبیین اهمیت نقش زبان در جامعه، از رابطه بیمار و روانکاو سخن می‌گوید. رابطه‌ای که در آن، سرانجام بیمار می‌تواند از طریق ارتباط کلامی به فرایند بهبودی نزدیک شود. فرایند بهبودی نزدِ بیمار، حرکت به‌ سوی جهانی همگانی است که در آن تجربه خصوصی و سرکوب‌شده و ناشناخته‌مانده، ارتباط‌‌‌پذیر شده یا به طریق استدلالی بازپس گرفته می‌شود.

احمد غلامی نویسنده و روزنامه‌نگار

جامعه‌ای که افرادش نتوانند از طریق کلام (بیان) با یکدیگر ارتباط برقرار کنند، جامعه‌ای بیمار است. هابرماس برای تبیین اهمیت نقش زبان در جامعه، از رابطه بیمار و روانکاو سخن می‌گوید. رابطه‌ای که در آن، سرانجام بیمار می‌تواند از طریق ارتباط کلامی به فرایند بهبودی نزدیک شود. فرایند بهبودی نزدِ بیمار، حرکت به‌ سوی جهانی همگانی است که در آن تجربه خصوصی و سرکوب‌شده و ناشناخته‌مانده، ارتباط‌‌‌پذیر شده یا به طریق استدلالی بازپس گرفته می‌شود. به تعبیر هابرماس «هنگامی که این تجربه، تجربه‌ای مشترک‌ شد، با مخزن بزرگ معنی‌ها و تفسیرهایی که در چارچوب گفتار و از طریق تعامل (نمادین) قابل دسترسی‌اند، ارتباط می‌یابد». از همین‌جاست که مجازات حبس انفرادی معنایی جدی پیدا می‌کند، چراکه حبس انفرادی در طولانی‌مدت به جنون می‌انجامد. پس از این تحلیل کوتاه است که هابرماس به نکته‌ای شگفت‌انگیز اشاره می‌کند: سلامت عقل هم یک دستاورد اجتماعی یا یک دستاورد ارتباطی است. اگر شخص بیمار از طریق تعامل به سمت سلامت پیش می‌رود، جامعه نیز از طریق بیان به سمت جامعه عقلانی گام برمی‌دارد. بی‌تردید تأمل و گفت‌وگو، یک فرایند اجتماعی است. اگر بخواهیم با برداشت‌های خودمان از مفاهیم هابرماس پیش برویم، باید گفت همان‌طور که بیمار در روند بیماری خود دچار تحریف و انحراف از واقعیت شده و روانکاو، او را از طریق تحلیل و گفت‌وگوی انتقادی به وضعیت عادی برمی‌گرداند، جامعه نیز با شیوه گفت‌وگو و تأمل در گذشته خود، به واقعیت‌های تحریف‌شده که جذبِ درون شده‌اند، پی برده و مسیر احیا را در پیش می‌گیرد. اینجا باید بر این نکته تأکید کرد که خاطره جمعیِ ملت ما که به دلایل تاریخی و سیاسی دستکاری شده است، بیش از هر چیز دیگر نیازمند گفت‌وگوی انتقادی است. چراکه دستکاری یا تحریف واقعیت‌ها، سرمنشأ سوءتفاهمات بین‌الاذهانی است. اگر بخواهیم جامعه ایران را در بستری تاریخی واکاوی کنیم، بی‌شمار لحظاتی در آن وجود دارد که وقایع سیاسی و اجتماعی در آن تحریف شده‌اند. ماحصل برداشت تحریف‌گونه از وقایع، جامعه‌ای بیمار است که برای آغاز فرایند بهبود نیاز به گفت‌وگوی انتقادی و تأمل در گفتارها و کردارهای خود و گذشتگان خود دارد. راه میان‌بر برای این‌گونه جوامع مخاطره‌آمیز است. شاید از این منظر است که گوستاو لوبون باور دارد خطرناک‌ترین راه برای بهبود وضع جامعه‌ای بیمار، تغییرات رادیکال است: «مشاهده دقیق واقعیت‌های تاریخی، به من آموخته است که پدیدآوردنِ تحولات ناگهانی و ژرف در موجودات -که همچون هر سازمان دیگر از پیچیدگی برخوردار است- مطلقا از توان ما خارج است و البته طبیعت نیز گاه رادیکال است، اما نه آن‌چنان که ما می‌پنداریم. از این‌رو هیچ‌چیز برای یک ملت، مخاطره‌آمیزتر از اشتیاق به دگرگونی ژرف نیست، ولو این دگرگونی‌ها از لحاظ نظری بسیار عالی باشند. دگرگونی‌هایی از این دست تنها زمانی سودمند خواهند افتاد که تغییرات ناگهانی نیز در روانِ ملت‌ها پدید آمده باشند». البته چنین تغییراتی در روان ملت‌ها، مستلزم زمان است. تغییرات ناگهانی کلافِ تحریف‌های گذشته را باز نمی‌کند، بلکه این کلاف‌ها را به ناخودآگاه یک ملت پَس می‌راند. هیچ‌چیز خطرناک‌تر از این نیست که وقایع تحریف‌شده بخش انکارناپذیر ناخودآگاه یک ملت باشد، چراکه در لحظات بحرانی که می‌بایست تصمیم درست را قاطعانه اجرا کرد، ناخودآگاهِ تحریف‌شده که تاکنون مجال بروز پیدا نکرده، دست به عمل می‌زند. ناخودآگاه تحریف‌شده فقط زمانی سیطره نمی‌یابد که جامعه همواره مسیرش را از طریق گفت‌وگو و تعامل با یکدیگر بیابد. در گفت‌وگوهای عقلانی است که کردارها و گفتارهای تحریف‌شده که در ناخودآگاه جا خوش کرده‌اند، خودآگاه شده و در میدان گفت‌وگو راستی‌آزمایی می‌شوند. اثبات صحت این مدعا، کار دشواری نیست. کافی است به تاریخ رجوع کنیم، تاریخ گذشته‌های دور همچون دوره صفویه، دوره قاجاریه، دوره مشروطه، دوره رضاشاهی و ... . کمتر دوره‌ای را در تاریخ ایران می‌توان سراغ گرفت که با دستکاری تاریخی در آن مواجه نبوده باشیم. دستکاری تاریخی یعنی تحریف هویت یک ملت. هویتی که برای بازپس‌گیری آن ناگزیر باید دست به تغییرات رادیکال زد که در آن دخالتِ ناخودآگاه اجتناب‌ناپذیر است. اگر بخواهیم به زبان هابرماس سخن بگوییم، در جامعه‌ای که کنش ارتباطی مسدود است، به‌دشواری می‌توان از جامعه‌ای زنده و پویا سخن به میان آورد که بر کنشِ عقلانی استوار باشد. هابرماس این برداشت نادرست از اجتماع را در جوامع غربی کنار می‌گذارد که اقتصاد و سیاست در مسائل روزمره انسانی نقش بالادستی و غالب دارد. از منظر او، جامعه ناگزیر است در برابر محدودیت‌هایی که سیاست و اقتصاد به آن تحمیل می‌کند، انعطاف نشان دهد و آنچه حیات جامعه را تضمین می‌کند کنش ارتباطی در هماهنگی با زیست‌جهان است. «زیست‌جهان»، تعبیر ابداعی هابرماس، به‌خوبی جهانِ موجود بشری را نشان می‌دهد؛ جهانی وابسته به سنت‌ها، فرهنگ‌ها و باورها که همواره در تنش میان اقتصاد و سیاست می‌تواند بحرانی شود. صیانت از زیست‌جهان در برابر فشارهای اقتصادی و سیاسی، یا در معنای دیگر آن، جلوگیری از فشار سیستم به زیست‌جهان، مستلزم پایبندی به کنش ارتباطی است. هابرماس، زیست‌جهان را این‌گونه می‌شناسد: «در زیست‌جهان است که ساختارهای اجتماعی و اقتصادی با کنش و آگاهی ادغام می‌شوند.

 زیست‌جهان شالوده درک جهان‌بینی‌های آگاهانه و تمامی کنش اجتماعی ما است». به باور مایکل پیوزی، یکی از مفسران هابرماس، جهان‌بینی‌ها همان نسبتی را با زیست‌جهان دارند که فروید میان خودآگاه و ناخودآگاه 

قائل است. 

درست همان‌گونه که فروید زندگیِ آگاهانه «من» (ego) را بیانِ پراکنده و محدود مخزن بزرگی از تجارب فراموش‌شده اما همیشه فعال در ناخودآگاه می‌داند، هابرماس نیز به طریق مشابه، استدلال می‌کند که زیست‌جهان در پشت هریک از شرکت‌کنندگان در عمل ارتباطی 

قرار دارد.

 اینک می‌توانیم به ناخودآگاه مشترک ملت خودمان بازگردیم، ناخودآگاهی که در ادوار تاریخی دچار دستکاری و تحریف شده‌ و بی‌دلیل نیست که زیست‌جهانِ ما چنین آشوبناک است. برای تغییرات اساسی در زیست‌جهانی که در غیابِ کنش ارتباطی به سر می‌برد، باید محتاطانه‌تر عمل کرد. البته این احتیاط، به‌معنای انفعال یا محافظه‌کاری در رویکردهای تغییرگرایانه نیست‌ بلکه اذعان به ضرورت خِردگرایی در ترسیم آینده آرمانی است؛ آینده‌ای که بخشی از آن یقینا هنوز در کنترل ناخودآگاه ما 

خواهد بود.

* برای نوشتن این یادداشت از کتابِ «یورگن هابرماس» نوشته مایکل پیوزی، ترجمه احمد تدین، نشر هرمس استفاده شده است.

 

 

اخبار مرتبط سایر رسانه ها