|

گفت‌وگو با سبحان یحیایی، استاد دانشگاه

جوانان فقط زندگی می‌خواهند

سبحان یحیایی، استادیار دانشگاه علامه طباطبایی‌، جوان و خوش‌فکر است. او ‌که عضو هیئت‌مدیره انجمن ایرانی مطالعات فرهنگی و ارتباطات است، مقالات متعددی در حوزه مصرف رسانه‌ای جوانان، بازنمایی رسانه‌ها و... دارد.

جوانان فقط زندگی می‌خواهند
نفیسه زارع کهن روزنامه‌نگار

نفیسه زارع کهن: سبحان یحیایی، استادیار دانشگاه علامه طباطبایی‌، جوان و خوش‌فکر است. او ‌که عضو هیئت‌مدیره انجمن ایرانی مطالعات فرهنگی و ارتباطات است، مقالات متعددی در حوزه مصرف رسانه‌ای جوانان، بازنمایی رسانه‌ها و... دارد. سالنامه «شرق» فرصتی بود تا با او درباره جوانان و رسانه، شبکه‌های اجتماعی و تبعیض‌هایی که به همراه دارد، گفت‌وگو کنیم‌.

 برای شروع بحث، شرایط جوانان را در جامعه فعلی چطور می‌بینید؟ و از منظر جامعه‌شناسی و ارتباطات چگونه تحلیل می‌کنید؟

به بیان کوتاه می‌شود گفت جوان امروز ایرانی، به نسبت جوانانی که این دوره را در دهه‌های 60 و 70 و پیش‌تر گذرانده‌اند، یک تحول بزرگ را تجربه کرده است و آن تغییر موقعیت به سوژه‌‌ای است که از آگاهی برخوردار است و دست به عمل می‌زند. مراد من از سوژه، مشخصا سوژه مدرن است. سوژه‌ای که علیه چارچوب‌های استوار سنت‌ می‌شورد، خطر می‌کند و وضعیت جدیدی را خلق می‌کند. پیش‌تر در دهه‌های اول پس از انقلاب و پیش از انقلاب -منهای سال‌های 56 و 57- جوانان موضوع و ابژه برنامه‌ریزی بودند؛ اینکه چطور اوقات فراغت‌شان را پرکنیم، چطور نگذاریم منحرف شوند، چطور تربیت‌شان کنیم، چطور مدرن‌شان کنیم -در دوره پهلوی- و چطور متدین‌شان کنیم و امثال این از آنِ خود‌کردن‌ها.

اما به فهم من، جوان امروز ایرانی -در کلیت خودش-‌ در مقام استیضاح و بازخواست سنت، پدران و دولت ایستاده است و به شکلی خودآیین عمل می‌کند و اجازه این را ‌که دیگران برایش تصمیم بگیرند، نمی‌دهد. نظام مدرسه و آموزش را به چالش می‌کشد و به سخره می‌گیرد، رسانه‌های رسمی را نادیده می‌گیرد و زیست‌جهان معنایی خودش را می‌سازد.

البته این به آن معنا نیست که پدران، سنت، دولت و تمامی اقتدارهای پیشین، دست از کنترل‌گری برمی‌دارند و تسلیم این جوانان می‌شوند؛ نه! اصلا این‌طور نیست؛ آنها همچنان شیوه‌هایی را برای انضباط‌بخشی به جوانان در دستور کار دارند. این شیوه‌ها از ابزارهای مالی در خانواده را شامل می‌شود تا شیوه‌های انضباطی حاکم بر مدرسه و دانشگاه و تا سربازگیری اجباری و نظام گزینش حاکم بر بوروکراسی مستقر که عملا می‌خواهد جوان مطیع و سر‌به‌راه تولید کند.

حالا دعوا و منازعه در میادینی پیش‌روی جامعه قرار می‌گیرد؛ در خانواده، جوان از قواعد حکم رانده‌شده‌ سر باز می‌زند. در دوره دبیرستان و دانشگاه، کار می‌کند و پول خودش را در‌می‌آورد. اینکه ویزیتوری کند یا در خیابان ساز بزند یا اینکه برنامه‌نویسی یا کارگری ‌یا حتی با پول این و آن ترید کند، چندان فرقی نمی‌کند؛ در همه این صورت‌ها، اقتدار پدر و خانواده را به چالش می‌کشد و اجازه نمی‌دهد ‌با ابزارهای مالی، آنچه را که خواست او نیست، تحمیل کنند. خانواده، در این شرایط تغییر آرایش می‌دهد و سعی می‌کند با مکانیسم تازه‌ای هم عواطف والد-‌فرزندی را سر جای خودش نگه دارد و هم در توافقی پنهان، بخشی از ارزش‌های خود را دست‌کم در ظاهر در قلمرو احترام نگه دارد. اینجا مبادله‌ای در جریان است. خانواده می‌پذیرد مواردی از عصیان را که پیش از این تاب نمی‌آورد، تاب بیاورد و دست‌کم به روی خودش نیاورد که چنین سرکشی‌ای رخ داده است و در عوض جوان هم بخشی از دایره ارزشی خانواده را در حریم امن و احترام‌ نگه می‌دارد و متعرض آنها نمی‌شود. از سوی دیگر، خانواده بخشی از اقتدار خود را وامی‌نهد و از تمامیت‌خواهی دست بر‌می‌دارد و سعی می‌کند به توازنی با نیروی جوانی تازه‌ای که موقعیت سوژگی پیدا کرده است، برسد.

 و این سوژه تا کجا می‌تواند پیش برود؟

ماجرا در جامعه ما همیشه شبیه خانواده نیست. دولت در مقام پدر بزرگ‌تر، ممکن است در مواردی از این موقعیت انضباط‌خواهی و میل به مطیع‌پروری کوتاه نیاید و اینجا معادلات دیگری به شکل پسینی رخ خواهد داد. اگر در موقعیت فراخوانی به سربازی، جوانی گردن‌کشی کند، سعی می‌کند ابزارهای کنترلی محدودساز خود را به کار بگیرد و او را مجاب کند که باید پیش این اقتدار، پا جفت کند. البته‌ جوانانی هم مکانیسم‌های «دُم به تله ندادن» خود را دارند.

درباره سازوکارهای جذب و طرد جوانان در موقعیت‌های اجتماعی نظیر دانشگاه و اشتغال نیز همین است؛ هر جا پای دولت به آنجا رسیده باشد، سیاست‌های یکدست‌سازی و استاندارد‌کردن جوانان به شکل جوانِ تراز انقلابی را در دستور قرار داده است. از گزینش‌های فکری و اعتقادی تا سنجش میزان التزام افراد به سیاست‌های کلان دولت، بخشی از این فرایند مطیع‌سازی است. این را به شکلی روشن در سال‌های اخیر در نهادهای دولتی دیده‌ایم. در این شرایط هم جوانانی حذف می‌شوند و میدان سوژگی را تغییر می‌دهند و جوانانی هم از تاکتیک‌های مقاومت گوناگونی بهره می‌‌گیرند و جوانان دیگری هم تن به این موقعیت ابژگی و خلق استاندارد جوانِ تراز می‌دهند که این هم یا درونی است‌ یا تظاهر. برایند این وضعیت در برابر بوروکراسی دولتی را اگر در جامعه امروز ایران ببینیم، به فهم من انباشتی از خشم و خشونت، هم به شکل درونی و در حیطه افراد تحت انقیاد دولتی و هم به شکل بیرونی و در حیطه افراد خارج از انقیاد دولتی، تولید کرده است. این در شرایطی است که دولت -در مقام پدر بزرگ‌تر- مانند خانواده عمل نکند و با بازآرایی جدید، به حفظ میانجی عاطفی موجود نیندیشد و همچنان بخواهد ارابه قدرت خود را براند و خواست و اراده جوانان چندان اهمیتی برایش نداشته باشد.

 ‌این پدرسالاری و عملکرد دولت چه نتایجی در پی خواهد داشت؟

در این شرایط، میدان‌های منازعه جدیدی خلق می‌شود. صورت‌های مختلف رویارویی، از نظرسنجی یک برنامه ورزشی بگیرید که می‌تواند موجی از مقاومت یا کباده‌کشی در برابر نظم مسلط را ایجاد کند، تا حضور جمعی از جوانان در یک پاساژ،‌ مراسم یا موقعیت و صورت عینی بخشیدن به مخالف‌خوانی‌شان با دولت. اینکه موقعیت یک آب‌پاشی جمعی است یا پرفورمنسی که یک پیام اجتماعی یا سیاسی دارد، چندان فرقی نمی‌کند؛ همه اینها خلق میدان مواجهه است.

خلق میدان‌هایی پیوسته، به معنای فرسوده‌شدن طرفین دعواست. طبیعی است در مواجهه کلان دولت -به مفهوم state- با نیروی زاینده و به‌روزشونده جوانان، آن‌کس بیشترین فرسایش را به خود خواهد دید که پیرتر است و امکان کمتری برای خلق دارد. البته در معنای فلسفه سیاسی‌اش، باخت دولت، باخت جامعه هم هست. مهم این است که این فاهمه وجود داشته باشد و این باخت به جامعه تحمیل نشود.

به هر صورت، اگر بخواهم خلاصه کنم، باید بگویم جوان ایرانی، امروز در موقعیت سوژگی و در مقام مقاومت است و نیروی سهمگین جوانی، به شکل محسوسی در حال پیش‌راندن و تصرف موقعیت‌هاست. نه به سنت‌های پیشین وفادار است و نه دیگر تره‌ای برای منابع اقتدار خود می‌کند. رسانه را هم به معنای کلاسیک‌ آن کنار گذاشته و به شکل خودگزین و انتخابی، آنچه را می‌خواهد می‌یابد یا خلق می‌کند.

 به درستی به نیروی جوانی اشاره کردید‌. نگاهی به شرایط کنونی همین جوانان نشان می‌دهد که سرمایه‌های اجتماعی در جامعه کنونی ما روندی کاهشی داشته و شاهد کم‌شدن روز‌افزون آن هستیم. به نظر شما نقش رسانه‌ها در افزایش سرمایه اجتماعی، به‌ویژه در قشر جوان، چگونه بوده است؟ چه فاکتورهایی را برای عملکرد رسانه‌ها جهت افزایش سرمایه اجتماعی می‌توان در نظر گرفت؟

‌‌صورت‌بندی درستی است برای سؤال، اما قبلش باید پرداخت دقیق‌تری از خود مفهوم داشته باشیم. کاهش سرمایه اجتماعی را برخی جامعه‌شناسان با مفهوم زوال مورد اشاره قرار می‌دهند و برخی دیگر از تغییر الگوهای سرمایه اجتماعی حرف می‌زنند. ببینید مفهوم سرمایه اجتماعی‌ وقتی در کشور ما اهمیت پیدا می‌کند که سروکله ادبیات علمی توسعه در حوزه‌های سیاست‌گذارانه پیدا‌ می‌شود. ما در برنامه چهارم توسعه، تکلیفی به اجرای پیمایش‌های ملی سرمایه اجتماعی داریم؛ چرا؟ چون لازمه توسعه است که سرمایه اجتماعی در جامعه وضعیت قابل قبولی داشته باشد. ادبیات نظری و تجربه‌های جهانی این را گفته و درس‌آموخته‌ها خودش را در اسناد توسعه نشان داده است. اما خب ممکن است سؤال پیش بیاید که اگر سرمایه اجتماعی مهم است و لازمه توسعه‌ و اتفاقا سیاست‌گذار هم به آن توجه کرده است، پس چرا از موج اول پیمایش ملی سرمایه اجتماعی در سال 1385 که توسط دکتر غفاری انجام شد، تا امروز روند نزولی را در شاخص‌های اصلی داشته‌ایم و امروز در همه سطوح مورد سنجش، وضعیت بدتری از سال‌های قبل داریم؟ پس لابد یک جای کار می‌لنگد.

حالا برعکس سؤال شما را هم برخی طرح می‌کنند. آنهایی که دیواری کوتاه‌تر از رسانه پیدا نمی‌کنند، می‌گویند اصلا این رسانه‌های جمعی و رسانه‌های اجتماعی بودند که نقش مؤثری در این کاهش سرمایه اجتماعی داشتند؛ نقص‌ها را نشان دادند، آن چیزهایی را که نباید، برملا کردند، اسرار هویدا کردند و آگاهی از فساد و ناکارآمدی افزایش پیدا کرد، مردم از جرم و جنایت آگاه‌تر شدند و‌ خب طبیعی است که سرمایه اجتماعی کاهش پیدا کرده است. این نگاه، دو اشکال اصلی دارد‌.

 ممکن است توضیح بدهید؟

اولین اشکال این است که مفهوم سرمایه اجتماعی را یک مفهوم صلب، توپر و یکپارچه در نظر می‌گیرد و به اجزای آن بی‌توجه است؛ یعنی اینکه مثلا در مواردی سنجش برایند شاخص‌های سرمایه اجتماعی نزولی است، اما عمده کاهش در سرمایه اجتماعی نهادی -یا اتصالی- بوده و سرمایه اجتماعی درون‌گروهی و بین‌گروهی افزایش پیدا کرده است. یا اینکه مسئله گلوگاهی در کیفیت نهادهای اجتماعی یا مشارکت‌پذیری است، اما اینها در طرح کلی مفهوم نادیده گرفته می‌شود. دوم اینکه واقعیت‌های فناورانه و تکنولوژیک رسانه‌ای را نادیده گرفته و مفروض می‌گیرد که فضای رسانه‌ای مانند دهه‌های پیشین قابل کنترل است و فرضا اگر ما رسانه‌ها را کنترل کنیم، دیگر ماجرا‌ مدیریت می‌شود.

‌هر دو این اشکالات ناشی از نگاه ساده‌انگارانه و غیر‌علمی به پدیده‌های اجتماعی است. بنابراین با چنین گزاره‌های گمراه‌سازی اگر با واقعیت‌های اجتماعی مواجه شویم، نتایج خطرناکی به بار خواهد آورد.

 یعنی معتقدید وضعیت سرمایه اجتماعی وخیم نیست؟

همان‌طور که گفتم، عمده کاهش در سرمایه اجتماعی، نهادی -یا اتصالی- بوده است. حالا چرا ما در شاخص‌های سرمایه اجتماعی نزول داشته‌ایم، در‌حالی‌که در اسناد سیاستی کشور این مفهوم مرکز توجه بوده است؟ دلیلش به فهم من، یک چیز روشن است و آن فقدان سیاست‌گذاری یکپارچه و منسجم در ارکان اداره کشور است که طبعا متخصصان حکمرانی، صلاحیت بیشتری برای گفت‌وگو در‌این‌باره دارند.

 و آیا رسانه‌ها می‌توانند وضعیت شاخص‌های سرمایه اجتماعی را ترمیم کنند و بهبود بخشند؟

پاسخ من در یک کلام حتما بله است، اما به شرط‌ها و شروط‌ها. اگر مشخصا درباره رسانه‌های اجتماعی بحث کنیم، می‌بینیم که این ابزارهای رسانه‌ای روابط اجتماعی را گسترش داده است، امکان مشارکت شهروندی را در سطوح مختلف‌ بیش از گذشته فراهم کرده است، امکان بهبود کیفیت نهادهای اجتماعی را فراهم کرده است، امکان شبکه‌سازی‌های گسترده در سطوح مختلف را ایجاد کرده و بسیاری امکان‌های دیگر که پیش پای ما گذاشته است.

البته طبیعی هم هست که در برخی از شاخص‌ها، به ضرورت توسعه اجتناب‌ناپذیر مدرنیته و بسط فردیت و الگوی غریبگی در جامعه مدرن، کاهش داشته‌ایم. دیگر طبیعی است که آدم‌ها کمتر به هم قرض می‌دهند؛ چون نهاد مدرنی مثل بانک آمده که این مناسبات اجتماعی را به دوش بکشد. طبیعی است که آدم‌ها کمتر درد‌‌دل همسایه‌‌هایشان را گوش کنند و به آنها در امورات شخصی مشورت بدهند؛ چون نهاد مشاوره و کلینیک آمده که این بار را بر دوش بکشد و تخصصی‌تر هم به افراد مشاوره بدهد.

طبیعی است که دیگر اینکه کل فامیل جمع بشوند خانه بزرگ فامیل و گوش تا گوش سفره بیندازند و همه منتظر بزرگ فامیل شوند که غذا را شروع کند، کمتر ممکن می‌شود و شهروندان، دستشان از چنین دستاوردها و جمع‌هایی خالی شده است. اما اجتماعات موضوعی که افراد هم‌علاقه دارای اشتراکات را دور هم جمع می‌کند، افزایش پیدا کرده است. دیگر به جای اینکه در میهمانی فامیلی مجبور باشیم فقط لبخند بزنیم و از آب‌و‌هوا و گرانی حرف بزنیم، می‌توانیم در یک کانون جمعی کوهنوردی یا یک گروه موسیقی، درباره علائق مشترک‌‌ خود با دیگران صحبت کنیم.

اینجاست که پای رسانه‌های نوین به افزایش سرمایه اجتماعی باز می‌شود. دیگر اعتماد به فامیل و آشنایان، جایش را به اعتماد تعمیم‌یافته و اعتمادهای مدنی و نهادی می‌دهد و این یعنی افزایش سرمایه اجتماعی.

شفافیت رسانه‌ای و شکل‌گیری اجتماعات موضوعی نیز منجر به هنجارهای جمعی و توسعه دموکراتیک جامعه محلی خواهد شد.

 

 

اخبار مرتبط سایر رسانه ها