اين فوتبال آدم «درشت» ميخواهد!
فوتبال ايران حالوروز خوشي ندارد؛ اين مورد شايد بيشباهت به ساير دستگاههای کنوني ايران نباشد، ولي تفاوتي که ميشود برايش با ساير حوزهها در نظر گرفت اين است که ميتوان به طور دقيقتري تعيين کرد که چطور اين «ناخوشي» شکل گرفته است. ميشود با کنارهمگذاشتن يکسري اتفاقات که دستبرقضا بسياري از آنها در ديماه سالهاي مختلف رقم خورده، خط روشني از اين «افول» ترسيم کرد. درواقع در اين مطلب بايد پي اين موضوع گشت که چه بلايي بر سر فوتبال ايران آمده و آثار اين بلا چقدر مخرب است و تا کي اين تخريب ميتواند ادامه داشته باشد.
زماني که داريوش مصطفوي زمام امور در فدراسيون را در آبان 73 به دست گرفت، نظم اندکي بر امور حاکم شد. با توجه به فضاي حاکم بر آن روزهاي فوتبال و بهويژه با دراختيارداشتن نسل جديد فوتبال، در آن دوره از فدراسيون فوتبال ميشد اميد داشت که دستاورد فني براي فوتبال، بهويژه در عرصه ملي حاصل شود. ايران در جام ملتهاي آسيا در سال 1996 به عنوان سومي رسيد و بعد هم يکي از طلاييترين نسلهاي فوتبال ايران توانست جواز ورود به جام جهاني را به دست بياورد. درواقع بعد از 20 سال ناکامي، آن نسل طلايي توانستند به جام جهاني برسند و اينبار راهي فرانسه شوند تا نام ايران هم براي جام جهاني 1998 در بين کشورهاي شرکتکننده ديده شود. بهرهوري از نسل طلايي فوتبال در آن سالها درست رقم خورد و يکي از مهمترين اتفاقات فوتبالي رخ داد.
بعد از مصطفوي اما نهتنها دستاورد فني فوتبال ايران بهتر شد، بلکه تغيير ساختار مهمي در بدنه فوتبال هم شکل گرفت؛ اينبار؛ يعني دي 1376 محسن صفاييفراهاني، مردي که بيشتر از جنس سياست و اقتصاد بود تا ورزش، زمام امور در فدراسيون فوتبال را به دست گرفت. مهمترين انقلاب صورتگرفته در عرصه و مديريت فوتبالي در آن دوره رخ داد. رفتهرفته فوتبال آماتور ايران رنگي حرفهاي به خودش گرفت و همگان به تأثير چهره مهمي که سکاندار فدراسيون فوتبال بود، پي بردند. با وجود تغييرات اساسي در ساختار فوتبال ايران که به نظر ميرسيد بايد ثمرهاش را در درازمدت چيد، اما فوتبال در عرصه ملي هم نتيجه گرفت. قهرماني در بازيهاي آسيايي 1998 و بازيهاي آسيايي 2002 بوسان، دو اتفاق بسيار مثبتي بود که در دوره رياست فدراسيون صفاييفراهاني رقم خورد. ميشد حدس زد اصلاحاتي که صفاييفراهاني در فوتبال رقم زده چقدر مثبت بوده و کار او در آن برهه، چقدر شبيه به يک انقلاب فوتبالي است. بناي ساختماني که شالودهاش را صفاييفراهاني گذاشته بود، در دوره محمد دادکان هم قوي به نظر ميرسيد. دادکان که فدراسيون منظم صفاييفراهاني را به ارث برده بود، اگرچه قهرمانيای به
دست نياورد، ولي سه مورد مهم را به نام خودش زد؛ عنوان سومي در جام ملتهاي آسيا 2004، صعود به جام جهاني 2006 و سپس عنوان سومي در بازيهاي آسيايي 2006. رفتن به جام جهاني اما تنها اعتبار فوتبالي ايران در آن سالها نبود. تيم ملي شخصيت پيدا کرده بود و نهتنها مشکلي براي اسپانسر و حامي مالي نداشت، بلکه با قراردادي جذاب با کمپاني آلماني «پوما» مقرر شد ايران در ازاي «دريافت» مبلغي، پيراهنهاي اين برند را به تن کند. سومي در بازيهاي آسيايي اما سرآغازي بر تيرهروزيهاي فوتبال در ايران شد. مسئولان وقت سازمان تربيتبدني در اقدامي سياسي و البته ناشي از غفلت بيحدوحصر در حين همان رقابتها محمد دادکان را از کار برکنار کردند!
فيفا به دليل اين اقدام سياسي که نمونه بارز دخالت دولت در امور فوتبالي بود، فدراسيون فوتبال ايران را تعليق کرد. اينطور شد که دوباره محسن صفاييفراهاني که مديريت را به شکل واقعياش آموخته بود، يک سالي به کار برگشت تا در کميته انتقالي (به انتخاب فيفا) فدراسيون فوتبال نقش ايفا کند. اما درست از جايي که سياسيکاريهاي محمد عليآبادي و عطشش براي نشستن روي صندلي رياست فدراسيون فوتبال ايران شروع شد، اين فوتبال سير نزولياش را طي کرد.
آغاز عصر افول
ديماه 1386 بود که بعد از فعلوانفعالات زياد و انجام انتخابات مهندسيشده، پاي علي کفاشيان به فدراسيون فوتبال باز شد. کفاشيان درواقع مهرهاي بيش نبود و آشنايي زياد که نه، آشنايياي با فوتبال نداشت. او به دستور دولتيهاي وقت آمده بود تا روي صندلي رياست فدراسيون فوتبال بنشيند و حرف بالاييها را در فوتبال پياده کند. خودش ميگفت «اشتباهي وارد فوتبال شده» و «چند ماه اول فقط جلسه ميگذاشت تا اسم بقيه را ياد بگيرد»! اينطور شد که علي کفاشيان پايش به فدراسيون فوتبال باز شد تا جانشيني براي دوتا از مديران موفق قبلي باشد. کفاشيان اما مديريتش در دووميداني را به واسطه عدم شناختي که از فوتبال داشت، نتوانست در اين رشته پياده کند تا رفتهرفته سير نزولي اين رشته شروع شود. در دوره کفاشيان که اتفاقا مربوط به سالهاي چندان دوري هم نميشود، اتفاقات ريزودرشتي رخ داد که نکات منفياش بيش از مثبتش بود. او در چهار سال اول رياستش، بيشتر بلهقربانگو بود و نقش زيادي نداشت. در دوره دوم اما خموچم کار دستش آمد و تازه رياست فدراسيون فوتبال برايش مزهدار شد. درست است که ايران با کفاشيان به جام جهاني 2014 رفت و وضعيت تيمهاي پايهاي در
زمان او به شکل قابلتوجهي رشد کرد، ولي آنقدر مديريتش ضعيف و سست نشان داد که هرچه صفاييفراهاني ساخته بود به باد رفت. کفاشيان براي فدراسيون فوتبال، اسپانسر به معناي واقعي کلمه پيدا نکرد. از همه بدتر عبور از پوما و رسيدن به برندهاي درجه دو و سه لباس براي تيم ملي بود که هرگز از آنها ريالي دريافت نکرد و به اندازه قرارداد فقط از آنها توپ و البسه گرفت. او با کيروش به توافق رسيد و پاي اين سرمربي پرتغالي ايستاد، ولي آنقدر جلويش خم شد که دستآخر اين شايعه درست شد که کيروش رئيس کفاشيان است و نه برعکس.
شبهات مالي زيادي که در زمان دوره رياستش مطرح ميشد هم عرصه را حسابي برايش تنگ کرد. کفاشيان که سعي کرده بود به حلقه دوستان نزديکش وفادار بماند پاي آنها را به فدراسيون فوتبال هم باز کرد و رفتهرفته مديريتش از اين حيث هم بحثبرانگيز شد. کار به جايي رسيد که ميگفتند فدراسيون کفاشيان بهصورت جزيرهاي اداره ميشود. او سعي ميکرد با دادن پستهاي تقريبا مهم به همين دايره دوستان، همه را اطراف خودش راضي نگه دارد. فارغ از دردسرهايي که تحريمها براي فدراسيون او به وجود آورد، شيوه مديريت کفاشيان که بيشتر به مرد خوشخنده فوتبال چهره شده بود تا رئيس فدراسيون، صداي بسياري را درآورد. او البته تا آخر روزهاي رياستش بر فدراسيون تلاش کرد رابطهاش با بالاترها را خوب نگه دارد؛ هرچند در يک برهه به مشکل جدي با وزير ورزش وقت برخورد؛ طوريکه ميگفتند سلام و عليکشان هم قطع شده است. پرداختن به مسائل حاشيهاي در فدراسيون علي کفاشيان به اوج خود رسيد و رفتهرفته اعتباري که بايد فوتبال ايران در عرصه ديپلماسي به دست ميآورد و قويترش ميکرد، از دست رفت. نهايتا در آخرين روزهاي رياست او بر فدراسيون فوتبال بود که ماجراي تقابل تيمهاي
عربستاني- ايراني رقم خورد. با ضعف در مديريت و ضعف در دفاع از فوتبال ايران، ميزباني از تيمهاي عربستاني در ايران گرفته و به کشور ثالث سپرده شد. اين اتفاقات در حالي رقم خورد که به نظر ميرسيد کفاشيان به عنوان يکي از اعضاي ردهبالاي کنفدراسيون فوتبال آسيا بتواند مانع انجامش شود. بههرروي، کفاشياني که «اشتباهي» وارد فوتبال شده بود، آنقدر از رياست خوشش آمده بود که تلاش کرد براي سومينبار هم کانديداي فدراسيون فوتبال شود، ولي دوباره فشارهاي واردشده از بالا مانع از حضور کفاشيان شد و او مجبور شد صندلياش را به نفر ديگري تعارف کند.
فرضيه پوتين - مدودف
البته صندلي کفاشيان به آدم غريبهاي نرسيد! مهدي تاج که مدام ميگفت قصدي براي شرکت در انتخابات فدراسيون فوتبال ندارد، بسان کاري که پوتين و مدودف در سياست روسيه کردند و درست همزمان با همان اتفاقات، به عنوان رئيس فدراسيون فوتبال ايران انتخاب شد. مهدي تاج، دست راست علي کفاشيان در فدراسيون فوتبال، اينبار زمام کار را به دست گرفت و کفاشيان را نایب رئيس اول کرد. تاج اگرچه با توپ پر جلو آمد، ولي خيلي زود مشخص شد توانايي مديريتي او در فوتبال از علي کفاشيان هم کمتر است. او که به نظر نگران جايگاهش بود دايره نزديکانش را از چيزي که کفاشيان داشت هم محدودتر کرد تا يکي از «ساکت»ترين فدراسيونها را بسازد. هم گفتوگويش با رسانهها را به حداقل رساند و سکوت پيشه کرد و هم مردي به اسم ساکت را پيش انداخت تا همه کارها را به واسطه او انجام دهد. با تاج هم فوتبال ايران به جام جهاني 2018 رسيد ولي يکي از عجيبترين قراردادهاي اسپانسري تاريخ بسته شد: اينبار ايران به آديداس «پول داد» تا لباسهايش را در جام جهاني بپوشد! عرصه بينالمللي هم که کاملا تنگ شد و خبري از رقابت با تيمهاي بزرگ نبود. تاج از کفاشيان بدتر، مشاوران قوياي هم
اطراف خودش جمع نکرد تا فوتبال ايران نحيف و نحيفتر شود؛ فوتبالي که روزي با آدمهاي درشتتر تبديل به قطبي براي ديپلماسي شده بود، آنقدر لاغر شد که ديگر کسي نهتنها در دنيا بلکه در آسيا هم از مديريتش حساب نميبرد. تنها فاکتور برنده اما کارلوس کيروش بود که تلاش ميکرد از لحاظ فني سطح اين فوتبال را بالا نگه دارد. کيروشي که مديريتکردنش هم کار تاج نبود. دست آخر مهدي تاج هم عذر کيروش را خواست تا يکيديگر از اتفاقات عجيب فوتبالي رقم بخورد: او مارک ويلموتس بلژيکي را آورد و سر شش ماه با او خداحافظي کرد. همين ديماه هم مهدي تاج بهدليل بيماري قلبي (ظاهرا) از سمتش در فدراسيون فوتبال استعفا داد تا همهچيز گل و بلبل شود؛ فوتبال اينبار نه رئيس داشت و نه سرمربي ملي. اتفاق بدتر (بدون درنظرگرفتن فجايع ديگري که در عرصه ليگ در دوره مديريت کفاشيان و تاج رقم خورده) اما مربوط به همين چند روز اخير است. درست در روزهايي که فدراسيون با سرپرستي حيدربهاروند که خود او هم مدير توانمندي نيست، اداره ميشود، کنفدراسيون فوتبال آسيا ميزباني باشگاهي تيمهاي ايراني را گرفته تا جاي خالي يک «مدير درشت» بيش از هر زمان ديگري حس شود. اين
اتفاق درست در روزهايي رخ داده که مهدي تاج مثلا نايب رئيس AFC است و مدافع فوتبال ايران!
با ارزيابي اجمالي اتفاقاتي که در دي ماههاي مختلف برای فوتبال ايران افتاده مشخص است که چرا حال فوتبال ايران خوش نيست و اين ناخوشي هم قرار است ادامه داشته باشد. در عصر کفاشيان و مهدي تاج، عرصه براي ورود مشاوران و معاونان کاربلد (احتمالا از ترس دورخوردن) بسته و بستهتر شد تا حالا سرپرستي فوتبال برسد به حيدر بهاروند، نایب رئيس دوم فدراسيون فوتبال. کيست که نداند بهاروند همان شخصي است که از عهده برگزاري بدون نقص يک فينال جام حذفي هم عاجز بود. حالا چطور قرار است چنين شخصي فوتبال ايران را دست کم تا اسفندماه امسال مديريت کند؟ سؤال مهمتر اينکه آيا دايره محدودي که کفاشيانها و تاجها در اين يک دهه براي فوتبال ايران به وجود آوردهاند، روزنهاي براي ورود يک مدير «درشت» فوتبالي گذاشته است؟
فوتبال ايران حالوروز خوشي ندارد؛ اين مورد شايد بيشباهت به ساير دستگاههای کنوني ايران نباشد، ولي تفاوتي که ميشود برايش با ساير حوزهها در نظر گرفت اين است که ميتوان به طور دقيقتري تعيين کرد که چطور اين «ناخوشي» شکل گرفته است. ميشود با کنارهمگذاشتن يکسري اتفاقات که دستبرقضا بسياري از آنها در ديماه سالهاي مختلف رقم خورده، خط روشني از اين «افول» ترسيم کرد. درواقع در اين مطلب بايد پي اين موضوع گشت که چه بلايي بر سر فوتبال ايران آمده و آثار اين بلا چقدر مخرب است و تا کي اين تخريب ميتواند ادامه داشته باشد.
زماني که داريوش مصطفوي زمام امور در فدراسيون را در آبان 73 به دست گرفت، نظم اندکي بر امور حاکم شد. با توجه به فضاي حاکم بر آن روزهاي فوتبال و بهويژه با دراختيارداشتن نسل جديد فوتبال، در آن دوره از فدراسيون فوتبال ميشد اميد داشت که دستاورد فني براي فوتبال، بهويژه در عرصه ملي حاصل شود. ايران در جام ملتهاي آسيا در سال 1996 به عنوان سومي رسيد و بعد هم يکي از طلاييترين نسلهاي فوتبال ايران توانست جواز ورود به جام جهاني را به دست بياورد. درواقع بعد از 20 سال ناکامي، آن نسل طلايي توانستند به جام جهاني برسند و اينبار راهي فرانسه شوند تا نام ايران هم براي جام جهاني 1998 در بين کشورهاي شرکتکننده ديده شود. بهرهوري از نسل طلايي فوتبال در آن سالها درست رقم خورد و يکي از مهمترين اتفاقات فوتبالي رخ داد.
بعد از مصطفوي اما نهتنها دستاورد فني فوتبال ايران بهتر شد، بلکه تغيير ساختار مهمي در بدنه فوتبال هم شکل گرفت؛ اينبار؛ يعني دي 1376 محسن صفاييفراهاني، مردي که بيشتر از جنس سياست و اقتصاد بود تا ورزش، زمام امور در فدراسيون فوتبال را به دست گرفت. مهمترين انقلاب صورتگرفته در عرصه و مديريت فوتبالي در آن دوره رخ داد. رفتهرفته فوتبال آماتور ايران رنگي حرفهاي به خودش گرفت و همگان به تأثير چهره مهمي که سکاندار فدراسيون فوتبال بود، پي بردند. با وجود تغييرات اساسي در ساختار فوتبال ايران که به نظر ميرسيد بايد ثمرهاش را در درازمدت چيد، اما فوتبال در عرصه ملي هم نتيجه گرفت. قهرماني در بازيهاي آسيايي 1998 و بازيهاي آسيايي 2002 بوسان، دو اتفاق بسيار مثبتي بود که در دوره رياست فدراسيون صفاييفراهاني رقم خورد. ميشد حدس زد اصلاحاتي که صفاييفراهاني در فوتبال رقم زده چقدر مثبت بوده و کار او در آن برهه، چقدر شبيه به يک انقلاب فوتبالي است. بناي ساختماني که شالودهاش را صفاييفراهاني گذاشته بود، در دوره محمد دادکان هم قوي به نظر ميرسيد. دادکان که فدراسيون منظم صفاييفراهاني را به ارث برده بود، اگرچه قهرمانيای به
دست نياورد، ولي سه مورد مهم را به نام خودش زد؛ عنوان سومي در جام ملتهاي آسيا 2004، صعود به جام جهاني 2006 و سپس عنوان سومي در بازيهاي آسيايي 2006. رفتن به جام جهاني اما تنها اعتبار فوتبالي ايران در آن سالها نبود. تيم ملي شخصيت پيدا کرده بود و نهتنها مشکلي براي اسپانسر و حامي مالي نداشت، بلکه با قراردادي جذاب با کمپاني آلماني «پوما» مقرر شد ايران در ازاي «دريافت» مبلغي، پيراهنهاي اين برند را به تن کند. سومي در بازيهاي آسيايي اما سرآغازي بر تيرهروزيهاي فوتبال در ايران شد. مسئولان وقت سازمان تربيتبدني در اقدامي سياسي و البته ناشي از غفلت بيحدوحصر در حين همان رقابتها محمد دادکان را از کار برکنار کردند!
فيفا به دليل اين اقدام سياسي که نمونه بارز دخالت دولت در امور فوتبالي بود، فدراسيون فوتبال ايران را تعليق کرد. اينطور شد که دوباره محسن صفاييفراهاني که مديريت را به شکل واقعياش آموخته بود، يک سالي به کار برگشت تا در کميته انتقالي (به انتخاب فيفا) فدراسيون فوتبال نقش ايفا کند. اما درست از جايي که سياسيکاريهاي محمد عليآبادي و عطشش براي نشستن روي صندلي رياست فدراسيون فوتبال ايران شروع شد، اين فوتبال سير نزولياش را طي کرد.
آغاز عصر افول
ديماه 1386 بود که بعد از فعلوانفعالات زياد و انجام انتخابات مهندسيشده، پاي علي کفاشيان به فدراسيون فوتبال باز شد. کفاشيان درواقع مهرهاي بيش نبود و آشنايي زياد که نه، آشنايياي با فوتبال نداشت. او به دستور دولتيهاي وقت آمده بود تا روي صندلي رياست فدراسيون فوتبال بنشيند و حرف بالاييها را در فوتبال پياده کند. خودش ميگفت «اشتباهي وارد فوتبال شده» و «چند ماه اول فقط جلسه ميگذاشت تا اسم بقيه را ياد بگيرد»! اينطور شد که علي کفاشيان پايش به فدراسيون فوتبال باز شد تا جانشيني براي دوتا از مديران موفق قبلي باشد. کفاشيان اما مديريتش در دووميداني را به واسطه عدم شناختي که از فوتبال داشت، نتوانست در اين رشته پياده کند تا رفتهرفته سير نزولي اين رشته شروع شود. در دوره کفاشيان که اتفاقا مربوط به سالهاي چندان دوري هم نميشود، اتفاقات ريزودرشتي رخ داد که نکات منفياش بيش از مثبتش بود. او در چهار سال اول رياستش، بيشتر بلهقربانگو بود و نقش زيادي نداشت. در دوره دوم اما خموچم کار دستش آمد و تازه رياست فدراسيون فوتبال برايش مزهدار شد. درست است که ايران با کفاشيان به جام جهاني 2014 رفت و وضعيت تيمهاي پايهاي در
زمان او به شکل قابلتوجهي رشد کرد، ولي آنقدر مديريتش ضعيف و سست نشان داد که هرچه صفاييفراهاني ساخته بود به باد رفت. کفاشيان براي فدراسيون فوتبال، اسپانسر به معناي واقعي کلمه پيدا نکرد. از همه بدتر عبور از پوما و رسيدن به برندهاي درجه دو و سه لباس براي تيم ملي بود که هرگز از آنها ريالي دريافت نکرد و به اندازه قرارداد فقط از آنها توپ و البسه گرفت. او با کيروش به توافق رسيد و پاي اين سرمربي پرتغالي ايستاد، ولي آنقدر جلويش خم شد که دستآخر اين شايعه درست شد که کيروش رئيس کفاشيان است و نه برعکس.
شبهات مالي زيادي که در زمان دوره رياستش مطرح ميشد هم عرصه را حسابي برايش تنگ کرد. کفاشيان که سعي کرده بود به حلقه دوستان نزديکش وفادار بماند پاي آنها را به فدراسيون فوتبال هم باز کرد و رفتهرفته مديريتش از اين حيث هم بحثبرانگيز شد. کار به جايي رسيد که ميگفتند فدراسيون کفاشيان بهصورت جزيرهاي اداره ميشود. او سعي ميکرد با دادن پستهاي تقريبا مهم به همين دايره دوستان، همه را اطراف خودش راضي نگه دارد. فارغ از دردسرهايي که تحريمها براي فدراسيون او به وجود آورد، شيوه مديريت کفاشيان که بيشتر به مرد خوشخنده فوتبال چهره شده بود تا رئيس فدراسيون، صداي بسياري را درآورد. او البته تا آخر روزهاي رياستش بر فدراسيون تلاش کرد رابطهاش با بالاترها را خوب نگه دارد؛ هرچند در يک برهه به مشکل جدي با وزير ورزش وقت برخورد؛ طوريکه ميگفتند سلام و عليکشان هم قطع شده است. پرداختن به مسائل حاشيهاي در فدراسيون علي کفاشيان به اوج خود رسيد و رفتهرفته اعتباري که بايد فوتبال ايران در عرصه ديپلماسي به دست ميآورد و قويترش ميکرد، از دست رفت. نهايتا در آخرين روزهاي رياست او بر فدراسيون فوتبال بود که ماجراي تقابل تيمهاي
عربستاني- ايراني رقم خورد. با ضعف در مديريت و ضعف در دفاع از فوتبال ايران، ميزباني از تيمهاي عربستاني در ايران گرفته و به کشور ثالث سپرده شد. اين اتفاقات در حالي رقم خورد که به نظر ميرسيد کفاشيان به عنوان يکي از اعضاي ردهبالاي کنفدراسيون فوتبال آسيا بتواند مانع انجامش شود. بههرروي، کفاشياني که «اشتباهي» وارد فوتبال شده بود، آنقدر از رياست خوشش آمده بود که تلاش کرد براي سومينبار هم کانديداي فدراسيون فوتبال شود، ولي دوباره فشارهاي واردشده از بالا مانع از حضور کفاشيان شد و او مجبور شد صندلياش را به نفر ديگري تعارف کند.
فرضيه پوتين - مدودف
البته صندلي کفاشيان به آدم غريبهاي نرسيد! مهدي تاج که مدام ميگفت قصدي براي شرکت در انتخابات فدراسيون فوتبال ندارد، بسان کاري که پوتين و مدودف در سياست روسيه کردند و درست همزمان با همان اتفاقات، به عنوان رئيس فدراسيون فوتبال ايران انتخاب شد. مهدي تاج، دست راست علي کفاشيان در فدراسيون فوتبال، اينبار زمام کار را به دست گرفت و کفاشيان را نایب رئيس اول کرد. تاج اگرچه با توپ پر جلو آمد، ولي خيلي زود مشخص شد توانايي مديريتي او در فوتبال از علي کفاشيان هم کمتر است. او که به نظر نگران جايگاهش بود دايره نزديکانش را از چيزي که کفاشيان داشت هم محدودتر کرد تا يکي از «ساکت»ترين فدراسيونها را بسازد. هم گفتوگويش با رسانهها را به حداقل رساند و سکوت پيشه کرد و هم مردي به اسم ساکت را پيش انداخت تا همه کارها را به واسطه او انجام دهد. با تاج هم فوتبال ايران به جام جهاني 2018 رسيد ولي يکي از عجيبترين قراردادهاي اسپانسري تاريخ بسته شد: اينبار ايران به آديداس «پول داد» تا لباسهايش را در جام جهاني بپوشد! عرصه بينالمللي هم که کاملا تنگ شد و خبري از رقابت با تيمهاي بزرگ نبود. تاج از کفاشيان بدتر، مشاوران قوياي هم
اطراف خودش جمع نکرد تا فوتبال ايران نحيف و نحيفتر شود؛ فوتبالي که روزي با آدمهاي درشتتر تبديل به قطبي براي ديپلماسي شده بود، آنقدر لاغر شد که ديگر کسي نهتنها در دنيا بلکه در آسيا هم از مديريتش حساب نميبرد. تنها فاکتور برنده اما کارلوس کيروش بود که تلاش ميکرد از لحاظ فني سطح اين فوتبال را بالا نگه دارد. کيروشي که مديريتکردنش هم کار تاج نبود. دست آخر مهدي تاج هم عذر کيروش را خواست تا يکيديگر از اتفاقات عجيب فوتبالي رقم بخورد: او مارک ويلموتس بلژيکي را آورد و سر شش ماه با او خداحافظي کرد. همين ديماه هم مهدي تاج بهدليل بيماري قلبي (ظاهرا) از سمتش در فدراسيون فوتبال استعفا داد تا همهچيز گل و بلبل شود؛ فوتبال اينبار نه رئيس داشت و نه سرمربي ملي. اتفاق بدتر (بدون درنظرگرفتن فجايع ديگري که در عرصه ليگ در دوره مديريت کفاشيان و تاج رقم خورده) اما مربوط به همين چند روز اخير است. درست در روزهايي که فدراسيون با سرپرستي حيدربهاروند که خود او هم مدير توانمندي نيست، اداره ميشود، کنفدراسيون فوتبال آسيا ميزباني باشگاهي تيمهاي ايراني را گرفته تا جاي خالي يک «مدير درشت» بيش از هر زمان ديگري حس شود. اين
اتفاق درست در روزهايي رخ داده که مهدي تاج مثلا نايب رئيس AFC است و مدافع فوتبال ايران!
با ارزيابي اجمالي اتفاقاتي که در دي ماههاي مختلف برای فوتبال ايران افتاده مشخص است که چرا حال فوتبال ايران خوش نيست و اين ناخوشي هم قرار است ادامه داشته باشد. در عصر کفاشيان و مهدي تاج، عرصه براي ورود مشاوران و معاونان کاربلد (احتمالا از ترس دورخوردن) بسته و بستهتر شد تا حالا سرپرستي فوتبال برسد به حيدر بهاروند، نایب رئيس دوم فدراسيون فوتبال. کيست که نداند بهاروند همان شخصي است که از عهده برگزاري بدون نقص يک فينال جام حذفي هم عاجز بود. حالا چطور قرار است چنين شخصي فوتبال ايران را دست کم تا اسفندماه امسال مديريت کند؟ سؤال مهمتر اينکه آيا دايره محدودي که کفاشيانها و تاجها در اين يک دهه براي فوتبال ايران به وجود آوردهاند، روزنهاي براي ورود يک مدير «درشت» فوتبالي گذاشته است؟