برای همایون ارشادی
طعم تلخ گیلاس
وقتی خبر فوت همایون ارشادی را شنیدم، طعم گیلاس در روحم تلخ شد. آن تلخی آرام و فروخوردهای که فقط از درون انسانهایی برمیخیزد که معنای زیستن را میان مرگ و زندگی، میان بودن و نبودن، جستوجو کردهاند. همایون ارشادی برای من فقط بازیگر «طعم گیلاس» نبود؛ او چهرهای از سکوت بود، تجسمی از تأمل و فاصله، مردی که هر بار نگاهش را به جایی دور میدوخت، گویی به عمق هستی مینگریست.
به گزارش گروه رسانهای شرق،
مجید موثقی
وقتی خبر فوت همایون ارشادی را شنیدم، طعم گیلاس در روحم تلخ شد. آن تلخی آرام و فروخوردهای که فقط از درون انسانهایی برمیخیزد که معنای زیستن را میان مرگ و زندگی، میان بودن و نبودن، جستوجو کردهاند. همایون ارشادی برای من فقط بازیگر «طعم گیلاس» نبود؛ او چهرهای از سکوت بود، تجسمی از تأمل و فاصله، مردی که هر بار نگاهش را به جایی دور میدوخت، گویی به عمق هستی مینگریست.
یاد آن روزها افتادم که کمتر ار 20 سال بودم، دانشجوی تئاتر و در کنار آن دستیار کارگردان در سینمای ایران، فیلم کوتاه میساختم، آن رزوها در ذهنم زنده شد. یک بار، به طور کاملا اتفاقی، در شهرکی در شمال کشور، در شهرک فردوس، او را دیدم. تازه «طعم گیلاس» را بازی کرده بود و چهرهاش آرام اما نافذ بود. من پیشتر فیلم را در سینما آفریقا دیده بودم، درست همان روزهایی که خانه سینما نمایش ویژهای از آن گذاشته بود؛ بعد از آنکه فیلم نخل طلای کن را گرفت؛ افتخاری که برای نخستین بار نصیب سینمای ایران شده بود. آن دوران، دوران سینمای اندیشه بود؛ روزهایی که تماشای فیلمی مثل «طعم گیلاس» به معنای درگیرشدن با پرسشی فلسفی درباره زندگی بود، نه صرفا گذراندن شبی برای خندیدن به کمدیهای بیرمق امروز.
با اضطراب و شوق به سمتش رفتم. خلوتش را در آن شهرک شکستم و گفتم: «پیش از این تجربه بازیگری داشتهاید؟». پک عمیقی به سیگارش زد، دود را با آرامش بیرون داد و گفت: «آشنا بودم، البته من معماری خوندم». همانجا فهمیدم چرا کیارستمی او را برگزیده بود؛ مردی که با ذهنی معمارانه، در پی نظم و معنا، در جهانی پر از تناقض قدم برمیدارد. بازی او در نقش آقای بدیعی، مردی خسته از زیستن اما ناتوان از مرگ، یکی از صادقانهترین تجسمهای انسان مدرن بود؛ انسانی که در دل بیابانها بهدنبال دلیلی برای ادامهدادن میگردد.
پس از آن، همایون ارشادی در «درخت گلابی» مهرجویی ظاهر شد؛ فیلمی شاعرانه که در آن، با کمترین کلمات، بیشترین احساس را منتقل میکرد. او از همان ابتدا نشان داد که برای فریادزدن در سینما نیامده، بلکه برای شنیدهشدن در سکوت آمده است. بازیهای بعدیاش، هرچند گاه کوتاه یا کمفروغ، اما همیشه حامل نوعی وقار درونی بود.
راه او از ایران به هالیوود هم رسید. در فیلم «بادبادکباز»، بر اساس رمان مشهور خالد حسینی، حضوری شریف و بیادعا داشت؛ حضوری که راهی شد برای معرفی گلشیفته فراهانی به سینمای جهان. بعدها در کنار فیلیپ سیمور هافمن در فیلم The Man Who Wanted to Live Forever بازی کرد و نشان داد که میتوان از دل سینمای آرام ایران به دنیای پرهیاهوی غرب راه یافت، بیآنکه اصالت را از دست داد.
اما برای من، همایون ارشادی همیشه همان مرد «طعم گیلاس» باقی ماند. مردی با نگاهی خاکستری، دستی لرزان از سیگار و صدایی که انگار از عمق زمین میآمد. هیچکس مثل او نتوانست طعم شیرین زندگی را با تلخی مرگ درآمیزد. او بازیگری نبود که نقشها را بازی کند؛ او خودش بدل به نقش میشد، بیهیاهو، بیادعا و با وقاری که در سینمای امروز کمیاب است.
امروز، با شنیدن خبر رفتنش، حس میکنم بخشی از سکوت سینمای ایران خاموش شد. اما شاید، در جایی میان زمین و آسمان، جایی که آقای بدیعی به دنبال آن میگشت، دوباره لبخند میزند و گیلاسی میچیند که طعمش نه تلخ است نه شیرین، بلکه انسانی است.
آخرین مطالب منتشر شده در روزنامه شرق را از طریق این لینک پیگیری کنید.