|

تماشای دوباره‌ ایران در چهره‌ شاپور

در میانه‌ خیابان‌های پرهیاهوی پایتخت، مجسمه‌ای از شاپور ساسانی، از دل سنگ قد برافراشته است تا چیزی فراتر از گذشته را یادآور شود؛ عظمت یک ملت که هیچ‌گاه در غبار فراموشی گم نشد.

تماشای دوباره‌ ایران در چهره‌ شاپور

به گزارش گروه رسانه‌ای شرق،

در میانه‌ خیابان‌های پرهیاهوی پایتخت، مجسمه‌ای از شاپور ساسانی، از دل سنگ قد برافراشته است تا چیزی فراتر از گذشته را یادآور شود؛ عظمت یک ملت که هیچ‌گاه در غبار فراموشی گم نشد. نگاه مردم، آمیخته از شگفتی و پرسش، به قامت پادشاه دوخته است. برخی آن را نشانه بیداری می‌دانند و برخی بازی با خاطره؛ اما شاید حقیقت، میان این دو باشد.

شاید مجسمه میدان انقلاب، نشانه‌ آغاز باشد؛ آغاز گفت‌وگویی تازه میان ما و تاریخ‌مان. گفت‌وگویی که اگر با صداقت و دانش ادامه یابد، می‌تواند گسست نیم‌قرنی میان گذشته و حال را ترمیم کند. شاید این‌ بار قرار است شاپور از دل سنگ برخیزد تا به یاد ما‌ آورد که ریشه‌ها هنوز زنده‌اند، اگر کسی گوش بسپارد.

رونمایی از مجسمه زانو‌زدن والرین، امپراتور روم، در برابر شاپور ساسانی در مرکز تهران را باید یکی از نمادین‌ترین رخدادهای فرهنگی پس از جنگ ۱۲‌روزه دانست. رخدادی که می‌کوشد در میان گردوغبار اضطراب و ناامیدی، از تاریخ کهن ایران‌ نوری بر چهره امروز بتاباند. یادآوری پیروزی‌های تاریخی ایران بر امپراتوری‌های بزرگ جهان، از نگاه بسیاری اقدامی غرورآفرین و تلنگری است بر حافظه جمعی ملت. اما آیا این بازگشت به گذشته، نشانه تغییری واقعی در رویکرد رسمی نسبت به تاریخ ملی است یا صرفا استفاده‌ای ابزاری از احساسات و سرمایه عاطفی مردم در روزگاری آشفته؟

نمی‌توان یک هفته پیش، راه ورود مردم را به مقبره کوروش بست و امروز با شور و افتخار از مجسمه شاپور رونمایی کرد. نمی‌توان در شرایطی که رئیس‌جمهور از احتمال تخلیه تهران سخن می‌گوید، به گذشته تفاخر کرد و از آینده سخنی نگفت. پیوند میان گذشته و آینده، اگر گسسته باشد، تاریخ به جای الهام‌بخش‌ بودن، به شوخی تلخ بدل می‌شود. تاریخ ملی را نمی‌توان گزینشی خواند و تنها بخشی از آن را برای تقابل‌های مقطعی با غرب یا برای پرکردن خلأ امید در جامعه مصرف کرد.

مشکل امروز ما در بازگشت به تاریخ نیست، در سطحی‌نگری و گزینش ابزاری آن است. مردم ایران، برخلاف تصور سیاست‌گذاران، حافظه‌ای دقیق و تاریخی دارند. آنان میان تکریم واقعی میراث ملی و بهره‌برداری تبلیغاتی از آن تفاوت قائل می‌شوند. اگر قرار است تاریخ ایران باستان به صحنه عمومی بازگردد، باید با احترام به علم، هنر و حقیقت بازگردد. باید دانشمندان، باستان‌شناسان، نویسندگان و فیلم‌سازان آزاد باشند تا روایت‌های خود را از کوروش، داریوش، اردشیر و شاپور بسازند. باید اجازه داده شود شکوه تخت جمشید، حکمت اوستا و حماسه‌های شاهنامه در قالب‌های نو بازآفرینی شود.

در غیر ‌این‌ صورت ‌این تلاش‌های ظاهری نه احیای غرور ملی، بلکه نتیجه عکس دارد. همان‌گونه که در این مجسمه، شاپور ساسانی نه نماد اقتدار و درایت، بلکه به شکلی خشن تصویر شده است. این خدمت به ایران نیست، بلکه بی‌مهری به تاریخ میهن ماست.

از قضا درست در روز پیش از این مراسم، یونسکو منشور کوروش را به‌عنوان سندی بنیادین در تاریخ تمدن بشری و نخستین نمود مکتوب از اصول آزادی، عدالت، مدارا و احترام به تنوع فرهنگی به رسمیت شناخت. تصمیمی که اگر جدی گرفته شود، می‌تواند آغازگر دوره‌ای تازه در آموزش، فرهنگ و دیپلماسی ایران باشد. اما شرط آن است که ایران‌گرایی به یک منظومه‌ هم‌افزا در همه‌ عرصه‌ها از‌جمله در آموزش و پرورش، رسانه ملی، سینما، معماری، ادبیات‌ و حتی دیوارنگاره‌های شهری تبدیل شود. شکوه ایران باستان نه در شعار و تبلیغات سیاسی، بلکه در بازآفرینی هنرمندانه‌ آن در ذهن و زبان نسل امروز زنده می‌شود.

در ‌این ‌میان محققان معتقدند بی‌توجهی به جزئیات، بزرگ‌ترین آفت چنین حرکت‌هایی است. آنچه در نقش شاپور در دارابگرد دیده می‌شود، دستی است که بر سر امپراتور شکست‌خورده نهاده، نه حلقه‌ای که به او داده می‌شود. در سنت ساسانی، حلقه دستار یا فرّه نشانه‌ تأیید ایزدی و افزونی فرّه شاهانه است که تنها اهورامزدا می‌تواند آن را ببخشد، نه دشمن مغلوب. حذف اهورامزدا از صحنه و جابه‌جایی نمادها، هم دقت تاریخی را مخدوش کرده و هم مفهوم معنوی پیروزی را تهی کرده است. این همان نقطه‌ای است که دانش تاریخی جای خود را به شتاب‌زدگی تبلیغاتی می‌دهد.

اگر از اهل علم و تاریخ نظرخواهی می‌شد، مقاومت رئیس‌علی دلواری یا تیر آرش کمان‌گیر در کنار پیروزی شاپور بر روم قرار نمی‌گرفت. این قیاس‌های ناپخته نه‌تنها سطح مفاهیم ملی را پایین می‌آورد، بلکه تاریخ را به مجموعه‌ای از استعاره‌های بی‌ریشه بدل می‌کند. پیروزی شاپور، مانند سیاستی سازمان‌یافته، نشانه‌ قدرت دولت و نظم ایرانی است. بی‌توجهی به این تمایز، همان خطایی است که از تمایل به «نمایش» به‌ جای «فهم» ناشی می‌شود. اما با همه‌ این نقدها، باید امیدوار ماند. امید به آنکه این نشانه‌ها -هرچند خام و آمیخته با خطا- مقدمه‌ای باشد بر بازنگری راستین در تاریخ‌نگاری ملی. شاید از دل همین تناقض‌ها نسلی برخیزد که حقیقت تاریخ ایران را بی‌غرض و با دانش بازگو کند؛ نسلی که بداند هویت ایرانی در نفی گذشته نیست، بلکه در فهم و آشتی با آن است. اگر چنین شود، آن‌گاه رونمایی از مجسمه نه ژست تبلیغاتی، بلکه سرآغاز آشتی دوباره ما با ریشه‌های‌مان خواهد بود.

آن‌گاه که نور شامگاهی بر چهره‌ سرد مجسمه شاپور ساسانی می‌تابد، می‌توان در برق نگاهش دعوتی دید؛ دعوت به آشتی با خود، با گذشته، با آن بخش از تاریخ‌مان که سال‌ها انکارش کردیم. اگر این بازگشت به تاریخ، از شو و نمایش به فهم تبدیل شود، شاید ایران بار دیگر بتواند بر خاک پرشکوه خود بایستد؛ برای افتخار به دیروز و برای ساختن فردایی درخور همان دیروز.

 

آخرین مطالب منتشر شده در روزنامه شرق را از طریق این لینک پیگیری کنید.