|

نقاشی تسلی است برای انسان

گفت‌وگو با پری‌یوش گنجی، نقاش، طراح و مدرس هنر

پری‌یوش گنجی، نقاش و استاد دانشگاه ایرانی است. او در هنرستان هنرهای زیبای ایران تحصیل کرد و سپس برای تکمیل تحصیلات دانشگاهی خود راهی انگلستان شد. او اولین هنرمند ایرانی است که بورس بنیاد ژاپن را برای تحقیق درباره موتیف‌های ایرانی، به‌ویژه دوره ساسانی روی کیمانوهای ژاپنی از طریق جاده ابریشم دارد و موفق به دریافت مدال افتخار آفتاب تابان از امپراتور ژاپن شد.

نقاشی تسلی است برای انسان

به گزارش گروه رسانه‌ای شرق،

ترانه سلطانی

 

پری‌یوش گنجی، نقاش و استاد دانشگاه ایرانی است. او در هنرستان هنرهای زیبای ایران تحصیل کرد و سپس برای تکمیل تحصیلات دانشگاهی خود راهی انگلستان شد. او اولین هنرمند ایرانی است که بورس بنیاد ژاپن را برای تحقیق درباره موتیف‌های ایرانی، به‌ویژه دوره ساسانی روی کیمانوهای ژاپنی از طریق جاده ابریشم دارد و موفق به دریافت مدال افتخار آفتاب تابان از امپراتور ژاپن شد.

ایشان پس از بازگشت به ایران به تدریس طراحی پارچه و نقاشی آب مرکب پرداختند و تعداد زیادی نمایشگاه انفرادی در ایران، آمریکا و ژاپن داشتند و ده‌ها نمایشگاه گروهی در ایران، آمریکا، فرانسه، ژاپن، سوئیس (با همراهی عباس کیارستمی) و... برگزار کرده‌اند. شوق بامداد، عنوان نمایشگاه اخیر ایشان در بنیاد لاجوردی است. به همین بهانه گفت‌وگوی کوتاهی با ایشان داشتیم.

 

 این نمایشگاه چه فصلی از زیست هنری شما را روایت می‌کند؟ آیا در ادامه روند قبلی کار شماست یا یک مجموعه تازه است؟

این مجموعه هم مانند تمام مجموعه‌های من، وجودی مستقل دارد. این استقلال از زمانی آغاز شد که من مجموعه قرمزها را شروع کردم و با رنگ‌های محدودی نقاشی کشیدم. قرمزها اولین دوره کاری من بعد از تجربه نقاشی با رنگ‌های مختلف بود. البته این نوع کار ماحصل سفر من به ژاپن است. قبل از پروژه ژاپن، آخرین نمایشگاه من در تهران در گالری پافر بود که مجموعه‌ای از آثار پرتره، طبیعت بی‌جان و منظره بود.

در ژاپن من پروژه‌ای دانشگاهی داشتم که در آن روی موتیف‌های ایرانی، به‌ویژه دوره ساسانی بر پارچه‌های کیمانوی ژاپنی کار می‌کردم. آن دوران توسط یکی از دوستانم به یک مدرسه آموزش هنر که استاد بسیار بزرگی آنجا نقاشی آب مرکب آموزش می‌دادند، معرفی شدم. من به این شیوه نقاشی، خصوصا آب مرکب ژاپنی که به آن «سومی‌ئه» می‌گفتند، علاقه بسیاری داشتم و شش ماه به این کلاس رفتم و شیفته این آموزش شدم.

بعد از آن به تهران آمدم. آثارم ادامه همان مجموعه کارهای ژاپن بودند که در گالری سبز آقای علی‌اکبر صادقی به نمایش درآمدند. بعد از آن من با آب مرکب بیشتر کار کردم. سپس مجموعه آب‌های من خلق شدند. اگر با دقت به آن آثار نگاه کنید، نمای نزدیک آب است با گل‌های گلیسین که در آن ریخته شده‌ است.

بعدتر در زمان آقای خاتمی با بازترشدن فضای هنری کشور، فعالیت‌های هنری داخل کشور هم افزایش یافت. در همین دوران بود که من مجموعه آب‌ها را کار می‌کردم. من همیشه هنگام کار در آتلیه شخصی خودم روی دیوار پارچه بوم سفید داشتم که هر اتفاقی ممکن بود روی آن رخ دهد. طبق معمول چارچوب پنجره‌های ژاپنی را با رنگ قرمز کشیده و زیر آن را با رنگ سیاه کار کرده‌ بودم. این سیاهی از جایی ریخت روی این قرمزها و این اتفاق باعث شروع دوره قرمز در آثار من شد. دوره قرمز یکی از دوران خوب کاری من بود که یک مجموعه از آن در خانه هنرمندان به نمایش درآمد.

بعد از این دوران، شرایط سیاسی و اجتماعی روز روی من تأثیر بسیاری گذاشت. به صورتی که آن دوره رنگ‌های قرمز من کم‌کم تیره‌تر شدند و به بنفش رسیدند. این بنفش‌ها هم دائم تیره‌تر می‌شدند. در کارهای من گاهی تا 15 لایه رنگ کار می‌شد. بنفشی که من بیشتر استفاده می‌کردم، دیوکسزین بود که قرمزی کم ولی عمق بسیاری دارد. مشغول کار با اینها بودم که متوجه شدم این‌گونه نمی‌شود ادامه داد. از سیاهی و تاریکی باید نور بیاید. رنگ دیوکسزین یک خوبی دارد که ترنس‌پرنت است و نور که می‌اندازی، زیر آن معلوم می‌شود. من در این دوران احساس کردم که باید یک نوری در آثارم باشد. فکری به سرم افتاد و مطالعه کردم و متوجه شدم که شرکت وینزور مایعی به نام لیکوئین دارد و آن را با روغن برزک مخلوط کردم و به تابلو زدم. خوب به خاطر دارم که شب بود و گذاشتم تا خشک شود. فردا صبح که تابلو را نگاه کردم متوجه شدم که می‌توانم خودم را در آن ببینم. به این فکر افتادم که نور، انسان است. اگر انسان نباشد آن نوری که می‌تابد به چه دردی می‌خورد؟ انسان اشرف مخلوقات است. وقتی به این مجموعه آثار من دقیق نگاه کنید، خودتان را خواهید دید. ابتدا برای دیدن جزئیات اثر جست‌وجو می‌کنید و سپس با خودتان مواجه می‌شوید. هرچه جلوتر می‌روید، به خودتان نزدیک‌تر می‌شوید و هرچه دورتر، از خودتان دورتر خواهید شد.

بعد از این دوران من به بیماری ذات‌الریه مبتلا شدم. با تب شدیدی به بیمارستان رفتم و در آن تب مدتی بی‌هوش شدم. در بی‌هوشی احساس کردم که بیدارم و به صورت افقی، در حال حرکت بودم. تجربه‌ای شبیه پرواز بود. دیدم که در یک گالری هستم و یک طرف مجموعه بنفش‌های من است و در طرف دیگر گالری یک‌سری تابلوهای سفید وجود دارد. پرسیدم که این آثار برای کیست و جواب دادند که برای شماست. بعد تب من فروکش کرد و به هوش آمدم. وقتی به خانه برگشتم با همان حال بد شروع به کار کردم و مجموعه سفیدها متولد شدند. سپس نمایشگاه گالری ماه مهر پیش آمد. بعد از این دوران من یک نمایشگاه مهم از ۱۰ سال آثار پنجره در گالری آریانا داشتم که رنگ‌های قرمز، بنفش و سفید بودند. سپس نقاشی‌های آب مرکب من بودند که در ابعاد بزرگی در گالری ایرانشهر ارائه شدند و ترکیبی از سفید و سیاه بودند. همچنین یک نمایشگاه از همین مجموعه آب مرکب‌ها اما در ابعاد کوچک در گالری زیرزمین دستان داشتم. بعد از این بود که وارد دوران آبی شدم.

بعد از این دوران کرونا آغاز شد. در مدت خانه‌نشینی من پرتره‌های خانواده را با مداد طراحی می‌کردم و عکس‌هایی را که قبلا مخصوصا برای پروژه آب‌هایم از نقاط مختلف گرفته بودم، تماشا می‌کردم. زمانی که من از رودخانه‌ها عکس می‌گرفتم، یک حس کودکی دوباره در من جان گرفت. در کودکی، زمانی که هوای تهران گرم می‌شد، ما به ییلاق می‌رفتیم. جلوی خانه ما یک رودخانه قرار داشت. صدای این رودخانه تمام مدت می‌آمد. ما در کنار این رودخانه از صبح تا غروب آفتاب بازی می‌کردیم؛ اما با تاریک‌شدن هوا من از همان رودخانه حس وحشت می‌گرفتم. صدای مهیب آب به همراه سایه‌ها برایم ترسناک می‌شد. منتظر می‌ماندم تا فردا شود و دوباره رودخانه برایم لذت‌بخش شود. بزرگ‌تر که شدم، همچنان این حس در من وجود داشت. بعدتر به این فکر کردم که این یک مسئله اجتماعی است. به خود می‌گویی این همان رودخانه‌ای است که صبح در آن بودی و فردا صبح هم دوباره همان می‌شود. اما در شب از آن می‌ترسی و حتی منتظر آمدن فردا و روز هستی. مسئله اجتماعی دقیقا همین‌جا قرار دارد؛ اینجا که منتظری و آرزو داری تا صبح بیاید و آن صبح را ببینی. اما این انتظار همراه با ترس و آشفتگی است.

همه اینها پایه شکل‌گیری نقاشی‌های آبی من شد. در طبیعت، زیبایی رودخانه و کوه برای من بسیار اهمیت دارد. در کوه هر لحظه یک رنگ است و در کنار رودخانه هر لحظه یک جوششی وجود دارد. اسم این مجموعه را گذاشتم سفرنامه. این‌ تصاویر دیتیل شدند و این جزئیات را در ابعاد بزرگ به تصویر درآوردم. دوست داشتم قدرت را در آثارم نشان دهم تا حرفم را برسانم. در این آثار حس حرکت آب دیده می‌شود، گاهی آب از پایین به بالا آمده و گاهی فشار آب از طرفی دیگر دیده می‌شود. اما در اینها یک‌سری خط‌های نازک گیاه وجود دارند که تو فکر می‌کنی شاید این جوشش و خروش آب این گیاهان را از بین ببرد. اما بعد می‌بینی همین‌ها با ساقه‌های نازک خودشان ریشه در زمین و خاک دارند؛ درست شبیه ما. این مجموعه آبی‌ها جدیدترین مجموعه من است که البته شروع آن از دوران کرونا بوده‌ است.

 در آثار این مجموعه، حضوری بسیار آگاهانه و شاعرانه وجود دارد. این شاعرانگی از کجا می‌آید؟

دورانی که من در آن بزرگ شدم، دوران شعر بود. در آن زمان تلویزیون به شکل امروزین آن وجود نداشت و آن چیزی هم که بود، زیاد تماشا نمی‌شد. بیشتر وقت ما صرف مطالعه می‌شد. ما خیلی کتاب می‌خواندیم. شعرایی همچون فروغ فرخزاد، احمد شاملو، نصرت رحمانی، اخوان ثالث، سیاوش کسرایی، نادر نادرپور و خیلی‌های دیگر در اوج بودند. در آن زمان کتاب هفته وجود داشت. پدر من روزنامه کیهان را به همراه کتاب هفته می‌خرید و به خانه می‌آورد. آن زمان من هنوز هنرستان نرفته بودم و طراحی‌های ممیز را آنجا در کتاب نگاه می‌کردم و از دیدنشان حیرت می‌کردم. ما شعر می‌خواندیم و همیشه شعر و همیشه شعر بود. این شعرخواندن در ناخودآگاه ما و در بافت زندگی ما قرار گرفته بود. البته فقط اشعار نو نبود، ما فردوسی، حافظ، سعدی و... هم می‌خواندیم. وقتی شعر جدیدی می‌آمد، همه آن را می‌خواندیم و حفظ می‌شدیم. مثل پریای شاملو، آرش کمانگیر سیاوش کسرایی، خانه ما سیب نداشت حمید مصدق و... .

در کنار شعر، ما خیلی هم رمان می‌خواندیم. من عاشق رمان‌خواندن بودم. خاطرم هست یک بار یکی از کتاب‌های جان اشتاین‌بک را من با نور ماه خواندم؛ زیرا همه خواب بودند و من همچنان کتاب می‌خواندم. ادبیات و شعر روی من تأثیر بسزایی داشت و همیشه همراه من بوده و هست و از این طریق به آثار من هم وارد شدند.

 آثار شما گویی مرز بین انتزاع و طبیعت است. چقدر این انتزاع را در آثار خود وارد کرده‌اید؟

یک بار دکتر سمیع‌آذر به من گفتند که طبیعت در آثار تو به شکلی است که انگار هیچ آدمی آنجا پا نگذاشته و طبیعت بسیار دست‌نخورده و بدون انسان باقی مانده‌ است. آثار من بیشتر دیتیلی از طبیعت هستند و من نقاشی پاناروما ندارم. البته نقاشی برای من کمتر انتخابی است و بیشتر اتفاق می‌افتد. من هرجا که می‌رفتم، عکاسی می‌کردم. من با یک آبسترکشن دوباره به طبیعت و طبیعت‌گرایی بازمی‌گردم. البته در همین طبیعت‌گرایی من، یک اکسپرسیوی هم درونش وجود دارد که بیان مخصوص خود را دارد. نقاشی‌های من هرگز کاملا هم انتزاعی نیستند. وقتی نقاشی دیتیلی از آب است، موضوع مشخص است و دیگر به آن شکل انتزاع ناب نیست. من دوست دارم چیزی وجود داشته باشد تا آن را بیان کنم. هستی برای من ارزش بالایی دارد و این را در آثارم به نمایش می‌گذارم.

 رنگ در آثار شما همیشه حضوری مستقل و زنده دارد. این گرایش به رنگ از کجا آمده‌ است؟

من بعد از کلاس نهم به هنرستان رفتم و سه سال هنرستان بودم. 19ساله بودم که تنهایی به انگلیس رفتم. در آنجا حدود سه ماه به دانشگاه سنت مارتین رفتم و آن را دوست نداشتم؛ چراکه شبیه همان آموزه‌های هنرستان بود. بعد از آن به هنرکده سر جان کاس لندن رفتم و حدود یک سال فقط طراحی کار کردم. بعدتر دانشگاه هنر چلسی به من معرفی شد که آن زمان دانشگاه آوانگاردی بود. آنجا نقاشی روی پارچه را هم آموزش می‌دادند. من هم رفتم مصاحبه و قبول شدم. در این دوران من واقعا رنگ یاد گرفتم. برای پارچه شما خودتان رنگ را درست می‌کردید و طرح را روی پارچه می‌کشیدید. طراحی پارچه، رنگ، بافت، رنگرزی، چاپ و... را آموزش می‌دیدید و در آن خبره می‌شدید. این گرایش تک‌رنگی‌شدن را من از طراحی پارچه و تجربه کار با رنگ‌ در آن دوران دارم.

 چگونه به زبان فرمی خاص خود در این نمایشگاه رسیده‌اید؟ آیا تجربه‌ای تازه در مواد و تکنیک یا بافت و اجرا برای شما بوده؟

برای من همیشه قلم بوده و پالت رنگ. من معمولا کارهای چاپ و کلاژ و از این دست ندارم. نقاشی برای من بسیار خالص است و به آن بسیار احترام می‌گذارم. تکنیک آب مرکب را بسیار دوست دارم اما آن، زیبایی آب را نشان می‌دهد و یک فضای آسوده‌خاطری دارد. در مجموعه آبی‌ها این فضا متلاطم شده‌، دائما کم و زیاد می‌شود، جوش و خروش به همراه دارد و همچنان درونشان امیدی برای فردای روشن وجود دارد. برای همین در این مجموعه رنگ روغن را برای این شیوه بیانی مناسب‌تر دیدم.

 

آخرین اخبار روزنامه را از طریق این لینک پیگیری کنید.