|

زیستن در عصر پرسونای رسانه‌ای؛ رنجی پشت لبخندها

مصائب «رنجِ رضایت‌نمایی»

در شبکه‌های اجتماعی، ما با چهره‌هایی روبه‌رو هستیم که ظاهراً همه‌چیز دارند: زیبایی، موفقیت، ثروت، روابط خوب، حتی آرامش درونی. اما کافی‌ست کمی دقیق‌تر نگاه کنیم؛ چیزی در این تصویرها طبیعی نیست. لبخندها زیادی تمرین‌شده‌اند، کلمات بیش از حد صیقل خورده‌اند، و زندگی، بیش از اندازه تمیز و بی‌دردسر به نظر می‌رسد.

مصائب «رنجِ رضایت‌نمایی»

در دنیای امروز، آنچه از آدم‌ها می‌بینیم، اغلب چیزی نیست که واقعاً هستند؛ بلکه آن چیزی‌ست که تصمیم گرفته‌اند نشان دهند. این نمایش حساب‌شده، حالا دیگر فقط مختص افراد مشهور نیست. همه ما، کم‌وبیش، در حال ساختن و حفظ کردن «پرسونای رسانه‌ای» خود هستیم؛ تصویری ویرایش‌شده، تقطیع‌شده، و گاه کاملاً مجازی از خودمان، که برای جلب توجه، تأیید و تحسین طراحی شده است.

در چنین فضایی، زندگی واقعی – با همه‌ی ضعف‌ها، شکست‌ها و تردیدهایش – کم‌کم به حاشیه رانده می‌شود. آدم‌ها نه با آن‌چه هستند، بلکه با آن‌چه نشان می‌دهند سنجیده می‌شوند. و این، آغاز یک نوع خاص از رنج است: رنجی آرام و پنهان، اما فرساینده؛ رنجِ زیستن در نقشی که از درون خالی‌ست.

در شبکه‌های اجتماعی، ما با چهره‌هایی روبه‌رو هستیم که ظاهراً همه‌چیز دارند: زیبایی، موفقیت، ثروت، روابط خوب، حتی آرامش درونی. اما کافی‌ست کمی دقیق‌تر نگاه کنیم؛ چیزی در این تصویرها طبیعی نیست. لبخندها زیادی تمرین‌شده‌اند، کلمات بیش از حد صیقل خورده‌اند، و زندگی، بیش از اندازه تمیز و بی‌دردسر به نظر می‌رسد. این‌جاست که مفهوم پرسونای رسانه‌ای معنا پیدا می‌کند: شخصیتی ساختگی، بر اساس انتظارات بیرونی، که به تدریج جای شخصیت واقعی فرد را می‌گیرد.

شاید در ظاهر، چنین زیستنی جذاب و موفق به نظر برسد. اما برای کسی که هر روز باید نقابِ ساختگی خود را حفظ کند، فشار روانی شدیدی به‌همراه دارد. چون بین آن‌چه واقعاً هست و آن‌چه وانمود می‌کند باشد، فاصله‌ای عمیق شکل می‌گیرد. این فاصله، اگرچه از بیرون دیده نمی‌شود، در درون فرد مداوماً کشیده می‌شود و او را خسته و بی‌رمق می‌کند.

این خستگی، نوعی «رنجِ رضایت‌نمایی» است. فرد باید طوری رفتار کند که گویی از زندگی‌اش کاملاً راضی است؛ حتی اگر نباشد. حتی اگر در سکوت شب، خودش را گم‌شده و بی‌معنا احساس کند. اما چون نقشی که ایفا می‌کند چنین اجازه‌ای نمی‌دهد، رنج درونی‌اش را پشت لبخندی استاندارد پنهان می‌کند. و این بازی ادامه دارد، تا جایی که دیگر حتی خودش هم نمی‌داند چه چیزی واقعی‌ست و چه چیزی صرفاً برای جلب توجه ساخته شده.

از سوی دیگر، جامعه نیز نقش مهمی در تداوم این چرخه دارد. ما در فرهنگی زندگی می‌کنیم که گاهی نه پرنسیب، بلکه دیده شدن، مهم‌ترین ارزش تلقی می‌شود. فرقی ندارد چه می‌گویی، یا حتی که هستی؛ مهم این است که چند نفر تو را می‌بینند و چه برداشتی از تو دارند. در چنین فرهنگی، طبیعی‌ست که نمایش بر حقیقت غلبه کند. افراد به‌جای تلاش برای عمق، برای اصالت، به دنبال راه‌هایی می‌گردند تا با کمترین هزینه، بیشترین جلب نظر را داشته باشند.

اما این راه، هرچند کوتاه و پرسروصدا، اغلب به بن‌بست می‌رسد. چون انسان، در نهایت، نمی‌تواند برای همیشه از درون خودش فرار کند. روزی می‌رسد که تمام قاب‌ها و فیلترها، دیگر قادر به پنهان کردن خلأ درونی نیستند. و آن‌وقت، مواجهه با خود، به یکی از دشوارترین تجربه‌های زندگی تبدیل می‌شود.

شاید وقت آن رسیده باشد که بار دیگر به ارزش‌هایی چون صداقت، سکوت و عمق فکر کنیم. شاید لازم باشد دوباره یاد بگیریم که انسان بودن، به معنی کامل بودن نیست. که رنج، بخشی از زندگی‌ست و لازم نیست همیشه پنهان شود. که موفقیت، لزوماً با عدد دنبال‌کننده‌ها و لبخندهای نمایشی تعریف نمی‌شود.

جهان امروز بیش از همیشه به آدم‌های واقعی نیاز دارد. به کسانی که جرأت دارند خودِ ناتمام، آسیب‌پذیر و انسانی‌شان را نشان دهند. کسانی که به‌جای نقش بازی کردن، زندگی می‌کنند. شاید نه درخشان، اما واقعی. و همین، خودش یک جور زیبایی‌ست؛ از جنس معنا، نه نمایش.