مصاحبه با خانواده کارشناس مقتول شبکه افق
یادآوری و به زبانآوردن روایت قتل مظلومانه زهرا، برای خانوادهاش سخت و جانکاه است؛ هزاربار آرزو میکنند کاش میشد به آن لحظهها برگشت و جلوی فاجعه را گرفت. اما کنار داغ کمرشکنشان، روایتِ حقیقت حادثه را مثل یک دِین میدانند که زهرا بر گردنشان دارد.

به گزارش گروه رسانه ای شرق؛ چهارشنبه ۱۷ اردیبهشت، خبر مرگ مظلومانه یکی از بانوان فرهیخته، همه را در شوک فرو برد؛ «زهرا میرزایی» به فعالیتهای اجتماعی اثرگذارش در حوزه زنان و خانواده شناخته میشد و بهعنوان کارشناس حقوق زن در اسلام، در برنامههای مختلف از جمله در صداوسیما حضور پیدا کرده بود. «آرام و بدون حاشیه، تمام فعالیتهایش را صرف زنان میکرد و ما جز خیرخواهی و مهربانی و محترمبودن، چیزی از او ندیده بودیم»؛ این توصیفی است که دوستانش درباره او به کار میبردند و حالا بیدقتی برخی رسانهها در انتشار جزئیات مرگش، باعث شده روایتهای غیردقیقی منتشر شود. این گفتگو در خصوص نحوه به قتل رسیدن این بانوی مومن و مظلوم، به درخواست خانواده صورت گرفته و امید است به احترام سوگواری این خانواده داغدار، انتشار حقیقت باعث پایانیافتن روایتهای غیردقیق شود.
دِینی برای روایت حقیقت در دل سختترین لحظات
جمعه ۱۹ اردیبهشت، بعد از ظهر مهمان خانواده میرزایی میشویم. خانواده زهرا با نصب پرچم عزای حضرت أباعبدالله(ع) روی دیوار خانه، دلشان را به اهلبیت علیهمالسلام گره زدهاند تا بتوانند داغ این مصیبت کمرشکن را تاب بیاورند. خانم زنگنه، مادر زهرا، فرهنگی بازنشسته است؛ داغدار و با چشمانی که اشکش خشک نمیشود ولی صبور و محکم، میزبان آشنایانی میشود که برای همدردی و تسلیت میآیند. عکس زهرا با ربان مشکی حالا کنار عکس پدر مرحومش قرار گرفته و چهره آرام و مهربانش را قاب گرفته است. هوای خانه پر از غم و سوگ است؛ قالیهای کف خانه در فاصله آشپزخانه تا اتاق مادر زهرا جمع شده و فرشهایی کوچک جایش را گرفته. دربِ اتاق خانم زنگنه، به سیاهی میزند و از دود آتشی خبر میدهد که قاتل برپا کرده بود تا ردپای جنایتش را بسوزاند.
در این لحظهها یادآوری و به زبانآوردن روایت قتل مظلومانه زهرا، برای خانوادهاش سخت و جانکاه است؛ هزاربار آرزو میکنند کاش میشد به آن لحظهها برگشت و جلوی فاجعه را گرفت. اما کنار داغ کمرشکنشان، روایتِ حقیقت حادثه را مثل یک دِین میدانند که زهرا بر گردنشان دارد. پای صحبتهای خانم زنگنه و زینب و فاطمه، خواهران زهرا مینشینم.
این داغ را تسلیت عرض میکنم خانم زنگنه. لطفا درباره دخترتان زهرا بگویید. چه ویژگیهایی داشت؟خانم زنگنه: «دخترم زهرا دکترای حقوق زن در اسلام داشت. گذشته از تدریس در دانشگاه، در حوزه زنان و خانواده خیلی فعال بود؛ هم بهعنوان کارشناس در صداو سیما و در جلسههای تخصصی و هم در اندیشکده و در حوزه پژوهش فعالیت داشت. طوری برنامهریزی میکرد که هم به بچهاش و هم به من برسد و هم کمکحال دوستانش باشد. خیلی از دوستانش، از دیروز تا حالا آمدند و گفتند: «بهترین مشاور ما بوده، خیلی کمکمان کرده.» هر وقت در جمعهای فامیلی بودیم، سعی میکرد در مورد زیباییهای حقوق زنان در دین اسلام صحبت کند. همیشه میگفت: «خانمها باید بدانند چقدر در اسلام جایگاه بالایی دارند و مردها باید وظیفهشان را در قبال زنان بشناسند». تأکید میکرد که باید همان راهی را برویم که پیامبراکرم(ص) و حضرت علی (ع) درباره زن و خانواده و اسلام گفته و خودش هم سعی میکرد همه این موارد را رعایت کند.
احترام خاصی برای من قائل بود. هیچوقت جلوتر از من راه نمیرفت. همیشه صبر میکرد من جلو بروم. خیلی مراقبم بود. خیلی جاها دعوت میشد که درباره زنان و خانواده صحبت میکرد؛ بعضی جاها من با او میرفتم. تأکید داشت که همه دستورات اسلامی اجرا شود. میگفت: «ما دین خودمان را دقیق نمیشناسیم. حقوقی که اسلام برای ما گذاشته، بهترین دستور برای خوشبختی خانواده است.» همیشه میگفت اگر خانمها دستورات اسلام در مورد زنان و خانواده را دقیق و کامل بدانند، هیچوقت به توصیههای دیگران عمل نمیکنند؛ میبینند که اسلام بهترین دستور را برای بهترین خانواده در نظر گرفته است. دخترم خیلی مهربان و دستبهخیر بود؛ خیلی دغدغه مردم را داشت؛ در دوران دانشجویی عضو گروههای جهادی بود و برای کمک به مردم به مناطق محروم میرفتند. خیلی هم به فکر فامیل بود؛ هر جایی کمکی از دستش بر میآمد، دریغ نمیکرد. جانش را هم سر همین خیرخواهی و تلاشش برای کمک به فامیل داد... مسعود (قاتل)، از دخترم درخواست کرده بود به او و همسرش مشاوره بدهد.»
گویا قاتل قبل ازین چندمرتبه از شما و دخترخانمهایتان کمک گرفته بود. درست است؟
«بله. چند ماه قبل، زمان عقد مسعود (قاتل)، ضامن وام ازدواجش شدم؛ مبلغ ۷۰۰ میلیون تومان بود. از قبل ازدواجش، وضعیت کاری بهسامانی نداشت؛ سر بهراه نبود که به یک کار مشخص پایبند بماند. من تا آن موقع که میخواستم ضامنش شوم، نمیدانستم که اهل قمار در این سایتهای شرطبندی است و پول نزول میگیرد. روزی که میخواست وام بگیرد، جلوی بانک گفت: «خاله، من اشتباه کردم، پشیمانم؛ پول نزول گرفته بودم، اما توبه کردم.» من هم دلم سوخت و گفتم کمکش کنم حالا که ازدواج کرده، خودش را جمع و جور کند. وقتی ضامنش شدم، خواهرم گفت مبلغ زیادی است و مطمئنی قسطهایش را میدهد؟ گفتم: «عیبی ندارد؛ جز من کسی را ندارد».
در این فاصله یکبار هم از دخترم زینب پول قرض کرده بود؛ زینب عضو گروههای جهادی است که به مناطق محروم و خانوادههای فقیر کمک میکنند. خب وقتی پسرخاله خودش هم گرفتار باشد، حتما سعی میکند کمکش کند. به او زنگ زده بود و گفته بود دچار یک گرفتاری جدی شده و خیلی فوری پول نیاز دارد؛ زینب هم چند قطعه طلایش را فروخت و پولش را به او قرض داد. یکبار هم به اسم خودش برای مسعود 300 میلیون وام گرفته بود؛ مسعود به او گفته بود همسرم مداوم میگوید چقدر پول زینبخانم برکت داشت و گره از مشکلاتمان باز کرد و خواسته بود که برایش یک وام جور کند؛ با این بهانه که میخواهد همه بدهیهایش را قبل از اینکه مدام زیادتر شود، تسویه کند و دیگر سراغ قمار و پول نزول نرود. دخترم هم بهخاطر این قولی که داده بود و بهخاطر خانوادهاش، قبول کرده بود. بعد از ازدواج همهمان سعی کردیم کمک کنیم زندگیاش سر و سامان بگیرد.هفته قبل از این جنایت، با من تماس گرفت و گفت: «خاله، من خیلی گرفتار شدهام. تو رو خدا کمکم کن.» حدود 100 میلیون پول نیاز داشت. من و دخترم و نوهام مسافرت شمال بودیم؛ گفتم الان دسترسی ندارم اما دلم سوخت؛ گفتم حتما در شرایط سختی است که اینطور اصرار میکند. باید میگشتم و یک بانک پیدا میکردم که بتوانم این پول را انتقال دهم؛ دخترم و نوهام را کنار خیابان پیدا کردم و رفتم هرطور شده یک بانک پیدا کردم و پول را انتقال دادم. گفته بود تا اول خرداد برمیگرداند.
سابقه قرضکردن پول از دیگران را هم داشت؟
خانم زنگنه: بله، یک هفته قبلش، زنگ زده بود به خواهرم؛ گفته بود: «خاله! کارت دارم. تنها توی خانه باش.» خواهرم گفته بود: «مهمان دارم. بیا جلوی مسجد.» و مسعود گفته بود 100 میلیون فوری لازم دارد. همیشه تعجب میکردم چرا این همه محتاج پول است؟ میگفت با ماشینم کار میکنم. از طرفی 700 میلیون تومان وام ازدواج گرفته بود؛ اما دائم میگفت پول نیاز دارم. پیش خودم میگفتم مگر میشود این مبلغها را به این زودی هزینه کنی و اینهمه بهصورت فوری پول لازم داشته باشی؟ که خب بعدا که فهمیدم در سایتهای شرطبندی، قمار میکرده، دلیل این قرضکردنها را متوجه شدم.وقتی ازدواج کرد، هرچقدر در توان داشتم کمکش کردم که از این وضعیت بیرون بیاید و سروسامان بگیرد. هفته قبل بیرون بودم. زهرا زنگ زد و گفت: مامان، مسعود آمده دم در خانه، گفته «آمدهام از خاله تشکر کنم بابت همه محبتهایی که کرده». گفتم: «دستش درد نکند؛ فقط خدا کند زندگیش درست شود. من نیازی به تشکر ندارم؛ خوشبخت شود، برایم کافی است». نمیدانستم اینگونه میخواهد از من تشکر کند... با کشتن دخترم» چشمانش را میبندد و چانهاش میلزرد.
چطور از حادثه مطلع شدید؟خانم زنگنه: «من بعد از بازنشستگی از معلمی، توفیق پیدا کردهام خادم حرم امام رضا علیهالسلام باشم. از پانزدهم اردیبهشت تا سوم خرداد، شیفت خادمی داشتم. حدود ساعت ۹ شب در صحن آزادی بودیم؛ من با چندنفر از هم محلهایهایمان رفته بودم سفر مشهد و توی صحن با هم بودیم؛ دیدم آهسته با هم صحبت میکنند. کمی بعد به من گفتند دخترم تصادف کرده. من اخیرا عمل قلب انجام دادهام و به همین خاطر، بچههایم خواسته بودند همراهانم ماجرا را به من نگویند و فقط بگویند زهرا تصادف کرده. تماس گرفتم با دختر و دامادم. گفتند چیز خاصی نیست ولی بهتر است بیایی. دوستم گفت: «من تنهایت نمیگذارم.» و با هم با هواپیما برگشتیم. حتی در هواپیما هم چیزی به من نگفتند. وقتی رسیدم خانه، فهمیدم ماجرا چیست...»
قاتل گفته بود همسرم فقط مشاوره زهراخانم را قبول دارد
زهرا در خصوص درخواست مشاوره پسرخالهشان، با خواهرش فاطمه صحبت کرده بود و او را در جریانش گذاشته بود. فاطمه با غم و بهت سنگینی که توی صدایش موج میزند، میگوید: «مسعود در اینستاگرام به خواهرم پیام داده بود که با همسرش به مشکل برخورده است و اصرار کرده بود که با هم برای مشاوره بیایند. زهرا همیشه سعی میکرد به زوجها کمک کند و اگر مشکلی دارند، با مشاوره حل شود. اما به مسعود گفته بود که در مشاوره زوجها بهتر است مشاور، فامیل نباشد تا بدون آشنایی قبلی، بر اساس مشکلی که خودتان توضیح میدهید، مشاوره بدهد. اما مسعود اصرار کرده بود و گفته بود: «همسرم گفته فقط اگر زهراخانم وساطت کند، حاضر است بیاید مشاوره و برگردد سر زندگیاش». خواهرم هم دیگر قبول کرده بود. بعد هم مسعود اصرار کرده بود که نمیخواهیم بقیه در جریان مشکلاتشان قرار بگیرند و موضوع درخواست مشاوره را به کسی نگوید. اما زهرا شب قبل موضوع را با من در میان گذاشت؛ گفت نمیخواستم درخواستشان برای مشاوره را قبول کنم اما پیش خودم گفتم حالا که همسرش اینطور گفته، اگر بتوانم یک گره از زندگیشان باز کنم، ارزش دارد وقت بگذارم.
زهرا در خانه مادرمان میزبانشان میشود. مسعود برای قاضی پرونده اینطور تعریف کرده که وقتی وارد میشود، زهرا چادر داشت و سوال کرد پس همسرت کجاست؟ او جواب داده بود «همسرم دارد ماشین را پارک میکند و چند دقیقه دیگر میآید داخل». بعد توی پذیرایی مینشیند روی مبل. زهرا خیلی مبادی آداب بود و از قبل پذیرایی را آماده کرده بود و توی یخچال گذاشته بود. آنطور که فهمیدهایم توی این فاصله که منتظر همسر مسعود بود، میرود توی آشپزخانه که پنجرهاش رو به حیاطمان باز میشود؛ هم پذیرایی را بیاورد و هم حواسش باشد همسر مسعود که وارد میشود، برود به استقبالش.»
فاطمه مکث میکند و انگار جانکاهترین کلمههای عمرش را به زبان میآورد: « از اعتراف مسعود برای پلیس و رد خون، اینطور متوجه شدیم که موقعی که زهرا در یخچال را باز میکند، مسعود از پشت میآید و با چکش به سر او ضربه میزند. زهرا در آشپزخانه میافتد و چادر و روسریاش غرق خون میشود. کنار یخچال، خون سرش روی زمین ریخته بود ... » صدایش میلزرد و گریهاش شدید میشود: «از خواهرم توی همان حال، میپرسد طلاها کجاست؟ زهرا با دست اشاره میکند به اتاق مادرم و میگوید توی کشوی کمد مادر است؛ همه را بردار و برو. اما مسعود میگوید باید جای همه طلاها را نشانم بدهی. او را میبرد به اتاق مادرم و مجبورش میکند کشویی که طلا در آن بود را نشانش دهد. بقیه کمدها را هم میگردد؛ چون آنطور که در مصاحبهاش به پلیس گفته بود، فکر میکرده مادرم طلاهای خیلی بیشتری دارد. بعد که چیز بیشتری پیدا نمیکند، خودش به پلیس گفته باید کار زهرا را تمام میکرد تا شناسایی نشود. بعد با چاقو او را به قتل میرساند.»
قاتل به قاضی پرونده گفته برای اینکه اثر انگشت و ردّ حضور را پاک کند، روی چندتکه پارچه، بنزین میریزد و آتش میزند و به سرعت از خانه خارج میشود. میخواسته پیکر و اتاق آتش بگیرد تا مدارک جرم از بین ببرد اما چون کولر روشن بوده، کمی بعد ازینکه او از خانه خارج میشود، آتش خاموش میشود. ولی دود آن همه اتاق را سیاه کرده بود.
باید بهخاطر خواهرم حقیقت را توضیح بدهم
زینب خواهر زهرا هنوز شوکه است و دستانش میلرزد. تمام توانش را جمع میکند ماجرای آن روز را توضیح دهد؛ میگوید باید بهخاطر خواهرم، حقیقت را توضیح بدهم: «ساعت ۴ بعدازظهر وقتی وارد آشپزخانه خانه مادرم شدم، ظرفهای پذیرایی مهمان روی کابینت بود؛ سه تا ظرف بستنی که آب شده بود. کف آشپزخانه کنار یخچال، یک مایع قرمزرنگ ریخته بود. رفتم دقیقتر نگاه کنم که بوی دود زیادی را حس کردم که از سمت اتاق مادرم میآمد؛ وقتی در را باز کردم، دود زیادی بیرون زد و هیچ جا قابل دیدن نبود. اول فکر میکردم چیزی اتصالی کرده؛ چون همه جا سیاه بود. با چشمم دنبال وسیلهای گشتم که احتمالاً باعث اتصالی شده است. یک دفعه یک پیکر بیجان را دیدم...» صدایش و دستانش میلزرد.میگوید شوکه و مبهوت سریع به خواهرش فاطمه زنگ میزند؛ بعد با راهنمایی آنها با اورژانس و پلیس تماس میگیرد. «دستم را محکم روی دهانم فشار میدادم و انتظار میکشیدم فاطمه و دامادمان و همینطور پلیس برسد. توی اتاق، کمد مادرم سوخته بود و برخی وسایلش روی زمین ریخته شده بودند. انگار یک نفر دنبال چیزی گشته بود؛ دیوارها همه سیاه شده بود ...» خواهرش فاطمه میگوید: «تا رسیدیم به پلیس گفتیم پسرخالهام مسعود و همسرش قرار بوده برای گرفتن مشاوره از زهرا بیایند خانه مادرم. پلیس سریع پیگیری کرد و دستگیرش کردند».
از دروغهایی که منتشر شده بود، قلبم شکست
خانم زنگنه کمی که آرام میشود، میگوید: «من یک مادر دلشکستهام و داغ دخترم خیلی سنگین است؛ ولی خدا را شکر میکنم که دختر خوب و مهربان و دستبهخیری داشتم. دوستانش خیلی زحمت کشیدند و وصیتنامهاش را پیدا کردند، وصیتی که سراسر زهرایی بود. به همین خاطر، همه مراسم رنگ و بوی حضرت زهرا سلاماللهعلیها را داشت. نمیدانستم وصیت کرده بود که در مراسمش، روضه حضرت زهرا خوانده شود. دیدم واقعاً بچهام زهرایی بوده. مطمئنم حضرت زهرا و امام رضا کمکش میکنند. شب ولادت امام رضا علیهالسلام و شب جمعه به خاک سپرده شد. در خاکسپاری و مراسمش خانمهایی که در حوزه زنان و خانواده فعال بودند، واقعاً سنگ تمام گذاشتند. خادمان امام رضا علیهالسلام، خادمان حضرت معصومه علیهالسلام آمدند. زهرا گفته بود در مراسمم، پرچم حضرت معصومه باشد. نمیدانم چطور هماهنگ کرده بودند، اما پرچم آمد، چرخانده شد...»

اشکهایش را پاک میکند و ادامه میدهد: «من خدا را شکر میکنم. دخترم همه تلاشش را برای اجرای دستورات الهی کرد؛ راضیم به رضای خدا. از ائمه اطهار علیهمالسلام میخواهم کمکم کنند، صبورم کنند، تا بتوانم باز هم برای دو دختر دیگرم مادری کنم. ممنونم از همه شما که زحمت کشیدید؛ از تمام عزیزانی که آمدند. نمیتوانم تکتک تشکر کنم، اما از دل و جان ممنونم. سنگ تمام گذاشتند. ممنونم که واقعیتها را به گوش مردم میرسانید. بچههایم راضی نبودند من سایتها و خبرهای فضای مجازی را ببینم؛ اما من میخواستم ببینم در مورد دخترم چه حرفهایی زدهاند که اینقدر خواهرهایش به هم ریختهاند؟ از دروغهایی که آنجا گفته شده، قلبم شکست. چرا برای جذب مخاطب اینهمه دروغ گفتند؟ چرا سیاسیبازی میکنند؟ دخترم تا لحظه آخر محجبه بود، با چادر پذیرایی کرد. خواهش میکنم واقعیت را به مردم بگویید. مردم ما خوبند. حقیقت را میخواهند، نه شایعه.»
به احترام سوگواری ما فقط واقعیت را بگویید
دستان زینب هنوز میلرزد. آرام و با صدایی لبریز از غم میگوید: « خانواده ما علاقهای به صحبت در رسانهها نداشتند؛ چون لحظههای خیلی سختی را داریم میگذرانیم. اما این مصاحبه به خواست خود ما انجام شده است. چون وقتی این موضوع بدون اجازه ما در اخبار و فضای مجازی منتشر شد، مطالبی نوشتند که واقعیت نداشت. من فقط میخواهم خواهرم که با آبرو زندگی کرد، تا لحظه آخر حرمتش حفظ شود و دروغی در موردش گفته نشود. ما داغدار هستیم. هیچکس به اندازه ما دلش نشکسته و روحش آسیب ندیده است. من که اکنون در حال مصاحبه هستم، دقیقاً در همان مکانی هستم که پیکر بیجان خواهرم پیدا شد. لطفاً هیچ مطلبی جز حقیقت درباره او منتشر نکنید. به احترام سوگواری ما، فقط واقعیت را بیان کنید.»
منبع:
فارس