یگانه دوران
محمدرضا درویشی . موسیقیدان و آهنگساز
مهر 1353، ترم اول از سال اول، گروه موسیقی دانشگاه هنرهای زیبا- دانشگاه تهران. همزمان با دانشگاه، به کلاسهای شب هنرستان موسیقی در خیابان کاخ (فلسطین) میرفتم و در کلاس استاد مهربانو توفیق، آکوردشناسی میخواندم. در حیاط هنرستان چند اتاق قدیمی بود که در یکی از آنها استاد علیاکبر شهنازی هم کلاس تار داشت. گاهی استاد ارفع اطرائی را میدیدم، بسیار مغرور و بسیار زیبا و از باسابقهترین شاگردان زندهیاد استاد فرامرز پایور. سالها گذشت و دیگر استاد ارفع اطرائی را ندیدم، تا در جلسهای در هنرستان موسیقی دختران که برای نوشتن کتابهای مربوط به موسیقی در حوزههای مختلف برای دوره متوسطه هنرستانها تشکیل شده بود. ارفع اطرائی کماکان مانند مادهپلنگی مغرور و زیبا بود، اما گذر زمان در لابهلای چهرهاش به زیرکی شیطنت و خودنمایی میکرد! با هم اندکی مجادله کردیم؛ البته من از سرِ خودسری و نادانی و ایشان از سرِ غرور و منزلت و چون قرار بر نوشتن کتاب مشترک درباره سازهای ایرانی شد، با هم کنار آمدیم، از تهِ دل. قرار شد بخش سازهای موسیقی دستگاهی را ایشان بنویسند و بخش سازهای موسیقی نواحی را من. یکسالی طول کشید تا این کتاب نوشته شد و به چاپ رسید و چاپ بعدی و بعدیاش را مؤسسه ماهور انجام داد. این کتاب هنوز هم از سطح گروههای موسیقی دانشگاههای ایران بالاتر است! رفتوآمد ما ادامه یافت. استاد فرامرز پایور بیمار شدند و درگذشتند و ارفع اطرائی قدیمیترین دوست، یار و استاد خود را از دست داد. از شوق، علاقه و احترامی که به پایور داشت، مقالاتی مینوشت و در نشریات مختلف به چاپ میرساند. عکسها و اسناد استاد پایور همه در اختیار او بودند. روزی به ایشان گفتم: این مقالات پراکنده به درد نمیخورد و زحمات شما گم میشود، چرا آنها را بهصورت کتاب ویراسته و چاپ نمیکنید؟ ایشان گفتند اگر تو نظارت کنی، این کار را انجام خواهم داد. این قطار به حرکت درآمد و من هر چندوقت یکبار خدمت ایشان میرسیدم و نگاهی از سرِ کنجکاوی به نوشتههای ایشان میکردم، همین و بس و با هم ناهار میخوردیم. آن زمان مصادف بود با تمرینها و ضبطهای فشرده گروه [عبدالقادر مراغهای]. من نیز نمونههایی از ضبطها یا تمرینها را برای ایشان میبردم و با هم گوش میدادیم و ایشان با کنجکاوی از من چیزهایی میپرسیدند. وقتی کتاب [معارف پایور] تمام شد، ایشان با فروتنی تمام گفتند: این کتاب حاصل پیگیریهای تو است، پس مقدمه آن را خودت باید بنویسی. کاری سخت از من خواستند که جوابِ رد برایم ممکن نبود. این مقدمه را باافتخار برای آن کتاب نوشتم و کتاب چاپ شد. پروژه [شوقنامه] نیز پس از آن انتشار یافت. آخرینباری که صدای ایشان را شنیدم، تبریک سالروز تولدم بود که مرا خجالتزده کرد و از آن پس- که نمیدانم چندسال گذشته است- نه ایشان را دیدم و نه صدای ایشان را شنیدم... . و این گناه نابخشودنی من است که امیدوارم ایشان با قلب مهربانشان مرا بخشیده باشند و دانسته باشند که در این ایام چهها بوده و چهها رفته، هم بر ایشان، هم بر من! هشتم تیرماه 1395، هفتادوششمین سال تولد این مبارکبانو، این استاد بزرگ موسیقی ایران، این مادهپلنگ زیبا و مغرور بود. او نهتنها دوست، یار و استادش را فراموش نکرد و [معارف پایور] را برایش نوشت، حتی کسی را که پایور با سنتورش مینواخت، نیز فراموش نکرد؛ [استاد ناظمی] و کتاب [سنتور ناظمی] را بیش از 35 سال پیش به احترام این استاد سنتورساز نوشت. خدمات استاد ارفع اطرائی در آموزش و پژوهش و بالاتر از همه، فرزانگی در موسیقی این سرزمین یگانه است، چون خودش یگانه است. از یگانه این هستی طلب میکنیم که هرچهزودتر او را به مام میهن بازگرداند.