جیم جارموش درگیر رولکس تقلبی شد
مصاحبه ای که پیش روی شماست شامل ترجمهای کامل از گفتوگویی صمیمانه با جارموش ، نویسنده «هالیوود ریپورتر» است؛ مصاحبهای که به منش شهودی جارموش، انتخاب بازیگران و تاثیر سینماتک پاریس بر روایت او میپردازد.

به گزارش گروه رسانهای شرق،
مصاحبه ای که پیش روی شماست شامل ترجمهای کامل از گفتوگویی صمیمانه با جارموش ، نویسنده «هالیوود ریپورتر» است؛ مصاحبهای که به منش شهودی جارموش، انتخاب بازیگران و تاثیر سینماتک پاریس بر روایت او میپردازد.
سید حسین رسولی در روزنامه اعتماد نوشت: جیم جارموش، فیلمساز منحصربهفرد سینمای مستقل امریکا، با فیلم تازهاش «پدر، مادر، خواهر و برادر» نهتنها شیر طلایی جشنواره ونیز ۲۰۲۵ را از آن خود کرد، بلکه بار دیگر نشان داد چگونه میتوان با قصهگویی مینیمال، نگاهی ژرف و فاصلهگرفتن از کلیشههای تجاری، روایتی شاعرانه و چندلایه از مفهوم خانواده خلق کرد. این فیلم اپیزودیک، که در سه فصل و سه شهر روایت میشود، نمونهای درخشان از سینمای مولف است؛ سینمایی که از جهانبینی شخصی فیلمساز تغذیه میکند، در تقابل با سینمای جریان اصلی که به فرمولهای آزمودهشده برای جذب مخاطب و تضمین فروش تکیه دارد. مصاحبه ای که پیش روی شماست شامل ترجمهای کامل از گفتوگویی صمیمانه با جارموش ، نویسنده «هالیوود ریپورتر» است؛ مصاحبهای که به منش شهودی جارموش، انتخاب بازیگران و تاثیر سینماتک پاریس بر روایت او میپردازد .
سوال آغازین بدیهی است، تا چه اندازه از خانواده خودتان برای این فیلم الهام گرفتهاید، اگر اصلا چنین کرده باشید؟
بعضی چیزهای بامزه و جالب واقعا راهشان را به فیلمنامه باز کردند، مثل دوقلوها در داستان سوم با بازی ایندیا مور و لوکا سبت. مادرم و برادرش دوقلو بودند و واقعا نوعی ارتباط تلهپاتیک داشتند. قسم میخورم، در خانهمان تلفن زنگ میزد و مادرم میگفت: «این بابه» و واقعا باب بود. یا مثلا میگفت: «فکر میکنم حال باب امروز خوب نیست» و به او زنگ میزد؛ «اوه، آنفلوآنزا گرفتی؟ حسش کردم.» وقتی بچه بودم و این چیزها را میدیدم، فقط با خودم فکر میکردم: «این دقیقا چطور کار میکنه؟» اسم داییام باب بود. اسم پدرم هم باب بود. وقتی با پسرداییهایم بودم، همیشه این سوال مطرح میشد: «باب کجاست؟»، «بابِ تو یا بابِ من؟» بعدتر، در انگلستان بودم و مدام میشنیدم که میگن: «باب که داییته و کارت ردیفه!» و با خودم میگفتم: «بله، هست. از کجا فهمیدی؟» اما در کل، این یک اتوبیوگرافی نیست و واقعا نمیدانم چرا این فیلم را نوشتم. من در کارم خیلی شهودیام، نه تحلیلی. معمولا ایدهها را برای یک یا دو سال با خودم حمل میکنم و بعد فیلمنامه را خیلی سریع مینویسم. این ایده چند ماهی با من بود و بعد خیلی سریع نوشته شد.
اولین داستانی که به ذهنتان رسید کدام بود؟
همانی که تام ویتس نقش پدرِ آدام درایور و ماییم بیالیک را بازی میکند. ماییم در امریکا نوعی ستاره تلویزیونی محسوب میشود، مثل سریال «تئوری بیگ بنگ» و امثالهم، ولی نمیدانستم چون اهل تلویزیون نیستم. اما عاشق برنامه «جپردی» هستم. او مجری محبوب من در آن برنامه بود. بعدتر با خودم فکر کردم که او برای نقش خواهر آدام در این داستان کوچک عالی خواهد بود. پس این شد نقطه شروع و حین نوشتن اپیزود اول، دو داستان دیگر بهطرز مرموزی در پسزمینه شکل گرفتند. من همیشه درباره بازیگران مشخصی در ذهنم مینویسم و همین واقعا محرک اصلی کار است.
در طول سالها با چهرههای بزرگی کار کردهاید و حالا در این فیلم شارلوت رمپلینگ، ویکی کریپس و کیت بلانشت را در اختیار دارید. آیا همکاری با آنها آسان است؟ حتی شاید از حضور در فیلمی از جیم جارموش خوشحال هم باشند نه؟
بهنظر میرسد همینطور باشد. آنها میدانند که من واقعا برایشان ارزش قائلم، در کار بسیار مشارکتیام و در نزدیک شدن به آنها هم کاملا بیپروا هستم. فقط یک استثنا وجود داشت؛ رابرت میچام. هیچوقت از کار کردن یا بودن کنار آدمهای شناختهشده احساس ترس نکردهام، جز وقتی که داشتیم «مرد مرده» را فیلمبرداری میکردیم. دوربینها شروع به ضبط میکردند و من آنجا ایستاده بودم با این فکر که: «لعنتی، دارم رابرت میچام لعنتی رو کارگردانی میکنم!» ولی او آدمی بخشنده و بسیار بامزه بود. وقتی میپرسیدی: «امروز چطوری آقای میچام؟» جواب میداد: «بدتر!»
یکی از عناصر مشترک در هر سه داستان این فیلم جدید، جمله « باب که داییته و کارت ردیفه» است. عنصر دیگر، حضور یک ساعت رولکس است که ممکن است اصل باشد یا تقلبی. این ایده از کجا آمد؟
دوستی دارم که در جمهوری آفریقای مرکزی زندگی میکرد و موسیقیشناس است. او سالها با بومیان و پیگمههای بایاکا زندگی کرد و موسیقیشان را ضبط میکرد. از خیابان کانال در نیویورک ساعتهای رولکس تقلبی میخرید و از آنها برای رشوه دادن به مقامهای آفریقایی استفاده میکرد تا بتواند از مراحل اداری عبور کند. در مقطعی، همین باعث شد که برای مدتی حسابی درگیر ساعتهای رولکس تقلبی شوم.
آیا دوستتان برای پیگمهها هم رولکس میبرد؟
نه، آنها نمیخواستند. تیشرتهای مایکل جکسون را میخواستند.
خودتان هم یکی دارید؟
نه. یکی دارم که از بازار دستدوم خریدم، ۳۵ دلار، سالها پیش. اتوماتیک است.
سبک شما از همان ابتدا ثابت بوده، ازجمله استفاده از سکوت در دیالوگها. یادتان هست که چطور به این سبک رسیدید؟
مسیر سینمایی من از تماشای فیلمهای ترسناک در آکرونِ اوهایو، زمانی که کودکی بیش نبودم، آغاز شد و به پاریس رسید؛ جایی که دانشجوی سینما بودم اما هیچوقت تحصیلم را تمام نکردم، چون تقریبا تمام وقتم را در سینماتک میگذراندم. آنجا با فیلمسازانی چون کارل درِیر، میکیو ناروسه، روبر برسون و یاسوجیرو اوزو آشنا شدم؛ کارگردانانی که فیلمهایشان ریتمی کاملا متفاوت از هالیوود و سینمای جریان اصلی امریکا داشت. همانجا بود که برای اولینبار درک کردم سینما میتواند مثل موسیقی باشد: گاهی آرام، گاهی پرانرژی. در واقع، مسیر من از آن نقطه شروع شد.
آخرین اخبار فرهنگ و هنر را از طریق این لینک پیگیری کنید.