گفتوگو با احمد نصرالهی، نقاش و هنرمند معاصر
مرد دانا نمیداند که میداند
احمد نصرالهی نقاشی را به شکل تجربی از سال 1345 آغاز کرد و پس از آن در سال 1356 از تجربیات هنرمندانی مانند علیاکبر صفاییان، بهرام عالیوندی و... بهرهمند شد. از همان سال سرپرستی نگارخانه آبی بابل را نیز برعهده گرفت. تاکنون بیش از صد نمایشگاه انفرادی و جمعی در داخل و خارج از ایران برگزار کرده است. دراینمیان میتوان به نمایشگاههای انفرادی او در شهرهای مختلف ایران بهویژه در نگارخانه آبی بابل و گالری سیحون تهران طی سالهای متوالی، موزه هنرهای معاصر اصفهان (1382)، موزه صلح ایران (دریافت کبوتر صلح، 1392) و... و در خارج از ایران به نمایشگاههای انفرادی هنرمند در ویوگالری، شانگهای، چین (2005)، مرکز فرهنگی چخوف، مسکو، روسیه (2014) و گالری لدرآرت اسپیس، ملبورن، استرالیا (2018 و 2021) اشاره کرد.

ترانه سلطانی: احمد نصرالهی نقاشی را به شکل تجربی از سال 1345 آغاز کرد و پس از آن در سال 1356 از تجربیات هنرمندانی مانند علیاکبر صفاییان، بهرام عالیوندی و... بهرهمند شد. از همان سال سرپرستی نگارخانه آبی بابل را نیز برعهده گرفت. تاکنون بیش از صد نمایشگاه انفرادی و جمعی در داخل و خارج از ایران برگزار کرده است. دراینمیان میتوان به نمایشگاههای انفرادی او در شهرهای مختلف ایران بهویژه در نگارخانه آبی بابل و گالری سیحون تهران طی سالهای متوالی، موزه هنرهای معاصر اصفهان (1382)، موزه صلح ایران (دریافت کبوتر صلح، 1392) و... و در خارج از ایران به نمایشگاههای انفرادی هنرمند در ویوگالری، شانگهای، چین (2005)، مرکز فرهنگی چخوف، مسکو، روسیه (2014) و گالری لدرآرت اسپیس، ملبورن، استرالیا (2018 و 2021) اشاره کرد.
آثار او در در نمایشگاههای جمعی در گالریهای معتبری مانند گالری اولدهام، موزه لیتون هاوس لندن و در کشورهای مختلف مانند ایتالیا، فرانسه، آلمان، سوئیس، چین، امارات متحده عربی، بلاروس، هند و... به نمایش درآمده است.
این روزها گالری هور میزبان نمایش آثاری از این هنرمند است. در استیتمنت نمایشگاه با عنوان بدون مرز به قلم لیدا نصرالهی، دختر هنرمند، و از منظر هنرمند آمده است: «زبانی که در نقاشی به آن رسیدهام، طی سالها شکل گرفته و قوام یافته است؛ این زبان نه وابسته به شکل است، نه محدود به سبک. همانگونه که تغییر لباس، هویت فرد را دگرگون نمیکند، تغییر فرم نیز تغییر زبان بصری من را موجب نمیشود. من اگر آفتابگردان یا خروس هم بکشم، باز به زبان نصرالهی خواهد بود. آنچه اهمیت دارد، جوهره تفکری است که در پس فرمها جریان دارد. مربعها، مثلثها و ساختارهای هندسی دیگر فرصتهایی هستند برای بیان دغدغهام؛ بافتها، رنگها و نحوه چیدمان بصری بیش از آنکه تابع اراده از پیش تعیینشدهام از جنس آشنایی بیمرز باشند، حاصل نوعی بیارادگی هستند که در آن به واسطه آن تبدیل میشوم و تصویر، خود نمایش پیدا میکند. واسطهای که جهان آشنا و مرئی را به جهان ناآشنا و نامرئی پیوند میزند.
در همین راستا حضور موسیقی و ابزار موسیقی در فضای برخی آثار ملموس میشود. قطعا اینجا هم به دنبال بازنمایی سازهای مرسوم موسیقی نبودهام؛ آنچه بر بوم ظاهر شده، چیدمانی است از ابزارهای ذهنی یک موسیقی درون، نه لزوما از جنس صدای ساز، بلکه بهمثابه ارتعاشی درونی شبیه به نمنم باران، ریزش آرام برگهای پاییزی یا حتی لالایی مادرانهای که در حافظه عاطفیام تهنشین شده است. و چنین است که هنرمند، ابزار سازهای ذهنی خود را برمیسازد و در هر صفحه تابلو به چینش درمیآورد. شاید همین فرایند، جوهره تجربه نقاشی از منظر من باشد: عبور از مرز شکل و شنیدن نغمهای بیکلام که از دل سکوت پژواک مییابد». به همین بهانه گفتوگوی کوتاهی با احمد نصرالهی داشتهایم.
چه فلسفه و اندیشهای در پسِ آثار شما حاکم است؟
من در دنیایی که تعریف میکنم، زیبایی میبینم. در طول زمان نگاه و بینش من صیقل خورده و قطعیت در آن به سمت عدم قطعیت رفته است. در عرصه فرهنگ هم یک نوع شعور عقلانی و عاطفی صیقلخورده در طول تاریخ شکل گرفته که خودآگاهی در آن بهمثابه نقشه راه برای عقل عاطفی قرار گرفته است. من سالهاست با فلسفه آشنایی دارم؛ یونگ، فروید، فرانکل و... . تمام فلاسفه در طول تاریخ نتوانستند به قطعیتی برسند، با این حال دچار انفعال هم نشدند. این اندیشهها و تاریخ تفکر، همراه من هستند. از طرفی پشت هر حقیقت و رئالیسمی، مجموعه عواطفی است که دیده نمیشود. حتی میتواند محصول فراموشی یا چیزهایی باشد که علت و معلول هم شده و این جهان گنگ را معرفی میکنند. اینجاست که فوکو در مقابل اثر رنه مگریت میگوید: این یک پیپ نیست.
پس این افکار و اندیشههای فلسفی باعث شده تا ایده این تابلوها شکل بگیرد. این فلسفه چگونه به انتخاب آبستره برای بیان خودش رسیده است؟
من تاریخ هنر و ادبیات را مطالعه کردهام. ادبیات مثل دانته و نقاشی مثل موندریان و دهکدههای ذهنی شاگال. هایکوها و فلسفه ذن و حتی اشراق را مطالعه کردهام. من با اینها زندگی کردهام و حافظه تصویری من سرشار از اینهاست. البته من سعی کردم در مسیر این تاریخِ هنر باشم. یک جور سفر ذهنی در من شکل گرفته است؛ سفری در فلسفه و تاریخ هنر. همه اینها در طول سالها روی ناخودآگاه ذهنی من تأثیر گذاشت. ما در فلسفه هستیشناسی یک ناخودآگاه بینهایت داریم. در اینجاست که فلسفه و تصویر شکل میگیرد. از طریق همین منبع ناخودآگاه است که ما میتوانیم با یک فیلسوف، مثلا همان فوکو گفتوگو کنیم. آن زمان است که این گفتوگو بسیار ویژه خواهد بود. از این طریق است که مثلا مارسل پروست درک میشود که چه دیدی به فضا و زمان دارد. من از فلسفه شرق آسیا کمک میگیرم و میگویم: مرد دانا نمیداند که میداند. همین یک جمله سرلوحه زندگی من است. تئوری هیچکس کامل نیست، اساس فلسفه ذهنی من است. این نه رد دانایی است و نه رد نادانی؛ بلکه مرحلهای است که این دو با هم یگانه میشوند. این تفکر معرفی یگانگی جهان، یگانگی انیما و انیموس است. در این یگانگی جهان، من در یک نقطه از آن ایستادهام و به جهان نگاه میکنم.
در بزرگداشت خوان میرو، وزیر فرهنگ و هنر اسپانیا به نکته خوبی اشاره میکند که در راستای صحبت من است. او میگوید: ما صدمین سالروز خوان میرو را به این علت جشن میگیریم که آیندگان بدانند که همان اندازه که سیاست (همان عقل بیرون) و انیما ارزش دارد، انیموس هم ارزشمند است. این همان عقل عواطف است. با این پیشآگاهی، بازگردیم به سؤال شما. اثر هنری انتزاعی، برخورد دوران ماست. حتی اگر بازگردیم به انسانهای ابتدای تاریخ و زمانی که الفبا ساخته شد، انسان اولیه به آن نگاهی انتزاعی داشت. واژگان، زمان خودشان را تعریف میکنند، آن چیزی که وجود دارد. مثلا چراغ سبز و آبی را تعریف میکنیم. اما نمیتوانیم نیست را درست کنیم. نیست، وظیفه ما نیست. من سعی کردم تا در آثارم از حقیقت کیهان و مرز طبیعت انسانی دور نشوم.
پیکاسو صد سال پیش گفت که هنر یک دروغ است. پیشنهاد میکنم کتاب پیکاسو سخن میگوید را یک بار مرور کنید. آنجا میگوید هنر یک نوع دروغ است. هر دروغی هم که پویایی خودش را حفظ کند، حقیقت خواهد داشت. پس هنر در طول تاریخِ پویای خود، به حقیقت بدل شده است و از نظر من این خود انتزاع است.
همانطور که ذکر کردم، انتزاع، زبانِ زمان ماست. ما به یافتههای بیرون از زمان اکنون کلاسیک میگوییم. اما چهبسا کلاسیک در زمان خودش یک انتزاع بود و موجب حیرتی شده بود. مثلا تصویری که رامبرانت میکشید و رئالبودن آن موجب حیرت همگان میشد. آن زمان دوربین عکاسی نبود.
آیا الان هم کشیدن تصویری عین خودش موجب حیرت میشود؟
آنچه مهم است، وجود حقیقت در پس اثر هنری است. زمانی بود که حقیقت در پسِ رئالیسم بود. شبیه آنچه دلاکروآ در نقاشی کار میکرد یا امیل زولا در ادبیات قلم میزد. حتی در ایران ما صادق چوبک را داشتیم که از این سبک ادبیات و ناتورالیسم پیروی میکرد. همین ناتورالیسم در طول زمان شاید تبدیل به سوررئالیسم عجیبی میشود که بوف کور صادق هدایت نماینده آن است. حقیقت در پس هنر وجود دارد. این حقیقت در پس انتزاع نیز وجود دارد. اکنون انتزاع میتواند زبان حقیقت باشد. من از انتزاع بهعنوان ابزاری برای سخن از حقیقت بهره میگیرم.
پس شما از انتزاع بهعنوان زبانی برای بیان حقیقت استفاده کردید. در اوج این انتزاع مدرن، در آثار شما فرمها و نمادهای ایرانی هم دیده میشود. تلفیق این دو چگونه رخ داده است؟
پرسش نیکویی است؛ مگر میشود هویت فردی را از آثار یک هنرمند گرفت؟ هویت ایرانی همیشه با من همراه بوده، مانند آفتابی که به همه جا میتابد. مگر میشود جلوی تابش آن را گرفت یا آن را فقط محدود به قسمت خاصی کرد. هویت هم همینگونه است. هویت فردی، از هویت ملی سرچشمه میگیرد. برای من که اینگونه بوده. هویت فردی و ایرانی من هرگز در هویت دیگری حل نشد. اینگونه نبود که مثلا هویت آمریکایی یا دانش اروپایی آن را تحتالشعاع قرار دهد یا کمرنگ کند. من هویت ملی را دوست دارم و برای آن زحمت میکشم. من به زبان فرهنگ و هنر، این هویت ایرانی را بیان میکنم. برای بیان این هویت ایرانی از تکنولوژی مثلا اروپایی یا آمریکایی هم استفاده میکنم. اما من ایرانی هستم و با لحن ایرانی از طریق آثارم با شما گفتوگو میکنم.
آخرین اخبار فرهنگ و هنر را از طریق این لینک پیگیری کنید.