گزارشي از كتاب گرامشي؛ ميراث انقلابي
در برابر اصلاحطلبي

گروه انديشه: آنتونیو گرامشی (۱۸۹۱-۱۹۳۷) نظریهپرداز مارکسیسم انقلابی و از رهبران و بنیانگذاران حزب کمونیست ایتالیا است. نوشتههاي سياسي و اجتماعي گرامشي در دو دوره نوشته شدهاند: قبل از زندان (1910-1926) و در طول دوره زندان (1929-1935). نوشتههاي قبل از زندان گرامشي بيشتر سويههاي سياسي دارد و نوشتههاي زندان متمايل به تاريخ و نظريه است. كتاب «گرامشي؛ ميراث انقلابي» (جستارهايي در شناخت نظريه و عمل سياسي) كه به تازگي در نشر ژرف منتشر شده، مجموعه مقالاتي است كه نظريات گرامشي را در اين دو دوره واكاوي ميكند. در اين جستارهاي تاريخي و سياسي كه در هفتادمين سالگرد مرگ گرامشي در سال 2007 در نشريه «سوسياليسم بينالملل» منتشر شده، مگان ترودل، كريس بامبري، آدريان بود و كريس هارمن درصدد شناخت پراتيك، نقد حزبي و مدعي انقلابيبودن ماركسيسم گرامشي هستند. در مقدمه اين مجلد آمده: «شمار انگشتشماري از انقلابيون چونان گرامشي، با تصويري كه لنين از انقلابيگري ترسيم كرده تناسب كامل دارند. پس از مرگ گرامشي در 27 آوريل 1937، آنهايي كه در قطب مخالف نظريات او قرار داشتند، كوشيدند افكارش را از آن خود كنند. بنابراين سازماندهندگان
كنفرانس لندن در سالگرد مرگش در 1977 و 1987 مدعي شدند كه گرامشيِ دفترهاي زندان به نوعي توجيهگر خط سير آنها از استالينيسم به اروپامركزي و از اروپامركزي به نسخهاي از كارگرباوري و مخالف با چپ حزبي است. از آن پس گرايش اصلي، در مطالعه گرامشي انگيزهاي جز سياست دستراستي نداشت.» (ص 12)
شوراهاي كارگري
در مقاله اول «گرامشي: سالهاي زندگي در تورين»، مگان ترودل، تجربه مهم شوراهاي كارخانه در ايتاليا به ويژه شوراي تورين و نقش اين وقايع را در شكلگيري تفكر گرامشي و مسائل اساسي كه پس از آن مورد نظر او قرار گرفت بررسي ميكند. از نظر ترودل تنها راهي كه ميتوان گرامشي را يك «تدريجگرا» نشان داد، كنارگذاشتن اين تجربه از جنبش انقلابي ايتاليا و پاككردن اثر آن از آثار بعدي اوست. گرامشي در سال 1915 با اينكه شرايط فعاليت به عنوان يك پژوهشگر دانشگاهي معتبر برايش مهيا بود، عضو فعال حزب سوسياليست ايتاليا شد و حرفه روزنامهنگاري را آغاز كرد و به يكي از بيپرواترين نويسندگان انتقادي در ايتالياي آن زمان تبديل شد. ستون ثابت او در روزنامه «آوانتي»، ارگان آينده حزب كمونيست ايتاليا، كه در تورين منتشر ميشد و نقدهايي كه او در زمينه سياست و هنر ايتاليا مينوشت به طور گسترده خوانده ميشد و تاثير زيادي بر افكار عمومي ايتاليا بر جاي گذاشت. بعد از وقوع انقلاب بلشويكي در اكتبر 1917 او بيش از پيش به عنوان ماركسيستي انقلابي مطرح شد. در اين زمان ایتالیا در دوران ركود اقتصادي و شورشهاي پراكنده بهخصوص در نواحي صنعتي به سر ميبرد. در
۱۹۱۹ و در کنگره بولونیا، گرامشی خواستار پيوستن حزب سوسیالیست ایتالیا به انترناسیونال سوم شد. امواج اعتصاب و اشغال كارخانهها در ايتاليا در سالهاي 1919 و 1920 (دو سال سرخ)، انديشه گرامشي را براي تمام عمر متأثر كرد و اثري بيچونوچرا بر محتواي دفترهاي زندان گذاشت. گرامشي در اين سالها دلمشغول دموكراسي شورايي بود كه انقلاب روسيه بر پا كرد و ميخواست سازمانهايي را در درون طبقه كارگر ايتاليا بررسي كند كه بالقوه قادر به ايفاي نقش اوليه شوراها يا شوراهاي كارگري بودند. او معتقد بود كه چنين شوراهايي بايد پيش از خيزش انقلاب شكل گرفته باشند، به علاوه اين شوراها جزء اصلي انقلاب محسوب ميشدند نه صرفا ساختارهايي براي سازماندهي توليد در جامعه پساانقلابي. استدلال گرامشي اين بود كه لازم است كميتههاي داخلي كارخانههاي ايتاليا كه شباهتي به اتحاديههاي كارگري بريتانيا نداشتند، به ارگانهاي قدرت كارگري تبديل شوند: «كميتههاي داخلي ارگانهاي دموكراسي كارگري هستند كه بايد از محدوديتهايي كه از سوي كارفرمايان بر آنها تحميل ميشود، آزاد شده، زندگي و انرژي جديدي در آنها دميده شود» (ص 23). استدلال او اين بود كه تحولاتي كه جنگ
در توليد ايجاد كرد، شرايط مادي را براي شكلگيري شوراها مهيا كرده است. او به استقلال روبهرشد كارگران در اثر بزرگ و مكانيزهشدن كارخانهها، پرولتريزهشدن تكنیسينها، كارمندان و كاركنان دفتري اشاره كرد كه به اين معنا اشاره داشت كه اين بخشها قادر به وحدت با كارگران يدي هستند.
در مقاله «سركردگي و استراتژي انقلابي»، كريس بامبري، رابطه ميان حزب و طبقه و تأكيد استراتژيك گرامشي را بر جبهه واحد در برابر فاشيسم بررسي ميكند. او مقاله خود را با ذكر تاريخچه حزب سوسياليست ايتاليا و شرح مشاجرات كمينترن و انتقاد گرامشي به سرباززدن حزب سوسياليست در حمايت از اعتصاب عمومي آغاز ميكند. گرامشي در آن زمان در نقلقولي پيشگويانه گفته بود: «مرحله كنوني مبارزه طبقاتي در ايتاليا مرحلهاي است كه يا پيشدرآمد كسب قدرت سياسي از سوي پرولتارياي انقلابي خواهد بود يا ارتجاع وحشتناك بخشي از طبقات مالك».
(ص 41) اختلاف نظر گرامشي با حزب سوسياليست بر سر شوراهاي كارگري او را واداشت كه طي سال 1920 به بازسازي و سپس جدايي از حزب سوسياليست ايتاليا و تشكيل حزب كمونيست بپردازد. اين حوادث زماني رخ داد كه رهبران اتحاديههاي قديمي و حزب سوسياليست ايتاليا در تورين به او حمله كردند و تنها پس از اين بود كه او زبان به نقد اتحاديهها و حزب گشود. پايان اشغال كارخانهها، با آغاز بيكاري، تبهكاري و حمله متقابل فاشيستها همراه بود و حسي از شكست وجود گرامشي را فرا گرفت. هشدار گرامشي درباره شكلگيري «ارتجاع دهشتناك» در صورت شكست جنبش انقلابي، تقريبا بلافاصله واقعيت خود را آشكار كرد.
از نوامبر 1920 فاشيسم حالت تهاجمي به خود گرفت و گرامشي را واداشت تا با تلاش هرچه بيشتر در پي تشكيل جبهه واحد ضدفاشيسم بربيايد. تأكيد استراتژيك بر جبهه واحد و مسئله رابطه ميان حزب و طبقه نكات اصلي توجه گرامشي در سالهايي بود كه بهعنوان عضو حزب كمونيست فعاليت ميكرد. اين انديشه در سالهاي زندان با او ماند و در سرتاسر دفترهاي زندان طنينانداز شد.
در مقاله «گرامشي، دفترهاي زندان و فلسفه»، كريس هارمن، بر اثر اصلي گرامشي يعني «دفترهاي زندان» تكيه ميكند. بسياري از نكاتي كه هارمن در اين مقاله مطرح ميكند، در مقاله پري اندرسون با عنوان «معادلات و تناقضات آنتونیو گرامشی» نيز آمده كه كمي قبل از مقاله هارمن منتشر شده بود. كساني كه قصد دارند ماركسيسم انقلابي گرامشي را ناديده بگيرند، دفترهاي زندان را پررنگ ميكنند اما همانطوركه هارمن توضيح ميدهد، دفترهاي زندان زير بازبيني زندانبان فاشيست نوشته شد و ازاينرو گرامشي اغلب مجبور بود معناي واقعي مدنظر خود را پنهاني بيان كند. به همين دليل او ماركسيسم را فلسفه عمل، لنين را ايليچ و حزب انقلابي را شهريار مدرن ميخواند. هارمن نكته اصلي مورد توجه تفسيرهاي دانشگاهي و اصلاحطلبانه گرامشي را نظريه هژموني او ميداند كه در برابر انگاره مبارزه طبقاتي و انقلاب اجتماعي قرار داده ميشود. درحاليكه به گفته هارمن شخصي كه گرامشي خود را از اين بابت مديون او ميداند، كسي نيست جز لنين. گرامشي مينويسد: «بزرگترين نظريهپرداز مدرن فلسفه عمل (منظور لنين است) در مخالفت با انواع گرايشهاي اقتصادباور نظريه هژموني را بهعنوان مكمل
نظريه دولت بهمثابه يك نيرو مدون كرده است»(ص67). همچنين از نظر هارمن تفسیرهای اصلاحطلبانه از گرامشی، عملا اشارات اقتصاد سياسي او را به كتاب سرمايه مارکس و تحلیلش از گرایش نرخ سود به سقوط نادیده میگیرند. اين همان ایده اقتصاد سیاسی است که اعلام میكند سرانجام بحران اجتماعی و اقتصادی بزرگتری فرا خواهد رسید و کنش تغییرخواهانه تودهها را به دنبال خواهد داشت.
روابط بينالملل
در مقاله «ماركسيسمِ گرامشي و روابط بينالمللي»، آدريان بود، تأثير عميق گرامشي بر روابط بينالملل در قرن بيستم و مطالعات او را درباره قرنهاي پيشين بررسي ميكند. او تلاشهاي نوگرامشيها را در مقابله با چشمانداز واقعگرا در روابط بينالملل كه با نام استراتژيستهايي چون كیسينجر و هانتينگتون و برژينسكي گره خورده واميكاود. اعمال هژموني در بستر ملي موضوع اصلي دفترهاي زندان است اما گرامشي گاه آن را به نظام بينالمللي گسترش ميداد، براي نمونه تلاشهاي فرانسويان را براي بهدستآوردن سركردگي بر اروپاي قرن نوزدهم در همين بستر بررسي ميكند. نوگرامشيها عمدتا متأثر از رابرت كاكس بر همين كاربرد هژموني در نظام بينالمللي البته با رويگرداني از برخي عناصر آن تأكيد زيادي دارند. نوگرامشيها با استفاده از مفاهيم «دفترهاي زندان» نقد تندي را متوجه واقعگرايان كردند. نظريه واقعگرايي در روابط بينالملل عمدتا دولت را جلوه منافع ملي منسجم و ازپيشمشخصي ميداند. نوگرامشيها نيروهاي طبقاتي را كه طي فرايند توليد شكل گرفتهاند، در تحليل روابط بينالملل وارد ميكنند. نوگرامشيها با استقرار قدرت دولت بر روابط طبقاتي ديدگاههاي
گرامشي را كه «روابط بينالملل منطقا از روابط اجتماعي بنيادين پيروي ميكند» و برداشت او را از دولت بهمثابه حوزه مبارزه اساسي ميپذيرند. كاكس نيز متأثر از گرامشي و بر خلاف واقعگرايان، موجوديت جوهري نظام بينالملل، را نه دولتها بلكه همبافته دولت-جامعه ميداند. از نظر او نظام جهاني را نبايد نظم بيندولتي ديد بلكه تركيبي از نيروهاي اجتماعي است كه دولت و نظم جهاني را شكل ميدهد.
نوگرامشيها با پيروي از رد تفسير ماترياليستي مكانيكي ماركس از سوي گرامشي كه انديشه و عمل انسان را بازتاب خودكار شرايط مادي ميبيند، خود انديشهها را بخشي از واقعيت ميدانند و همانگونه كه كاكس مطرح ميكند، «نظريه هميشه در خدمت كسي يا مقصودي است». آدريان بود، نقطه قوت ديگر نوگرامشيها را تعهد به تغيير اجتماعي، برابري بيشتر، حمايت از محيط طبيعي، عدالت و صلح ميداند. اما از نظر او با وجود اين نقاط قوت و اين واقعيت كه نوگرامشيها استدلالهاي پوياي ماركسيستي را نظاممندتر از ديگران به كار ميگيرند، چشماندازهايشان با مشكلات مهمي دستبهگريبان است، بهويژه رويكردشان به مسئله هژموني و سركردگي جهاني كه از درك ماركسيستي در فهم سرشت امپرياليسم و قدرتهاي جهاني در نظام سرمايهداري جهاني فاصله ميگيرد و قدرت تحليلي خود را از دست ميدهد. دليل اينكه وعده نوگرامشيها در كاربرد انديشههاي گرامشي در نظام بينالمللي عملي نشده، عمدتا ناشي از انكار جنبه اصلي نظريه ماركس از سوي كاكس است؛ يعني رد مفهوم شيوه توليد كه از نظر كاكس تحليلي ايستا است. درحاليكه آنطور كه آدريان بود ميگويد ماركسيسم شيوه توليد را مجموعهاي از مقولات
ثابت نميداند بلكه كليتي ميشناسد كه تناقضات دروني آن را بهسوي نوآوريهاي پايدار (فنآورانه، نهادي، سياسي، ايدئولوژيك و غيره) ميراند؛ هرچند روابط اجتماعي شيوه توليد حاكم محدوديتهاي عيني بر نوع تحولاتي كه در چارچوب آن صورت ميگيرد تحميل ميكند. سي سال پيش نيز پري اندرسون هشدار داده بود كه اين باور كه قدرت سرمايهداري در غرب به نحو چشمگيري بر سركردگي فرهنگي استوار است؛ «وسوسهاي غيرارادي است كه در برخي از يادداشتهاي گرامشي كمين كرده». اين همان تفسيري است كه نوگرامشيها در توضيح پويايي روابط بينالملل به كار ميگيرند. آنها بين دو معنايي كه گرامشي در توضيح مفهوم هژموني داده، «تركيبي از نيرو و رضايت» و «رهبري عقلاني و اخلاقي»، فقط دومي را در نظريه خود به كار ميگيرند.
مقاله آخر، «گرامشي در برابر اروكمونيسم» نوشته كريس هارمن، نخستينبار در دو بخش در اولين فصلنامه سوسياليسم بينالملل در سال 1977 منتشر شد. اين زماني بود كه احزاب كمونيست ايتاليا، اسپانيا و بريتانيا مواضع اروكمونيستي را كه مستلزم پذيرش رويكرد غيرانقلابي به سوسياليسم بود، اتخاذ كردند. اين احزاب با نقلقولهاي بسيار از آثار گرامشي به سمت سياستها و دولتهاي محافظهكار روي آوردند. درحاليكه گرامشي از 1916 تا زمان مرگش در زندان موسوليني در 1937 يك «انقلابي حرفهاي» بود. «مرگش در پي سالهاي بيماري و درماني مطابق ميل موسوليني بود. با وجود اين، بخت بد او پايان نيافت، چراكه پس از مرگ، افكارش از سوي كساني كه هيچ وجه مشتركي با آرمانهاي انقلابي او نداشتند، دستخوش تحريف شد». (ص 110) هارمن مقاله خود را با مرور پراتيك گرامشي در دورههاي مختلف آغاز ميكند كه در همه آنها بر ضرورت دگرگوني انقلابي جامعه از طريق سرنگوني دولت سرمايهداري اصرار داشت: همين اصرار بود كه او را در صف اول روزنامهنگاراني قرار داد كه طي سالهاي 1916 تا 1918 محرك كنش انقلابي حزب سوسياليست ايتاليا عليه سرمايهداري و همچنين جنگ جهاني بودند. اين اصرار طي
سالهاي 1919 تا 1920 او را در مركز جنبش شوراهاي كارگري در كارخانه تورين قرار داد. همين اصرار بود كه در سال 1921 او را به جدايي از حزب سوسياليست اصلاحطلب و برپايي حزب كمونيست انقلابي اصيل واداشت. همين اصرار بود كه او را طي سالهاي 1924 تا 1926 به رهبري حزب رساند. و همين اصرار بود كه سرانجام، او را به زندان موسوليني انداخت، جايي كه او كوشيد افكارش را درباره جامعه ايتاليا، استراتژي و تاكتيك در قالب يادداشت (دفترهاي زندان) ارائه كند. «او اميدوار بود كه اين يادداشتها به ديگراني كه اهدافي انقلابي را در سر ميپروراندند ياري رساند. با اين حال، نوشتههايش به دست كساني افتاد كه خواهان تبديل ماركسيسم به جرياني دانشگاهي و غيرانقلابي بودند. اين كار تنها با تحريف منظم افكار گرامشي از سوي حزب كمونيست ايتاليا امكانپذير شد». (ص 111) هارمن شكلگيري نخستين دور تحريف را بلافاصله پس از مرگ گرامشي در زندان موسوليني ميداند: رهبر استالينيست حزب كمونيست ايتاليا، پالميرو تولياني هفتهها بود كه دفترهاي زندان را در اختيار داشت و به مدت ده سال مانع از انتشار آن شد. سرانجام در 1947 هم كه دفترها منتشر شدند، قسمتهايي از آن سانسور و
حذف شده بود. هدف از اين تحريفها، استالينيست نشاندادن گرامشي بود. به نظر هارمن چنين تصويري از گرامشي سلاح بسيار مفيدي براي ايدئولوژياي بود كه عملا وامدار هيچ انديشهورز اجتماعي نبود، سلاحي كه ميتوانست ديگر روشنفكران ايتاليا را با ميراث غني نظري حزب كمونيست تحتتأثير قرار دهد و درعينحال فقر روشنفكرانه كرملين و پيروانش را پنهان سازد. سانسور و تحريف انديشههاي او ضروري بود، چراكه گرامشي درواقع با افسانه استالينيستي تطابق نداشت. وقتي برادر گرامشي در 1931 او را در زندان ملاقات كرد، گرامشي به او گفت كه سياست دوران سوم استالين را كه تولياني به اجرا گذاشته كاملا رد ميكند. همچنين يكي از آخرين گفتههاي سياسي گرامشي به دوستانش پيش از مرگ، عدم اعتقاد او به شواهدي بود كه عليه زينوويف در دادگاه مسكو ارائه شده بود. تولياني پس از مرگ گرامشي كوشيد خود را دوست سياسي هميشگي او نشان دهد. با آنكه آن دو نخست طي سالهاي 1919 و 1920 و سپس در سالهاي 1925 و 1926 به شكلي تنگاتنگ همكاري كرده بودند، در آن سالهاي بحراني نظرات آنها درباره مسئله استراتژي و تاكتيكهاي انقلابي در غالب موارد متفاوت بود. بااينحال در پايان، اين
تولياني بود كه با انتشار نامههاي سانسورنشده گرامشي و دفترها اجازه داد تحريفاتي كه صورت گرفته بود، آشكار شود. دومين تحريف بزرگ در افكار گرامشي در اين زمان صورت گرفت. گرامشي كه پيش از اين قديس حامي استالينيسم ايتاليا محسوب ميشد، حالا به حامي مقدس اروكمونيسم تبديل شده بود. اين چهره گرامشي بود كه مورد توجه جناح راست روشنفكر حزب كمونيست بريتانياي كبير قرار گرفت. او به توجيهگر سازش تاريخي و بيطرفي خيرخواهانه حزب كمونيست ايتاليا و سياست كنترل دستمزدها و كاهش هزينههاي دولت مستقر تبديل شده بود. هارمن در بخش انتهايي مقاله خود، به برخي از محدوديتها و ضعفهاي موجود در كار گرامشي ميپردازد. نخستين و آشكارترين محدوديت اين بود كه دولت فاشيست نوشتههاي گرامشي را تحت نظارت خود داشت. دومين ضعف گرامشي حمايت او از بلوك
استالين- بوخارين بود كه در 1925 شکل گرفته بود. به نظر هارمن، گرامشي اين مسئله را بهعنوان بخشي از جنگ موضعي بينالمللي در تلاش براي برپايي سوسياليسم در يك كشور از طريق توافق با دهقانان انجام داده بود. گرامشي نسبت به ضرورت نقد بوروكراتيسم سركوبگر استالينيسم كاملا آگاه بود، بااينهمه پذيرش روايت استاليني- بوخاريني از سوسياليسم در يك كشور، مانع از تحليل او از مشكلات اساسي روسيه شد. سرانجام آخرين ضعف اساسي گرامشي از نظر هارمن، اين است كه هرچند گزارش انتزاعي درستي از رابطه ميان اقتصاد و سياست ارائه ميدهد، اما در ميان ماركسيستهاي بزرگ تنها فردي است كه نوشتههاي سياسياش فاقد بُعد مشخص اقتصادياند و اين امر به نوعي داوريهاي فردي ميانجامد كه در نوشتههاي ماركس، انگلس، لنين، لوكزامبورگ يا تروتسكي ديده نميشود.
گروه انديشه: آنتونیو گرامشی (۱۸۹۱-۱۹۳۷) نظریهپرداز مارکسیسم انقلابی و از رهبران و بنیانگذاران حزب کمونیست ایتالیا است. نوشتههاي سياسي و اجتماعي گرامشي در دو دوره نوشته شدهاند: قبل از زندان (1910-1926) و در طول دوره زندان (1929-1935). نوشتههاي قبل از زندان گرامشي بيشتر سويههاي سياسي دارد و نوشتههاي زندان متمايل به تاريخ و نظريه است. كتاب «گرامشي؛ ميراث انقلابي» (جستارهايي در شناخت نظريه و عمل سياسي) كه به تازگي در نشر ژرف منتشر شده، مجموعه مقالاتي است كه نظريات گرامشي را در اين دو دوره واكاوي ميكند. در اين جستارهاي تاريخي و سياسي كه در هفتادمين سالگرد مرگ گرامشي در سال 2007 در نشريه «سوسياليسم بينالملل» منتشر شده، مگان ترودل، كريس بامبري، آدريان بود و كريس هارمن درصدد شناخت پراتيك، نقد حزبي و مدعي انقلابيبودن ماركسيسم گرامشي هستند. در مقدمه اين مجلد آمده: «شمار انگشتشماري از انقلابيون چونان گرامشي، با تصويري كه لنين از انقلابيگري ترسيم كرده تناسب كامل دارند. پس از مرگ گرامشي در 27 آوريل 1937، آنهايي كه در قطب مخالف نظريات او قرار داشتند، كوشيدند افكارش را از آن خود كنند. بنابراين سازماندهندگان
كنفرانس لندن در سالگرد مرگش در 1977 و 1987 مدعي شدند كه گرامشيِ دفترهاي زندان به نوعي توجيهگر خط سير آنها از استالينيسم به اروپامركزي و از اروپامركزي به نسخهاي از كارگرباوري و مخالف با چپ حزبي است. از آن پس گرايش اصلي، در مطالعه گرامشي انگيزهاي جز سياست دستراستي نداشت.» (ص 12)
شوراهاي كارگري
در مقاله اول «گرامشي: سالهاي زندگي در تورين»، مگان ترودل، تجربه مهم شوراهاي كارخانه در ايتاليا به ويژه شوراي تورين و نقش اين وقايع را در شكلگيري تفكر گرامشي و مسائل اساسي كه پس از آن مورد نظر او قرار گرفت بررسي ميكند. از نظر ترودل تنها راهي كه ميتوان گرامشي را يك «تدريجگرا» نشان داد، كنارگذاشتن اين تجربه از جنبش انقلابي ايتاليا و پاككردن اثر آن از آثار بعدي اوست. گرامشي در سال 1915 با اينكه شرايط فعاليت به عنوان يك پژوهشگر دانشگاهي معتبر برايش مهيا بود، عضو فعال حزب سوسياليست ايتاليا شد و حرفه روزنامهنگاري را آغاز كرد و به يكي از بيپرواترين نويسندگان انتقادي در ايتالياي آن زمان تبديل شد. ستون ثابت او در روزنامه «آوانتي»، ارگان آينده حزب كمونيست ايتاليا، كه در تورين منتشر ميشد و نقدهايي كه او در زمينه سياست و هنر ايتاليا مينوشت به طور گسترده خوانده ميشد و تاثير زيادي بر افكار عمومي ايتاليا بر جاي گذاشت. بعد از وقوع انقلاب بلشويكي در اكتبر 1917 او بيش از پيش به عنوان ماركسيستي انقلابي مطرح شد. در اين زمان ایتالیا در دوران ركود اقتصادي و شورشهاي پراكنده بهخصوص در نواحي صنعتي به سر ميبرد. در
۱۹۱۹ و در کنگره بولونیا، گرامشی خواستار پيوستن حزب سوسیالیست ایتالیا به انترناسیونال سوم شد. امواج اعتصاب و اشغال كارخانهها در ايتاليا در سالهاي 1919 و 1920 (دو سال سرخ)، انديشه گرامشي را براي تمام عمر متأثر كرد و اثري بيچونوچرا بر محتواي دفترهاي زندان گذاشت. گرامشي در اين سالها دلمشغول دموكراسي شورايي بود كه انقلاب روسيه بر پا كرد و ميخواست سازمانهايي را در درون طبقه كارگر ايتاليا بررسي كند كه بالقوه قادر به ايفاي نقش اوليه شوراها يا شوراهاي كارگري بودند. او معتقد بود كه چنين شوراهايي بايد پيش از خيزش انقلاب شكل گرفته باشند، به علاوه اين شوراها جزء اصلي انقلاب محسوب ميشدند نه صرفا ساختارهايي براي سازماندهي توليد در جامعه پساانقلابي. استدلال گرامشي اين بود كه لازم است كميتههاي داخلي كارخانههاي ايتاليا كه شباهتي به اتحاديههاي كارگري بريتانيا نداشتند، به ارگانهاي قدرت كارگري تبديل شوند: «كميتههاي داخلي ارگانهاي دموكراسي كارگري هستند كه بايد از محدوديتهايي كه از سوي كارفرمايان بر آنها تحميل ميشود، آزاد شده، زندگي و انرژي جديدي در آنها دميده شود» (ص 23). استدلال او اين بود كه تحولاتي كه جنگ
در توليد ايجاد كرد، شرايط مادي را براي شكلگيري شوراها مهيا كرده است. او به استقلال روبهرشد كارگران در اثر بزرگ و مكانيزهشدن كارخانهها، پرولتريزهشدن تكنیسينها، كارمندان و كاركنان دفتري اشاره كرد كه به اين معنا اشاره داشت كه اين بخشها قادر به وحدت با كارگران يدي هستند.
در مقاله «سركردگي و استراتژي انقلابي»، كريس بامبري، رابطه ميان حزب و طبقه و تأكيد استراتژيك گرامشي را بر جبهه واحد در برابر فاشيسم بررسي ميكند. او مقاله خود را با ذكر تاريخچه حزب سوسياليست ايتاليا و شرح مشاجرات كمينترن و انتقاد گرامشي به سرباززدن حزب سوسياليست در حمايت از اعتصاب عمومي آغاز ميكند. گرامشي در آن زمان در نقلقولي پيشگويانه گفته بود: «مرحله كنوني مبارزه طبقاتي در ايتاليا مرحلهاي است كه يا پيشدرآمد كسب قدرت سياسي از سوي پرولتارياي انقلابي خواهد بود يا ارتجاع وحشتناك بخشي از طبقات مالك».
(ص 41) اختلاف نظر گرامشي با حزب سوسياليست بر سر شوراهاي كارگري او را واداشت كه طي سال 1920 به بازسازي و سپس جدايي از حزب سوسياليست ايتاليا و تشكيل حزب كمونيست بپردازد. اين حوادث زماني رخ داد كه رهبران اتحاديههاي قديمي و حزب سوسياليست ايتاليا در تورين به او حمله كردند و تنها پس از اين بود كه او زبان به نقد اتحاديهها و حزب گشود. پايان اشغال كارخانهها، با آغاز بيكاري، تبهكاري و حمله متقابل فاشيستها همراه بود و حسي از شكست وجود گرامشي را فرا گرفت. هشدار گرامشي درباره شكلگيري «ارتجاع دهشتناك» در صورت شكست جنبش انقلابي، تقريبا بلافاصله واقعيت خود را آشكار كرد.
از نوامبر 1920 فاشيسم حالت تهاجمي به خود گرفت و گرامشي را واداشت تا با تلاش هرچه بيشتر در پي تشكيل جبهه واحد ضدفاشيسم بربيايد. تأكيد استراتژيك بر جبهه واحد و مسئله رابطه ميان حزب و طبقه نكات اصلي توجه گرامشي در سالهايي بود كه بهعنوان عضو حزب كمونيست فعاليت ميكرد. اين انديشه در سالهاي زندان با او ماند و در سرتاسر دفترهاي زندان طنينانداز شد.
در مقاله «گرامشي، دفترهاي زندان و فلسفه»، كريس هارمن، بر اثر اصلي گرامشي يعني «دفترهاي زندان» تكيه ميكند. بسياري از نكاتي كه هارمن در اين مقاله مطرح ميكند، در مقاله پري اندرسون با عنوان «معادلات و تناقضات آنتونیو گرامشی» نيز آمده كه كمي قبل از مقاله هارمن منتشر شده بود. كساني كه قصد دارند ماركسيسم انقلابي گرامشي را ناديده بگيرند، دفترهاي زندان را پررنگ ميكنند اما همانطوركه هارمن توضيح ميدهد، دفترهاي زندان زير بازبيني زندانبان فاشيست نوشته شد و ازاينرو گرامشي اغلب مجبور بود معناي واقعي مدنظر خود را پنهاني بيان كند. به همين دليل او ماركسيسم را فلسفه عمل، لنين را ايليچ و حزب انقلابي را شهريار مدرن ميخواند. هارمن نكته اصلي مورد توجه تفسيرهاي دانشگاهي و اصلاحطلبانه گرامشي را نظريه هژموني او ميداند كه در برابر انگاره مبارزه طبقاتي و انقلاب اجتماعي قرار داده ميشود. درحاليكه به گفته هارمن شخصي كه گرامشي خود را از اين بابت مديون او ميداند، كسي نيست جز لنين. گرامشي مينويسد: «بزرگترين نظريهپرداز مدرن فلسفه عمل (منظور لنين است) در مخالفت با انواع گرايشهاي اقتصادباور نظريه هژموني را بهعنوان مكمل
نظريه دولت بهمثابه يك نيرو مدون كرده است»(ص67). همچنين از نظر هارمن تفسیرهای اصلاحطلبانه از گرامشی، عملا اشارات اقتصاد سياسي او را به كتاب سرمايه مارکس و تحلیلش از گرایش نرخ سود به سقوط نادیده میگیرند. اين همان ایده اقتصاد سیاسی است که اعلام میكند سرانجام بحران اجتماعی و اقتصادی بزرگتری فرا خواهد رسید و کنش تغییرخواهانه تودهها را به دنبال خواهد داشت.
روابط بينالملل
در مقاله «ماركسيسمِ گرامشي و روابط بينالمللي»، آدريان بود، تأثير عميق گرامشي بر روابط بينالملل در قرن بيستم و مطالعات او را درباره قرنهاي پيشين بررسي ميكند. او تلاشهاي نوگرامشيها را در مقابله با چشمانداز واقعگرا در روابط بينالملل كه با نام استراتژيستهايي چون كیسينجر و هانتينگتون و برژينسكي گره خورده واميكاود. اعمال هژموني در بستر ملي موضوع اصلي دفترهاي زندان است اما گرامشي گاه آن را به نظام بينالمللي گسترش ميداد، براي نمونه تلاشهاي فرانسويان را براي بهدستآوردن سركردگي بر اروپاي قرن نوزدهم در همين بستر بررسي ميكند. نوگرامشيها عمدتا متأثر از رابرت كاكس بر همين كاربرد هژموني در نظام بينالمللي البته با رويگرداني از برخي عناصر آن تأكيد زيادي دارند. نوگرامشيها با استفاده از مفاهيم «دفترهاي زندان» نقد تندي را متوجه واقعگرايان كردند. نظريه واقعگرايي در روابط بينالملل عمدتا دولت را جلوه منافع ملي منسجم و ازپيشمشخصي ميداند. نوگرامشيها نيروهاي طبقاتي را كه طي فرايند توليد شكل گرفتهاند، در تحليل روابط بينالملل وارد ميكنند. نوگرامشيها با استقرار قدرت دولت بر روابط طبقاتي ديدگاههاي
گرامشي را كه «روابط بينالملل منطقا از روابط اجتماعي بنيادين پيروي ميكند» و برداشت او را از دولت بهمثابه حوزه مبارزه اساسي ميپذيرند. كاكس نيز متأثر از گرامشي و بر خلاف واقعگرايان، موجوديت جوهري نظام بينالملل، را نه دولتها بلكه همبافته دولت-جامعه ميداند. از نظر او نظام جهاني را نبايد نظم بيندولتي ديد بلكه تركيبي از نيروهاي اجتماعي است كه دولت و نظم جهاني را شكل ميدهد.
نوگرامشيها با پيروي از رد تفسير ماترياليستي مكانيكي ماركس از سوي گرامشي كه انديشه و عمل انسان را بازتاب خودكار شرايط مادي ميبيند، خود انديشهها را بخشي از واقعيت ميدانند و همانگونه كه كاكس مطرح ميكند، «نظريه هميشه در خدمت كسي يا مقصودي است». آدريان بود، نقطه قوت ديگر نوگرامشيها را تعهد به تغيير اجتماعي، برابري بيشتر، حمايت از محيط طبيعي، عدالت و صلح ميداند. اما از نظر او با وجود اين نقاط قوت و اين واقعيت كه نوگرامشيها استدلالهاي پوياي ماركسيستي را نظاممندتر از ديگران به كار ميگيرند، چشماندازهايشان با مشكلات مهمي دستبهگريبان است، بهويژه رويكردشان به مسئله هژموني و سركردگي جهاني كه از درك ماركسيستي در فهم سرشت امپرياليسم و قدرتهاي جهاني در نظام سرمايهداري جهاني فاصله ميگيرد و قدرت تحليلي خود را از دست ميدهد. دليل اينكه وعده نوگرامشيها در كاربرد انديشههاي گرامشي در نظام بينالمللي عملي نشده، عمدتا ناشي از انكار جنبه اصلي نظريه ماركس از سوي كاكس است؛ يعني رد مفهوم شيوه توليد كه از نظر كاكس تحليلي ايستا است. درحاليكه آنطور كه آدريان بود ميگويد ماركسيسم شيوه توليد را مجموعهاي از مقولات
ثابت نميداند بلكه كليتي ميشناسد كه تناقضات دروني آن را بهسوي نوآوريهاي پايدار (فنآورانه، نهادي، سياسي، ايدئولوژيك و غيره) ميراند؛ هرچند روابط اجتماعي شيوه توليد حاكم محدوديتهاي عيني بر نوع تحولاتي كه در چارچوب آن صورت ميگيرد تحميل ميكند. سي سال پيش نيز پري اندرسون هشدار داده بود كه اين باور كه قدرت سرمايهداري در غرب به نحو چشمگيري بر سركردگي فرهنگي استوار است؛ «وسوسهاي غيرارادي است كه در برخي از يادداشتهاي گرامشي كمين كرده». اين همان تفسيري است كه نوگرامشيها در توضيح پويايي روابط بينالملل به كار ميگيرند. آنها بين دو معنايي كه گرامشي در توضيح مفهوم هژموني داده، «تركيبي از نيرو و رضايت» و «رهبري عقلاني و اخلاقي»، فقط دومي را در نظريه خود به كار ميگيرند.
مقاله آخر، «گرامشي در برابر اروكمونيسم» نوشته كريس هارمن، نخستينبار در دو بخش در اولين فصلنامه سوسياليسم بينالملل در سال 1977 منتشر شد. اين زماني بود كه احزاب كمونيست ايتاليا، اسپانيا و بريتانيا مواضع اروكمونيستي را كه مستلزم پذيرش رويكرد غيرانقلابي به سوسياليسم بود، اتخاذ كردند. اين احزاب با نقلقولهاي بسيار از آثار گرامشي به سمت سياستها و دولتهاي محافظهكار روي آوردند. درحاليكه گرامشي از 1916 تا زمان مرگش در زندان موسوليني در 1937 يك «انقلابي حرفهاي» بود. «مرگش در پي سالهاي بيماري و درماني مطابق ميل موسوليني بود. با وجود اين، بخت بد او پايان نيافت، چراكه پس از مرگ، افكارش از سوي كساني كه هيچ وجه مشتركي با آرمانهاي انقلابي او نداشتند، دستخوش تحريف شد». (ص 110) هارمن مقاله خود را با مرور پراتيك گرامشي در دورههاي مختلف آغاز ميكند كه در همه آنها بر ضرورت دگرگوني انقلابي جامعه از طريق سرنگوني دولت سرمايهداري اصرار داشت: همين اصرار بود كه او را در صف اول روزنامهنگاراني قرار داد كه طي سالهاي 1916 تا 1918 محرك كنش انقلابي حزب سوسياليست ايتاليا عليه سرمايهداري و همچنين جنگ جهاني بودند. اين اصرار طي
سالهاي 1919 تا 1920 او را در مركز جنبش شوراهاي كارگري در كارخانه تورين قرار داد. همين اصرار بود كه در سال 1921 او را به جدايي از حزب سوسياليست اصلاحطلب و برپايي حزب كمونيست انقلابي اصيل واداشت. همين اصرار بود كه او را طي سالهاي 1924 تا 1926 به رهبري حزب رساند. و همين اصرار بود كه سرانجام، او را به زندان موسوليني انداخت، جايي كه او كوشيد افكارش را درباره جامعه ايتاليا، استراتژي و تاكتيك در قالب يادداشت (دفترهاي زندان) ارائه كند. «او اميدوار بود كه اين يادداشتها به ديگراني كه اهدافي انقلابي را در سر ميپروراندند ياري رساند. با اين حال، نوشتههايش به دست كساني افتاد كه خواهان تبديل ماركسيسم به جرياني دانشگاهي و غيرانقلابي بودند. اين كار تنها با تحريف منظم افكار گرامشي از سوي حزب كمونيست ايتاليا امكانپذير شد». (ص 111) هارمن شكلگيري نخستين دور تحريف را بلافاصله پس از مرگ گرامشي در زندان موسوليني ميداند: رهبر استالينيست حزب كمونيست ايتاليا، پالميرو تولياني هفتهها بود كه دفترهاي زندان را در اختيار داشت و به مدت ده سال مانع از انتشار آن شد. سرانجام در 1947 هم كه دفترها منتشر شدند، قسمتهايي از آن سانسور و
حذف شده بود. هدف از اين تحريفها، استالينيست نشاندادن گرامشي بود. به نظر هارمن چنين تصويري از گرامشي سلاح بسيار مفيدي براي ايدئولوژياي بود كه عملا وامدار هيچ انديشهورز اجتماعي نبود، سلاحي كه ميتوانست ديگر روشنفكران ايتاليا را با ميراث غني نظري حزب كمونيست تحتتأثير قرار دهد و درعينحال فقر روشنفكرانه كرملين و پيروانش را پنهان سازد. سانسور و تحريف انديشههاي او ضروري بود، چراكه گرامشي درواقع با افسانه استالينيستي تطابق نداشت. وقتي برادر گرامشي در 1931 او را در زندان ملاقات كرد، گرامشي به او گفت كه سياست دوران سوم استالين را كه تولياني به اجرا گذاشته كاملا رد ميكند. همچنين يكي از آخرين گفتههاي سياسي گرامشي به دوستانش پيش از مرگ، عدم اعتقاد او به شواهدي بود كه عليه زينوويف در دادگاه مسكو ارائه شده بود. تولياني پس از مرگ گرامشي كوشيد خود را دوست سياسي هميشگي او نشان دهد. با آنكه آن دو نخست طي سالهاي 1919 و 1920 و سپس در سالهاي 1925 و 1926 به شكلي تنگاتنگ همكاري كرده بودند، در آن سالهاي بحراني نظرات آنها درباره مسئله استراتژي و تاكتيكهاي انقلابي در غالب موارد متفاوت بود. بااينحال در پايان، اين
تولياني بود كه با انتشار نامههاي سانسورنشده گرامشي و دفترها اجازه داد تحريفاتي كه صورت گرفته بود، آشكار شود. دومين تحريف بزرگ در افكار گرامشي در اين زمان صورت گرفت. گرامشي كه پيش از اين قديس حامي استالينيسم ايتاليا محسوب ميشد، حالا به حامي مقدس اروكمونيسم تبديل شده بود. اين چهره گرامشي بود كه مورد توجه جناح راست روشنفكر حزب كمونيست بريتانياي كبير قرار گرفت. او به توجيهگر سازش تاريخي و بيطرفي خيرخواهانه حزب كمونيست ايتاليا و سياست كنترل دستمزدها و كاهش هزينههاي دولت مستقر تبديل شده بود. هارمن در بخش انتهايي مقاله خود، به برخي از محدوديتها و ضعفهاي موجود در كار گرامشي ميپردازد. نخستين و آشكارترين محدوديت اين بود كه دولت فاشيست نوشتههاي گرامشي را تحت نظارت خود داشت. دومين ضعف گرامشي حمايت او از بلوك
استالين- بوخارين بود كه در 1925 شکل گرفته بود. به نظر هارمن، گرامشي اين مسئله را بهعنوان بخشي از جنگ موضعي بينالمللي در تلاش براي برپايي سوسياليسم در يك كشور از طريق توافق با دهقانان انجام داده بود. گرامشي نسبت به ضرورت نقد بوروكراتيسم سركوبگر استالينيسم كاملا آگاه بود، بااينهمه پذيرش روايت استاليني- بوخاريني از سوسياليسم در يك كشور، مانع از تحليل او از مشكلات اساسي روسيه شد. سرانجام آخرين ضعف اساسي گرامشي از نظر هارمن، اين است كه هرچند گزارش انتزاعي درستي از رابطه ميان اقتصاد و سياست ارائه ميدهد، اما در ميان ماركسيستهاي بزرگ تنها فردي است كه نوشتههاي سياسياش فاقد بُعد مشخص اقتصادياند و اين امر به نوعي داوريهاي فردي ميانجامد كه در نوشتههاي ماركس، انگلس، لنين، لوكزامبورگ يا تروتسكي ديده نميشود.
آخرین مطالب منتشر شده در روزنامه شرق را از طریق این لینک پیگیری کنید.