تفنگِ شلیکشده
شرق: در اواسط دهه 80 نوجوانی ایرلندی- بریتانیایی با دیدن نمایشنامه «بوفالوی آمریکایی» دیوید ممت تصمیم گرفت درس را رها کند و نویسنده بشود. نام او مارتین مکدونا بود؛ نویسندهای که اگرچه اکنون نمایشنامهنویسی مطرح و شناختهشده است، اما در آغاز راه برای رسیدن به این جایگاه تثبیتشده دشواریهای زیادی را از سر گذراند. از زمانی که تصمیم گرفت نویسنده شود، به مدت هشت سال بيش از صد قصه و طرح فيلمنامه نوشت. نوشتههایش را به اینجا و آنجا فرستاد اما هیچکدام از این نوشتهها پذیرفته نشدند. ناامید نشد و در 24سالگي تصميم گرفت نمايشنامه بنویسد. مدتی از صبح تا عصر نمايشنامه مینوشت و از بعدازظهر تا شب برای یافتن ایده برای نوشتن، سريالهاي تلويزيونی را تماشا میکرد. ماحصل این پشتکار هفت نمایشنامه شد که او آنها را در طول 9 ماه نوشت. از این هفت نمايشنامه ششتایشان موفق از کار درآمدند و با استقبال مواجه شدند. «غرب دلگیر» نمايشنامهای است از مارتین مکدونا که با ترجمه حمید امجد در نشر نیلا منتشر شده است. این نمايشنامه چهار شخصیت دارد به نامهای کُلمن کانِر، والین کانِر، پدر وِلش و گِرلین کِلهِر. داستان این نمايشنامه در غرب ایرلند اتفاق میافتد. توصیهای است معروف از آنتوان چخوف که اگر نویسندهای در داستانش تفنگی را وصف میکند که به دیوار آویخته، آن تفنگ حتما باید جایی از داستان شلیک شود. مارتین مکدونا در نمايشنامه «غرب دلگیر» به این توصیه چخوف عمل کرده. البته تفنگ آویخته به دیوار در نمايشنامه او ظاهرا پیش از شروع نمايشنامه شلیک شده و کلمن پدرش را با آن به قتل رسانده است. «غرب دلگیر» نمايشنامهای است که در آن در قالب درامی خانوادگی و با نگاهی نقادانه به جامعهای پرداخته شده که خشونت و قتل در زیر پوست آن جریان دارد، چنان که ولش در جایی از نمايشنامه شهر محل رویدادهای نمايشنامه را «پایتخت جنایت» میخواند. اختلاف میان دو برادر، والین و کلمن و اختلاف با پدر و قتل پدر توسط کلمن از موضوعات اصلی مطرحشده در نمايشنامه است. دو برادر مدام در حال جنگ و جدال با یکدیگرند. خانواده بحرانزده، قتل پدر و اختلاف دو برادر پای مضامین دراماتیک بس قدیمی را به درام مکدونا باز میکند. مضامینی به قدمت کل تاریخ زندگی نسلهای بشری. از رهگذر این مضمون و ماجرای قتل بحث وجدان و اخلاقیات هم در نمايشنامه پیش کشیده میشود. در صحنه پنجم نمايشنامه ولش نامهای را خطاب به والین و کلمن میخواند و در آن ضمن اینکه از قتل پدر آنها سخن به میان میآورد، میکوشد دو برادر را به آشتی با یکدیگر سوق دهد. بخشی از این نامه چنین است: «والین و کُلمنِ عزیز، این نامه را پدر وِلش مینویسد. من امشب برای همیشه از لینیِن میروم و میخواستم چند کلمهای با شما حرف بزنم، ولی نمیخواهم موعظه یا نصیحتتان کنم، چرا بکنم؟ موعظه و نصیحت پیش از این هیچ نتیجهای نداشته، حالا هم ندارد. تنها قصدم تقاضاکردن است بهعنوانِ دوستی نگرانِ احوال و زندگی شما، هم در این و هم در آن دنیا، و آن دنیا زیاد هم از شما دور نیست اگر به همان دیوانگیهای گند و ضایعی که تا امروز داشتهاید ادامه بدهید. کُلمن، در این نامه درباره قتلِ بابایت به دستِ تو حرف نمیزنم، هرچند که مشخصا ذهن مرا - چه در مقامِ کشیش و چه در جایگاهِ آدمی معمولی حتا با همین پادرهواترین دریافت از اخلاق - مشغول کرده، ولی این به وجدان خودت مربوط است، گرچه امیدوارم روزی بفهمی چه کردهای و بابتش شروع کنی به بخششطلبیدن، چون که - بگذار به تو گفته باشم - توهین به مدلِ موهایت اصلا دلیلی موجه برای کُشتنِ کسی نیست و در واقع بدترین دلیلی است که تا حالا شنیدهام؛ اما از ادامه این موضوع میگذرم گرچه درمورد تو هم صدق میکند والین، بهخاطر نقشی که در قتل بابایت داشتهای، شروع نکن به گفتنِ اینکه تو هیچ نقشی نداشتهای چون که واقعا داشتهای، نقش حسابیای هم داشتهای. دروغ سرِهمکردن درباره اینکه آن حادثه تصادفی بوده، آن هم فقط محض بهجیبزدن پولِ پدرت به همان سیاهیِ کوفتیِ کارِ کُلمن است، اگر از آن سیاهتر نباشد، چون رفتار کُلمن از طبعِ کینهجو و عصبانیاش مایه گرفته ولی کار تو ناشی از این است که هیچچی نبودهای غیر از یک پولپرست کوفتیِ کِنِس که اصلا عاطفه سرش نمیشود، ولی گفتم که خیال ندارم شما را نصیحت و موعظه کنم و بااینحال رشته اختیار از دستم در رفته...».
آخرین اخبار اخبار را از طریق این لینک پیگیری کنید.