بازآفرینی رازها
«تیستو» و «تنتن و رازِ قصرِ مونداس» دو نمایشنامه از محمد چرمشیر است که اخیرا در مجموعه «قلمرو هنر» نشر نیلا منتشر شده و چنانکه از عنوانِ نمایشنامهها برمیآید بازخوانی است از دو متنِ آشنا. «تیستو» روایتی از قصه «تیستو سبزانگشتی» نوشته موریس دروئون است و چرمشیر آن را به «بانو لیلی گلستان» تقدیم کرده است که «ما را با تیستو آشنا کرد.» نمایشنامه دوم، «تنتن و راز قصر مونداس» نیز براساس شخصیتی نوشته شده که ژرژ رِمی (هِرژه) آن را خلق کرده است. روحِ قصه «تیستو» در بازخوانی چرمشیر بهوضوح حضور دارد و بهخصوص در دیالوگهایی بین ژیمناستیک (اسب سیرک) و تیستو این وجهِ آشنا بیشتر بهچشم میآید. «تیستو: از همین میترسم. میترسم از اینکه حرفهای همدیگه رو نفهمیم... ما بزرگ میشیم. من از بزرگشدن میترسم... من نمیخوام بچگیم رو فراموش کنم.» نمایشنامه از «تاریکی» آغاز میشود و یک صدا. «صدای ژیمناستیک: من تو زندگیم با هیچ بچهای به زبونِ بچگونه حرف نزدهم، چون هیچوقت نتونستهم فراموش کنم وقتی بچه بودم، چهقدر ناراحت میشدم از اینکه یه نفر با زبونِ مندرآوردی بچهها باهام حرف بزنه. یه بچه چهجوری باید اون حرفها رو میفهمید... همیشه بیزار بودم از این شکل حرفزدن، هنوزم هستم. هیچوقت دلم نخواسته بچهها رو دستِکم بگیرم. من به بچهها ایمان دارم... باید همینجا یه اعتراف بکنم. اگه به خودم باشه، دلم نمیخواد هیچوقت هیچ بچهای بزرگ بشه. من از بزرگشدن بچهها میترسم، چون خوب فهمیدهم تمامِ سالهای کودکی به امیدِ معجزهی بزرگشدن میگذره، اما وقتی بچهای بزرگ میشه، زود یادش میره دلش میخواسته چه کارهایی بکنه.» ژیمناستیک، بعد از این مقدمه قصه بهترین دوستش را تعریف میکند که برخلافِ غالب آدمها نخواست یک آدمبزرگ بشود. «شاید هزار سال پیش، شاید صد سال پیش یا شاید همین امسال یا همین دیروز، توی یه شهر واقعی یا شایدم توی یه شهر خیالی، قصه دوستِ من شروع میشه.» آخرسر هم «تیستو» همان دوستی که نمیخواست بزرگ بشود، از ترسِ بزرگشدن رفت و میان ابرها گم شد. سالها از آن روز گذشته و حالا راوی قصه میگوید هنوز وقتی این قصه را تعریف میکنم، همین که به آخرش میرسم فقط یک جمله را تکرار میکنم «تیستو، دوستِ من یه بچه بود. بچهای که نمیخواست هیچوقت بزرگ بشه.» نمایشنامه «تنتن و رازِ قصرِ مونداس» نیز دو پرده دارد و با حضور شخصیتِ مشهور، کاپیتان هادوک آغاز میشود. «کاپیتان هادوک که یک کیسه آب سرد بر سر خود گذاشته، با چشمهای بسته روی مبل خوابیده است...» نمایشنامه که آغاز میشود بحث بر سر صداهایی است که هادوک میشنود و دیگران نه. صداي اپرا و بعد صدای یک انفجار... تنتن، میلو، کاپیتان هادوک، برونوی، نستور و دیگر شخصیتهای معروف ژرژ رِمی نیز بهتدریج سروکلهشان پیدا میشود.
«تیستو» و «تنتن و رازِ قصرِ مونداس» دو نمایشنامه از محمد چرمشیر است که اخیرا در مجموعه «قلمرو هنر» نشر نیلا منتشر شده و چنانکه از عنوانِ نمایشنامهها برمیآید بازخوانی است از دو متنِ آشنا. «تیستو» روایتی از قصه «تیستو سبزانگشتی» نوشته موریس دروئون است و چرمشیر آن را به «بانو لیلی گلستان» تقدیم کرده است که «ما را با تیستو آشنا کرد.» نمایشنامه دوم، «تنتن و راز قصر مونداس» نیز براساس شخصیتی نوشته شده که ژرژ رِمی (هِرژه) آن را خلق کرده است. روحِ قصه «تیستو» در بازخوانی چرمشیر بهوضوح حضور دارد و بهخصوص در دیالوگهایی بین ژیمناستیک (اسب سیرک) و تیستو این وجهِ آشنا بیشتر بهچشم میآید. «تیستو: از همین میترسم. میترسم از اینکه حرفهای همدیگه رو نفهمیم... ما بزرگ میشیم. من از بزرگشدن میترسم... من نمیخوام بچگیم رو فراموش کنم.» نمایشنامه از «تاریکی» آغاز میشود و یک صدا. «صدای ژیمناستیک: من تو زندگیم با هیچ بچهای به زبونِ بچگونه حرف نزدهم، چون هیچوقت نتونستهم فراموش کنم وقتی بچه بودم، چهقدر ناراحت میشدم از اینکه یه نفر با زبونِ مندرآوردی بچهها باهام حرف بزنه. یه بچه چهجوری باید اون حرفها رو میفهمید... همیشه بیزار بودم از این شکل حرفزدن، هنوزم هستم. هیچوقت دلم نخواسته بچهها رو دستِکم بگیرم. من به بچهها ایمان دارم... باید همینجا یه اعتراف بکنم. اگه به خودم باشه، دلم نمیخواد هیچوقت هیچ بچهای بزرگ بشه. من از بزرگشدن بچهها میترسم، چون خوب فهمیدهم تمامِ سالهای کودکی به امیدِ معجزهی بزرگشدن میگذره، اما وقتی بچهای بزرگ میشه، زود یادش میره دلش میخواسته چه کارهایی بکنه.» ژیمناستیک، بعد از این مقدمه قصه بهترین دوستش را تعریف میکند که برخلافِ غالب آدمها نخواست یک آدمبزرگ بشود. «شاید هزار سال پیش، شاید صد سال پیش یا شاید همین امسال یا همین دیروز، توی یه شهر واقعی یا شایدم توی یه شهر خیالی، قصه دوستِ من شروع میشه.» آخرسر هم «تیستو» همان دوستی که نمیخواست بزرگ بشود، از ترسِ بزرگشدن رفت و میان ابرها گم شد. سالها از آن روز گذشته و حالا راوی قصه میگوید هنوز وقتی این قصه را تعریف میکنم، همین که به آخرش میرسم فقط یک جمله را تکرار میکنم «تیستو، دوستِ من یه بچه بود. بچهای که نمیخواست هیچوقت بزرگ بشه.» نمایشنامه «تنتن و رازِ قصرِ مونداس» نیز دو پرده دارد و با حضور شخصیتِ مشهور، کاپیتان هادوک آغاز میشود. «کاپیتان هادوک که یک کیسه آب سرد بر سر خود گذاشته، با چشمهای بسته روی مبل خوابیده است...» نمایشنامه که آغاز میشود بحث بر سر صداهایی است که هادوک میشنود و دیگران نه. صداي اپرا و بعد صدای یک انفجار... تنتن، میلو، کاپیتان هادوک، برونوی، نستور و دیگر شخصیتهای معروف ژرژ رِمی نیز بهتدریج سروکلهشان پیدا میشود.