|

بمب ساعتی ابدی

بمب ساعتی ابدی

شکوفه موسوی . روان‌پزشک کودک و نوجوان

برای من و بسیاری که از نزدیک با آنان سر‌و‌کار داشته‌ام، مضروب‌شدن آقای دکتر ابوترابی به دست همراهان یک بیمار فوت‌شده از کرونا، جزء تلخ‌ترین حوادث دوره سخت بحران کرونا بود. برای افرادی که با دشمنی قوی و قَدَر، با حداقل امکانات و نیز در شرایطی که تجربه‌ای در هیچ کجای جهان موجود نبود، جانانه جنگیدند و هیچ ادعایی نداشتند، وجود چنین رفتاری نه‌فقط جامعه درمان؛ بلکه مردم دیگر را نیز متعجب و متأسف کرد. در این فرصت می‌خواهم کمی درباره سیر رشدی رفتار‌ها بنویسم و اینکه چنین رفتارهایی محتوم نیست و قابل پیش‌بینی و پیشگیری است. گذران یک روز

برای آدم‌های متفاوت آن روز خاص را در نظر بگیریم، در یک بیمارستان دولتی کار شروع می‌شود، همه طبق روال سر جای خود هستند و به انجام وظایف خود مشغول‌اند.یکی از آنان پزشک جوانی است که دوران طرح خود را در شهری دور‌دست می‌گذراند. او در طول زندگی خود برای رسیدن به این مرحله، ناکامی‌های زیادی را تاب آورده، شب‌های زیادی نخوابیده، خستگی‌های زیادی تحمل کرده و خلاصه از سهم خود در نوجوانی و جوانی برای امروز مایه گذاشته، یاد گرفته که بخواند، ببیند، تجربه بیندوزد و طبق آن عمل کند. تا به اینجا برسد، هزاران بار برای تصحیح رفتارش از سوی خانواده، اجتماع و به‌ویژه استادان دانشگاه ارزیابی شده و بازخورد گرفته و در پایان با سوگندی متعهد شده تا آنچه را آموخته، در طول زندگی به کار ببرد. موضوع کار او پاسداری از سلامت و جان بیماران است و هر لحظه باید به‌سرعت بهترین تصمیم‌ها را برای آنان بگیرد. او در هر لحظه، در تعاملی پیچیده است بین شرایط بیمار، علم و تجربه خودش، امکانات موجود و نیز موقعیت بیماران دیگری که همان زمان نیازمند او هستند؛ در ثانیه‌های پر فشاری که فقط در فیلم‌های پر‌حادثه می‌توان دید. نجات جان آسیب‌پذیر از خطر مرگ قَدَر‌قدرت، کار آسانی نیست؛ اما کار پر‌چالش او همین است. او و همکارانش هر روز و هر شب مانند کسانی هستند که باید یک بمب ساعتی ابدی را خنثی کنند؛ بیماری و مرگ. اما آن سوی دیوار اتاق عمل یا مرکز اورژانس، اطرافیان و نزدیکان بیمارند که در بسیاری مواقع و نه همیشه، نیاموخته‌اند که بر خود مسلط باشند و به گفتار و رفتار خود فکر کنند. عادت کرده‌اند متوقعانه و غیر‌مسئولانه فکر کنند و پرخاشگرانه سخن بگویند و تکانش‌گرانه رفتار کنند و اگر فکری منطقی هم وجود داشته، دریغا بعد از رفتار ناپسند فرا‌ رسیده باشد؛ مثل نوشداروی بی‌حاصل بعد از مرگ سهراب. آیا بسیاری از آنان برای صبر و تحمل، آموزش دیده‌اند؟ آیا برای رفتار‌های‌شان بازخورد گرفته‌اند؟ آیا هیچ‌گاه برای رسیدن به یک هدف ارزشمند، خواسته‌ای را به تعویق انداخته‌اند؟ آیا هیچ‌گاه به عواقب رفتارشان فکر کرده‌اند؟ آیا تعهدی به دیگران یا حتی خودشان داده‌اند؟ و ده‌ها آیای دیگر. و بیرون در‌های بیمارستان مردمی هستند که بسیاری از آنها، نه‌تنها گوش‌شان بدهکار هیچ توصیه‌ای نیست و هیچ تغییری در رویه زندگی‌شان ایجاد نکرده‌اند؛ بلکه با تمسخر به آنانی نگاه می‌کنند که حداقل‌ها را مراعات می‌کنند؛ اما تأسف‌بار، تلاقی آن بی‌مسئولیتی درباره خود و بقیه و این توقع بی‌نهایت از دیگران_ و به‌ویژه پزشکان_ با عدم کنترل نهادینه در آنان است. از گذشته به حال و از امروز به فردا هر وقت به کودکی نگاه می‌کنم که هیچ‌گونه همکاری با دیگران را برنمی‌تابد و به هیچ قانونی گردن نمی‌گذارد، فکر می‌کنم او در آینده چه کسی خواهد شد و چه خواهد کرد؟ این مسئله بسیار مهم است. ساده‌انگاری است اگر فکر کنیم او بچه است و خود‌به‌خود همه‌چیز خوب خواهد شد. در طول سال‌ها کار، به گواه پرونده‌هایی که نتایج معاینه چندین سال از یک شخص بر آن نوشته شده، یک خط سیر منفی پیش‌بینی‌پذیر است؛ از خشونت کودکی، قشقرق برای درخواست‌ها تا لجبازی و همکاری‌نکردن، از مصرف مواد تا موتور‌سواری و راندن اتومبیل بدون گواهینامه، سرعت غیرمجاز در رانندگی، رعایت‌نکردن قوانین، خودخواهی و خشونت در روابط با دیگران به‌ویژه در روابط عاطفی نوجوانی و سپس با همسر و فرزندان. البته این سؤال مطرح می‌شود که آیا این افراد تحت نظر بوده‌اند؟ متأسفانه نه. ممکن است بعد از چند بار مراجعه درمان را رها کرده و سال‌ها بعد باز‌گشته‌اند و البته می‌دانیم بسیاری اصلا نه امکان درمان‌شدن دارند و نه اعتقادی به آن دارند. از سویی دیگر وقتی همین رفتار‌ها را در بزرگ‌سالان مشاهده می‌کنم، تاریخچه فردی حکایت از ریشه اختلال رفتار در گذشته‌ها دارد، تمام آنچه در کودکی بوده و نه‌تنها خود‌به‌خود بهتر نشده؛ بلکه با رشد کودک و قدم‌نهادن او به نوجوانی و بزرگ‌سالی، بدتر و بدتر شده. آن مشت‌ها و این چشم‌ها باور نکنیم که آن مشت‌ها، آن روز گره شدند و سر و صورت این پزشک را خونین کردند. باور نکنیم این چشم در آن لحظه آسیب دید. باور نکنیم که این پزشک فقط در آن روز در آن اتاق عمل و آن بیمارستان، در آن کسوت بود، باور نکنیم؛ وگرنه با این صورت کبود و این چشم نگشوده نمی‌آمد تا به مردم دلداری دهد و از اینان سپاسگزاری کند. باور نکنیم که او فقط در لحظه فارغ‌التحصیلی سوگند خورد و به پندار و گفتار و کردار نیک متعهد شد. او و خانواده‌اش برای رسیدن به آن لحظه و عبور از آن سال‌ها، زحمت کشیده بودند، همان که در زندگی آن دیگران نبود، همان که باعث شد بهای خشم کور و بی‌دلیل خود را به حساب جان این‌یک بپردازد.

 

اخبار مرتبط سایر رسانه ها