|

مرگ بهرام بیضایی در زادروزش

نوای شادی و غم هر دو را بسرایید

بهرام بیضایی، نویسنده، نمایش‌نامه‌نویس، کارگردان سرشناس و یگانۀ سینما و تئاتر و پژوهشگر خلاق در عرصه ادبیات نمایشی و اسطوره‌شناسی، درست در تولد هشتادوهفت سالگی‌اش، دور از وطن، در آمریکا درگذشت. بیضایی به‌اعتبار آثار گران‌سنگ خود، شیفتۀ ایران بود و به‌رغم تنگ‌نظری‌ها و موانع بسیار تا آخر عمر از کار و فعالیت بی‌وقفه و مستمر برای اعتلای فرهنگ این سرزمین دست نکشید.

نوای شادی و غم هر دو را بسرایید
شیما بهره‌مند دبیر گروه فرهنگ‌

به گزارش گروه رسانه‌ای شرق،

 بهرام بیضایی، نویسنده، نمایش‌نامه‌نویس، کارگردان سرشناس و یگانۀ سینما و تئاتر و پژوهشگر خلاق در عرصه ادبیات نمایشی و اسطوره‌شناسی، درست در تولد هشتادوهفت سالگی‌اش، دور از وطن، در آمریکا درگذشت. بیضایی به‌اعتبار آثار گران‌سنگ خود، شیفتۀ ایران بود و به‌رغم تنگ‌نظری‌ها و موانع بسیار تا آخر عمر از کار و فعالیت بی‌وقفه و مستمر برای اعتلای فرهنگ این سرزمین دست نکشید. آثار بیضایی بیش از آن است که در شمار آید، با این وصف بسیارند آثار نیمه‌تمام او که سالیانی حسرت انتشار و اجرا و ساخت آنها را داشت و البته چند صباحی در سال‌های اخیر توانست جایی دور از وطنش به انتشار و گردآوری و اجرای برخی از این آثار بپردازد و اندکی از بار پروژه‌های نیمه‌تمامش را کم کند. چنان‌که خودش سال‌ها پیش در سخنرانیِ شب‌های گوته گفته بود او مرد پروژه‌های ناتمام است، «پروژه‌هایی که شروع می‌شوند در خودمان و می‌میرند بعد از مدتی باز هم در خودمان». به هر تقدیر، بیضاییِ بزرگ با تمام آثار درخشان و ماندگارش که فرصت زاده شدن یافتند و تمام پروژه‌های ناتمامش که در خود او مردند و حسرت ما و فرهنگ ایران شدند، از میان ما رفت. حالا به قول خود بیضایی «او تجربه‌ای دارد که ما نداریم -تجربۀ مرگ». بیضایی در تمام آثارش از کابوس‌ها و رؤیاهای ما نوشت و از جنونِ تاریخ، و بیراه نیست که آخرین اثر مکتوب او، یادبادِ هفتادوسومین سال خاموشی صادق هدایت، «داش آکُل به‌گفته مرجان» بود، چراکه بیضایی خیال می‌کرد «داش آکل» هدایت با همه سادگی، راز سربسته‌ای است که نویسنده از بد زمان، دریافتن و پرده برداشتن از آن را به زمان ما واگذاشته! و اینک شاید، کشف دوبارۀ متن‌های بیضایی، خاصه آنها که در وطن نوشت و چه‌بسا آنها که دور از وطن بی‌پرده‌تر نوشت، بر عهدۀ ما است. مرگ بیضایی در زادروز خجسته‌اش، از ناتمامی مدام او حکایت دارد که هزاران سال قصه داشت تا بگوید و باور داشت نوای شادی و غم هر دو باید سرود، که «دنیا تا بنگرید ویران است». قصه‌خوانِ بهرام بیضایی در «فتحنامه کلات» بعد از سکوتی کشدار روی صحنه می‌آید تا خبر از فتحی دهد که از پس جنگ و ویرانی حاصل شده، اما «دنیا تا بنگرید ویران است»، پس «نوای شادی و غم» با هم باید سرود. بیضایی به‌گواه آثارش، نه بر اساس وظیفۀ جعلی و برساخته گفتار زمانه‌اش، در جایگاه سخنگوی «ما» نشست و نه مدافع فردیتی بود که پرت‌افتاده از تاریخ در کار واسازی تجربیات روزمره خود و روایت حافظه‌ای بود که تاریخ را انکار می‌کرد. از این‌رو، به‌تعبیر امجد «جایگاه تاریخی ویژه بیضایی، آنچه از بیضایی «بیضایی» ساخته، نه‌ گفتن همیشگی او به این وظیفه تحمیلی و وفاداری‌اش به فردیت و منظر انتقادی خویش بوده» و از این منظر است که معاصریتِ بیضایی را می‌توان درک کرد، معاصریتی که تنها در گرو نه گفتن نبود و بیش از آن، نوک انتقادشان به سمت هر روایت مسلط و اسطوره‌وار از قدرت در صورت‌های مثالی مختلف آن بود. به تعبیر امجد، بیضایی «نه آینه‌دار تصاویر دلخواه ما از خودمان، بل بازتاب‌دهنده گوشه‌های گمشده و نادیده از تصویر ماست». اما از نشانه‌های معاصر بودنِ بیضایی یکی هم این است که مقولۀ زنان در آثارش، از «فتحنامه کلات» و «مرگ یزدگرد» و همین متن آخر «داش آکل به‌گفتۀ مرجان»، از رقمِ دیگری بود. او از حذف‌شدگان تاریخ می‌نوشت و این نگاه سنت‌ستیز به تاریخ مردمحور در فیلم‌هایش صراحت بیشتر داشت. دانشگاه ایرانشناسی استنفورد آمریکا که سال‌های آخر عمر پربار بیضایی مأمن او بود، در خبر درگذشت بیضایی بزرگ او را «فخر ادب و هنر ایران» خطاب کرد، نویسنده‌ و فیلم‌سازی که بارها گفته بود موطن و مسلکش عالم فرهنگ است. بهرام بیضایی پنجم دی ماه سال ۱۳۱۷ در تهران و در خانواده‌ای «اهل شعر و سخن و ادب» به دنیا آمد. در کودکی اغلب از مدرسه به سینما می‌گریخت و فیلم تماشا می‌کرد و کشف سینمای جدی بر پرده سینماها در همین دوره اتفاق افتاد. نسخه اولِ «آرش» را حوالی سال 1337 نوشت و حاصل پژوهش‌هایش در دوران دانشجویی در دانشکده ادبیات دانشگاه تهران را در قالب کتاب «نمایش در ایران» منتشر کرد، که همچنان مهم‌ترین تاریخنامۀ نمایش ایرانی است. مدتی بعد نمایش‌نامه‌نویسی را آغاز و سنتی تازه در نمایش ایرانی پایه‌گذاری کرد. نخستین نمایش‌نامه‌هایش ازجمله «پهلوان اکبر می‌میرد» با نمایش گروه هنرِ ملی کامیابی یافت. از همان آغاز تشکیل کانون نویسندگان ایران از بنیان‌گذارانش بود، از جمله به همین خاطر، دچار بدگمانی ساواک بود.

او سرانجام پس از ناملایمات بسیار، با انبوهی از پژوهش تاریخی منتشرشده و نشده در ایران، به‌عنوان استادِ مدعوِ ایران‌شناسی دانشگاه استنفورد برای دوره‌ای یک‌ساله به آمریکا رفت؛ اما به‌خواست دانشگاه همان‌جا ماند و به تدریس و تحقیق و اجرای نمایش‌نامه‌هایش پرداخت که ازقضا دوران پرباری در کارنامۀ کاری او بود. از بهرام بیضایی آثار سینمایی ماندگاری همچون «چریکه ‌تارا»، «مرگ یزدگرد»، «باشو غریبه کوچک»، «شاید وقتی دیگر»، «مسافران» و «سگ‌کشی» به یادگار مانده است. از میان نمایش‌نامه‌های او نیز می‌توان به «پهلوان اکبر می‌میرد»، «مرگ یزدگرد»، «فتح‌نامه کلات»، «هشتمین سفر سندباد»، «ندبه»، «سهراب‌کشی»، «سلطان مار»، «کارنامه بنداربیدخش»، «چهار صندوق»، «مجلس قربانی سنمار»، «مجلس ضربت زدن»، «طرب‌نامه»، «جنگ‌نامه غلامان»، «خاطرات هنرپیشه نقش دوم» و «تاراج‌نامه» اشاره کرد.

 

آخرین اخبار فرهنگ و هنر را از طریق این لینک پیگیری کنید.