تراژدی افغان: طالبان و یک دولت
یک دقیقه قبل از نیمهشب سیام ماه اوت سال 2021 میلادی، آخرین سربازان آمریکایی با یک هواپیمای باری سی-17 فرودگاه بینالمللی «حامد کرزی» را ترک کردند: پس از دو دهه جنگ و کشتهشدن دو هزار و 461 سرباز آمریکایی و بیش از یکصد هزار افغانستانی بیپناه، طولانیترین جنگ تاریخ آمریکا رسما پایان یافت.

مریم جعفری- یک دقیقه قبل از نیمهشب سیام ماه اوت سال 2021 میلادی، آخرین سربازان آمریکایی با یک هواپیمای باری سی-17 فرودگاه بینالمللی «حامد کرزی» را ترک کردند: پس از دو دهه جنگ و کشتهشدن دو هزار و 461 سرباز آمریکایی و بیش از یکصد هزار افغانستانی بیپناه، طولانیترین جنگ تاریخ آمریکا رسما پایان یافت. با فلشبکی به ماه اوت سال 2001 میلادی تنها یک تصویر به اذهان خطور میکند، با ورود نخستین نیروهای آمریکایی، ایالات متحده و متحدانش، کنترل افغانستان را به دست گرفتند و طالبان رسما از قدرت ساقط شد؛ اما 20 سال بعد شاهد بازتکرار خیرهکننده رویدادهای سال 2001 بودیم: یک حمله تابستانی و بازپسگیری اراضی از دسترفته و تصرف دوباره کابل.
20 سال دولتسازی ناموفق و ایجاد مسیر انحرافی در عراق باعث شد که فراموش کنیم، ایالاتمتحده در پاییز 2001 اهداف محدودی در افغانستان داشت: کشتن اسامه بنلادن، نابودی القاعده و مجازات طالبان به دلیل همکاری با القاعده. حتی پس از فرار بنلادن به مرز پاکستان، واشنگتن به این ماموریت پایبند ماند و به یک هدف بزرگتر معطوف شد: «افغانستان به بهشت تروریسم تبدیل نشود».
در آن زمان ایالات متحده به رهبری جورج بوش در کاخسفید، بر این باور بود برای جلوگیری از گسترش تروریسم، تنها راهحل تقویت دولت مرکزی و دموکراسیسازی است؛ هدفی که 20 سال بعد جو بایدن، رئیسجمهوری ایالاتمتحده بر آن خط بطان کشید: «دموکراسی را نمیتوان صادر کرد و آمریکاییها و به طور کلی غربیها، دارای رسالت ملتسازی در گوشه و کنار جهان نیستند!»
اما جورج بوش پسر همانند روسایجمهوری بعد از او، به خوبی میدانست که در جامعهای عمیقا ناهمگن که بر اساس آداب، رسوم و هنجارهای محلی سازماندهی شده است، نهادهای دولتی مدتهاست غایب یا مختل شدهاند؛ به همین دلیل تصور ایجاد، و حتی تشکیل نمادی از دولت یا اتحاد ملت، در افغانستانی که به محض لغو حمایتهای بینالمللی از هم فرومیپاشد، کار احمقانهای بود. اکنون و پس از گذشت 20 سال و نمایش دموکراسی در کشوری که پیش از این به آن لقب «قبرستان امپراتوریها» دادهاند، هنوز تصور ملتسازی اگر بیش از حد جاهطلبانه نباشد، امری کاملا سادهلوحانه است.
شکست عنصر دولت-ملت
در تعاریف بینالملل مفهوم دولت-ملت بدون وجود سرزمین، بُعد معنای خود را از دست میدهد. حال برخی از متخصصان بر این باورند که حتی رفتار سرزمینی تاثیر مستقیمی بر مفهوم دولت-ملت دارد چرا که به باور آنان مفهوم مرز، یک شاخص هویتی است که همزاد با انسان و حتی دیگر موجودات زنده است. به زبان سادهتر تا سرزمینی وجود نداشته باشد و جغرافیایی مشخصی شکل نگیرد، نمیتوان کنش سیاسی داشت.
افغانستان هم با وجود سالها جنگ، درگیری و بحران از این پدیده مستثنی نیست. هریک از شاخصهای جغرافیایی این کشور، نه تنها مستقیما بر فعالیتهای اجتماعی و جنبشهای سیاسی شهروندان آن تاثیر مثبت یا منفی خواهد گذاشت، بلکه چارچوب تشکیل دولتی بر پایه عنصر دولت-ملت را شکل میدهد.
به همین دلیل پیش از هر ارزیابی باید به محدوده این کشور در نقشه جهانی توجه کنیم: افغانستان در جنوب خود با مناطق قبایلنشین پاکستان هم مرز است که هر دولتی در کابل به دلیل پیوندهای مردمی با این منطقه، عملا نتوانسته کنترلی بر مرزهای جنوبی داشته باشد. در شمال، ترکمنستان، ازبکستان و تاجیکستان کشورهای هممرز با افغانستان هستند که در این منطقه هم نبود زیرساختهای مناسب، نظارت دولتها را غیرممکن کرده است. در مرزهای غربی نیز تنها در قسمتهای در شمال غرب فرصتهایی برای بهرهوری وجود دارد و دیگر مناطق در کرانهای غربی هممرز با ایران نیز بیابانهای لمیزرع است. چنین موقعیتی در صورت داشتن روابط حسن همجواری با کشورهای همسایه تا حدی مطلوب است؛ اما بحرانهای منطقهای و تضادهای محیطی، شکل کاملا متفاوتی از تنش و روابط را برای کابل خلق کرده است.
عنصر جمعیت و یکپارچی نیز یکی دیگر از پایههای تشکیل دولت-ملت است. این عنصر در افغانستان به دلیل نبود هویتی مشترک، محلی برای عرضه نداشته است. این کشور همواره بین سه قدرت منطقهای ایران، هند و ترکستان تقسیم شده است و این مسئله باعث شده تا پروسه تاریخی با عنوان «افغانبودن» شکل نگیرد. پشتون، فارس و ازبکها سه قومیت اصلی در افغانستان هیچگاه به آن معنا زندگی مشترکی نداشتهاند و با گذشت 250 سال هنوز از لحاظ نژادی، جدای از هم هستند.
در افغانستان علاوه بر چهار گروه عمده قومی، پشتون، تاجیک، هزاره و ازبک، دهها خرده گروه دیگر وجود دارد که در محیطهای خاصی تمرکز دارند. پشتونها عمدتا در شرق و جنوب زندگی میکنند؛ تاجیکها در ولایتهای شمالی و نیز بخشی در غرب کشور سکونت دارند، هزارهها عمدتا در مرکز و ولایتهای مرکزی به نام "هزارهجات" تمرکز دارند و ازبکها در برخی از ولایتهای شمال مثل جوزجان، سمنگان، فاریاب و سرِپل اکثریت دارند. سایر خرده گروههای قومی مثل ترکمنها، ایماقها، قزلباشها، قرقیزها و نورستانیها در محیطهای مخصوص و تفکیک شدهای زندگی میکنند.
تأثیرات متفاوتی که محیطهای مجزا در شخصیت روحی، رفتار و تربیت اجتماعی ساکنین خود القا و ایجاد کرده، نوعی تفاوت و گاه تعارضی را در شیوه و کیفیت زندگی اجتماعی، آداب قبیلهای، هنجارها، تجربیات و ارزشهای عشیرهای به وجود آورده است. این تفاوتها نتیجهای جزو بیاعتمادی فزاینده، فقدان تعامل بین اقوام و تضاد ارزشهای اجتماعی و فرهنگی بین قبایل نداشته است. در این میان شرایط جغرافیایی به این تضادها دامن زده است. محصور بودن افغانستان به کوهستان از یک سو و به بیابان از سوی دیگر، به زندگی روستایی، گسترش سنتهای قبیلهای و تشکیل روح جمعی میان قبایل این کشور حیاتی دیگر بخشیده و در عین حال، این نوع از زندگی در کنار فقر و بیعدالتی، مردمی کینهجو را پرورش داده است.
در کنار شرایط جغرافیایی، ساختار قبیلهای در کنار سالها جنگ به عدم تشکیل مفهوم دولت-ملت دامن زده است. ساختار قبیلهای در این کشور بهحدی پیچیده و درهم تنیده شده که راه هرگونه تعامل و اعتمادسازی را مسدود میکند. به عبارتی، نظام قبیلهای در افغانستان، نظام بسته و خودمحور است. تعصب به روح جمعی در قبیله تبدیل شده و در این میان نوع روابط و خویشاوندی در کنار بینش و چگونگی تفکر مردمان قبایل را نیز در حقیقت خود قبیله تعیین میکند و ملتسازی را به حاشیه میراند چرا که فرهنگ قبیلهای از یک سو با نشانههای زندگی مدرن در تقابل است و از سوی دیگر با ممیزههای فرهنگ میان قومی در تعارض.
دلیل بعدی که منجر به عدم تشکیل دولت-ملت در افغانستان شده، مذهب است. شاید هیچ عنصری به اندازه مذهب نتوانسته فرآینده تشکیل ملتسازی را به بیراه بکشد. 98 درصد افغانها به دو مذهب تسنن و تشیع با ریزفرقههای آنان تعلق دارند. دوسوم جمعیت کشور را اهل سنت و حدود یک سوم دیگر را شیعیان تشکیل میدهند. پشتونها، تاجیکها، ازبکها و ترکمنها عمدهترین گروههای قومیای هستند که پیرو اهل سنتاند؛ هزارهها و قزلباشها عمدهترین پیروان مذهب شیعه هستند.
هرچند که مذهب اسلام از سوی تمامی افغانها پذیرفته شده است اما شیعیان و اهل سنت هیچگاه نتوانستند به زبان مشترکی برسند و در این میان رهبران محلی بر این آتش دامن زدهاند. پیش از سقوط دوباره کابل به دست طالبان، اسماعیل خان در هرات، عبداالله شیعه، عبدالرشید دوستم و رقیبش عطا محمد در اطراف مزار شریف و گل اتکا در قندهار حکمرانی میکردند. بعضی از این رهبران محلی مسئولیتپذیر بودند، اما اغلب همان جنگطلبان قدیمی بودند که سیاستهایشان بر آتش اختلافات مذهبی و قومی میدمید و راه را برای تلسط دوباره طالبان هموار میکرد. شاید مهمترین مشکل این جنگسالاران آن بود که هیچگاه مفهوم و ضرورت دولت-ملت را درک نکردند و درک درستی از ماهیت و نحوه عملکرد دولت مدرن در ذهن نداشتند.
حکمرانان افغانستان شاید به استثنای دوران کوتاه حبیبالله خان و دوران اصلاحات امانالله خان (۱۹۱۹ تا ۱۹۲۸) هرگز به مفهوم ملت نیندیشیدند. در نتیجه، در دو سده اخیر، اکثریت افغانها همواره دولت را بهصورت یک عامل بیرونی، هم وسوسهانگیز و هم ترسآور تلقی کردهاند. از دید آنان، دولت متعلق به شهر است، در حالی که اکثریت افغانها در روستا یا اطراف به سر میبرند؛ تصادفی نبود که ساختمانهای دولتی افغانستان غالبا در نقاط دور از جمعیت محلی ساخته میشد تا مراجعان فاصله قدرت حکومتی و زندگی عادی مردم را بهخوبی حس کنند.
طالبان و اصلاحات
تمامی این موارد در کنار شکست پروژه دولت-ملت واشنگتن، طالبان را دوباره بر کابل مسلط کرد و حال این پرسش مطرح میشود که آیا میتوان به وقوع اصلاحات، برقراری دموکراسی و تشکیل دولتی بر پایه مردم امیدوار بود. افغانستان از سال 1919 تا 1929 میلادی توسط پادشاهی مترقی به نام قاضی امانالله اداره میشد؛ او که بهدلیل پیروزیاش در جنگ سوم افغانستان با بریتانیا، بین افغانها بسیار محبوب بود، سلطنت خود را با اصلاحات و با هدف مدرنیزهکردن افغانستان آغاز کرد. با تغییر قانون اساسی در سال 1923 میلادی، به تمامی قبیلهها حقوق مساوی داده شد و عملا مهر پایانی بر بردهداری در این کشور زده شد. امانالله خان همچنین مدارس دخترانه و پسرانه ساخت و روابط تجاری با غرب را برقرار کرد. او قوانین سختگیرانه پوشش زنان افغان را لغو کرد و از همه مهمتر چندهمسری و کودک همسری را ممنوع اعلام کرد. اما او با دو قیام بزرگ روبهرو شد؛ نخست افغانها محافظهکار در جنوب علیه او و قوانین مربوط به ازدواج قیام کردند که در نهایت پس از خونریزی گسترده سرکو ب شدند. اما بهانه قیام دوم که از شمال آغاز شد، آن بود که ثریا، همسر خان و چند زن دیگر در مجمع بزرگ رهبران قبایل نقاب از چهره خود برداشتند. مخالفان خان برای جلب افکار عمومی تصاویری از ثریا را پخش کردند و از 400 روحانی خواستند تا علیه خان، فتوی قیام صادر کند. اندکی بعد خان به اروپا گریخت و سه دهه بعد در آنجا درگذشت. پس از این قیام، تمام رهبرانی که در افغانستان به حکومت رسیدند، میدانستند تغییرات فرهنگی و هر آنچه مذهب و باورهای سنتی را هدف قرار میگیرد، باید به صورت تدریجی اجرا شود. حتی 20 سال حکومت دموکراتیک نتوانستند زمینه تغییرات همهجانبه را فراهم کند و تنها افغانهای مترقی مشتاق اصلاحات شدند. هنوز هم بسیاری از مردم افغانستان از ارزشهای محافظهکارانه دفاع میکنند و حتی معتقدند که برخی از تفاسیر طالبان از دین و ارزشهای اسلامی قابلیت حمایت را دارند و بههمین دلیل زمانی که مجبور به انتخاب بین طالبان و دولت فاسد کابل میشوند، حاضرند برخی از محدودیتهای این گروه افراطی را بپذیرند و اگر مقوله ترس و خشونت را کنار بگذاریم، همین دوگانگی باعث بازگشت همهجانبه طالبان به قدرت شد. گروهی که هرچند دم از اصلاحات میزند اما ابتداییترین حقوق را نادیده میگیرد. اینکه طالبان چگونه حکومتداری خواهد کرد، کاملا به اندازه مقاومت مردم این کشور در برابر قوانین این گروه افراطی بستگی دارد. خلاف زمان امانالله خان، اکنون بسیاری از افغانستانیها را جوانان و یا افراد لیبرال تشکیل میدهند که نمیتوانند قوانین افراطی را بپذیرند.
اکثر مقامات طالبان در ظاهر خود را مشتاق به سیاستهای میانهرو در مواردی مانند آموزش و پرورش نشان میدهند؛ به عنوان نمونه سراج الدین حقانی، یکی از مقامات ارشد و بانفوذ طالبان در سرمقالهای در نیویورکتایمز مینویسد: «اطمینان دارن با رهای از سلطه و مداخلات خارجی ماهم راهی برای ایجاد نظام اسلامی خواهیم یافت؛ نظامی که در آن تمامی مردم افغانستان از حقوق مساوی برخوردار باشند و به زنان تمامی حقوقی که در اسلام به آنان داده شده، از حق تحصیل تا کار را اعطا خواهیم کرد در فضایی که شایستگی اساس فرصتهای برابر است.»
برخی از طرفداران طالبان بر این نکته تاکید میکنند که تفاوت اساسی بین یک گروه شورشی و حکومت یک گروه شورشی وجود دارد و نمیتوان گفت طالبان آنگونه که در قلمروهای محلیاش حکمرانی میکرد، بر کل افغانستان حکومت خواهد کرد چرا که آنان در نهایت مجبور به ایجاد نظام سیاسی هستند که مردم آن را بپذیرند. آنان بر این باورند که طابان با ارتشی آشفته، جامعه بیثبات و بازیگران قومی روبهرو است و هرچقدر که رهبران این گروه افراطی سعی کنند تصویر حکومتی سازمان یافته را خلق کنند، در عمل سیاستگذاری از پایین به بالا روی نمیدهد و آنان پیش از هرکاری مجبور به اصلاحات از بالا به پایین هستند.
به باور این گروه، نباید فراموش کرد که طالبان یک گروه پشتون است و نمیتواند از گروههای دیگر برای قوم خود هزینه کند. خلاف آنان، تاجیکهای افغانستانی که عمدتا در شمال مستقر هستند به دلیل نزدیکی به ایران و داشتن فرهنگی غنیتر، از مخالفان سرسخت طابلان هستند و در نتیجه از 14 شهر از 20 شهر بزرگ افغانستان که در مناطق تحت کنترل تاجیکستان زندگی میکنند، از نظر اجتماعی نسبت به شهرهای دیگر لیبرالتر هستند. در این میان، ازبکها، هزارهها، ترکمنها و ترکهای ایماق که درصد کمتری از جمعیت افغانستان را تشکیل میدهند نه به اندازه پشتونهای جنوبی حامی طالبان هستند و نه به اندازه تاجیکهای شمالی ضد طالبان. این کارشناسان با این استدلال در نهایت نتیجه میگیرن که اینکه افکار عمومی با توجه به تفاوتهای منطقهای و فرهنگی چگونه تغییر میکنند، تعیینکننده کلیدی در نحوه اداره افغانستان در آینده است.
این در حالی است که برخی میگویند که حضور چهرههای مانند ملا یعقوب و ملا بردار نشان از آن دارد که جامعه بینالملل با «طالبان جدید» مواجه است؛ افردای که نسبت به حاکمان طالبان بین سالهای 1996 تا 2001 میلادی میانهروتر بهشمار میروند. در گزارش اخیر گروه بینالمللی بحران نیز آمده بود که از آنجایی که طالبان در یک دهه گذشته مجبور شده با مفاهیمی مانند حکومت و ارائه خدمات به غیرنظامیان که تحت نفوذ آنان قرار گرفتهاند، دستوپنجه نرم کند، به تدریج برخی از خشنترین مواضع خود در مورد آموزش، تکنولوژی مدرن و رسانهها را البته بالاجبار تغییر داده است؛ هرچند که هنوز تعاریف آنان بسیار محدودتر از آنی است که در سیاست دولت پیشین افغانستان لحاظ شده بود و فاصله گستردهای با استاندارهای بینالمللی حقوق بشر دارد. موسسه صلح ایالاتمتحده نیز میگوید، اعضای جدید این گروه افراطی در مسائل مربوط به آموزش، بهداشت و حقوق قضایی میانهروتر هستند. این سازمان در گزارش سال 2019 میلادی خود نیز آورده بود که از زمان ریاست ملا منصور بر طالبان، او همواره کوشیده بود برای اصلاح تصاویر منتشر شده از این گروه در عرصه جهانی، اشتباهات طالبان در دهه 1990 میلادی را تکرار کند. دقیقا همان سالهای که این گروه توسط پاکستان، امارات متحده عربی و عربستان سعودی به رسمیت شناخته میشد. بعد از آن بود که سران طالبان سعی کردند با دیگر مقامات خلیجفارس و سازمان ملل متحد نیز تعامل کنند و گامهای را برای مسائل حقوق بشری برداشتند. در این میان جنگجویان طالبان نیز با دولتها و سازمانهای مردم نهاد فعال در زمینههای آموزش و بهداشت شروع به برقراری ارتباط کردند و برای تکمیل نمایش خود، در موضوعات مربوط به زنان موضعی لیبرالتر اتخاذ کردند.
از سال 2014 میلادی، آنان مفهوم کارکرد رسانه را دریافتند و در گفتوگوها و مصاحبهها بر این نکته تاکید میکردند که تغییرات را پذیرفتهاند و ادعا میکردند که آنان در گذشته به عنوان گروه شورشی شناخته میشدند اما اکنون از آنان انتظار میرود که حکمرانی کنند. اما کارشناسان بر این باورند که این گروه هیچگاه دکترین مرکزی نداشته است و این سخنان که این گروه افراطی در سیاستهایشان منعطفتر هستند، ادعای بیش نیست. همانطور که بعد از سقوط طالبان شاهد بودیم، شرایط زنان و فعالیت آنان بسیار محدود شده است و این در حالی است که پیش از این در مناطق تحت کنترل این گروه، زنان و دختران اجازه داشتند به مدرسه بروند و بدون همراه مرد، از خانه خارج شوند.
عبدل بسیط، یکی از متخصصانی که به طور ویژه درباره طالبان مطالعه میکند، می گوید، شاید بتوان پذیرفت که طالبان میانهرو شده است اما آنچه آنان در میدان عمل انجام میدهند، ملاکی برای قضاوت است. به باور او، طالبان جدید، همچنان در کنار نیروهای القاعده در حملات انتحاری شرکت میکنند و آنچه به نام میانهرو و اصلاحطلبی عنوان میشود، فقط مصارف عمومی دارد و برای فریب جوامع جهانی است چرا که این گروه هیچگاه مفهوم دولت و ملت را درک نکرده است. بسیط میگوید،«عدهای بر این باورند که حضور ازبکها، تاجیکها و هزارهها در میان مقامات ارشد بهمعنای تغییر است اما خلاف نمایش ظاهری هنوز دکترین اکثر اعضای این گروه و یا طالبان جدید، دکترین مذهبی است.»
مخالفان طالبان خلاف کسانیکه حضور افرادی مانند ملایعقوب و ملا برادر را نشانه تغییر میدانند، میگویند، این چهرهها و افراد دیگر تنها برای فریب و رضایت غرب وارد میدان شدند و همانطور که مشاهده کردیم بعد از تسلط طالبان، اکثر چهرههای میانهرو از میدان خارج شدند. بسیط نیز همصدا با این دست از کارشناسان، میگوید، هیچگاه از واژه میانهرو برای توصیف عناصر طالبان استفاده نخواهم کرد چرا که آنان یا افراطی و تندرو هستند یا دیدگاههای آنان کمی تنها کمی ملایمتر است.
طالبان در رفتار سیاسی خود، در تعریف مفهوم دولت-ملت با چالش جدی مواجه است و اگر مفهوم امت-امامت را با تسامح زیاد و از نظر صوری بتوانیم به نوع حکومتشان نسبت دهیم، میتوان گفت در شرایط فعلی نسبتی با آن اندیشه مدرن (دولت-ملت) و این اندیشه منتج از اسلام (امت-امامت) ندارند . دشواری کار این است که به باور طالبان، حق حاکمیت سیاسی از آن ملت نیست. ملت نمیتواند در مورد نوع و شکل و محتوای نظام سیاسی تصمیم نهایی را اتخاذ کند. به همین ترتیب، در مورد اینکه چه کس، یا کسانی در رأس حکومت قرار گیرد نیز هنوز طالبان به ملت حق انتخاب قائل نشده است. آنها در هردو مورد نسخه از پیش تعیین شده دارند. افزون برآن، شخص حاکم از نظر طالبان، تام الاختیار، غیر مسئول و نقدناپذیر است و به جز حالات استثنایی، مادامالعمر در قدرت باقی میماند.
در مبحث قانون نیز اختلاف اساسی دقیقا از نقطهای آغاز میشود که طالبان، قانون را نه بیان اراده مردم، بلکه بیان اراده شخص حاکم میدانند. حاکمی که نه در فرایند احراز قدرت وامدار مردم است، نه خود را در برابر مردم مسئول و پاسخگو میداند.
به نظر میرسد در منظومه فکری طالبان، شهروند با تمام حقوق، کارکرد و فعالیت خود غایب است. در نظام مورد نظر طالبان، نه انتخاب حاکم و انتخاب نوع و شکل نظام سیاسی از صلاحیتهای شهروند است؛ نه نقد و نظارت بر حاکم حق شهروند است؛ و نه تأثیرگذاری شهروند بر سیاستها و کارکردهای دولت عملاً فراهم میشود. در خوشبینانهترین حالت اگر بپذیریم که در نظام فکری طالبان، نوعی از مفهوم شهروند وجود دارد؛ آن شهروند، شهروند دستگاه مدرسه و مذهب است؛ آنهم با قرائت سختگیرانه خودشان.
بنابراین حتی اگر طالبان به بدترین شیوههای رفتاری و حکومتداری خود بازنگردد، مردان و بهویژه زنان افغان هزینه سنگینی را برای شکستهای آمریکا در سالها و دهههای آینده پرداخت خواهند کرد. به راستی میتوان گفت که افغانستان تنها بر روی نقشه یک کشور است، چراکه از زمان اعلام استقلال در نوزدهم اوت سال 1919 میلادی تا سقوط دوباره در 15 اوت سال 2021 میلادی، نه ملتی ساخته و نه دولتسازی میسر شد.
آخرین اخبار سیاست را از طریق این لینک پیگیری کنید.