سرانجام مذاکرات ایران و امریکا چه میشود؟
این حال، باید توجه داشت که خود ترامپ چندان تمایلی به ورود به یک درگیری نظامی مستقیم ندارد و این مساله موجب شده تا در برخی موارد، فاصلهگیریهایی میان او و بنیامین نتانیاهو، نخستوزیر اسراییل، شکل بگیرد. شواهدی وجود دارد که نشان میدهد ترامپ در موارد مختلف، آشکارا تمایل خود به پرهیز از جنگ را ابراز کرده و نسبت به بعضی از سیاستهای تهاجمی اسراییل نگاهی انتقادی داشته است. اگر فرض را بر آن بگذاریم که مواضع ادعایی امریکا در راستای دیپلماسی رسمی این کشور قابل تبیین باشد نه دیپلماسی عمومی، آیا امکان بازگشت طرفین به میز مذاکره محتمل است یا خیر؟ من بر این باورم که دو طرف درنهایت به میز مذاکره بازخواهند گشت و احتمال تداوم گفتوگوها همچنان وجود دارد. دیپلماسی به مسیر خود ادامه میدهد و هر دو طرف، دستکم در سطح استراتژیک، هنوز به مذاکره و یافتن راهحل سیاسی علاقهمندند. ازهمینرو طبیعی است که بتوانند به فرمولی برسند که منافع طرفین را تا حدی تامین کند. درست است که امریکاییها اصرار دارند ایران هیچ سطحی از غنیسازی نداشته باشد و به نوعی بر غنیسازی صفر درصدی تاکید دارند، اما این خواسته با واقعیتهای میدانی و جایگاه غنیسازی در ایران همخوان نیست. به عنوان مثال، مارکو روبیو در جلسه اخیر خود در سنای امریکا، بهصراحت به نقش و جایگاه برنامه هستهای ایران اشاره کرد؛ برنامهای که در نگاه بسیاری از ایرانیان، تنها یک پروژه فنی نیست، بلکه بخشی از غرور ملی و نماد توانمندی علمی، بومیسازی فناوری و سرمایهگذاری گسترده انسانی و علمی کشور به شمار میرود. پیشتر هم اشاره کردم که متاسفانه برنامه هستهای ایران برای بازیگران متخاصم به دستاویزی برای اعمال فشار و تسویهحسابهای سیاسی با جمهوری اسلامی ایران تبدیل شده است. درحالی که این برنامه تنها برنامه هستهای در جهان است که با پشتوانه یک قطعنامه رسمی شورای امنیت سازمان ملل قطعنامه ۲۲۳۱ که حاصل توافق برجام است، از مشروعیت بینالمللی برخوردار است. همین مشروعیت باعث میشود که خواستههایی نظیر حذف کامل غنیسازی برای ایران، درنظر بسیاری از تحلیلگران، زیادهخواهانه تلقی شود. طرف امریکایی در حال حاضر به نظر میرسد که این سوابق تاریخی و تعهدات پیشین، ازجمله مفاد توافق برجام و مصوبات شورای امنیت، را نادیده میگیرد. این مساله، بدون تردید مسیر مذاکرات را پیچیدهتر کرده است، اما با وجود این پیچیدگیها، بعید میدانم که گفتوگوها به بنبست کامل برسند. تصور من این است که هر چند ممکن است مذاکرات فراز و نشیبهایی داشته باشد و حتی به نتیجه نهایی هم برسد یا نرسد، اما دیپلماسی همچنان یک مسیر زنده و فعال میان ایران و امریکا خواهد بود. با این همه، همه چیز به میزان انعطافپذیری دو طرف در مرحله نهایی بستگی دارد. از همین رو من همچنان خوشبینم که درنهایت راهی برای پیشرفت و دستیابی به توافق پیدا خواهد شد. انشاءالله!

به گزارش گروه رسانهای شرق؛ ایالاتمتحده طی روزهای اخیر بر مواضعی پافشاری کرده که پیشتر نیز ازسوی ایران به عنوان خطوط قرمز غیرقابل مذاکره اعلام شده بودند؛ ازجمله، ادعای لزوم پذیرش غنیسازی صفر درصدی ازسوی تهران. خواستهای که از نگاه مقامات ایرانی، نهتنها ناممکن، بلکه تعرضی مستقیم به هویت ملی، غرور علمی و سرمایهگذاری چندین ساله کشور در حوزه هستهای تلقی میشود. چنانکه در واکنش به این قبیل ادعاها، تهران موکدا مواضع خود را صریح و بدون ابهام بیان کرده و اعلام داشته غنیسازی در خاک ایران ادامه خواهد داشت و هرگونه تلاش برای مطرح کردن این موضوع در مذاکرات، راه به جایی نخواهد برد. این موضعگیری آشکار، در حالی رخ داده که پیشتر در پایان دور چهارم گفتوگوها، طرفین در باب عبور از کلیات و ورود به مباحث فنی سخن گفته بودند؛
اما اکنون به نظر میرسد فضای مذاکرات با سرعت و حدت بیشتر به سمت فشار روانی و بازیهای رسانهای سوق پیدا کرده است. در همین راستا تحلیلگران در راستای چرایی بروز چنین شرایطی در مقطع کنونی، روایتهای متفاوتی را ارایه میدهند.
گروهی چرایی مواضع متناقض و سردرگمی حاکم در میان مقامات کابینه ترامپ را ناشی از فشارهای همزمان دو لابی قدرتمند بر دولت ترامپ میدانند؛ از یکسو لابی اسراییل و همچنین تندروهای داخلی که همواره به دنبال تشدید تنش با ایران و توسل به گزینه ادعایی نظامی هستند.
ازسوی دیگر لابی اعراب که به وضوح مخالف هرگونه رویارویی ادعایی نظامی در صورت شکست احتمالی مذاکرات میباشند، چراکه به باور پادشاهیها هرگونه رویارویی ادعایی ثبات منطقه را به کلی با تهدیدی بزرگ مواجه خواهد کرد، از همین رو پس از سفر ترامپ به خاورمیانه و انعقاد قراردادهای تجاری گسترده میان واشنگتن و پادشاهیهای خلیجفارس، اعراب اکنون به شدت نگران هرگونه ماجراجویی جدید از جانب تلآویو هستند.
آنها همچنین به دلیل وابستگیهای اقتصادی حاصل از این توافقات، نسبت به اقدامات مشترک تلآویو و واشنگتن حساسیت بالایی نشان میدهند و به دنبال حفظ ثبات و امنیت منطقه به واسطه توافق میان تهران و واشنگتن میباشند.
گروهی دیگر اما رسانهای شدن مواضع متناقض واشنگتن را به عنوان مرحلهای از فرآیند چانهزنی و انتقال فشار با هدف اخذ امتیازات بیشتر از تهران پشت میز مذاکره عنوان کردهاند. در این میان هستند گروهی که معتقدند با ورود رایزنیها به جزییات و طرح مطالبات حداکثری توسط طرفین، اینکه فضای گفتوگوها درگیر فراز و نشیبهای بیشتری شود، طبیعی است.
به نظر میرسد ذیل پذیرش چنین گزارهای است که این دسته از تحلیلگران مدعیاند تاکید متقابل طرفین بر خواستههای حداکثری خود، هر چند خطر تشدید مناقشات در مذاکرات را به همراه دارد، اما الزاما به معنای فروپاشی کامل فرآیند رایزنیها نیست.
از اینرو، به باور این گروه اگرچه تنشها رو به افزایش است، اما احتمال بازگشت به میز مذاکرات، اگر نگوییم آسان، اما همچنان محتمل است. به این بهانه روزنامه اعتماد با هدف بررسی و ارزیابی سناریوهای مختلف در باب آینده مذاکرات ایران و ایالاتمتحده با لحاظ کردن رویکرد تحریکآمیز و بازی دوگانه اخیر واشنگتن با نصرتالله تاجیک، دیپلمات بازنشسته گفتوگو کرده است.
تاجیک در گفتوگوی خود با «اعتماد» علیرغم افزایش تنشها و مواضع متناقض ایالاتمتحده، روند دیپلماتیک میان ایران و امریکا را همچنان پابرجا میداند. به باور این کارشناس مسائل خاورمیانه، ترامپ و تیم تحت رهبریاش تلاش دارند تا با تکیه بر استراتژی فشار حداکثری، حداکثر امتیاز را از آن خود کنند، با این همه به باور این تحلیلگر سیاسی سردرگمی حاکم بر تیم مذاکرهکننده و شکاف حاکم بر ساختار سیاسی امریکا را نیز نمیتوان انکار کرد.
مشروح این گفتوگو را در ادامه میخوانید:
باتوجه به واکنش اخیر مقامهای ایرانی نسبت به مواضع ادعایی استیو ویتکاف و سایر مقامهای امریکایی در باب غنیسازی ادعایی صفر درصدی آینده رایزنیها را چگونه ارزیابی میکنید؟
از قبل هم پیشبینی میشد که با ورود طرفین به جزییات مذاکرات، اختلافات آشکار شود؛ اتفاقی که عملا نیز رخ داد. در حال حاضر، تمرکز اصلی گفتوگوها بر مساله غنیسازی اورانیوم است، جایی که اختلافی میان دو طرف عریان شده است. همانگونه که پیشتر اشاره کردهام، دیپلماسی در مسیری پرپیچ و خم و ناهموار قرار گرفته است. با این حال، به نظر میرسد این فرآیند همچنان ادامه دارد و نباید تصور کرد که طرفین از شدت و میزان اختلافات غافلگیر شدهاند.
خیر! هر دوطرف اهداف و منافع مشخصی دارند و به نظر میرسد دیپلماسی هنوز توان پاسخگویی به این نیازها را دارد. در این میان، مواضع ایالاتمتحده شفاف نیست و نوعی تناقض در گفتار و رفتار نمایندگان این بازیگر مشاهده میشود. این مساله تا حدی ناشی از فشارهای داخلی ازسوی جریانهای تندرو در واشنگتن و همچنین فشارهای خارجی از سوی اسراییل، برخی کشورهای عربی و سایر ذینفعان منطقهای است.
از همین رو، آنچه ازسوی مقامات امریکایی در رسانهها بیان میشود، الزاما منطبق با مواضعی نیست که در جلسات مذاکره مطرح میشود. تیم ایرانی مذاکرهکننده که هم در گفتوگوها حضور دارد و هم تحولات رسانهای را رصد میکند، بارها تاکید کرده که میان محتوای جلسات و روایت رسانهها تفاوتهایی وجود دارد.
همین دوگانگی رفتاری و گفتاری از سوی طرف امریکایی، نوعی فضای سردرگم و ابهام در روند رایزنیها ایجاد کرده است. ماحصل این بازی دوگانه آینده مبهم دور پنجم رایزنیها است که هنوز زمان و مکان برگزاری آن ازسوی ایران تایید نشده است؛ موضوعی که احتمالا به دلیل اظهارات متفاوت و تحریکآمیز، ازجمله سخنان اخیر دونالد ترامپ در ریاض یا گفتوگوی آقای ویتکاف درباره غنیسازی صفر درصدی، رخ داده است؛ موضعی که طبیعتا برای ایران قابل پذیرش نیست. با این حال، بعید به نظر میرسد که این بنبست برای مدت طولانی ادامه یابد. طرفین ممکن است از این فضای پرتنش عبور کرده و به یک فرمول مشترک برای ادامه مسیر دست پیدا کنند.
به باور شما چرا در بازه زمانی کنونی و در آستانه دور پنجم رایزنیها لحن و ادبیات مقامهای امریکایی درباره برنامه هستهای ایران تغییر کرد و چهرهای چون ویتکاف که پیش از این حق غنیسازی در سطحی پایینتر را برای ایران درنظر داشت با چرخشی 180 درجهای امروز از غنیسازی صفر درصدی میگوید؟
در آستانه دور پنجم مذاکرات، میتوان تحلیلهای متفاوتی درباره چرایی طرح برخی مواضع و اظهارنظرهای متفاوت و متناقض ازسوی مقامهای امریکایی ارایه کرد، اما پرسش اصلی اینجاست که چرا در این مقطع زمانی، چنین سخنانی ازسوی طرف امریکایی مطرح میشود و چه دلایلی پشت آن نهفته است؟ به باور من یکی از دلایل احتمالی، سردرگمی واشنگتن درقبال سیاستهای خود نسبت به ایران است. به نظر میرسد امریکا میداند چه چیزی را نمیخواهد، اما هنوز به درستی نمیداند که چه چیزی را میخواهد.
این بلاتکلیفی در مواضع رسمی این کشور نیز قابل مشاهده است: از یکسو، مقامات امریکایی بارها تاکید کردهاند که با برنامه هستهای صلحآمیز ایران مشکلی ندارند؛ چنانکه آقای روبیو در آخرین سخنرانی خود در سنا بر این نکته تاکید کرده است، اما ازسوی دیگر، همین مقامها ادعا میکنند که ایران نباید اجازه غنیسازی داشته باشد. این تناقض، پرسشی بنیادین ایجاد میکند: اگر ایران حق غنیسازی ندارد، چگونه میتوان از برنامه هستهای صلحآمیز سخن گفت؟ این ابهام در موضعگیری امریکا، میتواند ریشه در چند عامل داشته باشد: آیا واقعا با سردرگمی تصمیمگیری در سطوح بالا مواجه هستیم؟ یا این مواضع بخشی از یک بازی روانی است که افکار عمومی ایران یا حاکمیت ایران را هدف قرار داده است؟ یا شاید هم فشار لابیهای قدرتمند، بهویژه پس از سفر دونالد ترامپ به خاورمیانه، عامل اصلی اتخاذ چنین مواضعی شده است. نباید فراموش کرد که اظهارات اخیر مقامات امریکایی، بلافاصله پس از سفر ترامپ به ریاض و همچنین بعد از سفر آقای ویتکاف به اسراییل مطرح شده است.
در واقع، بخشی از این مواضع ممکن است در چارچوب هماهنگیهای منطقهای جدید امریکا با متحدانش قابلفهم باشد. بهیاد داریم که ترامپ از ابتدای ورودش به کاخ سفید، در ارتباط با پرونده هستهای ایران به اهرم تهدید و فشار متوسل شد. بسیاری از تحلیلگران واقعگرا همان زمان تاکید کردند که رییسجمهور امریکا به دنبال جنگ نیست، چراکه نمیخواهد هزینههای ناشی از آن را بپردازد؛ در عوض، فشار حداکثری را در پیش گرفته؛ رویکردی که به باور ادعایی واشنگتن میتواند پیامدهای سختتری برای ایران نسبت به رویارویی بههمراه داشته باشد. اکنون نیز ممکن است همین رویکرد ادامه پیدا کند؛ استفاده از چماقهای مختلف، ازجمله تهدید به فعالسازی مکانیسم ماشه توسط اروپا یا طرح اظهاراتی تحریکآمیز، میتواند بخشی از یک استراتژی گستردهتر برای امتیازگیری بیشتر از ایران و تحقق اهداف واشنگتن باشد.
در شرایط کنونی باتوجه به توافقات گسترده ترامپ با کشورهای حاشیه خلیجفارس، این فرضیه مطرح است که رپیس جمهوری امریکا در ارتباط با ایران تحت فشار دو لابی اعراب و لابی یهودی قرار دارد؛ لابی یهودی خواستار تشدید تنش است؛ گزارهای که در تضاد با منافع پادشاهیها قرار دارد، به باور شما در شرایط کنونی واشنگتن منافع خود را در گرو تحقق خواست کدام یک از دو بازیگر میبیند؟
در حال حاضر، دو رویکرد اصلی در سیاست فشار علیه ایران مشاهده میشود که دونالد ترامپ به صورت همزمان از هر دو بهرهبرداری میکند؛نخست رویکرد اسراییل است که بر تشدید تنش با ایران تاکید دارد. دوم رویکردی است مبتنی بر فشار حداکثری که در این چارچوب ترامپ تلاش میکند با بهرهگیری از ابزارهای روانی، اجتماعی و اقتصادی، فشارهایی درونی بر جامعه ایران وارد کند. هدف از این فشارها، ایجاد نارضایتی عمومی و درنهایت، وارد آوردن فشار از پایین به حاکمیت است؛ استراتژیای که میتوان آن را فشار از پایین، چانهزنی از بالا توصیف کرد. در این سناریو، واشنگتن از یکسو با مقامات رسمی ایران پای میز مذاکره مینشیند و ازسوی دیگر، با بازیهای روانی و بهکارگیری ادبیاتی که ظاهرا دوستانه و امیدوارکننده است، نظیر اینکه امیدواریم ایران به کشوری نرمال تبدیل شود در تلاش است افکار عمومی ایران را به سمت تقابل با حاکمیت سوق دهد. این سیاستِ دوگانه ادعایی، اساسا بر ایجاد شکاف داخلی در ایران متمرکز شده است.
در مقابل، کشورهای عرب منطقه، به ویژه کشورهای حاشیه خلیجفارس، رویکرد محتاطانهتری اتخاذ کردهاند. این گروه از کشورها برخلاف اسراییل، چندان علاقهمند به تشدید تنشهای نظامی نیستند، چرا که میدانند هرگونه رویارویی با ایران تبعات گستردهای برای کل منطقه بههمراه خواهد داشت. با این حال، این کشورها نیز از سیاست فشار حداکثری علیه ایران حمایت میکنند، رویکردی که اگرچه بدون جنگ پیش میرود، اما در عمل تاثیرات اقتصادی و اجتماعی سنگینی برای ایران بهدنبال دارد؛ بهگونهای که میتوان آن را همسنگ با پیامدهای یک درگیری نظامی دانست. درنتیجه، گرچه میان اسراییل و برخی کشورهای عربی در روشها تفاوتهایی وجود دارد، اما در عمل، هر دو مسیر به افزایش فشار بر مردم ایران منتهی میشود.
ترامپ اما با بهرهگیری همزمان از این طریق دو مسیر یعنی فشار روانی و تهدید نظامی از جانب اسراییل و اعمال فشار اقتصادی در واقع از دو لبه یک قیچی برای پیشبرد سیاستهای خود استفاده میکند. او هر دو اهرم را در راستای منافع ایالاتمتحده بهکار گرفته است. با این حال، باید توجه داشت که خود ترامپ چندان تمایلی به ورود به یک درگیری نظامی مستقیم ندارد و این مساله موجب شده تا در برخی موارد، فاصلهگیریهایی میان او و بنیامین نتانیاهو، نخستوزیر اسراییل، شکل بگیرد. شواهدی وجود دارد که نشان میدهد ترامپ در موارد مختلف، آشکارا تمایل خود به پرهیز از جنگ را ابراز کرده و نسبت به بعضی از سیاستهای تهاجمی اسراییل نگاهی انتقادی داشته است.
اگر فرض را بر آن بگذاریم که مواضع ادعایی امریکا در راستای دیپلماسی رسمی این کشور قابل تبیین باشد نه دیپلماسی عمومی، آیا امکان بازگشت طرفین به میز مذاکره محتمل است یا خیر؟
من بر این باورم که دو طرف درنهایت به میز مذاکره بازخواهند گشت و احتمال تداوم گفتوگوها همچنان وجود دارد. دیپلماسی به مسیر خود ادامه میدهد و هر دو طرف، دستکم در سطح استراتژیک، هنوز به مذاکره و یافتن راهحل سیاسی علاقهمندند. ازهمینرو طبیعی است که بتوانند به فرمولی برسند که منافع طرفین را تا حدی تامین کند. درست است که امریکاییها اصرار دارند ایران هیچ سطحی از غنیسازی نداشته باشد و به نوعی بر غنیسازی صفر درصدی تاکید دارند، اما این خواسته با واقعیتهای میدانی و جایگاه غنیسازی در ایران همخوان نیست. به عنوان مثال، مارکو روبیو در جلسه اخیر خود در سنای امریکا، بهصراحت به نقش و جایگاه برنامه هستهای ایران اشاره کرد؛ برنامهای که در نگاه بسیاری از ایرانیان، تنها یک پروژه فنی نیست، بلکه بخشی از غرور ملی و نماد توانمندی علمی، بومیسازی فناوری و سرمایهگذاری گسترده انسانی و علمی کشور به شمار میرود.
پیشتر هم اشاره کردم که متاسفانه برنامه هستهای ایران برای بازیگران متخاصم به دستاویزی برای اعمال فشار و تسویهحسابهای سیاسی با جمهوری اسلامی ایران تبدیل شده است. درحالی که این برنامه تنها برنامه هستهای در جهان است که با پشتوانه یک قطعنامه رسمی شورای امنیت سازمان ملل قطعنامه ۲۲۳۱ که حاصل توافق برجام است، از مشروعیت بینالمللی برخوردار است.
همین مشروعیت باعث میشود که خواستههایی نظیر حذف کامل غنیسازی برای ایران، درنظر بسیاری از تحلیلگران، زیادهخواهانه تلقی شود. طرف امریکایی در حال حاضر به نظر میرسد که این سوابق تاریخی و تعهدات پیشین، ازجمله مفاد توافق برجام و مصوبات شورای امنیت، را نادیده میگیرد. این مساله، بدون تردید مسیر مذاکرات را پیچیدهتر کرده است، اما با وجود این پیچیدگیها، بعید میدانم که گفتوگوها به بنبست کامل برسند. تصور من این است که هر چند ممکن است مذاکرات فراز و نشیبهایی داشته باشد و حتی به نتیجه نهایی هم برسد یا نرسد، اما دیپلماسی همچنان یک مسیر زنده و فعال میان ایران و امریکا خواهد بود. با این همه، همه چیز به میزان انعطافپذیری دو طرف در مرحله نهایی بستگی دارد. از همین رو من همچنان خوشبینم که درنهایت راهی برای پیشرفت و دستیابی به توافق پیدا خواهد شد. انشاءالله!
کسی نمیداند مسیر مذاکرات دوجانبه ایران و امریکا در کدام وادی و کدام مرحله قرار است به توافق ختم شود، اما بسیاری از تحلیلگران دستیابی به توافق را برای هر دو کشور ناگزیر ارزیابی میکنند. نه ایران میلی به تنش و ورود به تنازع دارد و نه امریکا که هنوز مرهمی برای زخمهای اشتباهاتش در حمله به عراق و افغانستان پیدا کرده، خواستار ورود به آوردگاه نظامی تازهای است، به همین دلیل است که تحلیلگران در هر دو سوی معادله، توافق را قریبالوقوعتر از عدم توافق میدانند.
با یک چنین پیشفرضهایی باید دید چرا امریکا بحث غنیسازی صفر درصدی را مطرح کرده است؟ احمد ترکنژاد، فعال تحلیلگر مسائل سیاسی و از کارگزاران سابق اجرایی یکی از این کارشناسان است که معتقد است طرح بحث غنیسازی صفر درصدی ازسوی امریکا تاکتیکی برای کسب دستاوردهای بیشتر در مذاکرات است. در واقع امریکا از بطن این خواسته به دنبال ارسال این پالس به فضای داخلی امریکا و لابیهای اسراییلی است که در مقابل ایران عقبنشینی نکرده است! ترکنژاد صحبتهای رهبری را باعث بیاثر شدن این تاکتیک ارزیابی کرده و میگوید؛ رهبری علیرغم ارسال پالس برای طرف مقابل، هرگز باب گفتوگو را نبستند. این تحلیلگر یکی از عرصههای مهم مذاکرات را دیپلماسی عمومی و فضای رسانهای ارزیابی کرده و معتقد است طرف ایرانی در این زمینه باید دقیقتر و خلاقهتر عمل کند.
مذاکرات ایران و امریکا در روزهای ابتدایی هفته آینده قرار است در اروپا دنبال شود. وارد کردن بحث غنیسازی صفر درصدی توسط مقامات امریکایی، برخی نگرانیها را درخصوص دورنمای توافق ایجاد کرده است. شما کلیت گفتوگوهای دوجانبه ایران و امریکا را چطور ارزیابی میکنید؟
به نظرم مساله فراز و فرود در مذاکراتی تا این درجه حساسیت، امری طبیعی است. هر اندازه هم که دوطرف جلو بروند، این فراز و فرودها بیشتر شده و شدت بالاتری پیدا میکند، چراکه طرفین در آخرین فرصتهای قبل از توافق قصد دارند دستاورد بیشتری کسب کرده و امتیاز کمتری به طرف مقابل بدهند. طبیعی است که ترامپ از غنیسازی صفر درصدی صحبت کند و در مقابل آن رهبری هم پاسخهای منطقی به طرف مقابل دادند.
باید توجه داشت که رهبری هرگز صحبتی درباره توقف مذاکرات مطرح نکردند. رهبری تنها خطوط قرمز را ترسیم کردند تا طرف مقابل حد خود را بداند. اگر فرآیند مذاکرات در یک چارچوب مشخص و مبتنی بر درک متقابل پیش برود، قطعا به نتیجه میرسد، در غیر این صورت با بنبست مواجه میشود. در اینکه ایران باید به سمت یک توافق جدی با امریکا برود نباید شک کرد، چون در هر حال چه به لحاظ مجموعه تهدیدات داخلی که کوچک هم نیست و چه به لحاظ تهدیدهای منطقهای و چه به لحاظ شرایط جهانی، مصلحت و شرایط کشور حکم میکند با درنظر گرفتن عزت، مصلحت و حکمت، مذاکرات به توافق ختم شود. انصافا مذاکرهکنندگان ایرانی تا به امروز هم به این ملاحظات، نهایت توجه را صورت دادهاند.
جدا از بستر اصلی مذاکرات به نظر میرسد یک جنگ رسانهای و نبردی مبتنی بر دیپلماسی عمومی هم میان دو اردگاه در جریان است. برخی تحلیلگران ایرانی اما از اطلاعرسانی قطرهچکانی طرف ایرانی انتقاد میکنند. درباره این صفکشیهای رسانهای و نحوه اطلاعرسانی آن چه نظری دارید؟
جنگ رسانهای و گفتوگوی رسانهای یک بخش مهم از این نبرد دیپلماتیک و اساسا هر مذاکرات دیگری است. از نظر من هم امریکا به این توافق نیاز دارد و هم ایران. دست و پای ایران بسته نیست و کارتهای بازی بسیاری در منطقه دارد. هر چند مشکلات بسیاری هم برای ایران وجود دارد. در عین حال ظرفیتهای خلق تهدید ایران، بسیار فرصتساز است. امریکا متوجه این ظرفیتهای طرف ایرانی است. لازم است در یک فضای واقعبینانه، طرف مقابل را متوجه این ظرفیتها کنیم. این کار رسانهها و تحلیلگران رسانهای است. البته برخی تجربههای قبل، مذاکرهکنندگان ایرانی را به این نتیجه رسانده که شاید بهتر باشد که مذاکرات را با نهایت احتیاط و در سکوت خبری پیش ببرد.
هر چند امریکاییها آشکارا میگویند همه گزینهها روی میز است اما تحلیلگران معتقدند امریکاییها متوجه خطر ورود به تنازعات بیحاصل در منطقه هستند و از آن دوری میکنند. این تحلیل درست است؟
باید توجه داشت که ایران هرگز خواستار ورود به درگیریهای نظامی نبوده و نیست، از سوی دیگر امریکا هم علاقهای به درگیری نظامی با ایران ندارد. امریکا میداند در اثر درگیر شدن در خاورمیانه فرصتهای بسیاری را از دست میدهد. نمونه آن سفر ترامپ به خاورمیانه و ادعای سرمایهگذاری 5 تریلیون دلاری در کشورهای عربی حاشیه خلیجفارس است. روشن است تحقق یک چنین سرمایهگذاریهایی در گرو ثبات منطقهای است. در خاورمیانه متشنج، امریکا دستاوردی نخواهد داشت. لازمه حرکت ایران به سمت توسعه هم آرامش منطقه و پایان دادن به تحریمهاست، بنابراین معتقدم مذاکرات ادامه پیدا کرده و توافق حاصل میشود.
تناقضات بسیاری در اعلام مواضع مقامات امریکایی مشاهده میشود. ابتدا ویتکاف اعلام کرد مشکلی با غنیسازی ایران ندارد اما پس از سفر ترامپ به منطقه، ایده غنیسازی صفر درصدی از سوی امریکا مطرح شد. این رویکرد پارادوکسیکال از کجا میآید؟
امریکا در نخستین گام و نخستین نامهها اعلام کرد، مطالبهاش حرکت نکردن ایران به سمت ساخت سلاح هستهای است. قبل از این حرفها ایران با فتوای رهبری دکترین خود را تشریح کرده است. براساس فتوای رهبری ایران اجازه حرکت به سمت سلاح هستهای را ندارد. فتوای شرعی مرجعی مانند رهبری به مراتب از قانون بالاتر است، بنابراین در بدو امر مشکلی برای دو طرف وجود نداشت. در ارتباط با شرایط و سطح غنیسازی هم باید توجه داشت که ایران به دانش اتمی دست پیدا کرده، دانش هم از بین رفتنی نیست.
حتی اگر امریکا همه مراکز هستهای ایران را هم بزند، باز هم دانش هستهای ایران باقی خواهد ماند و شکوفا میشود. معتقدم، صحبتهای اخیر مقامات امریکایی بیشتر تاکتیکی و در راستای کسب دستاوردهای بیشتر از مذاکرات است. ایران هم باید تک حریف را با پاتک مناسب پاسخ دهد. کسی نمیتواند به ایران تحمیل کند که دانش هستهای خود را کنار بگذارد. دانش اتمی ایران ذیل داراییهای نامشهود ایران دستهبندی میشود. از نظر من طرح موضوع غنیسازی صفر درصدی، تاکتیک امریکاییها است. ما نباید اسیر تاکتیکهای طرف مقابل شویم. استراتژی ایران باید براساس تاکتیکهای مخرب طرف مقابل تغییر یابد. استراتژی ایران، طرفداری از صلح و امنیت منطقهای و جهانی در راستای تامین منافع ملی و گسترش آنهاست.
توافق احتمالی میان ایران و امریکا موافقان و مخالفان یا برندگان و بازندگانی دارد. شمایل این برندگان و بازندگان چگونه است؟
روشن است افراد و گروههایی که از تحریمها سود و منفعتی میبرند، براساس قابلیتها، استعدادها، هوش و توانایی خود ثروتهای انبوهی بههم زدهاند. اینها درنتیجه محدود شدن یا صفر شدن رقابت به چنین جایگاهی رسیدهاند. مثلا تحریمها باعث شده، عدهای در ایران امکان صادرات نفت پیدا کنند. این امتیاز که دراختیار همه به صورت برابر قرار نمیگیرد بلکه تنها عدهای هستند که چنین امکانی را پیدا میکنند. یا افراد و گروههایی که به ارز دولتی برای واردات غیررسمی دسترسی دارند هم ذیل این دسته افرادند. اساسا تمام افرادی که از تحریمها سودهای کلانی میبرند، مخالف توافق ایران و امریکا هستند. طبیعی است که به صورت نمایان نمیتوانند بگویند به چه دلیلی با مذاکره یا توافق مخالف هستند، بنابراین ناچارند مخالفت خود را با پوشش انقلابیگری و از طریق دیدگاههای مذهبی بیان کنند تا مساله اصلی نمود نیابد. تندروها چه در داخل و چه در خارج در مسیر منویات نتانیاهو هستند. تنها فرد و جریانی که به صورت بنیادین مخالف توافق است، نتانیاهو است. پس از او عوامل نفوذ اسراییل در ایران و افراد و گروههایی که ناآگاهانه در زمین نتانیاهو بازی میکنند. ایران که به دنبال رابطه با امریکا برای تفریح نیست، بلکه منافع ملی ایران است که مشخص میکند ایران با کدام طرف باید روابط عادی و با کدام طرف روابط راهبردی داشته باشد. ایران با چین و روسیه منافع راهبردی دارد. با کشورهای منطقه اجبار ژئوپلیتیک برای توسعه روابط وجود دارد. رابطه احتمالی با امریکا هم در راستای یک چنین ضرورتهایی معنا و مفهوم پیدا میکند. این ضرورتها میگوید که ایران باید در مسیر تنشزدایی و آرامش گام بردارد. ایران برای توسعه نیازمند استفاده از همه ظرفیتهای اقتصادی و ارتباطی است.
پس از مطرح شدن بحث غنیسازی صفر درصدی ازسوی مقامات امریکایی، برخی طیفها در ایران اعلام کردند ایران باید دور پنجم مذاکرات را به تعویق بیندازد. آیا با این رویکرد موافقید؟
ایران هرگز نباید میز مذاکرات را ترک کند، اما تعلیق مذاکرات ممکن است به صورت یک تاکتیک مطرح شود. البته مسوولان باید همه عواقب و پیامدهای احتمالی چنین تصمیمی را کنترل کنند. ایران باید به جهان اعلام کند که طرفدار صلح و مذاکره و گفتوگوست. نباید بهانهای به دست دشمنان داده شود. در یک چنین فضایی، تعلیق مذاکرات ممکن است بهانهای به دست بدخواهان و جنگافروزان بدهد. ایران باید بگوید 4 دور مذاکرات پایان یافته و چارچوبهایی تنظیم شده است. در ادامه هم باید در مسیر این چارچوبها حرکت کرد. ایران گفته سلاح هستهای نخواهد داشت، هنوز هم همین را میگوید و آماده اعتمادسازی است. در عین حال غنیسازی هم مطابق NPT یک حق غیر قابل سلب است. ایران هم این دانش را دارد. اینکه غنیسازی برای ایران منابع اقتصادی داشته یا نه؟ بحث دیگری است، اما این حق را کسی نمیتواند از ایران بگیرد. اساسا دانش ذیل داراییهای نامشهود هر کشوری و ساختاری است.