گزارش نشستی با حضور اسماعیلپور و دارش
عربشاهی به زبان جهانی رسیده است
سحر آزاد: مسعود عربشاهی همچون تمام این سالها که سخت حرف زده، تصمیم به حرفزدن ندارد. او روایت دوستانش و آنها را که برای بررسی آثارش آمدهاند، میشنود بدون آنکه یک کلمه هم در تأیید یا تکذیب گفتههایشان بگوید. حتی وقتی عباس مشهدیزاده دست در گردن بهروز دارش میاندازد تا از کارهای او و دوستیای که میان این نسل بوده، صحبت کند، نقاش 80ساله همچنان روی صندلی ردیف جلو نشسته و نظارهگر جریان است. نشست بررسی آثار مسعود عربشاهی، نقاش شناختهشده ایرانی، عصر دوشنبه، 26 بهمن در گالری شهریور برگزار شد. در این گالری نمایشگاهی از آثار این هنرمند برپا شده است و بههمینمنظور نشستی با حضور ابوالقاسم اسماعیلپور، اسطورهشناس و بهروز دارش، مجسمهساز، برگزار شد. در ابتدای این نشست بهروز دارش گفت: «عربشاهی تا آخرین لحظه کار میکند و متناسب جریانات امروز مشغول فعالیت است. میتوان هنرمندان ایران را به دو دسته تقسیم کرد؛ هنرمندانی که به نیاز فرهنگی خود توجه خاصی ندارند، به ایرانیبودن آثارشان توجه خاصی ندارند و مانند غربیها کار میکنند. هنرمندان دوره مشروطه شیفته فرهنگ غرب هستند و همان را اجرا میکردند اما در
دهههای 40 و 50 جریان بازگشت به خود شکل گرفت؛ جریانی که در آن جلال آلاحمد، نصر و... حضور داشتند و هنرمند به موقعیت وجودی خود فکر میکند و فضای بینابینی هنر بومی و مدرنیته در آن شکل گرفت».
این مجسمهساز سپس به مکتب سقاخانه اشاره کرد: «هنرمندانی هستند که به هنر و هویت جهانی و ایرانی فکر میکنند. در اینجاست که مکتب سقاخانه ظهور میکند. این جنبش به نشانهها توجه دارد و بخشی از آن نشانههای عینی است مثل آثار تناولی که معتقد است این نشانهها را به فضای مدرن ببرد تا جلب توجه کند. یک مخاطب غیرایرانی با اثری که به شکل مدرن بیان شده، ارتباط برقرار میکند اما به دلیل اینکه چنین نشانههایی را نمیشناسد، درک درستی از مفهوم آن ندارد و برایش شکلی است که از طریق حس به آن نزدیک میشوند اما این نشانهها و نمادها برای ما دارای مفهوم است».به اعتقاد او، عربشاهی در زمره هنرمندان سقاخانه قرار نمیگیرد: «عربشاهی هنر عامیانه را قبول ندارد. او از نشانههای شناختهشده استفاده نمیکند و دایره و مربع را بهکار میگیرد که در همهجای دنیا همین معنی را دارد. او آنها را از فضای خود بیگانه و با تمایلات خود به همراه مدرنیته در آثارش اعمال میکند. عربشاهی از یک پنجره به جهان نگاه و همهچیز را در یک کلیت بیان میکند. مکتب سقاخانه تنها مکتبی است که نوعی ایرانیبودن در آن وجود دارد و به هنر ما یک ویژگی میدهد. آثار عربشاهی را در
صورتی که به نشانههای صرف فرهنگی نگاه نکنیم، ورای مکتب سقاخانه است. در کار او همواره شاهد چالش مدرنیته و سنت هستیم البته فقط خود او میداند چگونه این کار را انجام داده است».
پس از آن اسماعیلپور درباره اسطوره و فضای ایرانی در زمانهای که عربشاهی آثارش را آغاز کرد، گفت: «در دهه 40- 50 دو جریان مدرنیته و سنتی پابهپای هم شکل گرفت. درواقع عربشاهی، زاده چنین بستری است که هنر سنتی و بنمایههای تاریخی و کهن را نقب میزند اما هنرمندان سنتی در همان فضا ماندند. در دهه 40- 50 دغدغه و شروع توجه به اسطوره در بین تمام عرصهها شکل گرفت. اولین کتاب اسطورهشناسی در دهه 50 نوشته شد و قبل از آن کتاب اسطورههای گیلگمش در دهه 40 منتشر شد. این نشان میدهد نیاز به توجه و اسطورهپردازی و اسطورهسازی در هنر چقدر اهمیت دارد و هنرمندانی در این عرصه موفق شدند که این نیاز را درک کردند».
او با بیان اینکه آغاز آثار عربشاهی در اسطورهها ریشه دارد، بیان کرد: «شروع آثار او اسطورهپردازی و توجه به دستمایههای اساطیری ایران باستان است که نمیدانم از طریق مطالعه به اینجا رسیده است یا خیر؟ در دهه 40 هیچ کتاب اسطورهای وجود نداشته است و نمیتوان گفت او خیلی بر مبنای مطالعه کار کرده است. اهمیت کاربرد اسطوره در هنر 30 سال است که در ایران دیده میشود و زمانی که عربشاهی این را در هنر خود آغاز کرده، کتابی در این عرصه منتشر نشده است».
این اسطورهشناس در تحلیل آثار عربشاهی گفت: «او اسطورههای خودش را ساخته و از درونمایههای ایران باستان استفاده کرده است اما آنجا متوقف نشده، بلکه به خاطر کار مداوم و هوشمندی جهشیافته، هنرمندی است که به شکلی ناخودآگاه جایگاه هنر را دریافته است. اگر بخواهیم دورههای مختلف هنری را کنار هم بچینیم، به شکل کوچکتر در آثار عربشاهی این موضوع دیده میشود».
اسماعیلپور سپس به دوره بعدی آثار عربشاهی اشاره کرد: «در دوره بعد او به هویتیابی پرداخته و میداند هنری جهانی میشود که ریشههای اصیل و سنتی خود را داشته باشد، اما به شکلی مدرن هنر وقتی جهانی میشود که به تکنیکهای روز جهان نیز دست یافته باشد. استفاده از هنر باستانی و اساطیری و تلفیق آن با هنر مدرن بسیار مهم است. سورئالیستی که عربشاهی در آثارش خلق کرده، فقط سورئال غربی نیست. در سورئال هنرمند همهچیز را به ناخودآگاه خود میسپارد و اراده او خیلی دخیل نیست، اما سورئال عربشاهی کاملا خودآگاه است و او بهگونهای کار میکند که با ذهن پیچیده خود ساخته است، درنتیجه ارتباط با تابلوهایش نیز بهراحتی انجام نمیشود. بهنوعی میتوان گفت عربشاهی تمام اسطورهها را مرور کرده و به شکل انتزاعی تمام عناصر کاشیها، جاجیمها و المانهای ایرانی را در کارش دخیل کرده است».
او درادامه در پاسخ به این موضوع که آثار عربشاهی پستمدرن است، گفت: «آثار او پستمدرن است. من معتقدم او توانسته زوایای پنهان نقشمایههای کهن ایرانی را با یک زبان جهانی به دنیا عرضه کند. یعنی آثار او بهنوعی آشتی سنت و مدرنیته است، سنت ارزشهایی قوی دارد که در هزارتوی آن نهفته و در آثار عربشاهی به یک زبان جهانی رسیده است».
بااینحال، دارش در بخش دیگری از این نشست نظری مخالف اسماعیلپور ارائه کرد: «وقتی به کارها نگاه میکنید ردپای اسطوره در آن دیده میشود، اما به نظر من نیازی به مطالعه اسطورهها نیست، چراکه جهانی که ما در آن زندگی میکنیم، پر از اسطوره است و این اسطورهها در زندگی امروز ما هستند. تفاوت کار عربشاهی با سایر هنرمندان مکتب سقاخانه این است که هم از نظر حسی شما را درگیر میکند و هم از نظر منطقی... کارهای عربشاهی کاملا انتزاعی است و رئالیست نیست، چراکه هیچ نکته بیرونی در آن دیده نمیشود، درواقع او همهچیز را از ذهن خود گرفته است. گرایش انتزاعی او برگرفته از هندسه انتزاعی و معماری ایرانی است. بهنظر من آثار عربشاهی کاملا مدرنیته است و با پستمدرن فقط یک نقطه مشترک دارد و آن مداراجویی است».او افزود: «کارهای عربشاهی بر مبنای ساختار است درحالیکه در پستمدرن تکثرگرایی وجود دارد نه یگانگی. توان مدرنیته خیلی بیشتر و باقدرتتر دیده میشود، درحالیکه در پستمدرن عامیانگی کارها تأثیر دارد و دیده میشود، پستمدرن قائمبهذات نیست و به آهستگی ظهور میکند. عربشاهی از پستمدرن هم استفاده کرده، اما مدرنیته او در اوج است».
سحر آزاد: مسعود عربشاهی همچون تمام این سالها که سخت حرف زده، تصمیم به حرفزدن ندارد. او روایت دوستانش و آنها را که برای بررسی آثارش آمدهاند، میشنود بدون آنکه یک کلمه هم در تأیید یا تکذیب گفتههایشان بگوید. حتی وقتی عباس مشهدیزاده دست در گردن بهروز دارش میاندازد تا از کارهای او و دوستیای که میان این نسل بوده، صحبت کند، نقاش 80ساله همچنان روی صندلی ردیف جلو نشسته و نظارهگر جریان است. نشست بررسی آثار مسعود عربشاهی، نقاش شناختهشده ایرانی، عصر دوشنبه، 26 بهمن در گالری شهریور برگزار شد. در این گالری نمایشگاهی از آثار این هنرمند برپا شده است و بههمینمنظور نشستی با حضور ابوالقاسم اسماعیلپور، اسطورهشناس و بهروز دارش، مجسمهساز، برگزار شد. در ابتدای این نشست بهروز دارش گفت: «عربشاهی تا آخرین لحظه کار میکند و متناسب جریانات امروز مشغول فعالیت است. میتوان هنرمندان ایران را به دو دسته تقسیم کرد؛ هنرمندانی که به نیاز فرهنگی خود توجه خاصی ندارند، به ایرانیبودن آثارشان توجه خاصی ندارند و مانند غربیها کار میکنند. هنرمندان دوره مشروطه شیفته فرهنگ غرب هستند و همان را اجرا میکردند اما در
دهههای 40 و 50 جریان بازگشت به خود شکل گرفت؛ جریانی که در آن جلال آلاحمد، نصر و... حضور داشتند و هنرمند به موقعیت وجودی خود فکر میکند و فضای بینابینی هنر بومی و مدرنیته در آن شکل گرفت».
این مجسمهساز سپس به مکتب سقاخانه اشاره کرد: «هنرمندانی هستند که به هنر و هویت جهانی و ایرانی فکر میکنند. در اینجاست که مکتب سقاخانه ظهور میکند. این جنبش به نشانهها توجه دارد و بخشی از آن نشانههای عینی است مثل آثار تناولی که معتقد است این نشانهها را به فضای مدرن ببرد تا جلب توجه کند. یک مخاطب غیرایرانی با اثری که به شکل مدرن بیان شده، ارتباط برقرار میکند اما به دلیل اینکه چنین نشانههایی را نمیشناسد، درک درستی از مفهوم آن ندارد و برایش شکلی است که از طریق حس به آن نزدیک میشوند اما این نشانهها و نمادها برای ما دارای مفهوم است».به اعتقاد او، عربشاهی در زمره هنرمندان سقاخانه قرار نمیگیرد: «عربشاهی هنر عامیانه را قبول ندارد. او از نشانههای شناختهشده استفاده نمیکند و دایره و مربع را بهکار میگیرد که در همهجای دنیا همین معنی را دارد. او آنها را از فضای خود بیگانه و با تمایلات خود به همراه مدرنیته در آثارش اعمال میکند. عربشاهی از یک پنجره به جهان نگاه و همهچیز را در یک کلیت بیان میکند. مکتب سقاخانه تنها مکتبی است که نوعی ایرانیبودن در آن وجود دارد و به هنر ما یک ویژگی میدهد. آثار عربشاهی را در
صورتی که به نشانههای صرف فرهنگی نگاه نکنیم، ورای مکتب سقاخانه است. در کار او همواره شاهد چالش مدرنیته و سنت هستیم البته فقط خود او میداند چگونه این کار را انجام داده است».
پس از آن اسماعیلپور درباره اسطوره و فضای ایرانی در زمانهای که عربشاهی آثارش را آغاز کرد، گفت: «در دهه 40- 50 دو جریان مدرنیته و سنتی پابهپای هم شکل گرفت. درواقع عربشاهی، زاده چنین بستری است که هنر سنتی و بنمایههای تاریخی و کهن را نقب میزند اما هنرمندان سنتی در همان فضا ماندند. در دهه 40- 50 دغدغه و شروع توجه به اسطوره در بین تمام عرصهها شکل گرفت. اولین کتاب اسطورهشناسی در دهه 50 نوشته شد و قبل از آن کتاب اسطورههای گیلگمش در دهه 40 منتشر شد. این نشان میدهد نیاز به توجه و اسطورهپردازی و اسطورهسازی در هنر چقدر اهمیت دارد و هنرمندانی در این عرصه موفق شدند که این نیاز را درک کردند».
او با بیان اینکه آغاز آثار عربشاهی در اسطورهها ریشه دارد، بیان کرد: «شروع آثار او اسطورهپردازی و توجه به دستمایههای اساطیری ایران باستان است که نمیدانم از طریق مطالعه به اینجا رسیده است یا خیر؟ در دهه 40 هیچ کتاب اسطورهای وجود نداشته است و نمیتوان گفت او خیلی بر مبنای مطالعه کار کرده است. اهمیت کاربرد اسطوره در هنر 30 سال است که در ایران دیده میشود و زمانی که عربشاهی این را در هنر خود آغاز کرده، کتابی در این عرصه منتشر نشده است».
این اسطورهشناس در تحلیل آثار عربشاهی گفت: «او اسطورههای خودش را ساخته و از درونمایههای ایران باستان استفاده کرده است اما آنجا متوقف نشده، بلکه به خاطر کار مداوم و هوشمندی جهشیافته، هنرمندی است که به شکلی ناخودآگاه جایگاه هنر را دریافته است. اگر بخواهیم دورههای مختلف هنری را کنار هم بچینیم، به شکل کوچکتر در آثار عربشاهی این موضوع دیده میشود».
اسماعیلپور سپس به دوره بعدی آثار عربشاهی اشاره کرد: «در دوره بعد او به هویتیابی پرداخته و میداند هنری جهانی میشود که ریشههای اصیل و سنتی خود را داشته باشد، اما به شکلی مدرن هنر وقتی جهانی میشود که به تکنیکهای روز جهان نیز دست یافته باشد. استفاده از هنر باستانی و اساطیری و تلفیق آن با هنر مدرن بسیار مهم است. سورئالیستی که عربشاهی در آثارش خلق کرده، فقط سورئال غربی نیست. در سورئال هنرمند همهچیز را به ناخودآگاه خود میسپارد و اراده او خیلی دخیل نیست، اما سورئال عربشاهی کاملا خودآگاه است و او بهگونهای کار میکند که با ذهن پیچیده خود ساخته است، درنتیجه ارتباط با تابلوهایش نیز بهراحتی انجام نمیشود. بهنوعی میتوان گفت عربشاهی تمام اسطورهها را مرور کرده و به شکل انتزاعی تمام عناصر کاشیها، جاجیمها و المانهای ایرانی را در کارش دخیل کرده است».
او درادامه در پاسخ به این موضوع که آثار عربشاهی پستمدرن است، گفت: «آثار او پستمدرن است. من معتقدم او توانسته زوایای پنهان نقشمایههای کهن ایرانی را با یک زبان جهانی به دنیا عرضه کند. یعنی آثار او بهنوعی آشتی سنت و مدرنیته است، سنت ارزشهایی قوی دارد که در هزارتوی آن نهفته و در آثار عربشاهی به یک زبان جهانی رسیده است».
بااینحال، دارش در بخش دیگری از این نشست نظری مخالف اسماعیلپور ارائه کرد: «وقتی به کارها نگاه میکنید ردپای اسطوره در آن دیده میشود، اما به نظر من نیازی به مطالعه اسطورهها نیست، چراکه جهانی که ما در آن زندگی میکنیم، پر از اسطوره است و این اسطورهها در زندگی امروز ما هستند. تفاوت کار عربشاهی با سایر هنرمندان مکتب سقاخانه این است که هم از نظر حسی شما را درگیر میکند و هم از نظر منطقی... کارهای عربشاهی کاملا انتزاعی است و رئالیست نیست، چراکه هیچ نکته بیرونی در آن دیده نمیشود، درواقع او همهچیز را از ذهن خود گرفته است. گرایش انتزاعی او برگرفته از هندسه انتزاعی و معماری ایرانی است. بهنظر من آثار عربشاهی کاملا مدرنیته است و با پستمدرن فقط یک نقطه مشترک دارد و آن مداراجویی است».او افزود: «کارهای عربشاهی بر مبنای ساختار است درحالیکه در پستمدرن تکثرگرایی وجود دارد نه یگانگی. توان مدرنیته خیلی بیشتر و باقدرتتر دیده میشود، درحالیکه در پستمدرن عامیانگی کارها تأثیر دارد و دیده میشود، پستمدرن قائمبهذات نیست و به آهستگی ظهور میکند. عربشاهی از پستمدرن هم استفاده کرده، اما مدرنیته او در اوج است».