|

حافظ موسوی: میراث رؤیایی بخشی جدایی‌ناپذیر از تاریخ ادبیات است

رؤیایی، نقطه‌ پایان یک نسل

با درگذشت یداله رؤیایی پرونده‌ یک نسل از شاعران بزرگ زبان فارسی بسته شد؛ نسلی که از شاگردان و نخستین پیروان نیما بودند. اخوان‌ثالث زودتر از همه رفت و به تازگی ابتهاج هم رفت و حالا یداله رؤیایی.

رؤیایی، نقطه‌ پایان یک نسل

با درگذشت یداله رؤیایی پرونده‌ یک نسل از شاعران بزرگ زبان فارسی بسته شد؛ نسلی که از شاگردان و نخستین پیروان نیما بودند. اخوان‌ثالث زودتر از همه رفت و به تازگی ابتهاج هم رفت و حالا یداله رؤیایی. ارادت و احترام آنها به نیما وجه اشتراک‌شان بود. اما اختلاف‌نظر کم نداشتند. همه در نخستین شعرهایشان ردپای نیما پیدا بود، اما به تدریج به مهر و نشان شخصی خود دست یافتند. در دهه‌ی سی همه سیاسی بودند، و غالبا توده‌ای. رؤیایی هم بود، زندانی هم شد. بعدها هم در گفت‌وگو با مسعود نقره‌کار درباره‌ نقش حزبی که خود عضو آن بود یا دست‌کم با آن همکاری می‌کرد گفت: «باید قبول کرد که حزب توده‌ی ایران تلنگر روشنفکری و تلنگر بیداری و مدرنیسم را در ایران زد» (عبارت از چیست، آهنگ دیگر، ص 300). بعد از کودتای شوم 28 مرداد و به قول اخوان بعد از فروریختن سقف بلند آرزوهای نجیب آن نسل، هر‌یک از آنان به راهی رفتند و خوشا که هیچ‌کدام به بیراهه نرفتند. اگرچه راه‌شان جدا و اختلاف‌های سیاسی و تفاوت‌ سلیقه‌های ادبی‌شان آشکار شد‌ اما حرمت نگاه داشتند و هرگاه که لازم بود پشت هم درآمدند. شاملو و رؤیایی برای این مدعا مثال‌زدنی‌اند. با همه‌ی اختلاف‌نظرهایشان، در مجله‌ی «بارو» که «با»یش از آن بامداد بود و «رو»یش از آن رؤیا، با هم همکاری کردند. گاهی در پرده و گاهی آشکار به هم انتقاد می‌کردند یا حتا به هم می‌پریدند‌ اما می‌دانستند که جا و جایگاه‌شان کجاست و قدر هم را پیش چشم داشتند. به متن سخنرانی رؤیایی در مراسم بزرگداشت شاملو نگاه کنید. ببینید در‌باره‌ی شاملو با چه دقت و احساس مسئولیتی سخن می‌گوید: «او، شاملو، بیش از همه به راز کلمه نزدیک شد... مرگ شاملو امسال در کنار مرگ‌های دیگر شعر نو، شعر نو را نمای مرگ می‌کند» (همان، ص322‌).

و حالا با مرگ سایه و رؤیا، شعر فارسی به‌راستی «نمای مرگ» شده است. این‌ها را گفتم تا آن‌هایی که برای مخدوش‌کردن چهره‌ی روشنفکری و روشنفکران ادبی و فرهنگی ایران، در پرونده‌های هریک از آنان دنبال حرف و سخنی علیه آن دیگری و دیگران می‌گردند، به کاری بیهوده مشغول‌اند.

آن‌هایی که با نوشته‌ها و دیدگاهم نسبت به «شعر حجم» و بیانیه‌ی آن آشنایی دارند احتمالا می‌دانند که من در نقد آن مطلب نوشته‌ام و ادعا کرده‌ام: «مبانی شعر حجم و بیانیه‌ی آن آشکارا مخالف بنیان‌های اصلی نظریه‌ی ادبی نیما است» (پانوشت‌ها، ص 138‌). و گرایش عرفانی این جریان شعری را در مقایسه با نظریه‌ شعری نیما گامی به پس ارزیابی کرده‌ام. البته در همان نوشته در بررسی بیانیه‌ شعر حجم از دیدگاه بلاغت و معانی و بیان این را هم گفته‌ام که: «پیشنهادهای بیانیه‌ی شعر حجم از دیدگاه علوم ادبی قدیم، پیشنهادهایی قابل‌توجه و بعضا پیشرفته‌تر از تجربه‌ی شعر فارسی در دهه‌ی چهل و پنجاه است». رؤیایی در طول بیش از نیم قرن کار ادبی خود همواره حواسش به جریان‌ها و افت‌وخیزهای شعر فارسی بود و نسبت به آن‌ها واکنش می‌کرد. او در دو دهه‌ی چهل و پنجاه، تنبلی ذهنی و زبانیِ بخشی از شعر نو فارسی را که شعر را صرفا ابزاری برای بیانگری و تبلیغ و تهییج سیاسی و ایفای تعهد اجتماعی می‌پنداشت، اگرچه با عبارت نیش‌دار و ناروایی چون «حجره‌ی تعهد»، مورد انتقاد قرار داد و مراقبت از وجه زیبایی‌شناسی شعر فارسی را گوشزد کرد. همو در اواخر دهه‌ هفتاد در برابر جریانی که از خودارجاعی زبان شعر و معناگریزی سخن می‌گفت بر نقش و سهم «انسان و جهان» در کنار «زبان» تأکید کرد و گفت: «من که آن روز آن‌طور بودم، امروز بی‌رنگ‌شدن تفکر مارکسیسم و به بوته‌ی فراموشی سپردن انسان در شعر را فقدانی می‌بینم و شعر را در خطر فقر می‌بینم» (عبارت از چیست، ص 35‌).

حالا رؤیایی رفته است و ما مانده‌ایم و میراثی که او از خود به جای گذاشته است؛ میراثی که شماری از درخشان‌ترین و ساخت‌مندترین شعرهای مدرن فارسی را در خود دارد، میراثی که از غوطه‌ور شدن رؤیایی در ژرفای زبان فارسی نشان دارد. میراثی که گیرم خواننده‌گان فراوانی نداشته باشد‌ اما بخشی جدایی‌ناپذیر از تاریخ زبان و ادبیات فارسی است.

 

 

اخبار مرتبط سایر رسانه ها