|

درباره نمایش «می‌خواستم اسب باشم»

شکل‌گیری یک تراژدی مدرن

سروش طاهری

نمایش‌نامه‌ای که دهه 80 توسط محمد چرمشیر نوشته شده و عباس غفاری یکی از کارگردان‌هایی است که به یک نویسنده (محمد چرمشیر) متعهد است. البته تعهد بسیار هوشمندانه و درستی است. محمد چرمشیر آدمی متفکر و نمایش‌نامه‌نویس شاخصی در جهان درام‌نویسی ایران است.

بالطبع نمایش‌نامه‌هایی هم از آقای چرمشیر وجود دارد که ممکن است بنده حقیر یا همکارانم نپسندیم. اما در کلیت محمد چرمشیر یکی از بهترین نمایش‌نامه‌نویسان ایران است و عباس غفاری هم به درستی نمایش‌نامه‌های او را کار می‌کند. فکر می‌کنم الان در روزگاری که زندگی می‌کنیم، فقر هویت فرهنگی در کشورمان موج می‌زند. مقصود این است وابستگی انسان فانی به یک جهان لایتناهی بزرگ فلسفی کمی گم است. فکر می‌کنم انتخاب این نمایش‌نامه برای اجرا چنین چیزی است و شاید بیشتر تعهد عباس غفاری برای انجام کاری فرهنگی را نشان می‌دهد و اینکه بتواند این فقر فرهنگی یا بهتر بگویم فقر فلسفی را در جامعه خودش نشان بدهد. به نظرم این نمایش‌نامه اساسا در مورد چنین چیزی است. «می‌خواستم اسب باشم» بیش از هر‌چیز در ارتباط با بحران‌های قرن بیستم یا قرن بیست‌و‌یکمی است که انسان با آن مواجه است که بزرگ‌ترین بحران‌ها جنگ جهانی است و البته که جنگ جهانی دوم. اگرچه جنگ جهانی اول هم بحران بزرگی قلمداد می‌شود اما جنگ جهانی دوم به دلیل اینکه مقداری نزدیک‌تر به روزگار معاصر ما است، بیشتر مورد توجه قرار گرفته است. کشته‌شدن چند ‌میلیون انسان و بعد اتفاق بزرگی مثل بمب اتم و... برای انسان فانی، جایگاه خدا را از همه بیشتر برجسته می‌کند. گاهی این سؤال پیش می‌آید‌ که خدا کجای این ماجرا است؟ خدایی که سال‌ها از او کمک خواستیم و مدد طلبیدیم، الان کجا است؟ و نمایش‌نامه از این صحبت می‌کند و فکر می‌کنم عباس غفاری علت انتخاب این نمایش‌نامه را فقر شدید فرهنگی و فلسفی می‌داند. در نمایش‌نامه یک تراژدی مدرن شکل می‌گیرد. عدم ارتباط آدم‌ها با یکدیگر، عدم ارتباط آدم‌ها با خدا‌ یا عدم ارتباط مرد با زن. این چیزی است که بیشتر مقصودم را در ارتباط با چرایی انتخاب این نمایش‌نامه توسط غفاری برجسته‌تر می‌کند. گاهی با خودم فکر می‌کنم چرا باید نمایش‌نامه‌ای را در مقطعی اجرا کرد؟ بعضی‌ها معانی ساده‌تری را برایش در نظر می‌گیرند؛ مثل اینکه مردم ما الان نیاز به خندیدن دارند، پس کار کمدی انجام می‌دهیم. به نظرم جملاتی از این دست، تفکرات کمی دم‌دستی‌تر و سطحی‌تری است. ولی علت انتخاب «می‌خواستم اسب باشم» برای به اجرا بردن این نمایش‌نامه، مفاهیمی است که به آن اشاره کردم.
اما درباره نمایش‌نامه باید گفت که فکر می‌کنم «می‌خواستم اسب باشم» نسبت به کارهای دیگر محمد چرمشیر، متوسط‌تر است. آثار بسیار بهتری از او مطالعه کردم و نمایش‌نامه‌هایی از ایشان خواندم که در ذهنم مانده است. به نظرم این نمایش‌نامه شاید در دوره خودش و در دهه 80 یک اثر بسیار شاخص به نظر می‌آمد و الان نمایش‌نامه متوسط‌تری است. شاید حتی نیاز به بازنگری داشته باشد. مانیفست‌هایی که صادر می‌شود و شکل دینی که در ارتباط با جریان یهودیت و خداباوری مطرح می‌شود، به نظرم کمی نیاز به بازنگری دارد.
اما نکته‌ای که توجه من را در نمایش‌نامه و بعد در نمایش جلب کرد، این است که در نمایش هیچ مردی وجود ندارد. تنها مردی که در این مخفیگاه حضور دارد، پیتر است که او هم در توالت خودش را مخفی کرده و بعد هم متوجه می‌شویم خودکشی کرده است. نمایش‌نامه دقیقا زن‌محور است و انگار در جریان مصائب جنگ جهانی دوم، فقط زن‌ها با مشکلات مواجه هستند یا بهتر است بگویم مردها همه کشته شده‌اند؛ چراکه نمونه‌های فراوانی در تاریخ وجود دارد از‌جمله حمله اعراب به ایران یا حمله مغول‌ها و افغان‌ها به ایران و آنچه ‌در ارتباط با تاریخ می‌دانیم و بعد هم جنگ‌های جهانی، اولین اتفاقی که رخ می‌دهد این است که مردها به جنگ می‌روند و کشته می‌شوند یا خودشان را مخفی می‌کنند. خاطرم هست که آقای بیضایی هم نمایش‌نامه‌ای به اسم «تاراج‌نامه» دارد که در این نمایش‌نامه هم که مربوط به حمله مغول‌هاست، مردی برای اینکه تصور می‌کند اگر مغول‌ها او را پیدا کنند، در لحظه اول او را می‌کشند، لباس زنانه می‌پوشد و زنی هم از آنجایی که تصور می‌کند اگر مغول‌ها پیدایش کنند، ممکن است آزارش بدهند، لباس مردانه می‌پوشد که اگر مغولی او را دید، بکشدش و این دو آدم با‌هم مواجه می‌شوند. نگاه بین زن و مرد توجه من را در این نمایش جلب کرد. همیشه از خودم سؤال می‌کنم که چرا هیچ مردی اینجا نیست؟ و بعد اشاره می‌کنم به اسم نمایش‌نامه «می‌خواستم اسب باشم». باز‌هم از آنجایی که جنس ماده اسب، نماد زیبایی و غرور است و جنس نر هم نماد مردانگی و قدرت، این اسم کاملا مفهوم نمایش‌نامه را منعکس می‌کند. مقصودم این است که در نمایش‌نامه نبود مرد به‌خوبی مشهود است و در نمایش هم به‌خوبی دیده می‌شود. فکر می‌کنم در طراحی لباس هم عباس غفاری با لباس‌های سرهمی یا سرتاسری نظامی‌وار مردانه که زن‌ها پوتین‌های سفیدی هم به پا دارند، اشاره‌ای می‌کند به اینکه زنانی می‌بینیم علاقه‌مند به مرد‌شدن؛ زنانی که سعی می‌کنند مانند یک مرد، قدرتمند باشند و بعد لباس زنانه‌ای که در گوشه‌ای آویزان است و روی تن مانکن است و نماد زنانگی است و زن‌ها مدام به آن دست می‌کشند و همه آنها مثل مرد شدند.
اشاره می‌کنم به زمان حال خودمان. زن‌های امروز ما هم انگار دیگر زن نیستند. به نظر می‌رسد مردهایی هستند کمی ضعیف‌تر. اکثرشان پوتین و شلوار می‌پوشند. از نمایش «سگ‌دو» محمد چرمشیر یاد می‌کنم که از جمله زن‌های شلوارپوش مردنما استفاده کرد. میزی که در میانه صحنه گذاشته شده است و دو‌ دستی که مثل دست‌های عیسی در شام آخر، باقی مانده و دختر لحظه‌ای دست‌هایش را جای آنها می‌گذارد و دست‌ها بالا می‌رود و لحظه‌ای جای عیسی می‌نشیند و دست‌های عیسی را می‌گیرد. نمایش‌نامه اساسا به دنبال نگاهی فلسفی است و به نظرم در کار عباس غفاری به‌درستی اجرا شده است.
شاید چیزی که در نمایش کمی من را اذیت کرد، طراحی نور بود که به دلیل نبود نورهای خوب در سالن، این مورد طبیعی به نظر می‌آمد. نورهای موجود شادابی را از کار می‌گیرند. هرچند ‌عباس غفاری سعی کرده بود با همین نور کم هم آن فضای تاریک و آبی و قرمز و فضای رو‌به‌زوال و نابودی را نشان بدهد، اما می‌شد طراحی نور بهتری داشت.
بازی‌ها در این نمایش، نمره موفقی می‌گیرد. به نظرم کارگردانی از بازی‌ها جلوتر است و کارگردان تمام تلاشش را کرده که در طراحی اثر موفق عمل کند و به‌خوبی مشخص است. موضوع عروسک‌ها و سیب‌زمینی‌های اطراف را خوب متوجه نمی‌شوم. همان‌طور ‌که در ایران نان قوت غالب است، در اروپا هم سیب‌زمینی همین ویژگی را دارد و در جنگ جهانی دوم هم سیب‌زمینی بسیاری را از مرگ و گرسنگی نجات داد. همان‌طو‌ر که داروی پنی‌سیلین بسیاری را از مرگ و عفونت نجات داد. در جنگ جهانی دوم این دو مورد نقشی اساسی بازی می‌کردند. نمی‌پسندم که در این طراحی هوشمندانه، سیب‌زمینی‌ها روی زمین باشد و بازیگر با پاهایشان با سیب‌زمینی‌ها بازی کنند. به نظرم کار خوبی نیست و عروسک‌هایی که روی زمین خوابانده شدند و اطراف آنها سیب‌زمینی است، شاید نمادی است از بچه‌هایی که قرار بوده به دنیا بیایند و هرگز به دنیا نیامدند یا بچه‌هایی که کشته شدند. استاندارد‌نبودن سالن کمی به بازی‌ها‌ هم لطمه می‌زند‌، اما به نظرم بازی‌ها پذیرفتنی است.

نمایش‌نامه‌ای که دهه 80 توسط محمد چرمشیر نوشته شده و عباس غفاری یکی از کارگردان‌هایی است که به یک نویسنده (محمد چرمشیر) متعهد است. البته تعهد بسیار هوشمندانه و درستی است. محمد چرمشیر آدمی متفکر و نمایش‌نامه‌نویس شاخصی در جهان درام‌نویسی ایران است.

بالطبع نمایش‌نامه‌هایی هم از آقای چرمشیر وجود دارد که ممکن است بنده حقیر یا همکارانم نپسندیم. اما در کلیت محمد چرمشیر یکی از بهترین نمایش‌نامه‌نویسان ایران است و عباس غفاری هم به درستی نمایش‌نامه‌های او را کار می‌کند. فکر می‌کنم الان در روزگاری که زندگی می‌کنیم، فقر هویت فرهنگی در کشورمان موج می‌زند. مقصود این است وابستگی انسان فانی به یک جهان لایتناهی بزرگ فلسفی کمی گم است. فکر می‌کنم انتخاب این نمایش‌نامه برای اجرا چنین چیزی است و شاید بیشتر تعهد عباس غفاری برای انجام کاری فرهنگی را نشان می‌دهد و اینکه بتواند این فقر فرهنگی یا بهتر بگویم فقر فلسفی را در جامعه خودش نشان بدهد. به نظرم این نمایش‌نامه اساسا در مورد چنین چیزی است. «می‌خواستم اسب باشم» بیش از هر‌چیز در ارتباط با بحران‌های قرن بیستم یا قرن بیست‌و‌یکمی است که انسان با آن مواجه است که بزرگ‌ترین بحران‌ها جنگ جهانی است و البته که جنگ جهانی دوم. اگرچه جنگ جهانی اول هم بحران بزرگی قلمداد می‌شود اما جنگ جهانی دوم به دلیل اینکه مقداری نزدیک‌تر به روزگار معاصر ما است، بیشتر مورد توجه قرار گرفته است. کشته‌شدن چند ‌میلیون انسان و بعد اتفاق بزرگی مثل بمب اتم و... برای انسان فانی، جایگاه خدا را از همه بیشتر برجسته می‌کند. گاهی این سؤال پیش می‌آید‌ که خدا کجای این ماجرا است؟ خدایی که سال‌ها از او کمک خواستیم و مدد طلبیدیم، الان کجا است؟ و نمایش‌نامه از این صحبت می‌کند و فکر می‌کنم عباس غفاری علت انتخاب این نمایش‌نامه را فقر شدید فرهنگی و فلسفی می‌داند. در نمایش‌نامه یک تراژدی مدرن شکل می‌گیرد. عدم ارتباط آدم‌ها با یکدیگر، عدم ارتباط آدم‌ها با خدا‌ یا عدم ارتباط مرد با زن. این چیزی است که بیشتر مقصودم را در ارتباط با چرایی انتخاب این نمایش‌نامه توسط غفاری برجسته‌تر می‌کند. گاهی با خودم فکر می‌کنم چرا باید نمایش‌نامه‌ای را در مقطعی اجرا کرد؟ بعضی‌ها معانی ساده‌تری را برایش در نظر می‌گیرند؛ مثل اینکه مردم ما الان نیاز به خندیدن دارند، پس کار کمدی انجام می‌دهیم. به نظرم جملاتی از این دست، تفکرات کمی دم‌دستی‌تر و سطحی‌تری است. ولی علت انتخاب «می‌خواستم اسب باشم» برای به اجرا بردن این نمایش‌نامه، مفاهیمی است که به آن اشاره کردم.
اما درباره نمایش‌نامه باید گفت که فکر می‌کنم «می‌خواستم اسب باشم» نسبت به کارهای دیگر محمد چرمشیر، متوسط‌تر است. آثار بسیار بهتری از او مطالعه کردم و نمایش‌نامه‌هایی از ایشان خواندم که در ذهنم مانده است. به نظرم این نمایش‌نامه شاید در دوره خودش و در دهه 80 یک اثر بسیار شاخص به نظر می‌آمد و الان نمایش‌نامه متوسط‌تری است. شاید حتی نیاز به بازنگری داشته باشد. مانیفست‌هایی که صادر می‌شود و شکل دینی که در ارتباط با جریان یهودیت و خداباوری مطرح می‌شود، به نظرم کمی نیاز به بازنگری دارد.
اما نکته‌ای که توجه من را در نمایش‌نامه و بعد در نمایش جلب کرد، این است که در نمایش هیچ مردی وجود ندارد. تنها مردی که در این مخفیگاه حضور دارد، پیتر است که او هم در توالت خودش را مخفی کرده و بعد هم متوجه می‌شویم خودکشی کرده است. نمایش‌نامه دقیقا زن‌محور است و انگار در جریان مصائب جنگ جهانی دوم، فقط زن‌ها با مشکلات مواجه هستند یا بهتر است بگویم مردها همه کشته شده‌اند؛ چراکه نمونه‌های فراوانی در تاریخ وجود دارد از‌جمله حمله اعراب به ایران یا حمله مغول‌ها و افغان‌ها به ایران و آنچه ‌در ارتباط با تاریخ می‌دانیم و بعد هم جنگ‌های جهانی، اولین اتفاقی که رخ می‌دهد این است که مردها به جنگ می‌روند و کشته می‌شوند یا خودشان را مخفی می‌کنند. خاطرم هست که آقای بیضایی هم نمایش‌نامه‌ای به اسم «تاراج‌نامه» دارد که در این نمایش‌نامه هم که مربوط به حمله مغول‌هاست، مردی برای اینکه تصور می‌کند اگر مغول‌ها او را پیدا کنند، در لحظه اول او را می‌کشند، لباس زنانه می‌پوشد و زنی هم از آنجایی که تصور می‌کند اگر مغول‌ها پیدایش کنند، ممکن است آزارش بدهند، لباس مردانه می‌پوشد که اگر مغولی او را دید، بکشدش و این دو آدم با‌هم مواجه می‌شوند. نگاه بین زن و مرد توجه من را در این نمایش جلب کرد. همیشه از خودم سؤال می‌کنم که چرا هیچ مردی اینجا نیست؟ و بعد اشاره می‌کنم به اسم نمایش‌نامه «می‌خواستم اسب باشم». باز‌هم از آنجایی که جنس ماده اسب، نماد زیبایی و غرور است و جنس نر هم نماد مردانگی و قدرت، این اسم کاملا مفهوم نمایش‌نامه را منعکس می‌کند. مقصودم این است که در نمایش‌نامه نبود مرد به‌خوبی مشهود است و در نمایش هم به‌خوبی دیده می‌شود. فکر می‌کنم در طراحی لباس هم عباس غفاری با لباس‌های سرهمی یا سرتاسری نظامی‌وار مردانه که زن‌ها پوتین‌های سفیدی هم به پا دارند، اشاره‌ای می‌کند به اینکه زنانی می‌بینیم علاقه‌مند به مرد‌شدن؛ زنانی که سعی می‌کنند مانند یک مرد، قدرتمند باشند و بعد لباس زنانه‌ای که در گوشه‌ای آویزان است و روی تن مانکن است و نماد زنانگی است و زن‌ها مدام به آن دست می‌کشند و همه آنها مثل مرد شدند.
اشاره می‌کنم به زمان حال خودمان. زن‌های امروز ما هم انگار دیگر زن نیستند. به نظر می‌رسد مردهایی هستند کمی ضعیف‌تر. اکثرشان پوتین و شلوار می‌پوشند. از نمایش «سگ‌دو» محمد چرمشیر یاد می‌کنم که از جمله زن‌های شلوارپوش مردنما استفاده کرد. میزی که در میانه صحنه گذاشته شده است و دو‌ دستی که مثل دست‌های عیسی در شام آخر، باقی مانده و دختر لحظه‌ای دست‌هایش را جای آنها می‌گذارد و دست‌ها بالا می‌رود و لحظه‌ای جای عیسی می‌نشیند و دست‌های عیسی را می‌گیرد. نمایش‌نامه اساسا به دنبال نگاهی فلسفی است و به نظرم در کار عباس غفاری به‌درستی اجرا شده است.
شاید چیزی که در نمایش کمی من را اذیت کرد، طراحی نور بود که به دلیل نبود نورهای خوب در سالن، این مورد طبیعی به نظر می‌آمد. نورهای موجود شادابی را از کار می‌گیرند. هرچند ‌عباس غفاری سعی کرده بود با همین نور کم هم آن فضای تاریک و آبی و قرمز و فضای رو‌به‌زوال و نابودی را نشان بدهد، اما می‌شد طراحی نور بهتری داشت.
بازی‌ها در این نمایش، نمره موفقی می‌گیرد. به نظرم کارگردانی از بازی‌ها جلوتر است و کارگردان تمام تلاشش را کرده که در طراحی اثر موفق عمل کند و به‌خوبی مشخص است. موضوع عروسک‌ها و سیب‌زمینی‌های اطراف را خوب متوجه نمی‌شوم. همان‌طور ‌که در ایران نان قوت غالب است، در اروپا هم سیب‌زمینی همین ویژگی را دارد و در جنگ جهانی دوم هم سیب‌زمینی بسیاری را از مرگ و گرسنگی نجات داد. همان‌طو‌ر که داروی پنی‌سیلین بسیاری را از مرگ و عفونت نجات داد. در جنگ جهانی دوم این دو مورد نقشی اساسی بازی می‌کردند. نمی‌پسندم که در این طراحی هوشمندانه، سیب‌زمینی‌ها روی زمین باشد و بازیگر با پاهایشان با سیب‌زمینی‌ها بازی کنند. به نظرم کار خوبی نیست و عروسک‌هایی که روی زمین خوابانده شدند و اطراف آنها سیب‌زمینی است، شاید نمادی است از بچه‌هایی که قرار بوده به دنیا بیایند و هرگز به دنیا نیامدند یا بچه‌هایی که کشته شدند. استاندارد‌نبودن سالن کمی به بازی‌ها‌ هم لطمه می‌زند‌، اما به نظرم بازی‌ها پذیرفتنی است.

 

اخبار مرتبط سایر رسانه ها