ترجمه دو شعر با محوریت ایران بههمراه دو تکنگاری بر شعرها
از چشم غربی
محمود حدادی
شرق: آنچه میخوانید چکامههایی است از دو شاعر و شرقشناس آلمانیزبان، پائول فلمینگ و ژزف هامر فون پورگشتال که توسط محمود حدادی به فارسی ترجمه شدهاند و او بر هریک شرح و تفسیری هم نوشته است. حدادی را بهواسطه ترجمههای قابل توجهش از ادبیات آلمانیزبان و بهخصوص آثار کلاسیک این ادبیات میشناسیم. او به جز ترجمه آثار داستانی، چندین مجموعه شعر هم ترجمه کرده که از میان آنها میتوان به «آنچه میماند» و «سکونت شاعرانه» اشاره کرد که هر دو گزیدهای از شعرهای شاعر کلاسیک آلمانی، فریدریش هلدرلین، هستند که همراه با نقد و تفسیرهایی بر شعرها منتشر شدهاند. پیشتر، «دیوان غربی شرقی» گوته نیز با ترجمه حدادی منتشر شده بود. دو چکامهای که در اینجا ترجمه شدهاند، با نگاهی به جهان شرق و خاصه ایران سروده شدهاند. ایران از دوران صفویه از لحاظ سیاسی و ادبی مورد توجه جهانی بوده و این دو چکامه نمونههایی از چنین توجهیاند.
1
بر سر دریای خزر
پائول فلمینگ
ای خوبروترینِ همه سِیرنهای آسیایی،
ای دوریس! به در آ و راهِ ما را در پیشروی ما به ما بنما!
هلا، ای كاستور، پولوكس!
بهدرآیید، شما ای برادرانِ هلنی
كه تاكنون هیچ كشتیِ آلمانی را
بر سر این دریا به نام آواز ندادهاید!
فروغی بر راه ما بتابید، ای سیرنهای نازنین،
فروغی چنان كه شب ظلمانی هم
در پرتو شمایان هادی ما باشد.
اینك در اینجا
آن كشتی بلندنام و شریف
كه دیریست آوازهاش به گوشتان رسیده است!
آن كشتیای كه درخور مارس است، و زیبنده نام او.
و یونو و وِنوس با آن مهربانند،
كشتیای كه مردانش به ستایش شما
از سرزمین شامگاهی به سرزمین بامدادان آمدهاند.
حدیث ناكامیهای شاعری جوان
سال 1633 و اینك بیش از 15 سال است كه کشورهای فئودالی آلمان و اروپای میانه در آتش جنگی میسوزند كه كاتولیكها و پروتستان علیه هم بهپا كردهاند و بعدها جنگهای سیساله لقب خواهد گرفت. در این سال شاه فریدریش سوم، امیر ایالت آلمانیزبان هولشتاین هیئتی بزرگ را روانه روسیه و ایرانِ عهدِ صفوی میكند، به امید آنكه بتواند از شمال اروپا و گذرگاه روسیه و دریای خزر راهی بازرگانی به آسیا بیابد و بهاینترتیب جاده ابریشم را به طرفِ شمالِ اروپا برگرداند. دامنه تأثیر این قدم از میدان منافع این خان محلی فراتر میرود، ازاینرو حمایت پنهان اسپانیا و قیصر آلمان را با خود دارد؛ حمایت پنهان آنها را، چونكه جنگی اقتصادی در میان است. كشورهای دریانورد، خاصه انگلستان و هلند تجارت دریایی با هند و ایران را به انحصار خود درآوردهاند. اما كشورهای اروپای میانه در راه خشكی به شرق همهجا با مرزهای گذرناپذیر امپراتوری عثمانی برمیخورند كه دشمن بزرگ جهان مسیحیت است و راهها را بر آنها بسته است. اینان یا باید از بازرگانی با مشرق چشم بپوشند یا رو به شرق، گرد قاره آفریقا بگردند. در این میان راهِ بارها كوتاهترِ مسكوـ خزرـ اصفهان باید
كه انحصار تجارت با شرق را از دست انگلیسیها و هلندیها دربیاورد.
منشی و مترجم این هیئت، آدام الئاریوس (1671ـ 1599) زبانپژوهِ بزرگ دوران خود است كه مقدر خواهد بود بعد از بازگشت از ایران به كمك حقوردی، قزلباشِ فراریِ دربارِ شاه صفی، «گلستان» سعدی را به آلمانی ترجمه كند. دستیار الئاریوس در این سفرِ پرخطرِ هفتساله شاعر و دانشجوی جوانی به نام پائول فِلِمینگ (1640ـ 1609) است كه تحصیل در رشته پزشكی را ناتمام رها كرده و با این هیئت همراه شده است، زیرا در عشق پاك خود به مسیحیت و میهن گمان میكند رسالت این هیئت برقراری اتحاد میان روسیه و ایران، همسایگان شمالی و شرقی تركان عثمانی بر ضد این امپراتوری بزرگ اسلامی، و از این راه كاستن فشار تركان بر اروپاییان باشد. و اگر كه چنین شد، گروههایِ درگیرِ جنگهای خانگی در آلمان هم دست از برادركشی برخواهند داشت، علیه این دشمن خارجی متحد خواهند شد و صلح به مزارع سوخته آلمان بازخواهد گشت.
بخشی از هیئت در راه به طرف روسیه اقامتی یكساله در رِوال، تالین امروزی دارد؛ از جمله فلمینگ كه در این شهر دل به دختری بازرگانزاده به نام اِلسابه میبازد كه دیری او را دستبهسر میكند، وقتی هم كه نرم میشود با ادامه سفر این جوان به ایران سخت مخالف است. آلمانیها در 1635 در نیشنینووگرود، گوركی امروز، با كشتیای كه در این فرصت یكساله ساختهاند، در طول ولگا و ساحل غربی خزر رو به طرف دربند در داغستان شراع میكشند، و همراه با آنها فلمینگ جوان هم كه مینماید اِلسابه را به صبر و انتظار متقاعد كرده باشد.
چكامه غرورآمیز حاضر كه به سبكِ شعرِ باروك آكنده از شخصیتهای اسطورهای است، در چنین حالوهوایی است كه سروده میشود. اما هنوز مركب این سونِت خشك نشده كه توفانی سهمگین درمیگیرد، و این میتواند پیشنشان رویدادهایی شوم باشد. كشتی چندین فرسنگ دورتر از دربند به ساحل كشیده میشود. هیئت ناچار از راه خشكی به راه ادامه میدهد و با عبور از اردبیل، قزوین، ری، قم و كاشان در سوم آگوست 1637 به اصفهان میرسد. سفر مینماید به زحمت جانكاهش ارزیده باشد، چراكه شاه صفی باوجود بدبینیهای نخستین خواهان معامله است. هیئت پس از اقامتی سهماهه در اصفهان از راه رشت و آستارا به طرف خانه برمیگردد، در این میان فلمینگ، دلآكنده از امید به موفقیتهای آینده شاید كه توفان دریای خزر را از یاد برده است. سرانجام در 1639 اعضای هیئت و همراه آنها حقوردیِ ایرانی به دربار هولشتاین میرسند. اما تنها یك سال بعد از بازگشت به میهن، در 1640 پائول فلمینگ، شاعر خوشقریحه و جوان در غایت فرسودگی و دلسردی میمیرد.
در سالهای سفر او به ایران اِلسابه چشمبهراه نمانده و شوهر اختیار كرده است، اسپانیا، متحد هولشتاین در نبردی دریایی از هلند شكست سختی خورده است كه در نتیجه آن همه اهداف سفر به ایران نافرجام ماندهاند، و سرانجام آنكه جنگ سیساله همچنان میلیونها انسان را به كام مرگ میكشد و هر كسی هم از چنگ جنگ میرهد، در چنگال مرضهای همهگیر گرفتار میشود و از پا درمیآید.
2
چكامهای به دوستداران ادبیات
ژزف هامر فون پورگشتال
در فروغِ پرشكوهِ كمال و كشفی نو به نو،
دیار دانشهای تابان
بهراستی چه میشكفد، چه میبالد!
* * *
یك اخگر خداییِ كنشی كوشا و روحی جمعگرا
چون رگه برق
شجاعانه و تا به آخرین شهروند، به یك تكان
در همه جانها شعله میافروزد
و همگان را به آوردگاهِ ستاره آذینِ جاودانگیِ والا میخواند،
تا نخل پیروزی خود و سدههای آینده را به چنگ آورند.
هان، ای تویتونیا، ای بزرگ ستاره بر تارک افق!
تو فروغی ویژه داری
و تنها در یك عرصه است كه خواهرانت
تاج از تو ربودهاند.
آوخ، بگو، بگو چرا
در مشغله پرقیلوقال پایین پای تو،
بس اندك است شمار آن نستوهان
كه با دستی دلیر دروازههای خورشید مشرق را بگشایند
و آن غنایم زرین را برای ما بیاورند!؟
مگر آیا زادگاه آموزههای فرخنده فرزانگیِ متبرك
و گهواره گسترده آفرینش،
چشم فرزانگان را نیز به خود فرانمیكشد؟
آنهمه یادگارهای سترگِ سرآغاز جهان
و پیامهای هنوز بیغش نوع بشر؟
میراث ملتهایی نامشان شهره و خود ناشناس؟
آنهمه آداب و ادیان
و شیوههای نوین فرمانروایی كهن؟
و گنج هزارگانه پهنه هستی؟
كشورها و طبیعتی هنوز از نگاه ما پنهان؟
و گلهای معنویای كه بر چمنزارانِ یونانی،
از كانِ نبوغِ آفرینشگرِ آرمانِ آسمانیِ زیبایی،
شگفتا كه از پس آنهمه قرون هنوز هم فرامیبالد و میشكفد؟
آیا تلاشِ فرزانه جوینده و شجاع را
این خود پاداشی بسنده نیست؟
و آیا صرفاً جویندگانِ سرزمینهای نو شایسته پاداشند؟
آنهم پاداشی از قماش جزیرههای ادویه، كانهای نقره و الماس؟
ای شریفان! برخیزید و درهای قصرها را بگشایید!
و آن دلربایان پركرشمه را از حرمهای دانایی بربایید!
مگر آنان را باید كه پنهان و تا جاویدان تنها با ما نظربازی كنند؟
پیروزی! پیروزی!
من هماینك آن غنیمت دلانگیز را میبینم!
غنیمتی كه پیامدِ ربایش آن نه بر خاك افتادن است،
نه بیماریِ تودهگیر، نه دشنههای گلودَر، نه ننگ.
هان ای بشریت! آن زمان كه تو
بر ناوگان زرین اسپانیا بادبان میافراشتی،
در اینجا شمیم حكمت شیرین،
ارابه پیروزی را در هاله خویش میگرفت
و گلهایی نو و ناشناخته بر سر راه پیروزمندان میشكفتند.
هان ای شریفان! به نبردی جانبخش برخیزید!
كه درنگ در این میدان زشتنامی خواهد آورد.
دستِ سرنوشت
بر شانه ما همپیمانان سنگینی میكند
و ابرهای آذرخشآجینْ چهرهای تیره نشانمان میدهند.
آیا فریاد درد و شكوه ایران،
با زخم خونریز و جانكاهش
در گوش شما و دلتان طنین برنمیدارد؟
فریاد ایران دردانگیز؟
دریابید آنچه را كه هنوز میتوان دریافت!
آنهمه یادمانِ پاكِ آن پیكره زیبایِ شكوفا را،
كه نقشبند ایران است، تا ایران هست.
فتح عاشقانه مشرق
«به دوستداران ادبیات» پیش از آنكه به معنای ناب كلمه شعر باشد، بیاننامهای است خطاب به شرقشناسانِ آلمانیِ قرن نوزدهم، محض ترغیب آنها به كوششی بیشتر در راه شناخت فرهنگ و ادب مشرقزمین و جبران عقبماندگیای كه قوم «تویتونیا» كه آلمان باشد در این زمینه نسبت به دیگر «خواهرانش»، با شرقپژوهانی چون ویلیام جونز در انگلستان و سیلورد. ساسی در فرانسه داشت. ژزف هامرفون پورگشتال (1856ـ1774) هنگام سرایش آن در 1796 در قسطنطنیه بهسر میبرد و مقدر بود در این شهر بهزودی با غزلهای حافظ آشنا شود و دیوان او را به آلمانی برگرداند. شعر حاضر كه به سبكِ اشعارِ حماسیِ عهدِ روشنگری لحنی چكامهوار دارد، تقدیم به یِنیش، زبانپژوهِ پیشگامِ اتریشی است كه پیشتر پژوهشهایی راهگشا در زبانِ سانسكریت كرده بود و همان زمان تدوین یك لغتنامه عربیـ فارسیـ تركی را در دست داشت و در این راه از دستیاری هامر برخوردار بود كه در اینجا، با كنایه به تصرفات كشورهای استعمارگرِ آن دوران در آسیا و آمریكای جنوبی، شناخت ارزشهای معنوی و ادبی شرق را هم نوعی فتح میخواند، اما فتحی سوای كشورگشاییهای اسپانیاییها كه با كشف آمریكای جنوبی و مركزی به
غارت طلای این سرزمینها رو آوردند و چنین، برای بشریت ننگ ساختند و اما برای خودشان هم «بیماری تودهگیر» سفلیس را آوردند. بلكه طعمه گلهای معنوی شرق ــ كه هامر میراث یونانی را هم خویشاوند آن میشمرد ــ برخلاف «پاداشهایی از نوع جزیرههای ادویه، كانهای نقره و الماس»، شمیم حکمت شیرین را به اروپا به ارمغان خواهد آورد.
كوتاه زمانی بعد از سرودن این چكامه، در 1809 هامر به حکم فراخوانی كه خود داده بود، یك مجله معتبر شرقشناسی بنیان گذاشت با عنوان سهگانه آلمانی، فرانسوی و عربی. «مخزن الكنوز المشرقیه» بیش از 10 سال انتشار یافت و عرصهای برای نشر مقالات شرقشناسان نامآوری چون فریدریش اِشلِگِل، هندشناس پیشگام آن زمان و نیز ِگروتِه فِند، رمزگشای خط میخی شد كه به اینترتیب در این «آوردگاه ستارهآذین» نامشان بهراستی «جاودانگی والا» یافت.
محبت خاصی كه هامر به ایران داشت، در سطور پایانی این چكامه نمود مییابد. آنجا كه این شرقشناس نسل اول با اشاره به جنگهای تجاوزگرانه روسیه تزاری با ایران كه سرانجام به عهدنامههای گلستان و تركمانچای رسید، خواننده را به همدردی با این سرزمین، صاحبِ «آنهمه یادمانهای متبرك» فرامیخواند. توضیح آخر اینكه هامر بسیار دوست داشت ایران را از نزدیك ببیند، اما اجازه به این كار نیافت. او كارمند وزارت امور خارجه اتریش بود و اتریش در آن زمان متحد روسیه تزاری در جنگ مشترك این دو كشور سلطنتیِ اروپا علیه فرانسه ناپلئونی؛ بنابراین سفرِ هامر به ایران میتوانست خاطر تزار متحد را ــ كه در جنگ با ایران بود ــ آزرده كند.
شرق: آنچه میخوانید چکامههایی است از دو شاعر و شرقشناس آلمانیزبان، پائول فلمینگ و ژزف هامر فون پورگشتال که توسط محمود حدادی به فارسی ترجمه شدهاند و او بر هریک شرح و تفسیری هم نوشته است. حدادی را بهواسطه ترجمههای قابل توجهش از ادبیات آلمانیزبان و بهخصوص آثار کلاسیک این ادبیات میشناسیم. او به جز ترجمه آثار داستانی، چندین مجموعه شعر هم ترجمه کرده که از میان آنها میتوان به «آنچه میماند» و «سکونت شاعرانه» اشاره کرد که هر دو گزیدهای از شعرهای شاعر کلاسیک آلمانی، فریدریش هلدرلین، هستند که همراه با نقد و تفسیرهایی بر شعرها منتشر شدهاند. پیشتر، «دیوان غربی شرقی» گوته نیز با ترجمه حدادی منتشر شده بود. دو چکامهای که در اینجا ترجمه شدهاند، با نگاهی به جهان شرق و خاصه ایران سروده شدهاند. ایران از دوران صفویه از لحاظ سیاسی و ادبی مورد توجه جهانی بوده و این دو چکامه نمونههایی از چنین توجهیاند.
1
بر سر دریای خزر
پائول فلمینگ
ای خوبروترینِ همه سِیرنهای آسیایی،
ای دوریس! به در آ و راهِ ما را در پیشروی ما به ما بنما!
هلا، ای كاستور، پولوكس!
بهدرآیید، شما ای برادرانِ هلنی
كه تاكنون هیچ كشتیِ آلمانی را
بر سر این دریا به نام آواز ندادهاید!
فروغی بر راه ما بتابید، ای سیرنهای نازنین،
فروغی چنان كه شب ظلمانی هم
در پرتو شمایان هادی ما باشد.
اینك در اینجا
آن كشتی بلندنام و شریف
كه دیریست آوازهاش به گوشتان رسیده است!
آن كشتیای كه درخور مارس است، و زیبنده نام او.
و یونو و وِنوس با آن مهربانند،
كشتیای كه مردانش به ستایش شما
از سرزمین شامگاهی به سرزمین بامدادان آمدهاند.
حدیث ناكامیهای شاعری جوان
سال 1633 و اینك بیش از 15 سال است كه کشورهای فئودالی آلمان و اروپای میانه در آتش جنگی میسوزند كه كاتولیكها و پروتستان علیه هم بهپا كردهاند و بعدها جنگهای سیساله لقب خواهد گرفت. در این سال شاه فریدریش سوم، امیر ایالت آلمانیزبان هولشتاین هیئتی بزرگ را روانه روسیه و ایرانِ عهدِ صفوی میكند، به امید آنكه بتواند از شمال اروپا و گذرگاه روسیه و دریای خزر راهی بازرگانی به آسیا بیابد و بهاینترتیب جاده ابریشم را به طرفِ شمالِ اروپا برگرداند. دامنه تأثیر این قدم از میدان منافع این خان محلی فراتر میرود، ازاینرو حمایت پنهان اسپانیا و قیصر آلمان را با خود دارد؛ حمایت پنهان آنها را، چونكه جنگی اقتصادی در میان است. كشورهای دریانورد، خاصه انگلستان و هلند تجارت دریایی با هند و ایران را به انحصار خود درآوردهاند. اما كشورهای اروپای میانه در راه خشكی به شرق همهجا با مرزهای گذرناپذیر امپراتوری عثمانی برمیخورند كه دشمن بزرگ جهان مسیحیت است و راهها را بر آنها بسته است. اینان یا باید از بازرگانی با مشرق چشم بپوشند یا رو به شرق، گرد قاره آفریقا بگردند. در این میان راهِ بارها كوتاهترِ مسكوـ خزرـ اصفهان باید
كه انحصار تجارت با شرق را از دست انگلیسیها و هلندیها دربیاورد.
منشی و مترجم این هیئت، آدام الئاریوس (1671ـ 1599) زبانپژوهِ بزرگ دوران خود است كه مقدر خواهد بود بعد از بازگشت از ایران به كمك حقوردی، قزلباشِ فراریِ دربارِ شاه صفی، «گلستان» سعدی را به آلمانی ترجمه كند. دستیار الئاریوس در این سفرِ پرخطرِ هفتساله شاعر و دانشجوی جوانی به نام پائول فِلِمینگ (1640ـ 1609) است كه تحصیل در رشته پزشكی را ناتمام رها كرده و با این هیئت همراه شده است، زیرا در عشق پاك خود به مسیحیت و میهن گمان میكند رسالت این هیئت برقراری اتحاد میان روسیه و ایران، همسایگان شمالی و شرقی تركان عثمانی بر ضد این امپراتوری بزرگ اسلامی، و از این راه كاستن فشار تركان بر اروپاییان باشد. و اگر كه چنین شد، گروههایِ درگیرِ جنگهای خانگی در آلمان هم دست از برادركشی برخواهند داشت، علیه این دشمن خارجی متحد خواهند شد و صلح به مزارع سوخته آلمان بازخواهد گشت.
بخشی از هیئت در راه به طرف روسیه اقامتی یكساله در رِوال، تالین امروزی دارد؛ از جمله فلمینگ كه در این شهر دل به دختری بازرگانزاده به نام اِلسابه میبازد كه دیری او را دستبهسر میكند، وقتی هم كه نرم میشود با ادامه سفر این جوان به ایران سخت مخالف است. آلمانیها در 1635 در نیشنینووگرود، گوركی امروز، با كشتیای كه در این فرصت یكساله ساختهاند، در طول ولگا و ساحل غربی خزر رو به طرف دربند در داغستان شراع میكشند، و همراه با آنها فلمینگ جوان هم كه مینماید اِلسابه را به صبر و انتظار متقاعد كرده باشد.
چكامه غرورآمیز حاضر كه به سبكِ شعرِ باروك آكنده از شخصیتهای اسطورهای است، در چنین حالوهوایی است كه سروده میشود. اما هنوز مركب این سونِت خشك نشده كه توفانی سهمگین درمیگیرد، و این میتواند پیشنشان رویدادهایی شوم باشد. كشتی چندین فرسنگ دورتر از دربند به ساحل كشیده میشود. هیئت ناچار از راه خشكی به راه ادامه میدهد و با عبور از اردبیل، قزوین، ری، قم و كاشان در سوم آگوست 1637 به اصفهان میرسد. سفر مینماید به زحمت جانكاهش ارزیده باشد، چراكه شاه صفی باوجود بدبینیهای نخستین خواهان معامله است. هیئت پس از اقامتی سهماهه در اصفهان از راه رشت و آستارا به طرف خانه برمیگردد، در این میان فلمینگ، دلآكنده از امید به موفقیتهای آینده شاید كه توفان دریای خزر را از یاد برده است. سرانجام در 1639 اعضای هیئت و همراه آنها حقوردیِ ایرانی به دربار هولشتاین میرسند. اما تنها یك سال بعد از بازگشت به میهن، در 1640 پائول فلمینگ، شاعر خوشقریحه و جوان در غایت فرسودگی و دلسردی میمیرد.
در سالهای سفر او به ایران اِلسابه چشمبهراه نمانده و شوهر اختیار كرده است، اسپانیا، متحد هولشتاین در نبردی دریایی از هلند شكست سختی خورده است كه در نتیجه آن همه اهداف سفر به ایران نافرجام ماندهاند، و سرانجام آنكه جنگ سیساله همچنان میلیونها انسان را به كام مرگ میكشد و هر كسی هم از چنگ جنگ میرهد، در چنگال مرضهای همهگیر گرفتار میشود و از پا درمیآید.
2
چكامهای به دوستداران ادبیات
ژزف هامر فون پورگشتال
در فروغِ پرشكوهِ كمال و كشفی نو به نو،
دیار دانشهای تابان
بهراستی چه میشكفد، چه میبالد!
* * *
یك اخگر خداییِ كنشی كوشا و روحی جمعگرا
چون رگه برق
شجاعانه و تا به آخرین شهروند، به یك تكان
در همه جانها شعله میافروزد
و همگان را به آوردگاهِ ستاره آذینِ جاودانگیِ والا میخواند،
تا نخل پیروزی خود و سدههای آینده را به چنگ آورند.
هان، ای تویتونیا، ای بزرگ ستاره بر تارک افق!
تو فروغی ویژه داری
و تنها در یك عرصه است كه خواهرانت
تاج از تو ربودهاند.
آوخ، بگو، بگو چرا
در مشغله پرقیلوقال پایین پای تو،
بس اندك است شمار آن نستوهان
كه با دستی دلیر دروازههای خورشید مشرق را بگشایند
و آن غنایم زرین را برای ما بیاورند!؟
مگر آیا زادگاه آموزههای فرخنده فرزانگیِ متبرك
و گهواره گسترده آفرینش،
چشم فرزانگان را نیز به خود فرانمیكشد؟
آنهمه یادگارهای سترگِ سرآغاز جهان
و پیامهای هنوز بیغش نوع بشر؟
میراث ملتهایی نامشان شهره و خود ناشناس؟
آنهمه آداب و ادیان
و شیوههای نوین فرمانروایی كهن؟
و گنج هزارگانه پهنه هستی؟
كشورها و طبیعتی هنوز از نگاه ما پنهان؟
و گلهای معنویای كه بر چمنزارانِ یونانی،
از كانِ نبوغِ آفرینشگرِ آرمانِ آسمانیِ زیبایی،
شگفتا كه از پس آنهمه قرون هنوز هم فرامیبالد و میشكفد؟
آیا تلاشِ فرزانه جوینده و شجاع را
این خود پاداشی بسنده نیست؟
و آیا صرفاً جویندگانِ سرزمینهای نو شایسته پاداشند؟
آنهم پاداشی از قماش جزیرههای ادویه، كانهای نقره و الماس؟
ای شریفان! برخیزید و درهای قصرها را بگشایید!
و آن دلربایان پركرشمه را از حرمهای دانایی بربایید!
مگر آنان را باید كه پنهان و تا جاویدان تنها با ما نظربازی كنند؟
پیروزی! پیروزی!
من هماینك آن غنیمت دلانگیز را میبینم!
غنیمتی كه پیامدِ ربایش آن نه بر خاك افتادن است،
نه بیماریِ تودهگیر، نه دشنههای گلودَر، نه ننگ.
هان ای بشریت! آن زمان كه تو
بر ناوگان زرین اسپانیا بادبان میافراشتی،
در اینجا شمیم حكمت شیرین،
ارابه پیروزی را در هاله خویش میگرفت
و گلهایی نو و ناشناخته بر سر راه پیروزمندان میشكفتند.
هان ای شریفان! به نبردی جانبخش برخیزید!
كه درنگ در این میدان زشتنامی خواهد آورد.
دستِ سرنوشت
بر شانه ما همپیمانان سنگینی میكند
و ابرهای آذرخشآجینْ چهرهای تیره نشانمان میدهند.
آیا فریاد درد و شكوه ایران،
با زخم خونریز و جانكاهش
در گوش شما و دلتان طنین برنمیدارد؟
فریاد ایران دردانگیز؟
دریابید آنچه را كه هنوز میتوان دریافت!
آنهمه یادمانِ پاكِ آن پیكره زیبایِ شكوفا را،
كه نقشبند ایران است، تا ایران هست.
فتح عاشقانه مشرق
«به دوستداران ادبیات» پیش از آنكه به معنای ناب كلمه شعر باشد، بیاننامهای است خطاب به شرقشناسانِ آلمانیِ قرن نوزدهم، محض ترغیب آنها به كوششی بیشتر در راه شناخت فرهنگ و ادب مشرقزمین و جبران عقبماندگیای كه قوم «تویتونیا» كه آلمان باشد در این زمینه نسبت به دیگر «خواهرانش»، با شرقپژوهانی چون ویلیام جونز در انگلستان و سیلورد. ساسی در فرانسه داشت. ژزف هامرفون پورگشتال (1856ـ1774) هنگام سرایش آن در 1796 در قسطنطنیه بهسر میبرد و مقدر بود در این شهر بهزودی با غزلهای حافظ آشنا شود و دیوان او را به آلمانی برگرداند. شعر حاضر كه به سبكِ اشعارِ حماسیِ عهدِ روشنگری لحنی چكامهوار دارد، تقدیم به یِنیش، زبانپژوهِ پیشگامِ اتریشی است كه پیشتر پژوهشهایی راهگشا در زبانِ سانسكریت كرده بود و همان زمان تدوین یك لغتنامه عربیـ فارسیـ تركی را در دست داشت و در این راه از دستیاری هامر برخوردار بود كه در اینجا، با كنایه به تصرفات كشورهای استعمارگرِ آن دوران در آسیا و آمریكای جنوبی، شناخت ارزشهای معنوی و ادبی شرق را هم نوعی فتح میخواند، اما فتحی سوای كشورگشاییهای اسپانیاییها كه با كشف آمریكای جنوبی و مركزی به
غارت طلای این سرزمینها رو آوردند و چنین، برای بشریت ننگ ساختند و اما برای خودشان هم «بیماری تودهگیر» سفلیس را آوردند. بلكه طعمه گلهای معنوی شرق ــ كه هامر میراث یونانی را هم خویشاوند آن میشمرد ــ برخلاف «پاداشهایی از نوع جزیرههای ادویه، كانهای نقره و الماس»، شمیم حکمت شیرین را به اروپا به ارمغان خواهد آورد.
كوتاه زمانی بعد از سرودن این چكامه، در 1809 هامر به حکم فراخوانی كه خود داده بود، یك مجله معتبر شرقشناسی بنیان گذاشت با عنوان سهگانه آلمانی، فرانسوی و عربی. «مخزن الكنوز المشرقیه» بیش از 10 سال انتشار یافت و عرصهای برای نشر مقالات شرقشناسان نامآوری چون فریدریش اِشلِگِل، هندشناس پیشگام آن زمان و نیز ِگروتِه فِند، رمزگشای خط میخی شد كه به اینترتیب در این «آوردگاه ستارهآذین» نامشان بهراستی «جاودانگی والا» یافت.
محبت خاصی كه هامر به ایران داشت، در سطور پایانی این چكامه نمود مییابد. آنجا كه این شرقشناس نسل اول با اشاره به جنگهای تجاوزگرانه روسیه تزاری با ایران كه سرانجام به عهدنامههای گلستان و تركمانچای رسید، خواننده را به همدردی با این سرزمین، صاحبِ «آنهمه یادمانهای متبرك» فرامیخواند. توضیح آخر اینكه هامر بسیار دوست داشت ایران را از نزدیك ببیند، اما اجازه به این كار نیافت. او كارمند وزارت امور خارجه اتریش بود و اتریش در آن زمان متحد روسیه تزاری در جنگ مشترك این دو كشور سلطنتیِ اروپا علیه فرانسه ناپلئونی؛ بنابراین سفرِ هامر به ایران میتوانست خاطر تزار متحد را ــ كه در جنگ با ایران بود ــ آزرده كند.