یکی بود، یکی نبود
الهام فخاری
یکی بود، یکی نبود؛ مانند همه. مانند هر دیگری زندگیاش فرازوفرود داشت، شادی و اندوه داشت، کاستی و راستی داشت. او یکی بود مانند هریک از ما و او یکی بود که مانند ما، مانند همه نبود. نزدیک به یک هفته است که بیش از همیشه از او گفته و نوشته میشود. برخی به ستودن و برخی به نکوهش پرشور میکوشند. برخی کاستی یا گیر و گرههای زندگی او را راست یا ناراست بر سر چوب کردهاند، برخی دیگر روا و برخی ناروا دربارهاش پرداختهاند. 17 مهر جان از تن جدا شد؛ گرچه پیشتر او دیگر هشیار نبود.
آدمی در برابر واقعیت، آنهم واقعیتی که تنش، رنج، درد یا جدایی در بر دارد، از باورها، آرزوها و داشتههای خویش دفاع میکند؛ چنانکه بخشی از سازوکارهای روانی در برابر آسیبها سازوکارهای دفاعی شناخته میشوند. برخی از این سازوکارهای دفاعی ازجمله والایش سازنده (مثبت) و برخی دیگر مانند فرافکنی، برچسبزدن، ناارزندهسازی، بهانهتراشی، وارونهسازی و واپسرانی (انکار) سازوکارهای دفاعی کاهنده (منفی) هستند. درگذشت کسی که نهتنها به آواز خوش، بلکه مانند نمادی از روند زیست فرهنگی ایرانیان در بیش از نیمسده کنونی شناخته میشد، به هر روی تنش بزرگی به شمار میرفت، چه رسد که برای جامعه گرفتار در چنبرهای از دشواریها و تنشهای تحریم، گرههای اقتصادی و بیماری مرگبار کووید19، سوگی سترگ آفرید.
استاد محمدرضا شجریان ستایندگان و کاستیجویانی داشته است؛ بااینهمه منش و دستاوردهای زیستن ایرانی او را میلیونها ایرانی و هم هزاران ناایرانی دوستدار فرهنگ ایران به شور و شوق دوست داشتهاند. راز دوستداشتن او تنها خاندان پیراسته یا سرآمدی در آواز یا نوآوری در ساخت ساز نیست. این روزها از هر سو کسان بسیاری از روزن اندیشه و نگاه و دلبستگیهای گوناگون دربارهاش نوشتند. محمدرضا شجریان را بازخورد (نگرش)هایش به خود، پیوندها، گزیدهها و خواستهها و نخواستهها، کار و پیشه، چیستی و چرایی زیستنش برجسته کرده است. او هم مانند هر آدمی برخی جاها چه بسا عاطفی یا ناگهانی واکنشی داشته، کسری یا کاستیای را تجربه کرده؛ ولی میانگین زندگی او را مردم بهمثابه یک باده کهن، سرچشمه زلال، دشت پربرکت یا نقش پیونددهنده با پیشینهای ارجمند دوست داشته و پسندیدهاند. «آن»ی نهتنها به داشتن که آنی در او و بازخوردهای او پرورش یافته بود. «آن» سنگی که به گوهر دگرگون شد و چنان شد که از میان هزاران و بسیاران، او است که «گرفت شهر دل» ملتی را ... .
هنگامی که بزرگی رخ در نقاب خاک میکشد، دیگر از یک آدمی مانند هرکدام از ما که دم و بازدمی برمیآورد و گیر و گرههایی دارد و در کوی و برزن است، یک مجموعه دستاورد یا اثر برجا میماند. بسیاری بهویژه جوانترها به او چونان قلهای بلند دور و بسیار دور از دسترس و بر بالای ابرها مینگرند و مانند او پرورشدادن خویشتن خویش را دشوار و نشدنی میپندارند. ستودنهایی که از سر مهر و دلبستگیهاست هم این انگاره را ژرفتر و فزونتر میکند. استاد محمدرضا شجریان یکی بود مانند هریک از ما که هم خود و هم خویشاوندانش برای پرورش داشتههای سرشتیاش از جان مایه گذاشتند. هریک از ما میتواند بهترینی از خویش را بپرورد؛ یکی مانند بهترینی که استاد محمدرضا شجریان از خویش برساخت.
استاد شجریان برای همه ما با گرایشها و رویکردهایی ناهمانند، پیونددهندهای شد که مهر و استواری و بارآوری فرهنگی را غبارزدایی کرد، روان آزردهمان را مرهم نهاد، جان ایرانی ناارزندهپنداشته ما را از سرچشمه ارزشهای فرهنگیمان خودباوری بخشید. رفتن جان از تن او تنش و رنجی ژرف برای مردم است و در رویارویی با این رنج هم سازوکارهای کاهنده (پرتاب خشم به یکدیگر، برچسبزنی، خردهگیری و...) میتوان در پیش گرفت و هم میتوان از او و مانند او آموخت و سازوکاری سازنده در برابر مرگ برگزید. تاریخ و فرهنگ ما این روشناهای تابان را به منش و سازوکارهای والایشگرشان میشناسد؛ وگرنه فروکاستن و خوارکردن و پنجه خشم به روی هم انداختن که میلیونها بوده و رفته و جز تلخی به بار نیاورده است.
استاد شجریان فراتر از آوای ماندگارش، که هرکه به خواست خویش سهمی از آن مینیوشد، منش و بازخوردهایی به یادگار گذاشته است. منش و روش و بازخوردهایی که به گواهی تاریخ این سرزمین کهن از این سوگ سترگ میتوان جشن و رویشی فرخنده آفرید.
یکی بود، یکی نبود؛ مانند همه. مانند هر دیگری زندگیاش فرازوفرود داشت، شادی و اندوه داشت، کاستی و راستی داشت. او یکی بود مانند هریک از ما و او یکی بود که مانند ما، مانند همه نبود. نزدیک به یک هفته است که بیش از همیشه از او گفته و نوشته میشود. برخی به ستودن و برخی به نکوهش پرشور میکوشند. برخی کاستی یا گیر و گرههای زندگی او را راست یا ناراست بر سر چوب کردهاند، برخی دیگر روا و برخی ناروا دربارهاش پرداختهاند. 17 مهر جان از تن جدا شد؛ گرچه پیشتر او دیگر هشیار نبود.
آدمی در برابر واقعیت، آنهم واقعیتی که تنش، رنج، درد یا جدایی در بر دارد، از باورها، آرزوها و داشتههای خویش دفاع میکند؛ چنانکه بخشی از سازوکارهای روانی در برابر آسیبها سازوکارهای دفاعی شناخته میشوند. برخی از این سازوکارهای دفاعی ازجمله والایش سازنده (مثبت) و برخی دیگر مانند فرافکنی، برچسبزدن، ناارزندهسازی، بهانهتراشی، وارونهسازی و واپسرانی (انکار) سازوکارهای دفاعی کاهنده (منفی) هستند. درگذشت کسی که نهتنها به آواز خوش، بلکه مانند نمادی از روند زیست فرهنگی ایرانیان در بیش از نیمسده کنونی شناخته میشد، به هر روی تنش بزرگی به شمار میرفت، چه رسد که برای جامعه گرفتار در چنبرهای از دشواریها و تنشهای تحریم، گرههای اقتصادی و بیماری مرگبار کووید19، سوگی سترگ آفرید.
استاد محمدرضا شجریان ستایندگان و کاستیجویانی داشته است؛ بااینهمه منش و دستاوردهای زیستن ایرانی او را میلیونها ایرانی و هم هزاران ناایرانی دوستدار فرهنگ ایران به شور و شوق دوست داشتهاند. راز دوستداشتن او تنها خاندان پیراسته یا سرآمدی در آواز یا نوآوری در ساخت ساز نیست. این روزها از هر سو کسان بسیاری از روزن اندیشه و نگاه و دلبستگیهای گوناگون دربارهاش نوشتند. محمدرضا شجریان را بازخورد (نگرش)هایش به خود، پیوندها، گزیدهها و خواستهها و نخواستهها، کار و پیشه، چیستی و چرایی زیستنش برجسته کرده است. او هم مانند هر آدمی برخی جاها چه بسا عاطفی یا ناگهانی واکنشی داشته، کسری یا کاستیای را تجربه کرده؛ ولی میانگین زندگی او را مردم بهمثابه یک باده کهن، سرچشمه زلال، دشت پربرکت یا نقش پیونددهنده با پیشینهای ارجمند دوست داشته و پسندیدهاند. «آن»ی نهتنها به داشتن که آنی در او و بازخوردهای او پرورش یافته بود. «آن» سنگی که به گوهر دگرگون شد و چنان شد که از میان هزاران و بسیاران، او است که «گرفت شهر دل» ملتی را ... .
هنگامی که بزرگی رخ در نقاب خاک میکشد، دیگر از یک آدمی مانند هرکدام از ما که دم و بازدمی برمیآورد و گیر و گرههایی دارد و در کوی و برزن است، یک مجموعه دستاورد یا اثر برجا میماند. بسیاری بهویژه جوانترها به او چونان قلهای بلند دور و بسیار دور از دسترس و بر بالای ابرها مینگرند و مانند او پرورشدادن خویشتن خویش را دشوار و نشدنی میپندارند. ستودنهایی که از سر مهر و دلبستگیهاست هم این انگاره را ژرفتر و فزونتر میکند. استاد محمدرضا شجریان یکی بود مانند هریک از ما که هم خود و هم خویشاوندانش برای پرورش داشتههای سرشتیاش از جان مایه گذاشتند. هریک از ما میتواند بهترینی از خویش را بپرورد؛ یکی مانند بهترینی که استاد محمدرضا شجریان از خویش برساخت.
استاد شجریان برای همه ما با گرایشها و رویکردهایی ناهمانند، پیونددهندهای شد که مهر و استواری و بارآوری فرهنگی را غبارزدایی کرد، روان آزردهمان را مرهم نهاد، جان ایرانی ناارزندهپنداشته ما را از سرچشمه ارزشهای فرهنگیمان خودباوری بخشید. رفتن جان از تن او تنش و رنجی ژرف برای مردم است و در رویارویی با این رنج هم سازوکارهای کاهنده (پرتاب خشم به یکدیگر، برچسبزنی، خردهگیری و...) میتوان در پیش گرفت و هم میتوان از او و مانند او آموخت و سازوکاری سازنده در برابر مرگ برگزید. تاریخ و فرهنگ ما این روشناهای تابان را به منش و سازوکارهای والایشگرشان میشناسد؛ وگرنه فروکاستن و خوارکردن و پنجه خشم به روی هم انداختن که میلیونها بوده و رفته و جز تلخی به بار نیاورده است.
استاد شجریان فراتر از آوای ماندگارش، که هرکه به خواست خویش سهمی از آن مینیوشد، منش و بازخوردهایی به یادگار گذاشته است. منش و روش و بازخوردهایی که به گواهی تاریخ این سرزمین کهن از این سوگ سترگ میتوان جشن و رویشی فرخنده آفرید.