قطعهای از کتاب «عصر جدید قیامها» اثر جاشوا کلاور
دو نیــروی شـــورش
ترجمه: علی اخوت
از بالتیمور و فرگوسن گرفته تا تاتنهام، کلیشی سوبوا و اوکلند، زمانه ما زمانه شورش است و مبارزه مردم علیه دولت و سرمایه به خیابانها کشیده شده است. جاشوا کلاور، شاعر و دانشپژوه مطرح، فهم جدیدی از برهه کنونی و تاریخ آن پیش مینهد. شورشکردن در سدههای هفدهم و هجدهم شکل مرکزی اعتراض بود. در اوایل سده نوزدهم اعتصاب جای شورش را گرفت؛ اما در دهه ۷۰ میلادی بار دیگر شورش غلبه یافت؛ هرچند ماهیت آن درمقایسهبا دورههای پیشین و در امتداد مختصات نژادی و طبقاتی، عمیقا تغییر یافته بود. کلاور این اعتراضات را به تلاطمهای یک اقتصاد انعطافناپذیر در شرایط فروپاشی اخلاقی مرتبط میکند، از مطالبات افزایش دستمزد در سالها پیش گرفته تا کارزارهای اخیر مرتبط با عدالت اجتماعی که از خلال اشغالها و راهبندانها پی گرفته میشوند. رویدادهای تاریخی نظیر بحران اقتصادی جهانی ۱۹۷۳ و افول تشکلهای کارگری، اگر ازمنظر دگرگونیهای عظیم اجتماعی نگریسته شوند، بستر مناسب شناخت این فورانهای نارضایتی خواهند بود. با رشد اعتراضات اجتماعی علیه یک نظم دوامناپذیر، کار تاریخی ارزشمند کلاور میتواند راهنمای مبارزان آینده در تلاشهایشان برای رسیدن به
افقی انقلابی باشد. کتاب به سه بخش و هر بخش به سه فصل تقسیم شده است. بخشهای اصلی کتاب، «شورش»، «اعتصاب» و «شورش معاصر» (یا «شورش ثانی») نام دارند. فصلهای کتاب از این قرارند: مقدمه: یک نظریه شورش؛ ۱.شورش چیست؟؛ ۲. عصر طلایی شورش؛ ۳. از شورش به اعتصاب؛ ۴. اعتصاب در تقابل با شورش؛ ۵. اعتصاب عمومی؛ ۶. از اعتصاب به شورش؛ ۷.بحران طولانی؛ ۸. عصیانهای مازاد؛ ۹. شورش، همین حالا: میدان، خیابان، کمون.
در ادامه ترجمه بخشی از کتاب را میخوانید. لازم به ذکر است که عبارت «شورش معاصر» موقتا بهعنوان معادلی برای riot prime انتخاب شده است. prime نام علامتی است که در ریاضیات در معانی مختلف به کار برده میشود. هدف جاشوا کلاور از استفاده از عبارت نامتعارف riot prime آن بوده که تفاوت میان شورشهای دوران معاصر با شورشهای سدههای هفدهم و هجدهم را به خواننده یادآور شود. یک ترجمه این عبارت میتواند «شورش ثانی» باشد؛ اما البته «شورش معاصر» معادل قابلفهمتری است.
این تقریبا رسم مألوف شورشهای معاصر است که اندک زمانی پس از شکوفاشدنشان و تجربه یک پیروزی واقعی یا ظاهری به دو نیروی محرک تقسیم میشوند. این دو گاه آشکارا با یکدیگر در تضادند و گاه با هم منطبقاند و به هم کمک میکنند. نیروی محرک اول در راستای نوعی پوپولیسم است، تلاش برای انبوهکردن صف مبارزان با بسیج همدلی عموم مردم و بهرهجستن از پوشش رسانهای وقایع و دیگر دستگاههای گفتمانی. این نیرو ناگزیر درراستای گونهای سیاست حرمتگذاری و بهطورکلی نافرمانی مدنی منفعل و عدم خشونت است. بر آن میشود که نیرویی سیاسی ایجاد کند، بر عقاید تأثیر بگذارد و امتیازاتی کسب کند. نهایتا هر بار پا به عرصه انتخابات میگذارد و ذیل کمیتهها یا فراکسیونهای یک سیاست حزبی میگنجد و سر به راه میشود. اگر از این فراکسیون سیاسی در همان اوایل کار بخواهند تا توضیحی برای بینظمی شورش ارائه دهد، آن گفته مارتین لوترکینگ را تکرار خواهد کرد که «شورش زبان آنهایی است که حرفشان شنیده نشده است». این استدلال جذابیتی بلاواسطه دارد؛ در هر قیامی نمیتوان فغان به فلاکت کشیدهشدگان را نشنید. بااینحال باید گفت که این توضیح نشاندهنده علائم چیزی است
که کمتر به آن اشاره شده؛ یعنی پیشفرض میگیرد که پشت غوغای اولیه شورش لابد معنایی نهفته است که هنوز رمزگشایی نشده، مضاف بر اینکه جنبه اصلی آن همین معناسازی است و از زیر بار دیگر جنبههای تأسفبار شورش با توسل به این ایده اومانیستی عام شانه خالی میکند که باید به رنجی که دیگری متحمل میشود، اذعان کرد و آن را به رسمیت شناخت و حتی افراط در بروز آن را به دیده اغماض نگریست. با چنین برداشتی، حتی شورشی که مطالبهای ندارد، هم خود به یک مطالبه ترجمه میشود؛ مطالبهای که اگر درک میشد، همین نظم موجود هم میتوانست آن را برآورده کند. بهاینترتیب مذاکره به حقیقتی فراتاریخی بدل میشود.
نیروی محرک دوم در شورش چیزی ورای پیام محض میبیند؛ بیش از آنکه متوجه حکومت باشد، رو به جنبههای عملی دارد و معطوف به امور مادی است، به هر دو معنای پست و والای این کلمه. این جنبههای عملی ممکن است شامل مواردی از این قبیل شوند: غارتگری، بهکنترلدرآوردن فضاهای شهری، تحلیلبردن قدرت پلیس، ناخوشایندکردن یک ناحیه برای افراد مزاحم و تخریب داراییهایی که شورشیان فکر میکنند مایه طردشان از جهانی است که پیوسته پیش چشم خود میبینند؛ اما اجازه ورود به آن را ندارند.
پیشینه این تقسیمبندی عمری به درازای خود شورش دارد و تقسیمبندی شستهرفتهای هم نیست. کنشهای گفتمانی خود واجد جنبههای عملیاند و از آن طرف هم یک پنجره شکسته یا فروشگاه به آتش کشیدهشده ناگزیر نوعی پیام است. بااینهمه شکافی آشکار میان این دو نیرو وجود دارد و آنها که در شورش شرکت دارند، این شکاف را که تقریبا هر بار تکرار میشود، به نحوی اجتماعی تجربه میکنند. در قضیه فرگوسن نیز همینطور بود. شبهای شورش هم راهپیماییهای مسالمتآمیز داشتیم که عمدتا از دستورالعملهای پلیس پیروی میکردند و هم اقداماتی که کمتر قانونمدار بودند و شامل خرابکاری و شلیک به سمت افسران پلیس میشد. این دو دسته در روزهای نخست با یکدیگر همکاری داشتند، یا شاید هم بتوان گفت که هنوز هیچیک بهطورکامل شکل نگرفته بودند، اما بعدها بیشازپیش با یکدیگر تعارض پیدا کردند؛ بهویژه پس از آنکه چند نفر از جامعه ملی روحانیون مسیحی به فرگوسن آمدند تا آنچه را که به زعم آنها درسهای دکتر کینگ بود، اشاعه دهند.
اینجاست که یک تغییر تاریخی که اهمیت اساسی دارد، ناگهان پیش چشم آشکار میشود. از زمان جنبش حقوق مدنی (و پیش از آن، در «نسل اول» جنبش فمینیستی) بلافاصله پس از هر قیام سویه چارچوبهای قانونی، ترغیب اخلاقی و سیاست حرمتگذاری عملا بر بحثها غالب میشد. این تا حد زیادی به این خاطر بود که رویکرد مذکور میتوانست منافعی واقعی، هرچند محدود، به همراه داشته باشد؛ اما دیگر خبری از این نتایج نیست. موفقیت راهبرد گفتمانی مبتنی بود بر میزانی از ثروت اجتماعی، بازار کارهای بسامان و تداوم سودآوری که میارزید حتی به بهای قربانیدادنهای نسبی از جانب سرمایه، برقرار بماند. امروزه هم میتوان مطالباتی را تصور کرد که اگر برآورده شوند، واقعا اوضاع و احوال طردشدگان جامعه تغییر یابد؛ اما از طرفی صفوف انبوه طردشدگان را داریم و از طرف دیگر ناتوانی در برآوردهکردن این قبیل مطالبات را؛ اینها دو روی یک بحراناند. درست همانطور که ایالاتمتحده آمریکا دیگر نمیتواند در ترازی جهانی انباشت را فراهم کند و ازاینرو باید به عوض جلب رضایت با زور به سیستم جهانی نظم ببخشد، در داخل نیز دیگر نمیتواند از آن نوع امتیازاتی بدهد که جنبش حقوق مدنی موفق
به کسبشان شد و دیگر نمیتواند صلح اجتماعی را بخرد. دیگر همهاش چماق است و خبری از هویج نیست. مؤید این ارزیابی شورشهای بالتیمور است که متعاقب قتل فردی گری در سال ۲۰۱۵ درگرفت، و چنان تداوم و شدتی داشت که پای گارد ملی را به میان آورد و 9 روز وضعیت اضطراری اعلام شد.
درنتیجه، شکاف را دیگر به این آسانیها نمیتوان بند زد. بهطولانجامیدن شورشها و خشم و هیاهوی آنها بدون شک از فشارهای اجتماعی حکایت دارد که حول نژادپرستی پلیس و خشونت درونماندگاری که بهطورکلی بر مدیریت جمعیتهای مازاد اعمال میشود، شکل گرفته است. این شواهد همچنین حاکی از زوال جذابیت میانهروی و راهآمدن و قانونمداری خوشبینانه است. البته فرایند نهادینهسازی مستمر قیامهای فرگوسن و بالتیمور و مهار آنها تحت هدایت سازمانهای مردمنهاد نشان میدهد این نگرش هنوز جذابیت دارد. درعینحال اینکه این خشونت و انقیاد تمامنشدنی ماهیتی ساختاری دارد و چه در عمل و چه در نظر از طریق مشارکت بازتوزیعی قابل حلوفصل نیست، استدلالی است که ردکردنش بیشازپیش دارد دشوار میشود.
از بالتیمور و فرگوسن گرفته تا تاتنهام، کلیشی سوبوا و اوکلند، زمانه ما زمانه شورش است و مبارزه مردم علیه دولت و سرمایه به خیابانها کشیده شده است. جاشوا کلاور، شاعر و دانشپژوه مطرح، فهم جدیدی از برهه کنونی و تاریخ آن پیش مینهد. شورشکردن در سدههای هفدهم و هجدهم شکل مرکزی اعتراض بود. در اوایل سده نوزدهم اعتصاب جای شورش را گرفت؛ اما در دهه ۷۰ میلادی بار دیگر شورش غلبه یافت؛ هرچند ماهیت آن درمقایسهبا دورههای پیشین و در امتداد مختصات نژادی و طبقاتی، عمیقا تغییر یافته بود. کلاور این اعتراضات را به تلاطمهای یک اقتصاد انعطافناپذیر در شرایط فروپاشی اخلاقی مرتبط میکند، از مطالبات افزایش دستمزد در سالها پیش گرفته تا کارزارهای اخیر مرتبط با عدالت اجتماعی که از خلال اشغالها و راهبندانها پی گرفته میشوند. رویدادهای تاریخی نظیر بحران اقتصادی جهانی ۱۹۷۳ و افول تشکلهای کارگری، اگر ازمنظر دگرگونیهای عظیم اجتماعی نگریسته شوند، بستر مناسب شناخت این فورانهای نارضایتی خواهند بود. با رشد اعتراضات اجتماعی علیه یک نظم دوامناپذیر، کار تاریخی ارزشمند کلاور میتواند راهنمای مبارزان آینده در تلاشهایشان برای رسیدن به
افقی انقلابی باشد. کتاب به سه بخش و هر بخش به سه فصل تقسیم شده است. بخشهای اصلی کتاب، «شورش»، «اعتصاب» و «شورش معاصر» (یا «شورش ثانی») نام دارند. فصلهای کتاب از این قرارند: مقدمه: یک نظریه شورش؛ ۱.شورش چیست؟؛ ۲. عصر طلایی شورش؛ ۳. از شورش به اعتصاب؛ ۴. اعتصاب در تقابل با شورش؛ ۵. اعتصاب عمومی؛ ۶. از اعتصاب به شورش؛ ۷.بحران طولانی؛ ۸. عصیانهای مازاد؛ ۹. شورش، همین حالا: میدان، خیابان، کمون.
در ادامه ترجمه بخشی از کتاب را میخوانید. لازم به ذکر است که عبارت «شورش معاصر» موقتا بهعنوان معادلی برای riot prime انتخاب شده است. prime نام علامتی است که در ریاضیات در معانی مختلف به کار برده میشود. هدف جاشوا کلاور از استفاده از عبارت نامتعارف riot prime آن بوده که تفاوت میان شورشهای دوران معاصر با شورشهای سدههای هفدهم و هجدهم را به خواننده یادآور شود. یک ترجمه این عبارت میتواند «شورش ثانی» باشد؛ اما البته «شورش معاصر» معادل قابلفهمتری است.
این تقریبا رسم مألوف شورشهای معاصر است که اندک زمانی پس از شکوفاشدنشان و تجربه یک پیروزی واقعی یا ظاهری به دو نیروی محرک تقسیم میشوند. این دو گاه آشکارا با یکدیگر در تضادند و گاه با هم منطبقاند و به هم کمک میکنند. نیروی محرک اول در راستای نوعی پوپولیسم است، تلاش برای انبوهکردن صف مبارزان با بسیج همدلی عموم مردم و بهرهجستن از پوشش رسانهای وقایع و دیگر دستگاههای گفتمانی. این نیرو ناگزیر درراستای گونهای سیاست حرمتگذاری و بهطورکلی نافرمانی مدنی منفعل و عدم خشونت است. بر آن میشود که نیرویی سیاسی ایجاد کند، بر عقاید تأثیر بگذارد و امتیازاتی کسب کند. نهایتا هر بار پا به عرصه انتخابات میگذارد و ذیل کمیتهها یا فراکسیونهای یک سیاست حزبی میگنجد و سر به راه میشود. اگر از این فراکسیون سیاسی در همان اوایل کار بخواهند تا توضیحی برای بینظمی شورش ارائه دهد، آن گفته مارتین لوترکینگ را تکرار خواهد کرد که «شورش زبان آنهایی است که حرفشان شنیده نشده است». این استدلال جذابیتی بلاواسطه دارد؛ در هر قیامی نمیتوان فغان به فلاکت کشیدهشدگان را نشنید. بااینحال باید گفت که این توضیح نشاندهنده علائم چیزی است
که کمتر به آن اشاره شده؛ یعنی پیشفرض میگیرد که پشت غوغای اولیه شورش لابد معنایی نهفته است که هنوز رمزگشایی نشده، مضاف بر اینکه جنبه اصلی آن همین معناسازی است و از زیر بار دیگر جنبههای تأسفبار شورش با توسل به این ایده اومانیستی عام شانه خالی میکند که باید به رنجی که دیگری متحمل میشود، اذعان کرد و آن را به رسمیت شناخت و حتی افراط در بروز آن را به دیده اغماض نگریست. با چنین برداشتی، حتی شورشی که مطالبهای ندارد، هم خود به یک مطالبه ترجمه میشود؛ مطالبهای که اگر درک میشد، همین نظم موجود هم میتوانست آن را برآورده کند. بهاینترتیب مذاکره به حقیقتی فراتاریخی بدل میشود.
نیروی محرک دوم در شورش چیزی ورای پیام محض میبیند؛ بیش از آنکه متوجه حکومت باشد، رو به جنبههای عملی دارد و معطوف به امور مادی است، به هر دو معنای پست و والای این کلمه. این جنبههای عملی ممکن است شامل مواردی از این قبیل شوند: غارتگری، بهکنترلدرآوردن فضاهای شهری، تحلیلبردن قدرت پلیس، ناخوشایندکردن یک ناحیه برای افراد مزاحم و تخریب داراییهایی که شورشیان فکر میکنند مایه طردشان از جهانی است که پیوسته پیش چشم خود میبینند؛ اما اجازه ورود به آن را ندارند.
پیشینه این تقسیمبندی عمری به درازای خود شورش دارد و تقسیمبندی شستهرفتهای هم نیست. کنشهای گفتمانی خود واجد جنبههای عملیاند و از آن طرف هم یک پنجره شکسته یا فروشگاه به آتش کشیدهشده ناگزیر نوعی پیام است. بااینهمه شکافی آشکار میان این دو نیرو وجود دارد و آنها که در شورش شرکت دارند، این شکاف را که تقریبا هر بار تکرار میشود، به نحوی اجتماعی تجربه میکنند. در قضیه فرگوسن نیز همینطور بود. شبهای شورش هم راهپیماییهای مسالمتآمیز داشتیم که عمدتا از دستورالعملهای پلیس پیروی میکردند و هم اقداماتی که کمتر قانونمدار بودند و شامل خرابکاری و شلیک به سمت افسران پلیس میشد. این دو دسته در روزهای نخست با یکدیگر همکاری داشتند، یا شاید هم بتوان گفت که هنوز هیچیک بهطورکامل شکل نگرفته بودند، اما بعدها بیشازپیش با یکدیگر تعارض پیدا کردند؛ بهویژه پس از آنکه چند نفر از جامعه ملی روحانیون مسیحی به فرگوسن آمدند تا آنچه را که به زعم آنها درسهای دکتر کینگ بود، اشاعه دهند.
اینجاست که یک تغییر تاریخی که اهمیت اساسی دارد، ناگهان پیش چشم آشکار میشود. از زمان جنبش حقوق مدنی (و پیش از آن، در «نسل اول» جنبش فمینیستی) بلافاصله پس از هر قیام سویه چارچوبهای قانونی، ترغیب اخلاقی و سیاست حرمتگذاری عملا بر بحثها غالب میشد. این تا حد زیادی به این خاطر بود که رویکرد مذکور میتوانست منافعی واقعی، هرچند محدود، به همراه داشته باشد؛ اما دیگر خبری از این نتایج نیست. موفقیت راهبرد گفتمانی مبتنی بود بر میزانی از ثروت اجتماعی، بازار کارهای بسامان و تداوم سودآوری که میارزید حتی به بهای قربانیدادنهای نسبی از جانب سرمایه، برقرار بماند. امروزه هم میتوان مطالباتی را تصور کرد که اگر برآورده شوند، واقعا اوضاع و احوال طردشدگان جامعه تغییر یابد؛ اما از طرفی صفوف انبوه طردشدگان را داریم و از طرف دیگر ناتوانی در برآوردهکردن این قبیل مطالبات را؛ اینها دو روی یک بحراناند. درست همانطور که ایالاتمتحده آمریکا دیگر نمیتواند در ترازی جهانی انباشت را فراهم کند و ازاینرو باید به عوض جلب رضایت با زور به سیستم جهانی نظم ببخشد، در داخل نیز دیگر نمیتواند از آن نوع امتیازاتی بدهد که جنبش حقوق مدنی موفق
به کسبشان شد و دیگر نمیتواند صلح اجتماعی را بخرد. دیگر همهاش چماق است و خبری از هویج نیست. مؤید این ارزیابی شورشهای بالتیمور است که متعاقب قتل فردی گری در سال ۲۰۱۵ درگرفت، و چنان تداوم و شدتی داشت که پای گارد ملی را به میان آورد و 9 روز وضعیت اضطراری اعلام شد.
درنتیجه، شکاف را دیگر به این آسانیها نمیتوان بند زد. بهطولانجامیدن شورشها و خشم و هیاهوی آنها بدون شک از فشارهای اجتماعی حکایت دارد که حول نژادپرستی پلیس و خشونت درونماندگاری که بهطورکلی بر مدیریت جمعیتهای مازاد اعمال میشود، شکل گرفته است. این شواهد همچنین حاکی از زوال جذابیت میانهروی و راهآمدن و قانونمداری خوشبینانه است. البته فرایند نهادینهسازی مستمر قیامهای فرگوسن و بالتیمور و مهار آنها تحت هدایت سازمانهای مردمنهاد نشان میدهد این نگرش هنوز جذابیت دارد. درعینحال اینکه این خشونت و انقیاد تمامنشدنی ماهیتی ساختاری دارد و چه در عمل و چه در نظر از طریق مشارکت بازتوزیعی قابل حلوفصل نیست، استدلالی است که ردکردنش بیشازپیش دارد دشوار میشود.