بیکاری فراگیر در بحبوحه بیماری جهانگیر: دادخواستی علیه سرمایهداری
ریچارد ولف . ترجمه: امیررضا گلابی
این روزها سرتیترهای اخبار برایمان با صدای بلند از آسیبها، رنجها و خسرانهایی میگویند که براثر انفجار تاریخی بیکاری در جهان سرمایهداری پدید آمده است. بیکاری همواره دادخواستی علیه سرمایهداری بوده و ضمناً تهدیدی جدی برای آن به شمار میآید. نظام سرمایهداری پاداش کارفرمایان را با سود حاصل از کار مزدی کارگران پرداخت میکند، بااینحال، نمیتواند کارگران را سر کار نگه دارد و درنتیجه به سود خود هم لطمه میزند. بدتر آنکه این مشکل به تناوب تکرار میشود و این پدیده را بهعنوان چرخه کسبوکار میشناسند.
این چرخهها ماهیت سرمایهداری را آشکار میکنند و نشان میدهند که سرمایهداری یک نظام اجتماعی ذاتاً غیرعقلانی است. در وضعیت بیکاری، کارگران بیکار همچنان به مصرف خود ادامه میدهند، البته به میزان کمتر، فقط اینکه دیگر تولید نمیکنند. قطعاً بهتر است کارگران مشغول تولید چیزی باشند که مصرف میکنند. ولی سرمایهداری بهرغم تلاشهای بیشماری که صورت داده- و ازجمله آنها میتوان اشاره کرد به اقتصاد کینزی و سیاستهایی که از دهه 1930 به این طرف اجرا شد- نمیتواند در طی این چرخههای مکرر خود این کار را به انجام برساند و بهاینترتیب این چرخهها هر بار رنج و خسران بسیار به بار میآورند.
اما جنبه دیگر غیرعقلانیبودن سرمایهداری این است که اکثر سرمایهداران لجوجانه از اینکه به یک بدیل بدیهی برای بیکاری توجه کنند سر باز میزنند، چه رسد به اینکه درصدد اجرای آن برآیند. و آن هم اینکه وقتی اخراج کارگران شروع میشود (به سبب کاهش تقاضا، خودکارشدن فرایندهای کاری و مانند اینها)، کارفرمایان میتوانند کارگران را نگه دارند و در عوض ساعات کار هفتگی را کاهش دهند. میشود بهجای 10 درصد بیکاری، ساعت کاری پایه برای همه از 40 ساعت به 36 ساعت برسد و همه کارگران جمعهها بهجای ساعت 5 عصر ساعت 1 بعدازظهر به خانه بروند. دشوار میتوان محاسبه کرد که هزینه بیکاری بیشتر است یا هزینه کاهش ساعتهای کار. احتمالاً علت اینکه اکثر سرمایهداران ترجیح میدهند کارگران را از کار بیکار کنند و ساعت کاری را کاهش ندهند، این است که از این طریق میتوانند قدرت خود را بر کارگران اعمال کنند. اگر کارگران حس کنند واقعاً ممکن است بیکار شوند به اضطراب میافتند و به رقابت با یکدیگر برمیخیزند تا درنهایت آنکه اخراج میشود خودشان نباشند. در این حالت، آنچه برای کارفرما (که در اقلیت است) عقلانی به نظر میرسد بهرغم غیرعقلانی بودن آن برای
کارگران (که در اکثریتاند) دست بالا را پیدا میکند. حتی در وضعیت بیماری جهانگیر نظیر امروز که امنیت فضای کار با فاصلهگذاری اجتماعی تضمین میشود، انتخاب بدیلی دیگر برای بیکاری-یعنی کاهش ساعتهای کار- امری کاملاً معقول به نظر میرسد، اما چنین چیزی بهندرت اتفاق میافتد.
احتمال بیکار شدن اضطراب به جان کارگران و خانوادههای ایشان میاندازد. تجربه بیکاری همراه است با افزایش سطح افسردگی، اعتیاد به الکل و مواد مخدر، مشکلات بین زوجین، کودکآزاری و سایر امراض اجتماعی. و البته همراه است با کاهش سطح اعتمادبهنفس، مهارتهای کاری، پسانداز و سلامت جسمی و ذهنی کارگران. بیکاری نه مطلوب کارفرماست و نه مطلوب کارگر، اما بارها و بارها بر سرشان آوار میشود. مدافعان سرمایهداری همیشه نگراناند که مبادا کارگران بیکار، بهعنوان قربانیان سرمایهداری، گوشی شنوا برای منتقدان سرمایهداری پیدا کنند و بهاینترتیب ائتلافی میان آنها شکل بگیرد. ائتلاف قربانیان و منتقدان سرمایهداری در گذشته نظام را به چالش کشیده و حالا باز هم آن را تهدید میکند. بیکاری اغلب بخشی از دور باطل سرمایهداری است. کارگران بیکار درآمد خود را از دست میدهند و درنتیجه از مصرف خود کم میکنند. این امر سرمایهداران را از تقاضای بازار برای کالاهای مورد نیاز کارگران و درنتیجه سود [ناشی از فروش آن کالاها] محروم میکند و سرمایهداران هم در پاسخ به این وضع بخشی از نیروی کار خود را اخراج میکنند. این حرکت نیز بهنوبه خود باعث بدتر
شدن وضعیت بیکاری میشود و بهاینترتیب دور باطلی شکل میگیرد. در دنیای سرمایهداری پدیدههای بسیاری هست که میتواند جرقه بیکاری را بزند. اما اینکه هر مورد بیکاری به گرداب این دور باطل بیفتد یا نه بستگی به این دارد که آن بیکاری اولیه در سرمایهداری تحت چه شرایطی به وقوع پیوسته است. مثلاً، فرض کنید تغییر ذائقه مشتری باعث میشود محصول الف کمتر خریداری شود در این صورت سرمایهدار کارگرانی که محصول الف را تولید میکنند اخراج میکند. این روند ممکن است به دوری باطل بینجامد- مگر آنکه مشتری ذائقهاش مثلاً متمایل شود به خرید بیشتر محصول ب که در این صورت سرمایهدار ممکن است کارگرانی را که از کار تولید الف اخراج شدهاند برای تولید ب استخدام کند. بیکاری صعودی و سرسامآوری که حاصل ناتوانی سرمایهداری برای مقابله با بیماری جهانگیر کروناست با مثال ما فرق دارد. بیکاری همین حالا هم گرفتار دور باطل شده است. ویروس کرونا فقط جرقه را زد، ولی واکنش سرمایهداری ضعیفشده به این جرقه یک فروپاشی اقتصادی بود. مخصوصا در ایالاتمتحده مقابله با بحران بیکاری ناشی از بیماری جهانگیر - یعنی افزایش استخدام در جاهای دیگر در نظام
اقتصادی- خیلی دیرهنگام و ضعیف صورت گرفت. بهطور مثال، افزایش استخدام در بخش خدمات پخش و توزیع اقلام مصرفی نتوانست میلیونها نفری را که از رستورانها، کافهها، عمدهفروشیها، هتلها، شرکتهای هواپیمایی و غیره اخراج شدهاند جذب کند و بهاینترتیب ابعاد بیکاری به حد انفجار رسید.
ولی ضرورتی نداشت هیچکدام از اینها بهاینترتیب اتفاق بیفتد. میشد ماجرا طور دیگری پیش برود. دولت ایالاتمتحده میتوانست، مثل «نیو دیل» دهه 1930، زیر نظر دولت فدرال برنامههای اشتغال گسترده تدارک ببیند. این کار میتوانست اساس اشتغال مجدد میلیونها نفری شود که به خاطر تعطیلی بخش خصوصی توسط کارفرماها اخراج شدهاند. فهرست شغلهای مفید اجتماعی، برای این دسته شاغلان که زیر نظر دولت فدرال مشغول کار میشوند، میتواند برنامههایی سراسری در آمریکا را شامل شود که ازجمله آنها کارهایی است مثل تست همگانی ویروس کرونا؛ ویروسزدایی و شستوشوی فضاهای عمومی؛ سازماندهی مجدد تسهیلات عمومی برای اجرای برنامه فاصلهگذاری اجتماعی در مواقع لزوم؛ برنامههای آموزشی مستمر از طریق رسانههای اجتماعی برای دانشآموزان مدارس دولتی (و همچنین برای عموم مردمی که به دنبال آموختن مهارتهای مختلف هستند)؛ سازماندهی اقتصاد با موازین «سبز»؛ ایجاد بخش تعاونی کارگری در اقتصاد و مانند اینها. سرمایهداری به خیال خودش یک نظام اقتصادی «عقلانی» است. ولی وقتی ابزارها، تجهیزات و مواد خام مورد نیاز برای تولید کالاها و خدمات مفید اجتماعی فراهم است، محروم
کردن کارگران از کار غیرعقلانی است. به همین ترتیب غیرعقلانی است که بهجای تغییر ساختار و قالب کارخانهها و تبدیلکردنشان به فضاهای ایمن برای محصولات اجتماعی مفید، به حال خود رهایشان کنیم تا خاک بگیرند و بپوسند. چشم بستن بر روی نیاز میلیونها نفر آدم بیکار به داشتن سلامت فیزیکی و ذهنی که از طریق کار مفید به دست میآورند نیز امری غیرعقلانی است. و بالاخره-آخرین نکته که اهمیتش کمتر از نکات قبلی نیست- محروم کردن کل جامعه از کالاها و خدماتی که میتوان با استخدام مجدد کارگران [در بخشهای دیگر] تولید کرد هم کاری غیرعقلانی است. اگر سرمایهداران بخش خصوصی نخواهند یا نتوانند بیکاران را به نحوی مفید دوباره وارد کار کنند، پس دولت میتواند و باید این کار را انجام دهد. وقتی ملاحظات سودجویانه به آنجا میرسد که تصمیمهای سرمایهداران بخش خصوصی به لحاظ اجتماعی غیرعقلانی میشود- تصمیمهایی مثل اخراج میلیونها نفر کارگر- در این صورت سود نباید در جامعه ملاک اصلی تصمیمگیریها باشد. باید بهجای سود ملاکی دیگر قرار داد و تصمیمهای کسبوکارها باید با توجه به «همه جوانب» در بخشهای مختلف صادر شود. چنین نظامی شاید بتواند
کسبوکارهای اقتصادی خصوصی و عمومی را ترکیب کند و هر دو را در قالب تعاونیهای کارگری سازمان دهد. در این تعاونیها، کارگران تصمیمهای مرتبط با کسبوکار اقتصادی خود را با موازین دموکراتیک اتخاذ میکنند: هر کارگر یک حق رأی دارد. علاوه بر این، دو ذینفع دیگر نیز در تصمیمگیری مشارکت میکنند و آنها نیز به همان ترتیب با موازین دموکراتیک شرکت دارند: (1) مشتریان محصولات هر کسبوکار و (2) ساکنان اجتماعات محلی که هر کسبوکار در آن فعالیت دارد. چنین نظامی کیفیت و امنیت شغلی، مصرف و ساکنان جامعه را اهداف اصلی خود میشمرد و این در نظر گرفتن «همه جوانب» و درعینحال سودآوری کسبوکار. پیشنهاد تعاونیهای کارگری بهعنوان چارچوبی برای اشتغال مجدد میلیونها انسانی که طی فروپاشیدگی نظام سرمایهداری از کار بیکار شدهاند به دنبال یک هدف خاص است: کارگران در قالب تعاونیهای کارگری خیلی سریعتر از سرمایهداران میتوانند غیرعقلانی بودن بنیادی بیکاری را ببینند و به آن واکنش نشان دهند. منطقه امیلیا -روماگنا در ایتالیا مثال خوبی است: در این منطقه تعاونیهای کارگری کاملاً نهادینه شدهاند و 40 درصد از اقتصاد منطقه را تشکیل میدهند. نرخ
پایین بیکاری در منطقه (نرخی پایینتر از ایتالیا و همچنین پایینتر از اتحادیه اروپا)، نرخ بالاتر بهرهوری، رقم چشمگیر تولید ناخالص داخلی (GDP) و مانند اینها همه و همه مرهون وجود بخش عظیم تعاونی در این منطقه است. ساختن چنین بخشی در ایالاتمتحده میتواند باعث شود شهروندان این کشور نظامهای اقتصادی خود را به نحوی درست انتخاب کنند. شهروندان میتوانند ناظر، خریدار یا کارگر کسبوکارهایی باشند که در قالب تعاونی کارگری سازماندهیشده و بنابراین میتوانند آن را با همتایان خود در قالب سرمایهدارانه مقایسه کنند. تنها در این صورت است که شهروندان ایالاتمتحده میتوانند طی تصمیمی دموکراتیک و از سر آگاهی انتخاب کنند چه ترکیبی از این دو نظام اقتصادی بدیل را برای خود برگزینند. حرکت در چنین مسیری کمک میکند تا به جستوجوی امکانهای مثبتی برآییم که درحالحاضر زیر آوار فاجعهبار ویروس جهانگیر و فروپاشی عظیم سرمایهداری مدفون است.
منبع: truthout.org
این روزها سرتیترهای اخبار برایمان با صدای بلند از آسیبها، رنجها و خسرانهایی میگویند که براثر انفجار تاریخی بیکاری در جهان سرمایهداری پدید آمده است. بیکاری همواره دادخواستی علیه سرمایهداری بوده و ضمناً تهدیدی جدی برای آن به شمار میآید. نظام سرمایهداری پاداش کارفرمایان را با سود حاصل از کار مزدی کارگران پرداخت میکند، بااینحال، نمیتواند کارگران را سر کار نگه دارد و درنتیجه به سود خود هم لطمه میزند. بدتر آنکه این مشکل به تناوب تکرار میشود و این پدیده را بهعنوان چرخه کسبوکار میشناسند.
این چرخهها ماهیت سرمایهداری را آشکار میکنند و نشان میدهند که سرمایهداری یک نظام اجتماعی ذاتاً غیرعقلانی است. در وضعیت بیکاری، کارگران بیکار همچنان به مصرف خود ادامه میدهند، البته به میزان کمتر، فقط اینکه دیگر تولید نمیکنند. قطعاً بهتر است کارگران مشغول تولید چیزی باشند که مصرف میکنند. ولی سرمایهداری بهرغم تلاشهای بیشماری که صورت داده- و ازجمله آنها میتوان اشاره کرد به اقتصاد کینزی و سیاستهایی که از دهه 1930 به این طرف اجرا شد- نمیتواند در طی این چرخههای مکرر خود این کار را به انجام برساند و بهاینترتیب این چرخهها هر بار رنج و خسران بسیار به بار میآورند.
اما جنبه دیگر غیرعقلانیبودن سرمایهداری این است که اکثر سرمایهداران لجوجانه از اینکه به یک بدیل بدیهی برای بیکاری توجه کنند سر باز میزنند، چه رسد به اینکه درصدد اجرای آن برآیند. و آن هم اینکه وقتی اخراج کارگران شروع میشود (به سبب کاهش تقاضا، خودکارشدن فرایندهای کاری و مانند اینها)، کارفرمایان میتوانند کارگران را نگه دارند و در عوض ساعات کار هفتگی را کاهش دهند. میشود بهجای 10 درصد بیکاری، ساعت کاری پایه برای همه از 40 ساعت به 36 ساعت برسد و همه کارگران جمعهها بهجای ساعت 5 عصر ساعت 1 بعدازظهر به خانه بروند. دشوار میتوان محاسبه کرد که هزینه بیکاری بیشتر است یا هزینه کاهش ساعتهای کار. احتمالاً علت اینکه اکثر سرمایهداران ترجیح میدهند کارگران را از کار بیکار کنند و ساعت کاری را کاهش ندهند، این است که از این طریق میتوانند قدرت خود را بر کارگران اعمال کنند. اگر کارگران حس کنند واقعاً ممکن است بیکار شوند به اضطراب میافتند و به رقابت با یکدیگر برمیخیزند تا درنهایت آنکه اخراج میشود خودشان نباشند. در این حالت، آنچه برای کارفرما (که در اقلیت است) عقلانی به نظر میرسد بهرغم غیرعقلانی بودن آن برای
کارگران (که در اکثریتاند) دست بالا را پیدا میکند. حتی در وضعیت بیماری جهانگیر نظیر امروز که امنیت فضای کار با فاصلهگذاری اجتماعی تضمین میشود، انتخاب بدیلی دیگر برای بیکاری-یعنی کاهش ساعتهای کار- امری کاملاً معقول به نظر میرسد، اما چنین چیزی بهندرت اتفاق میافتد.
احتمال بیکار شدن اضطراب به جان کارگران و خانوادههای ایشان میاندازد. تجربه بیکاری همراه است با افزایش سطح افسردگی، اعتیاد به الکل و مواد مخدر، مشکلات بین زوجین، کودکآزاری و سایر امراض اجتماعی. و البته همراه است با کاهش سطح اعتمادبهنفس، مهارتهای کاری، پسانداز و سلامت جسمی و ذهنی کارگران. بیکاری نه مطلوب کارفرماست و نه مطلوب کارگر، اما بارها و بارها بر سرشان آوار میشود. مدافعان سرمایهداری همیشه نگراناند که مبادا کارگران بیکار، بهعنوان قربانیان سرمایهداری، گوشی شنوا برای منتقدان سرمایهداری پیدا کنند و بهاینترتیب ائتلافی میان آنها شکل بگیرد. ائتلاف قربانیان و منتقدان سرمایهداری در گذشته نظام را به چالش کشیده و حالا باز هم آن را تهدید میکند. بیکاری اغلب بخشی از دور باطل سرمایهداری است. کارگران بیکار درآمد خود را از دست میدهند و درنتیجه از مصرف خود کم میکنند. این امر سرمایهداران را از تقاضای بازار برای کالاهای مورد نیاز کارگران و درنتیجه سود [ناشی از فروش آن کالاها] محروم میکند و سرمایهداران هم در پاسخ به این وضع بخشی از نیروی کار خود را اخراج میکنند. این حرکت نیز بهنوبه خود باعث بدتر
شدن وضعیت بیکاری میشود و بهاینترتیب دور باطلی شکل میگیرد. در دنیای سرمایهداری پدیدههای بسیاری هست که میتواند جرقه بیکاری را بزند. اما اینکه هر مورد بیکاری به گرداب این دور باطل بیفتد یا نه بستگی به این دارد که آن بیکاری اولیه در سرمایهداری تحت چه شرایطی به وقوع پیوسته است. مثلاً، فرض کنید تغییر ذائقه مشتری باعث میشود محصول الف کمتر خریداری شود در این صورت سرمایهدار کارگرانی که محصول الف را تولید میکنند اخراج میکند. این روند ممکن است به دوری باطل بینجامد- مگر آنکه مشتری ذائقهاش مثلاً متمایل شود به خرید بیشتر محصول ب که در این صورت سرمایهدار ممکن است کارگرانی را که از کار تولید الف اخراج شدهاند برای تولید ب استخدام کند. بیکاری صعودی و سرسامآوری که حاصل ناتوانی سرمایهداری برای مقابله با بیماری جهانگیر کروناست با مثال ما فرق دارد. بیکاری همین حالا هم گرفتار دور باطل شده است. ویروس کرونا فقط جرقه را زد، ولی واکنش سرمایهداری ضعیفشده به این جرقه یک فروپاشی اقتصادی بود. مخصوصا در ایالاتمتحده مقابله با بحران بیکاری ناشی از بیماری جهانگیر - یعنی افزایش استخدام در جاهای دیگر در نظام
اقتصادی- خیلی دیرهنگام و ضعیف صورت گرفت. بهطور مثال، افزایش استخدام در بخش خدمات پخش و توزیع اقلام مصرفی نتوانست میلیونها نفری را که از رستورانها، کافهها، عمدهفروشیها، هتلها، شرکتهای هواپیمایی و غیره اخراج شدهاند جذب کند و بهاینترتیب ابعاد بیکاری به حد انفجار رسید.
ولی ضرورتی نداشت هیچکدام از اینها بهاینترتیب اتفاق بیفتد. میشد ماجرا طور دیگری پیش برود. دولت ایالاتمتحده میتوانست، مثل «نیو دیل» دهه 1930، زیر نظر دولت فدرال برنامههای اشتغال گسترده تدارک ببیند. این کار میتوانست اساس اشتغال مجدد میلیونها نفری شود که به خاطر تعطیلی بخش خصوصی توسط کارفرماها اخراج شدهاند. فهرست شغلهای مفید اجتماعی، برای این دسته شاغلان که زیر نظر دولت فدرال مشغول کار میشوند، میتواند برنامههایی سراسری در آمریکا را شامل شود که ازجمله آنها کارهایی است مثل تست همگانی ویروس کرونا؛ ویروسزدایی و شستوشوی فضاهای عمومی؛ سازماندهی مجدد تسهیلات عمومی برای اجرای برنامه فاصلهگذاری اجتماعی در مواقع لزوم؛ برنامههای آموزشی مستمر از طریق رسانههای اجتماعی برای دانشآموزان مدارس دولتی (و همچنین برای عموم مردمی که به دنبال آموختن مهارتهای مختلف هستند)؛ سازماندهی اقتصاد با موازین «سبز»؛ ایجاد بخش تعاونی کارگری در اقتصاد و مانند اینها. سرمایهداری به خیال خودش یک نظام اقتصادی «عقلانی» است. ولی وقتی ابزارها، تجهیزات و مواد خام مورد نیاز برای تولید کالاها و خدمات مفید اجتماعی فراهم است، محروم
کردن کارگران از کار غیرعقلانی است. به همین ترتیب غیرعقلانی است که بهجای تغییر ساختار و قالب کارخانهها و تبدیلکردنشان به فضاهای ایمن برای محصولات اجتماعی مفید، به حال خود رهایشان کنیم تا خاک بگیرند و بپوسند. چشم بستن بر روی نیاز میلیونها نفر آدم بیکار به داشتن سلامت فیزیکی و ذهنی که از طریق کار مفید به دست میآورند نیز امری غیرعقلانی است. و بالاخره-آخرین نکته که اهمیتش کمتر از نکات قبلی نیست- محروم کردن کل جامعه از کالاها و خدماتی که میتوان با استخدام مجدد کارگران [در بخشهای دیگر] تولید کرد هم کاری غیرعقلانی است. اگر سرمایهداران بخش خصوصی نخواهند یا نتوانند بیکاران را به نحوی مفید دوباره وارد کار کنند، پس دولت میتواند و باید این کار را انجام دهد. وقتی ملاحظات سودجویانه به آنجا میرسد که تصمیمهای سرمایهداران بخش خصوصی به لحاظ اجتماعی غیرعقلانی میشود- تصمیمهایی مثل اخراج میلیونها نفر کارگر- در این صورت سود نباید در جامعه ملاک اصلی تصمیمگیریها باشد. باید بهجای سود ملاکی دیگر قرار داد و تصمیمهای کسبوکارها باید با توجه به «همه جوانب» در بخشهای مختلف صادر شود. چنین نظامی شاید بتواند
کسبوکارهای اقتصادی خصوصی و عمومی را ترکیب کند و هر دو را در قالب تعاونیهای کارگری سازمان دهد. در این تعاونیها، کارگران تصمیمهای مرتبط با کسبوکار اقتصادی خود را با موازین دموکراتیک اتخاذ میکنند: هر کارگر یک حق رأی دارد. علاوه بر این، دو ذینفع دیگر نیز در تصمیمگیری مشارکت میکنند و آنها نیز به همان ترتیب با موازین دموکراتیک شرکت دارند: (1) مشتریان محصولات هر کسبوکار و (2) ساکنان اجتماعات محلی که هر کسبوکار در آن فعالیت دارد. چنین نظامی کیفیت و امنیت شغلی، مصرف و ساکنان جامعه را اهداف اصلی خود میشمرد و این در نظر گرفتن «همه جوانب» و درعینحال سودآوری کسبوکار. پیشنهاد تعاونیهای کارگری بهعنوان چارچوبی برای اشتغال مجدد میلیونها انسانی که طی فروپاشیدگی نظام سرمایهداری از کار بیکار شدهاند به دنبال یک هدف خاص است: کارگران در قالب تعاونیهای کارگری خیلی سریعتر از سرمایهداران میتوانند غیرعقلانی بودن بنیادی بیکاری را ببینند و به آن واکنش نشان دهند. منطقه امیلیا -روماگنا در ایتالیا مثال خوبی است: در این منطقه تعاونیهای کارگری کاملاً نهادینه شدهاند و 40 درصد از اقتصاد منطقه را تشکیل میدهند. نرخ
پایین بیکاری در منطقه (نرخی پایینتر از ایتالیا و همچنین پایینتر از اتحادیه اروپا)، نرخ بالاتر بهرهوری، رقم چشمگیر تولید ناخالص داخلی (GDP) و مانند اینها همه و همه مرهون وجود بخش عظیم تعاونی در این منطقه است. ساختن چنین بخشی در ایالاتمتحده میتواند باعث شود شهروندان این کشور نظامهای اقتصادی خود را به نحوی درست انتخاب کنند. شهروندان میتوانند ناظر، خریدار یا کارگر کسبوکارهایی باشند که در قالب تعاونی کارگری سازماندهیشده و بنابراین میتوانند آن را با همتایان خود در قالب سرمایهدارانه مقایسه کنند. تنها در این صورت است که شهروندان ایالاتمتحده میتوانند طی تصمیمی دموکراتیک و از سر آگاهی انتخاب کنند چه ترکیبی از این دو نظام اقتصادی بدیل را برای خود برگزینند. حرکت در چنین مسیری کمک میکند تا به جستوجوی امکانهای مثبتی برآییم که درحالحاضر زیر آوار فاجعهبار ویروس جهانگیر و فروپاشی عظیم سرمایهداری مدفون است.
منبع: truthout.org