فرهنگ عمومي و سياست
سيدحجت مهدويسعيدي-پژوهشگر فرهنگ
۱۴ آبان روز فرهنگ عمومي است. بهراستي فرهنگ چيست و چه چيز است آنکه گويندش فرهنگ؟ انسان موجودي فرهنگي است و صفاتي از فرهنگ و شيوهاي از زيست ملازم وجود انساني اوست. گفته ميشود فرهنگ همه ابعاد و آفاق ذهني و مادي بشر از باورها و مناسک و نحوه آداب و رفتار را شامل شده و شاخص اصلي هر توسعه متوازني محسوب ميشود که فرهنگ آرايش جان است. مردمشناسان و فرهنگپژوهان فرهنگ را علت ايجابي رشد و پيشرفت ملتها شمردهاند؛ اما در واقع فرهنگ چگونه ميتواند نقطه عزيمت و مبدأ مختصات تحول پايدار در جوامع بشري باشد؟ اساسا مؤيدات تاريخي تکوين توسعه در کشورهاي رشديافته جهان چيست و با چه واقعیتهایي رقم و قلم ميخورد؟
بايد عنايت داشت که چيزي تحت عنوان «امر فرهنگ» و فرهنگ عمومي به لحاظ فحوا، دلالت و رويکردهاي تضميني، هميشه بيش از فرهنگ به معناي عام کلمه جلوه ميکند! دقيقا «همچو معني که در لغت باشد».
پس نبايد فرهنگ و کار فرهنگي را فقط در مفاهيم يا در مصاديق شايع و موارد متداول آن محدود و محصور کرد و به لحاظ پديدارشناسي و از حيث تبارشناسي، «بايد بود و رد روايت را تا متن سپيد دنبال کرد».
گاه فرهنگ در ظرف هر فرهنگي، روايتي متمايز به خود ميگيرد. با اين چشمانداز، پژوهشها و مطالعات فرهنگي نشان از آن دارد که سويههاي پنهان فرهنگ بيشتر از جنبههاي نمايان آن نقشآفرين است؛ جنبههاي نهفتهاي که در تصميمها و سياستگذاريهاي فرهنگي نبايد از آنها غفلت کرد. فرهنگ زيرساخت جهانبيني و منش ملي ما را ميسازد؛ مثلا بيثباتي و آيندهنينديشي ميتواند از مختصات فرهنگي جامعهاي باشد يا که نباشد! فرهنگ امري ايستا و راکد نيست و به تناسب جوامع انساني، کموبيش پویایی و پويشيهاي خاص خود را دارد.
امروز فرهنگ ما، هرچند نه در همه چيز و حداقل در پارهای از جوانب، به حدت در حال پوستاندازي است؛ از معاشرت، تغذيه و موسيقي و هنر و معماري تا ادبيات و سبکهاي متنوع زندگي. پس بايد به نيکي در جريان منطق تطورات شگفت آن بود و قبل از وقوع دگرديسي و تکوين هر اتفاقی، طرح آن را به تفصيل و جزئيات فراهم آورد تا منفعل و وازده از هر انديشه و تدبيري، پس هر رويداد ناخوشايندي نيایيم و بيداد نکنيم.
امر سترگ فرهنگ، پارامترهاي روشن و گويايي دارد که در همه عناصر و مؤلفههاي آن پديدار است؛ عناصر و موجباتي که در بستر هر ارزيابي و سنجش اعدادي و رويکرد آماري، کاملا قابل استحصال، لمس و فهم است. در راستاي اين واقعيت که ما به لحاظ اصول اخلاقی و کارکردهاي فرهنگي در قياس با کشورهاي اطراف خود از چه جا و جايگاهي برخورداريم و اکنون بايد چه کنيم تا متناسب با مواريث و موازين فرهنگ و سنت پوياي خود رفتار كرده باشيم؟
فرهنگ گاه به عللي، وجه و وضعی منفي به خود ميگيرد که بايد در صورت امکان به اصلاح و حتي گاه به امحای آن وجوه اهتمام ورزيد؛ چنانکه همه مساعي پيامبران، خاصه پيامبر اسلام، مصروف مبارزه با فرهنگ جاهليت بوده است؛ جاهليتي مزمن و نهادينهشده که البته در هر زمان و مکاني مجدد امکان بازتوليد دارد و بايد براي پيشگيري از آن، جد و جهد بليغ ورزيد. بههرحال فرهنگ هرچه هست و هرچه نيست، ميتواند به سود يا ضرر امر توسعه وارد عمل شود. امروز اتلاف وقت، تعدي به حقوق ديگران، بيکاري مزمن، مسئوليتگريزي، دزديدن از کار، رواج شايعههای بياساس، پرخاشگري، ترافيک سرسامآور، بحران محيط زيست، هدم ثروت ملي، ازدواجهاي ناموزون، طلاقهاي فراگير، آموزشهاي سطحي، تقلبهای پژوهشي و دهها کژتابي و نابهنجاري ديگر از آسيبهاي جدي فرهنگي و اجتماعي ماست که اگر در يک اجماع و اتفاق ملي چارهاي براي آن انديشيده نشود، موجب تنازع فرهنگ عمومي شده و وجاهت ملي و جهاني ما را بهشدت مخدوش خواهد کرد. طراحان و سياستگذاران فرهنگي بايد استشعار به اين معنا داشته باشند که به لحاظ فلسفي و اجتماعي، فرهنگ در زيستجهان ايراني پديدهای چندصدايي و
چندساحتي است. انگارههاي ايراني، غربي و اسلامي هريک به درجههایی در کشور ما گفتمانها و مطالبات خود را دارد؛ واقعيتي که از ديد فرهنگپژوهان نبايد در سياستگذاريهاي فرهنگي کشور مغفول و متروک باقي بماند!
پايه و اساس اصلاح و احيای فرهنگ، اصل مشارکت فعال است. تحقيقا اين سخن و مدعا گزاف و بر سبيل استعاره نيست! بلکه نشاندهنده ذات انساني فرهنگ است. بايد امر فرهنگ را به دست خود مردم سپرد تا جريان فرهنگ بغرنج نشود.کار دولت و سياست آموزش تحکمي و اعمال مديريت مستقيم و آمرانه فرهنگ نيست! بلکه فقط تأمين امکانات و تسهيلات کافي به جهت آگاهي فرهنگي و يا تمهيد و تجميع مشارکت مردمي در راستاي فرهنگسازي است. اينکه مردم فارغ از هژمونيک سياست، عناصر ديناميک فرهنگي و نقش آن در بهبود زندگي خود را نيک بشناسند و ضرورتا و بهنگام، تجديد نظرهاي لازم را در آن اعمال کنند.بيترديد هر فرصت و تهديدي نخست از دامن فرهنگ برميخيزد! استانهاي کشور اکنون در شرايط نهچندان مناسب فرهنگي به سر ميبرند، وضعيتي که شوربختانه، گاه همه نگاهها و نداها را بهجاي خودآيي و چارهانديشي و اتخاذ تصميمات روشمند مؤثر، معطوف به مسائل واهي ميکند؛ مسائلي مانند بگذار و بگذر و اينهمه نشان از آن دارد که فرهنگ در ايران اکنون در شرايط پروبلماتيک و مسئلهمند به سر ميبرد و کموبيش با چالشهاي فزاينده مواجه است. در مواضع شکنندهاي ازايندست است که به نحو جدي بر چندوچون فرهنگ بحث و نزاع ميشود و مناسبات بالفعل جامعه را دچار حيات دراماتيک فرهنگي ميکند!والتر بنيامين در جايي گفته است؛ «ما فقير شدهايم، ما از ميراث فکري خود يکي پس از ديگري دست برداشتهايم!». اعتلا و اهتزاز يک جامعه به فرهنگ و هنر و مدنيت آن است؛ البته در هر برنامهريزي فرهنگي اول بايد بدانيم که فرهنگ و فراتر از آن دانش ايرانشناسي چيست؛ دانشي که در ميان ما بيبضاعت است! تا راه را گم نکنيم.
۱۴ آبان روز فرهنگ عمومي است. بهراستي فرهنگ چيست و چه چيز است آنکه گويندش فرهنگ؟ انسان موجودي فرهنگي است و صفاتي از فرهنگ و شيوهاي از زيست ملازم وجود انساني اوست. گفته ميشود فرهنگ همه ابعاد و آفاق ذهني و مادي بشر از باورها و مناسک و نحوه آداب و رفتار را شامل شده و شاخص اصلي هر توسعه متوازني محسوب ميشود که فرهنگ آرايش جان است. مردمشناسان و فرهنگپژوهان فرهنگ را علت ايجابي رشد و پيشرفت ملتها شمردهاند؛ اما در واقع فرهنگ چگونه ميتواند نقطه عزيمت و مبدأ مختصات تحول پايدار در جوامع بشري باشد؟ اساسا مؤيدات تاريخي تکوين توسعه در کشورهاي رشديافته جهان چيست و با چه واقعیتهایي رقم و قلم ميخورد؟
بايد عنايت داشت که چيزي تحت عنوان «امر فرهنگ» و فرهنگ عمومي به لحاظ فحوا، دلالت و رويکردهاي تضميني، هميشه بيش از فرهنگ به معناي عام کلمه جلوه ميکند! دقيقا «همچو معني که در لغت باشد».
پس نبايد فرهنگ و کار فرهنگي را فقط در مفاهيم يا در مصاديق شايع و موارد متداول آن محدود و محصور کرد و به لحاظ پديدارشناسي و از حيث تبارشناسي، «بايد بود و رد روايت را تا متن سپيد دنبال کرد».
گاه فرهنگ در ظرف هر فرهنگي، روايتي متمايز به خود ميگيرد. با اين چشمانداز، پژوهشها و مطالعات فرهنگي نشان از آن دارد که سويههاي پنهان فرهنگ بيشتر از جنبههاي نمايان آن نقشآفرين است؛ جنبههاي نهفتهاي که در تصميمها و سياستگذاريهاي فرهنگي نبايد از آنها غفلت کرد. فرهنگ زيرساخت جهانبيني و منش ملي ما را ميسازد؛ مثلا بيثباتي و آيندهنينديشي ميتواند از مختصات فرهنگي جامعهاي باشد يا که نباشد! فرهنگ امري ايستا و راکد نيست و به تناسب جوامع انساني، کموبيش پویایی و پويشيهاي خاص خود را دارد.
امروز فرهنگ ما، هرچند نه در همه چيز و حداقل در پارهای از جوانب، به حدت در حال پوستاندازي است؛ از معاشرت، تغذيه و موسيقي و هنر و معماري تا ادبيات و سبکهاي متنوع زندگي. پس بايد به نيکي در جريان منطق تطورات شگفت آن بود و قبل از وقوع دگرديسي و تکوين هر اتفاقی، طرح آن را به تفصيل و جزئيات فراهم آورد تا منفعل و وازده از هر انديشه و تدبيري، پس هر رويداد ناخوشايندي نيایيم و بيداد نکنيم.
امر سترگ فرهنگ، پارامترهاي روشن و گويايي دارد که در همه عناصر و مؤلفههاي آن پديدار است؛ عناصر و موجباتي که در بستر هر ارزيابي و سنجش اعدادي و رويکرد آماري، کاملا قابل استحصال، لمس و فهم است. در راستاي اين واقعيت که ما به لحاظ اصول اخلاقی و کارکردهاي فرهنگي در قياس با کشورهاي اطراف خود از چه جا و جايگاهي برخورداريم و اکنون بايد چه کنيم تا متناسب با مواريث و موازين فرهنگ و سنت پوياي خود رفتار كرده باشيم؟
فرهنگ گاه به عللي، وجه و وضعی منفي به خود ميگيرد که بايد در صورت امکان به اصلاح و حتي گاه به امحای آن وجوه اهتمام ورزيد؛ چنانکه همه مساعي پيامبران، خاصه پيامبر اسلام، مصروف مبارزه با فرهنگ جاهليت بوده است؛ جاهليتي مزمن و نهادينهشده که البته در هر زمان و مکاني مجدد امکان بازتوليد دارد و بايد براي پيشگيري از آن، جد و جهد بليغ ورزيد. بههرحال فرهنگ هرچه هست و هرچه نيست، ميتواند به سود يا ضرر امر توسعه وارد عمل شود. امروز اتلاف وقت، تعدي به حقوق ديگران، بيکاري مزمن، مسئوليتگريزي، دزديدن از کار، رواج شايعههای بياساس، پرخاشگري، ترافيک سرسامآور، بحران محيط زيست، هدم ثروت ملي، ازدواجهاي ناموزون، طلاقهاي فراگير، آموزشهاي سطحي، تقلبهای پژوهشي و دهها کژتابي و نابهنجاري ديگر از آسيبهاي جدي فرهنگي و اجتماعي ماست که اگر در يک اجماع و اتفاق ملي چارهاي براي آن انديشيده نشود، موجب تنازع فرهنگ عمومي شده و وجاهت ملي و جهاني ما را بهشدت مخدوش خواهد کرد. طراحان و سياستگذاران فرهنگي بايد استشعار به اين معنا داشته باشند که به لحاظ فلسفي و اجتماعي، فرهنگ در زيستجهان ايراني پديدهای چندصدايي و
چندساحتي است. انگارههاي ايراني، غربي و اسلامي هريک به درجههایی در کشور ما گفتمانها و مطالبات خود را دارد؛ واقعيتي که از ديد فرهنگپژوهان نبايد در سياستگذاريهاي فرهنگي کشور مغفول و متروک باقي بماند!
پايه و اساس اصلاح و احيای فرهنگ، اصل مشارکت فعال است. تحقيقا اين سخن و مدعا گزاف و بر سبيل استعاره نيست! بلکه نشاندهنده ذات انساني فرهنگ است. بايد امر فرهنگ را به دست خود مردم سپرد تا جريان فرهنگ بغرنج نشود.کار دولت و سياست آموزش تحکمي و اعمال مديريت مستقيم و آمرانه فرهنگ نيست! بلکه فقط تأمين امکانات و تسهيلات کافي به جهت آگاهي فرهنگي و يا تمهيد و تجميع مشارکت مردمي در راستاي فرهنگسازي است. اينکه مردم فارغ از هژمونيک سياست، عناصر ديناميک فرهنگي و نقش آن در بهبود زندگي خود را نيک بشناسند و ضرورتا و بهنگام، تجديد نظرهاي لازم را در آن اعمال کنند.بيترديد هر فرصت و تهديدي نخست از دامن فرهنگ برميخيزد! استانهاي کشور اکنون در شرايط نهچندان مناسب فرهنگي به سر ميبرند، وضعيتي که شوربختانه، گاه همه نگاهها و نداها را بهجاي خودآيي و چارهانديشي و اتخاذ تصميمات روشمند مؤثر، معطوف به مسائل واهي ميکند؛ مسائلي مانند بگذار و بگذر و اينهمه نشان از آن دارد که فرهنگ در ايران اکنون در شرايط پروبلماتيک و مسئلهمند به سر ميبرد و کموبيش با چالشهاي فزاينده مواجه است. در مواضع شکنندهاي ازايندست است که به نحو جدي بر چندوچون فرهنگ بحث و نزاع ميشود و مناسبات بالفعل جامعه را دچار حيات دراماتيک فرهنگي ميکند!والتر بنيامين در جايي گفته است؛ «ما فقير شدهايم، ما از ميراث فکري خود يکي پس از ديگري دست برداشتهايم!». اعتلا و اهتزاز يک جامعه به فرهنگ و هنر و مدنيت آن است؛ البته در هر برنامهريزي فرهنگي اول بايد بدانيم که فرهنگ و فراتر از آن دانش ايرانشناسي چيست؛ دانشي که در ميان ما بيبضاعت است! تا راه را گم نکنيم.