اینجا بتهوونی وجود نداشت
شرق: ایان مکیوئن برای مخاطبان فارسیزبان رمان نامی نسبتا آشناست. از مکیوئن تاکنون چند رمان به فارسی ترجمه شده که رمانهای «شنبه»، «سگهای سیاه» و «پرده حائل» از آن جملهاند. مکیوئن یکی از نویسندگان زنده مطرح انگلیسی است. نویسندهای که روزنامه تایمز در سال 2008 در فهرست 50 نفر از بزرگترین نویسندگان بریتانیایی سال 1945 به بعد از او نیز نام برد. او متولد 1948 در آلدرشات انگلستان است. مکیوئن با انتشار نخستین اثر داستانیاش که مجموعهای از داستانهای کوتاه بود توجه منتقدان و جامعه ادبی را به خود جلب کرد به نحوی که این کتاب جایزه سامرست موام را برایش به ارمغان آورد.
«آمستردام» یکی از رمانهای مطرح و مهم ایان مکیوئن است. رمانی که مکیوئن به خاطر آن در سال 1998 جایزه بوکر گرفته است. رمان «آمستردام» اخیرا با ترجمه شمیم هدایتی در نشر نیلا منتشر شده است. روزی سرد در لندن است. روزی از روزهای ماه فوریه که دمای هوا به یازده درجه زیر صفر رسیده است. زنی به نام مالی لِین مرده است و دوتا از معشوقهای پیشین او بیرون صحن مُردهسوزی کلیسا با هم حرف میزنند. رمان با چنین صحنهای آغاز میشود و گریزی میزند به گذشته مالی و اینکه پیش از مرگ، عارضهای باعث میشود او کلماتی را فراموش کند: «قضیه با گِزگِزی در دستش شروع شد وقتی دم رستوران دورچِستِر دست بالا برد که تاکسی بگیرد - گِزگِزی که دیگر دست از سرش برنداشت. چند هفته که گذشت دیگر در ذهنش دنبال اسم چیزها میگشت. ازیادبردنِ کلماتی مثلِ مجلس شورا، شیمی، و ملخ هواپیما را میتوانست نادیده بگیرد، اما کلمات تختخواب، کرِم، آینه را نه چندان. بعد از پاکشدن موقتی اسم کنگر و برسئولا بود که دیگر برای خاطرجمعشدن رفت پیش پزشک. عوض خاطرجمعکردن، فرستادندش پی آزمایشهایی که میشود گفت هیچوقت از آنها برنگشت».
مکیوئن نویسندهای است که حجم گستردهای از فرهنگ و تاریخ و ادبیات پیش از خود را زیر بغل دارد و با پشتوانه ادبی و فرهنگی محکم مینویسد و رمانهایش ریشهدار در سنت ادبی و فرهنگی و تاریخی غرب هستند. یکی از رمانهای او به نام «پرده حائل» که چنانکه اشاره شد به فارسی هم ترجمه شده، با نگاهی به هملت شکسپیر نوشته شده و طرح این رمان و توطئهای که در آن چیده میشود شبیه توطئه مادر و عموی هملت علیه پدر اوست. در رمان «آمستردام» نیز جاهایی ارجاع میدهد به ادبیات و موسیقی کلاسیک اروپا و به ویژه موسیقی در این رمان جای ویژهای را به خود اختصاص داده است. علاوه بر موسیقی کلاسیک ارجاع به موسیقی پاپ و همچنین ارجاع به سینما هم در این رمان به چشم میخورد. مثلا جایی از رمان به فیلم «فلوت سحرآمیز» اینگمار برگمان اشاره میشود که این فیلم هم به موسیقی کلاسیک مربوط است و عنوانش، عنوان اپرایی از موتزارت است. مکیوئن همچنین نویسندهای است که به مسائل سیاسی و اجتماعی و زمانه خود هم بیتوجه نیست و رویدادهای سیاسی و اجتماعی در آثار او نمود دارد. این توجه در رمان «آمستردام» هم مشهود است. آنچه در ادامه میآید قسمتی است از این رمان: «صبح
زود، بعد از هیجانِ ملایم سپیدهدم، وقتی لندن دیگر با سروصدای زیاد میرفت سرِ کار، لحظاتی میرسید که خستگی سرانجام بر تلاطمِ خلاقهی کلایو غالب میشد. از پشتِ پیانو بلند میشد و لخلخکُنان تا دم در میرفت که چراغهای استودیو را خاموش کند و نگاهی بیندازد به آشفتگی شکوهمند و زیبایی که حاصل زحماتش را احاطه کرده بود، و یک بار دیگر فکر گذرایی از خاطرش عبور میکرد، بخشی ناچیز از تردیدی که در دنیا با هیچکس در میان نگذاشته بود، حتا در یادداشتهای روزانهاش نیاورده بود، و واژهی کلیدیاش در ذهنِ او تنها با اکراه شکل میگرفت؛ آن فکر، کاملا ساده، این بود که شاید گفتن اینکه او... نابغه است، زیادهروی نباشد. نابغه. گرچه با احساس گناه در درون تلفظش میکرد، نمیگذاشت این کلمه به لبانش برسد. آدم مغروری نبود. نابغه. اصطلاحی که از استفادهی بیش از حد و توأم با تورم آسیب دیده بود، اما مطمئنا سطحی از موفقیت وجود داشت، استانداردی طلایی، که جای چونوچرا نداشت، و از سلیقهی صِرف فراتر میرفت. خیلی نبودند. در میانِ هموطنانش شکسپیر، مسلما، نابغه بود، و آنطور که میگفتند داروین و نیوتن. پورسِل تقریبا. بریتِن کمتر، گرچه در همین
محدوده بود. ولی اینجا بتهوونی وجود نداشت. وقتی درباره خودش به این تردید میرسید - و از وقتی که از ناحیهی لِیک برگشته بود سه چهار باری این تردید را تجربه کرده بود - دنیا سنگین و ساکن میشد، و در نورِ خاکستری - آبیِ صبحگاه مارس، پیانویش، MIDI ، بشقابها و فنجانها، صندلی راحتی مالی، ظاهرِ مجسمهوار و مدوری به خود میگرفتند...».
شرق: ایان مکیوئن برای مخاطبان فارسیزبان رمان نامی نسبتا آشناست. از مکیوئن تاکنون چند رمان به فارسی ترجمه شده که رمانهای «شنبه»، «سگهای سیاه» و «پرده حائل» از آن جملهاند. مکیوئن یکی از نویسندگان زنده مطرح انگلیسی است. نویسندهای که روزنامه تایمز در سال 2008 در فهرست 50 نفر از بزرگترین نویسندگان بریتانیایی سال 1945 به بعد از او نیز نام برد. او متولد 1948 در آلدرشات انگلستان است. مکیوئن با انتشار نخستین اثر داستانیاش که مجموعهای از داستانهای کوتاه بود توجه منتقدان و جامعه ادبی را به خود جلب کرد به نحوی که این کتاب جایزه سامرست موام را برایش به ارمغان آورد.
«آمستردام» یکی از رمانهای مطرح و مهم ایان مکیوئن است. رمانی که مکیوئن به خاطر آن در سال 1998 جایزه بوکر گرفته است. رمان «آمستردام» اخیرا با ترجمه شمیم هدایتی در نشر نیلا منتشر شده است. روزی سرد در لندن است. روزی از روزهای ماه فوریه که دمای هوا به یازده درجه زیر صفر رسیده است. زنی به نام مالی لِین مرده است و دوتا از معشوقهای پیشین او بیرون صحن مُردهسوزی کلیسا با هم حرف میزنند. رمان با چنین صحنهای آغاز میشود و گریزی میزند به گذشته مالی و اینکه پیش از مرگ، عارضهای باعث میشود او کلماتی را فراموش کند: «قضیه با گِزگِزی در دستش شروع شد وقتی دم رستوران دورچِستِر دست بالا برد که تاکسی بگیرد - گِزگِزی که دیگر دست از سرش برنداشت. چند هفته که گذشت دیگر در ذهنش دنبال اسم چیزها میگشت. ازیادبردنِ کلماتی مثلِ مجلس شورا، شیمی، و ملخ هواپیما را میتوانست نادیده بگیرد، اما کلمات تختخواب، کرِم، آینه را نه چندان. بعد از پاکشدن موقتی اسم کنگر و برسئولا بود که دیگر برای خاطرجمعشدن رفت پیش پزشک. عوض خاطرجمعکردن، فرستادندش پی آزمایشهایی که میشود گفت هیچوقت از آنها برنگشت».
مکیوئن نویسندهای است که حجم گستردهای از فرهنگ و تاریخ و ادبیات پیش از خود را زیر بغل دارد و با پشتوانه ادبی و فرهنگی محکم مینویسد و رمانهایش ریشهدار در سنت ادبی و فرهنگی و تاریخی غرب هستند. یکی از رمانهای او به نام «پرده حائل» که چنانکه اشاره شد به فارسی هم ترجمه شده، با نگاهی به هملت شکسپیر نوشته شده و طرح این رمان و توطئهای که در آن چیده میشود شبیه توطئه مادر و عموی هملت علیه پدر اوست. در رمان «آمستردام» نیز جاهایی ارجاع میدهد به ادبیات و موسیقی کلاسیک اروپا و به ویژه موسیقی در این رمان جای ویژهای را به خود اختصاص داده است. علاوه بر موسیقی کلاسیک ارجاع به موسیقی پاپ و همچنین ارجاع به سینما هم در این رمان به چشم میخورد. مثلا جایی از رمان به فیلم «فلوت سحرآمیز» اینگمار برگمان اشاره میشود که این فیلم هم به موسیقی کلاسیک مربوط است و عنوانش، عنوان اپرایی از موتزارت است. مکیوئن همچنین نویسندهای است که به مسائل سیاسی و اجتماعی و زمانه خود هم بیتوجه نیست و رویدادهای سیاسی و اجتماعی در آثار او نمود دارد. این توجه در رمان «آمستردام» هم مشهود است. آنچه در ادامه میآید قسمتی است از این رمان: «صبح
زود، بعد از هیجانِ ملایم سپیدهدم، وقتی لندن دیگر با سروصدای زیاد میرفت سرِ کار، لحظاتی میرسید که خستگی سرانجام بر تلاطمِ خلاقهی کلایو غالب میشد. از پشتِ پیانو بلند میشد و لخلخکُنان تا دم در میرفت که چراغهای استودیو را خاموش کند و نگاهی بیندازد به آشفتگی شکوهمند و زیبایی که حاصل زحماتش را احاطه کرده بود، و یک بار دیگر فکر گذرایی از خاطرش عبور میکرد، بخشی ناچیز از تردیدی که در دنیا با هیچکس در میان نگذاشته بود، حتا در یادداشتهای روزانهاش نیاورده بود، و واژهی کلیدیاش در ذهنِ او تنها با اکراه شکل میگرفت؛ آن فکر، کاملا ساده، این بود که شاید گفتن اینکه او... نابغه است، زیادهروی نباشد. نابغه. گرچه با احساس گناه در درون تلفظش میکرد، نمیگذاشت این کلمه به لبانش برسد. آدم مغروری نبود. نابغه. اصطلاحی که از استفادهی بیش از حد و توأم با تورم آسیب دیده بود، اما مطمئنا سطحی از موفقیت وجود داشت، استانداردی طلایی، که جای چونوچرا نداشت، و از سلیقهی صِرف فراتر میرفت. خیلی نبودند. در میانِ هموطنانش شکسپیر، مسلما، نابغه بود، و آنطور که میگفتند داروین و نیوتن. پورسِل تقریبا. بریتِن کمتر، گرچه در همین
محدوده بود. ولی اینجا بتهوونی وجود نداشت. وقتی درباره خودش به این تردید میرسید - و از وقتی که از ناحیهی لِیک برگشته بود سه چهار باری این تردید را تجربه کرده بود - دنیا سنگین و ساکن میشد، و در نورِ خاکستری - آبیِ صبحگاه مارس، پیانویش، MIDI ، بشقابها و فنجانها، صندلی راحتی مالی، ظاهرِ مجسمهوار و مدوری به خود میگرفتند...».