نقدی بر فیلم «قصر شیرین» ساخته رضا میرکریمی
روایت ماندگاری یک حضور
سعید احمدیپویا: علی و سارا در «قصر شیرین» زندگی میکنند. هر دو شاهزادههایی هستند که در قصر رؤیایی زندگی میکنند که مادرشان شیرین، با واژه و خیال برای آنها ساخته است. دو کودکی در حاشیه یک شهر محروم که نمیدانند پدرشان رهایشان کرده و سالها از آنها بیخبر است. اما شیرین برایشان روایت هدایای پدر را گفته؛ پدری که برای آنها دوچرخه و اسباببازی هدیه آورده است، وقتی آنها خواب بودند. علی و سارا در قصر شیرین زندگی میکنند حتی اگر شیرین دیگر نباشد. این روایت فیلم «قصر شیرین» است از اعجاز مادری که غایب است. مادری که در کل فیلم، تصویری از او دیده نمیشود. اما در تمام سکانسهای فیلم حضور دارد. مهمترین شخصیت فیلم، شیرین است که غیبتش، روایت را پیش میبرد و نفسش در تمام فیلم حس میشود، حتی اگر نفسش بریده باشد. کودکان شیرین چنان جهان ذهنی شیرین را باور کردند که دیگر نیازی به حضور شیرین نیست و تا ابد در جاده زندگی، محکم و استوار، با آموزههای شیرین پیش میروند.
«قصر شیرین» فیلم جادهای است که مکان روایت، در شکلگیری روایت نقش اساسی بازی میکند. جلال، پدر کودکان، تمایلی به نگهداری کودکان ندارد. سالها پیش آنها را رها کرده و الان هم دنبال فرصتی است که دوباره از تعهد نگهداری کودکانش، شانه خالی کند و به اجبار با کودکانش در جاده همسفر میشود. فیلمهایی که در امتداد سفر در یک جاده روایت میشوند، سفر را با تحول درمیآمیزند. جاده و همزیستی مسافران با یکدیگر، شخصیت آدمها را متحول میکند و آنها در پایان سفر به یافتههای تازهای میرسند. اما در این فیلم، همزیستی با آدمهای حاضر در سفر، جلال را متحول نمیکند، بلکه همزیستی با حضور سنگین شخص غایب، جلال را دگرگون میکند.
در صحنه آغازین فیلم، جلال گوشهای نشسته است و به مادر و کودکی نگاه میکند. چهرهاش سرشار از خشم و عصبانیت است. از سوی دیگر، با یک دلال هماهنگ کرده که پس از گرفتن ماشین شیرین، به بیمارستان برود و رضایت دهد که دستگاهها جدا شود و با مرگ شیرین بتواند قلب او را برای پیوند بفروشد. این مختصاتی است که فیلم در ابتدای این سفر از شخصیت جلال برای تماشاگر میسازد. جلال با اکراه فراوان و در اجبار میپذیرد که این سفر را آغاز کند. او فقط با دو کودکش همسفر نیست، بلکه با دو کودکی همسفر است که در قصر شیرین زندگی میکنند و انگار جلال سفرش را آغاز میکند به جهانی که شیرین ساخته است.
جلال در ابتدای سفر، سعی میکند از زندگی شیرین در غیاب خودش، اطلاعات کسب کند. برای همین به سراغ گلخانه آقای داوودی، شریک شیرین میرود. کارکرد این خردهروایت از دو منظر قابل توجه است. مهمترین منظر این است که شخصیت شیرین را ترسیم میکند. بنا بر روایت داوودی، شیرین، از یک زمین بلااستفاده، گلخانهای بزرگ بنا کرده است که داوودی وجود گلخانه را مدیون پشتکار شیرین میداند. تماشاگر شیرین را نمیبیند اما از حاصل تلاش شیرین، تصویر این شخصیت در ذهنش ساخته میشود؛ زنی استوار که میتواند زندگی و حیات را خلق کند.
منظر دوم، ترسیم رگههای پنهان علاقه جلال به شیرین است. جلال که شیرین را ترک کرده است، حال با تصور توجه شیرین به مرد دیگر، با داوودی درگیر میشود و رگ غیرتش بیرون میزند برای زنی که رهایش کرده است.
به این علاقه در سکانس دیگری هم پرداخته میشود. پلیس به دلیل تخلف رانندگی، ماشین جلال را متوقف میکند. همسر فعلی جلال از فرصت درگیری جلال با مأمور راهنمایی و رانندگی استفاده کرده و با کنترل گوشی جلال، در گوشی پیامکهای جلال و شیرین را میبیند و میفهمد جلال برخلاف ترک حضور فیزیکی، هنوز دل در گرو همسر در حال احتضارش دارد. همین موضوع سبب میشود که او جلال را رها کند و بخواهد با ماشین دیگری، سفر را ادامه دهد.
سکانس درخشان فیلم، همین سکانس است. خردهروایتهای فیلم در اینجا به هم میآمیزند. چالش جلال و همسر فعلیاش، جلال را دگرگون میکند اما چالش اصلی، چالش جلال با شیرین است. علی تحت تأثیر آموزشهای مادرش به پلیس راهنمایی و رانندگی تخلفات پدرش را میگوید. این مشابه کاری است که شیرین انجام داده بود و ظاهرا جلال را بعد از یک تصادف منجر به قتل، به پلیس لو داده است. اینجا، علی نیست که در صحنه حضور دارد، بلکه شیرین است که حقیقت را توی صورت جلال میکوبد.
از سوی دیگر، خردهروایت جلال و مأمور راهنمایی و رانندگی، زاویه دیگری از شخصیت جلال را ترسیم میکند. جلال شخصیتی دارد که در بدترین موقعیت، نمیخواهد بازنده باشد و برای همین است كه آنقدر با مأمور بازی میکند که ضعف مأمور را ببیند و حس قدرتش ارضا شود. این سکانس است که توجیه رفتار جلال در برابر خانوادهاش است و اینکه چرا خانوادهاش را بعد از قضیه لودادن، ترک کرده است و نمیخواسته بازنده چالش خودش با شیرین باشد.
چالش جلال با نگاه و تفکر شیرین، آهسته آهسته در رفتار جلال تغییر ایجاد میکند. وجه حمایتی رفتار جلال در برابر کودکانش، بیشتر میشود و سعی میکند در موقعیتهای دشوار، حامی کودکانش باشد. سارا که از اضطراب، لباسش را خیس كرده است، به جای مؤاخذه مورد حمایت پدرش قرار میگیرد. نتیجه این خط روایت است که پایان فیلم را میسازد. شخصیت جلال با توصیف آغازین فیلم به نقطهای میرسد که به نگاه انسانی شیرین نزدیک میشود و وقتی علی از او میخواهد کهبه یک روباه زخمی کمک کند، جلال این درخواست علی را میپذیرد. قصر شیرین، علاوه بر اینکه راه زندگی را به کودکانش نشان داد و از آنها کودکانی محکم و مقاوم ساخت، زندگی و رفتار جلال را هم تغییر داد.
از نظر «برنارت دافی» نویسنده و استاد حوزه ارتباطات، «تخیل» درونیکردن ادراکات است و کاربردش برای خلق معانیای است که وابسته به جهان بیرونی نیستند. تخیلکردن یعنی جداکردن خود از جهان ملموس و پیشرفتن به فراسوی موقعیتهای عینی. محدودنبودن به جهانی که ادراک میکنیم. جداکردن عمل و اشیا از معنایشان در جهان واقعی و بخشیدن معنای تازه به آنها. ساختن آنچه نیست ولی میتواند باشد و این همان کاری است که شیرین انجام داده و حالا در غیابش، روایت «قصر شیرین» ملموس و واقعی است. شیرین به زندگی سرشار از رنج و محرومیت کودکانش، معنای تازه بخشیده و برایشان قصری رؤیایی ساخته است. قصری که در غیابش، درخشش ابدی خود را دارد و حضورش برای ساکنان قصر شیرین، ماندگار و جاویدان شده است.
سعید احمدیپویا: علی و سارا در «قصر شیرین» زندگی میکنند. هر دو شاهزادههایی هستند که در قصر رؤیایی زندگی میکنند که مادرشان شیرین، با واژه و خیال برای آنها ساخته است. دو کودکی در حاشیه یک شهر محروم که نمیدانند پدرشان رهایشان کرده و سالها از آنها بیخبر است. اما شیرین برایشان روایت هدایای پدر را گفته؛ پدری که برای آنها دوچرخه و اسباببازی هدیه آورده است، وقتی آنها خواب بودند. علی و سارا در قصر شیرین زندگی میکنند حتی اگر شیرین دیگر نباشد. این روایت فیلم «قصر شیرین» است از اعجاز مادری که غایب است. مادری که در کل فیلم، تصویری از او دیده نمیشود. اما در تمام سکانسهای فیلم حضور دارد. مهمترین شخصیت فیلم، شیرین است که غیبتش، روایت را پیش میبرد و نفسش در تمام فیلم حس میشود، حتی اگر نفسش بریده باشد. کودکان شیرین چنان جهان ذهنی شیرین را باور کردند که دیگر نیازی به حضور شیرین نیست و تا ابد در جاده زندگی، محکم و استوار، با آموزههای شیرین پیش میروند.
«قصر شیرین» فیلم جادهای است که مکان روایت، در شکلگیری روایت نقش اساسی بازی میکند. جلال، پدر کودکان، تمایلی به نگهداری کودکان ندارد. سالها پیش آنها را رها کرده و الان هم دنبال فرصتی است که دوباره از تعهد نگهداری کودکانش، شانه خالی کند و به اجبار با کودکانش در جاده همسفر میشود. فیلمهایی که در امتداد سفر در یک جاده روایت میشوند، سفر را با تحول درمیآمیزند. جاده و همزیستی مسافران با یکدیگر، شخصیت آدمها را متحول میکند و آنها در پایان سفر به یافتههای تازهای میرسند. اما در این فیلم، همزیستی با آدمهای حاضر در سفر، جلال را متحول نمیکند، بلکه همزیستی با حضور سنگین شخص غایب، جلال را دگرگون میکند.
در صحنه آغازین فیلم، جلال گوشهای نشسته است و به مادر و کودکی نگاه میکند. چهرهاش سرشار از خشم و عصبانیت است. از سوی دیگر، با یک دلال هماهنگ کرده که پس از گرفتن ماشین شیرین، به بیمارستان برود و رضایت دهد که دستگاهها جدا شود و با مرگ شیرین بتواند قلب او را برای پیوند بفروشد. این مختصاتی است که فیلم در ابتدای این سفر از شخصیت جلال برای تماشاگر میسازد. جلال با اکراه فراوان و در اجبار میپذیرد که این سفر را آغاز کند. او فقط با دو کودکش همسفر نیست، بلکه با دو کودکی همسفر است که در قصر شیرین زندگی میکنند و انگار جلال سفرش را آغاز میکند به جهانی که شیرین ساخته است.
جلال در ابتدای سفر، سعی میکند از زندگی شیرین در غیاب خودش، اطلاعات کسب کند. برای همین به سراغ گلخانه آقای داوودی، شریک شیرین میرود. کارکرد این خردهروایت از دو منظر قابل توجه است. مهمترین منظر این است که شخصیت شیرین را ترسیم میکند. بنا بر روایت داوودی، شیرین، از یک زمین بلااستفاده، گلخانهای بزرگ بنا کرده است که داوودی وجود گلخانه را مدیون پشتکار شیرین میداند. تماشاگر شیرین را نمیبیند اما از حاصل تلاش شیرین، تصویر این شخصیت در ذهنش ساخته میشود؛ زنی استوار که میتواند زندگی و حیات را خلق کند.
منظر دوم، ترسیم رگههای پنهان علاقه جلال به شیرین است. جلال که شیرین را ترک کرده است، حال با تصور توجه شیرین به مرد دیگر، با داوودی درگیر میشود و رگ غیرتش بیرون میزند برای زنی که رهایش کرده است.
به این علاقه در سکانس دیگری هم پرداخته میشود. پلیس به دلیل تخلف رانندگی، ماشین جلال را متوقف میکند. همسر فعلی جلال از فرصت درگیری جلال با مأمور راهنمایی و رانندگی استفاده کرده و با کنترل گوشی جلال، در گوشی پیامکهای جلال و شیرین را میبیند و میفهمد جلال برخلاف ترک حضور فیزیکی، هنوز دل در گرو همسر در حال احتضارش دارد. همین موضوع سبب میشود که او جلال را رها کند و بخواهد با ماشین دیگری، سفر را ادامه دهد.
سکانس درخشان فیلم، همین سکانس است. خردهروایتهای فیلم در اینجا به هم میآمیزند. چالش جلال و همسر فعلیاش، جلال را دگرگون میکند اما چالش اصلی، چالش جلال با شیرین است. علی تحت تأثیر آموزشهای مادرش به پلیس راهنمایی و رانندگی تخلفات پدرش را میگوید. این مشابه کاری است که شیرین انجام داده بود و ظاهرا جلال را بعد از یک تصادف منجر به قتل، به پلیس لو داده است. اینجا، علی نیست که در صحنه حضور دارد، بلکه شیرین است که حقیقت را توی صورت جلال میکوبد.
از سوی دیگر، خردهروایت جلال و مأمور راهنمایی و رانندگی، زاویه دیگری از شخصیت جلال را ترسیم میکند. جلال شخصیتی دارد که در بدترین موقعیت، نمیخواهد بازنده باشد و برای همین است كه آنقدر با مأمور بازی میکند که ضعف مأمور را ببیند و حس قدرتش ارضا شود. این سکانس است که توجیه رفتار جلال در برابر خانوادهاش است و اینکه چرا خانوادهاش را بعد از قضیه لودادن، ترک کرده است و نمیخواسته بازنده چالش خودش با شیرین باشد.
چالش جلال با نگاه و تفکر شیرین، آهسته آهسته در رفتار جلال تغییر ایجاد میکند. وجه حمایتی رفتار جلال در برابر کودکانش، بیشتر میشود و سعی میکند در موقعیتهای دشوار، حامی کودکانش باشد. سارا که از اضطراب، لباسش را خیس كرده است، به جای مؤاخذه مورد حمایت پدرش قرار میگیرد. نتیجه این خط روایت است که پایان فیلم را میسازد. شخصیت جلال با توصیف آغازین فیلم به نقطهای میرسد که به نگاه انسانی شیرین نزدیک میشود و وقتی علی از او میخواهد کهبه یک روباه زخمی کمک کند، جلال این درخواست علی را میپذیرد. قصر شیرین، علاوه بر اینکه راه زندگی را به کودکانش نشان داد و از آنها کودکانی محکم و مقاوم ساخت، زندگی و رفتار جلال را هم تغییر داد.
از نظر «برنارت دافی» نویسنده و استاد حوزه ارتباطات، «تخیل» درونیکردن ادراکات است و کاربردش برای خلق معانیای است که وابسته به جهان بیرونی نیستند. تخیلکردن یعنی جداکردن خود از جهان ملموس و پیشرفتن به فراسوی موقعیتهای عینی. محدودنبودن به جهانی که ادراک میکنیم. جداکردن عمل و اشیا از معنایشان در جهان واقعی و بخشیدن معنای تازه به آنها. ساختن آنچه نیست ولی میتواند باشد و این همان کاری است که شیرین انجام داده و حالا در غیابش، روایت «قصر شیرین» ملموس و واقعی است. شیرین به زندگی سرشار از رنج و محرومیت کودکانش، معنای تازه بخشیده و برایشان قصری رؤیایی ساخته است. قصری که در غیابش، درخشش ابدی خود را دارد و حضورش برای ساکنان قصر شیرین، ماندگار و جاویدان شده است.