از پرشيا تا شهرزاد قصهگو
زينب اسماعيلي : تعامل تمدني ايران کهن و جهان را ميتوان به گونهاي متفاوت از منظر هميشگي تاريخي ديد؛ از منظر ديپلماسي. سيدعلي موجانيقمي تحصيلکرده رشته تاريخ است اما در حوزه ديپلماسي کار ميکند. همين موجب شده تا او با سالها مطالعه روي تمدن تاريخي ايران و کار در حوزه ديپلماسي عمومي و فرهنگي، گزينه مناسبي براي اين روايت تاريخي ديپلماتيک باشد. اکنون دبير اول بخش ديپلماسي عمومي سفارت ايران در ورشو لهستان است، پيش از اين دبير اول فرهنگي دپارتمان فرهنگي سفارت ايران در برلين آلمان و مسئول کتابخانه مرکز مطالعات بينالمللي و سياسي وزارت خارجه بوده است. سابقه کار در فضاي اروپا، آفريقا و کشورهاي عربي را دارد. در گفتوگو با او از گرههاي تمدني ايران در رابطه کنونياش پرسيديم. او از روايت کشورهاي ديگر از ايران ميگويد؛ از آنچه در جهان معاصر بهعنوان پرشيا شناخته ميشود که بدون هيچ پيوستي به جمهوري اسلامي ايران رسيده است. سيدعلي موجاني ميگويد تصويري که عربها از ايران دارند همان تصوير شهرزاد هزارويک شب است. او معتقد است براي برونرفت از آنچه اکنون در آن گرفتار آمدهايم بايد به همان حلقههاي تمدني پيشينمان برگرديم. اين گفتوگو در نگاهمان به همسايگان و حوزه تمدني ايران ميتواند مفيد باشد.
با توجه به تجربهتان در دستگاه ديپلماسي، در مقطع كنوني، بزرگترين مشكل يا مشکلات سياست خارجيمان چيست؟
اينکه ديپلماسي ما در ايجاد يک رابطه دقيق بين منافع ملي و مصالح عمومي بايد به تعادل برسد، موضوعي جديد و خاص 40 سال نيست. گذشته ايران مملو از هشدار و مصداقهاي تاريخي است كه لزوم برقراري يک رابطه درست بين دو مفهوم منافع ملي و مصالح عامه توسط حاکميتهاي وقت را نشان ميدهند. براي مثال، در دوران قبل از اسلام، دوره صفويه و قاجار نمونههاي متعددي از اين موضوع را ميبينيم.
به نظر ميرسد هرچه فاصله حاكميت از مردم بيشتر باشد، اين مشكلات هم حادتر ميشود.
اينگونه فكر نميكنم. مسئله مهم اين است كه بپذيريم ايران كشوري است كه جغرافياي تأثيرگذار محيطياش، فرامرزي است و مرزهاي ژئوپليتيك ايران با مرزهاي جغرافيايياش، الزاما همخواني و سازگاري ندارند. ملتي هستيم كه تأثير تمدني، زباني، مذهبي و فرهنگيمان در هزاران كيلومتر دورتر از مرزهاي سياسي به ما قدرت بازي و تأثيرگذاري داده كه در ژئوپليتيك ما خلاصه شده است. از همين رو، سياست خارجي بايد اين دو مفهوم را در يك ترازو قرار دهد يا در جمع جبري ميان ژئوپليتيك و الزامات حاكميتي، بتواند اين تعادل را برقرار كند. در آن صورت ميتوان گفت سياست خارجي روان، تأثيرگذار و تا حدي موفق است. اينكه ميگويم تا حدي موفق به اين جهت است كه همان ژئوپليتيك فرامرزي مسائل بسيار زيادي را هم براي ما به وجود آورده است. به كتاب لرد كرزن به نام «ايران و مسائل ايران» استناد ميکنم. وي در قرن نوزدهم درك ميكند كه بين مسائل ايران و خودِ ايران تفاوتي وجود دارد و سياست نايبالسلطنه دولت بريتانيا در ايجاد تعادل بين اين دو مفهوم معنا ميگيرد. ما هم بايد اين درك را داشته باشيم. اگر به اين نقطه برسيم موانع اساسي سياست خارجي ما كه دست و پايش را بسته،
برداشته خواهند شد. عامل ديگر اين است كه شناخت خويش را به دليل ايستايي اشکال و مرزبنديهاي سياسي ايجادشده بعد از جنگ جهاني اول از دست دادهايم. قبل از جنگ جهاني اول اقليمي بود که به عراق شناخته ميشد. بخش فارسيگوي آن عراقِ عجم بود و بخش عربيگوي آن عراقِ عرب، اما اين اقليم يک هويت داشت. آن وقت تناسبي بين اجزاي اين اقليم برقرار بود. در شرق، ما بخشي از هويت شبهقارهاي بوديم. فرهنگ ما و هند با همديگر تنيده شده و ارتباط داشت. در شمال شرق ايرانيها با تورانيها، با همه تنشها و درگيريهايي كه در اسطورههايمان وجود دارد، رابطه خويشاوندي عميق داشتند. نه ما غريبه بوديم و نه آنها، تورانزمين بخشي از هويت فرهنگي ما بود و تمام اسطورهها و داستانهاي مشترك ما در اين جغرافيا اتفاق ميافتاد. يکي از اقتضائات جنگ جهاني اول و تغييراتي كه در نظام بينالملل به وجود آورد، اين بود كه ما را وادار به تثبيت مرزهايمان کرد. به همان ميزان كه نقشه مرزهايمان را روي زمين مشخص كرديم، ديواري بين خودمان و بخشهايي كه جزئي از هويت و فرهنگ ما بودند، کشيديم. در شرايط دنياي بعد از جنگ جهاني اول و دوم هم متوجه همان الگوي اسرارآميز موفقيت و
پيشرفت و توسعه اروپايي شديم. موضوعي كه از زمان قاجار و عباس ميرزا به آن توجه كرده بوديم و دوباره به سمت احياي آن در فرمي مدرنتر رفتيم. به همان ميزان كه اين حركت را انجام ميداديم، مدام از اين منطقه دورتر ميشديم و ديوارها قطورتر ميشد.
انقلاب اسلامي در سال 1357 به دليل پيامش که حاوي جنبه ارزشي براي دنياي اسلام و رويكرد مردمي بود، تا حدي برخي لايههاي اين ديوار را برداشت. مرزها وجود داشت اما بهلحاظ ذهني کمرنگ شده بود. جنگ صدام واقعيتي بود كه ميخواست دوباره اين ديوار را برقرار کند و سدي را كه برداشته شده بود، در فرم تازهاي برپا کند. با اين همه، پس از پايان جنگ اين مرز دوباره برداشته شد. راهپيمايي اربعين يك نشانه در اين زمینه است. تبادلات زياد بين ايران و عراق ما را به همفرهنگي نزديک کرده است. البته فقط يك دهه از اين اتفاق ميگذرد و پس از چند دهه و شايد يك قرن اين اتفاق، تأثيرات عميقي در گسترش فرهنگ و زبان و تعامل و پذيرش واقعيت خواهد گذاشت.
اين ارتباطات در بخش تمدني، حوزه گستردهتري داشت يا فقط با كشورهاي همسايه بود؟
دورتر از همسايه نيز نمونههاي بارزي داريم. مثلا وقتي از يمن صحبت ميكنيم، ارتباطمان به قبل از اسلام و دوره ساسانيان برميگردد و ميتوانيم تأثير اين دوره را در يمن ببينيم. اينها سلولهاي كوچك نيستند بلكه لكها يا پارههاي هويتي فرهنگي پراكندهاي هستند كه در جاهاي مختلف در اتصال با ما معنا پيدا ميكنند. در دوران پهلوي اول ارتباط ما با اينها قطع شده بود و به تصويري از ايران رسيده بوديم -كه متأسفانه گاهي اوقات عاميانه جلوه ميكرد- كه خرد، عقل، نصف جهان و هنر را فقط خاص خودمان ميدانستيم. اين يكي از عوارض بسيار بد و مفاسد فقدان تعامل و ارتباط فرهنگي و شناخت با دنيا بود. اين نوع ادبيات بر نخبگان جامعه نيز اثرگذار بود تا بدان حد كه آنها از رؤيايي به نام ايران با مرزهايي ناتمام صحبت ميكردند. انقلاب از ديواره اين جدار کاست و توانستيم ارتباط برقرار كنيم. از اينجا به بعد اين مشكل وجود داشت كه ميزان شناخت و دانايي ما از جغرافياي آن طرف ديوار به دليل يكصد سال عدم ارتباط سرشار از بيگانگي بود. ما مناسبات آنها را درك نميكرديم. در اين صد سال جدايي، آن مناطق تحولات اساسي داشتند. در اين دوره، آسياي مركزي فرهنگ روسي را
پذيرفته و افغانستان تحت تأثير فرهنگ بريتانيايي، هندي و روسي قرار گرفته بود. ولي ما ميخواستيم با همان شاخصههاي صد سال قبل، مناسبات را تعريف كنيم و توجه نداشتيم در صد سالي كه ما از آنها دور بوديم چه لايههايي در آنجا جايگزين عصر پيشين شده و چه تغييراتي در تركيب جمعيتي و هويتي آن جوامع صورت گرفته است. اکنون ديپلماسي و سياست خارجي ما براي مانور و حرکت در آن مناطق با اين موانع روبهرو است. ما يقينا در آسياي جنوب شرقي و قاره اقيانوسيه يا آمريكا نميتوانيم تأثيرگذاري عميق فرهنگي داشته باشيم. اما اگر بتوانيم رابطه با پيرامون خود را از طريق ارتباط تنگاتنگ نخبگان فكري و فرهنگي حفظ كنيم نه تنها بحراني نخواهيم داشت، بلكه زمينه فراهم خواهد شد تا به عنوان كشوري متمايز که در چهارراه فرهنگي و تبادلي و هويتي ايستاده است، موقعيت خود را ارتقا دهيم.
يعني بازگشت به دوران پيش از صفويه؟
معتقدم بازگشت به دوران پيش از جنگ جهاني اول به لحاظ ارتباط درونمنطقهاي و تبادلات.
پس شما معتقديد بايد دنبال گستره و ابعاد تاريخي پيشين خودمان باشيم؟
بله و البته با ملاحظاتي، بايد مرزهاي فرهنگي و ژئوپليتيک را پيدا كنيم و درون اين مرزها، مناسبات را براساس واقعيتهاي روز بازتعريف كنيم، نه براساس تصورات تاريخي قرون 18 و 19 كه امروز ديگر با آنها خداحافظي كردهايم. در اينصورت، تبديل ميشويم به قوهاي درونمنطقهاي كه قابليت تأثيرگذاري و بازي فراتر از مرزهاي خودش را دارد و حتما آن زمان در تراز ديگري قرار ميگيريم.
ملاحظهاي که ميگویید، چيست؟
در تعامل و ارتباط به مسئلهاي ظريف توجه نشان نميدهيم. اينكه اين همسايهها در صد سالي كه از آنها دور بوديم در چه دنيايي زندگي كردهاند. در اين سالها، منطقه شبهقاره و هند تحت تأثير بريتانياي استعمارگر، آسياي مركزي و قفقاز تحت تأثير روسيه و بعد از آن ايدئولوژي شوروي و دنياي عرب هم تحت تأثير تصورهاي بسيار متنوع از تفكر ناصري و اخواني و بعثي و سنتي حوزه جنوبي خليجفارس بودند که مدام با هم جنگيدند. پس مطالعه تاريخ اين سه جغرافياي نزديك به ما نشان ميدهد كه همهشان نگرانيهاي مهمي داشتند. نگراني از برادر بزرگتر در شمال، از بريتانيا در هند، عثماني در غرب و... پس كساني كه در اين صد سال با آنها ارتباط نداشتيم هميشه از سلطهجويي بيزار بودند و الان ميخواهند آزاد باشند. بايد بپذيريم که آنها در اين دوران آزادي ميخواهند فعاليت كنند، فرياد بزنند، تحرك و جهش و مانورهاي مختلف داشته باشند تا به سكون و قرار برسند، تا هويتي تازه به کف آرند. الان سه دهه از آن شرايط گذشته و آنها وارد دوران بلوغ شدهاند. كمااينكه ما هم معتقديم با گذر 40 سال از انقلاب وارد عصر تازهاي شدهايم. اما اين مسئله يعني هويتيابي را براي خود
ميپذيريم و براي ديگران کمتر. اينجا بايد مناسبات را بهگونهاي تعريف كنيم كه اين احساس به وجود نيايد كه ميخواهيم يك رابطه تاريخي را زنده كنيم تا بعضيها از آن سوءاستفاده كرده و بگويند ايران به دنبال امپراتوري جديد است. نكته ديگري هم هست، در بين آنها ترسي از ما به وجود آمده كه بخش قابل ملاحظهاي از آن برساخته و جعلي است. البته بخشي هم برساخته نيست و به دليل آن است كه ما مثل پدر خانواده که در تربيت فرزند، تحكم با نوازش را همراه ميکند، ميخواهيم بيرون از خانه هم همين روش را براي فرزند همسايه بهکار گيريم. فرزندان ما با تحكم و نوازش خو گرفتهاند، اما همسايگان بدان دل نبستهاند. متأسفانه در نوع فعاليت و عملكرد كاري ما، اين نكته بيتأثير نبوده است. مثلا با انسانهاي زيادي مواجه ميشويم كه علاقهمند به اسلام و تشيع هستند مثل علويها که باورهايشان به ما نزديك است اما مناسكشان با ما متفاوت بود. سؤال اينجاست که چقدر بايد با آنها تعامل کرد؟ اگر صرفا بخواهيم بر اساس مناسك ما عمل كنند، کمتر ميپذيرند، اما وقتي همدلي ايجاد شود درمييابيم که آنها با اين باور در کليات با ما همراه هستند؛ دور ماندهاند اما گم نشدهاند؛
بنابراین نبايد آنها را گمراه تصور کرد. اينجا بايد براي رسيدن آنها به کاروان کمي تأمل و تحمل نشان داد. از اين جهت معتقدم که بخشي از ترس ما به عدم قدرت تحمل ما در تعامل با پيوستهاي خودمان است. ما آمريكا را نميتوانيم تحمل كنيم چون قدرتي است كه ميخواهد از موضع سلطه با دنيا صحبت كند و ما سلطهناپذير هستيم اما دليلي ندارد به مردم يا كشوري كه كمي با ما تفاوت دارند ولي بسياري از اعتقاداتشان به ما نزديك است هم نزديك نشويم و اجازه دهيم ديگران ترس از ما را در دل آنها افزايش دهند.
به نظر ميرسد اين بحث در حوزه ديپلماسي عمومي و رايزني فرهنگي قرار ميگيرد که شما در اين حوزه فعاليت کردهايد، نگاه مردمِ كشورهايي كه در آنها مأموريت داشتيد به مردم ايران چطور است و اين تصوير چقدر با تصوير القايي رسانههايشان همخوان است؟
سه منطقه جغرافيايي را ميتوانم مثال بزنم. يكي اروپاست كه من در آلمان و فرانسه مأمور بودم. ديگري قلب صحراي آفريقا است كه مدتي مجبور بودم در تومبوكتو درون صحراي آفريقا با سياهان آفريقا زندگي كنم. منطقه ديگر کشورهاي عربي شامل عراق، مصر، سوريه و يمن بودند. واقعا چيزي كه در ارتباط با مردم اروپا (به صورت عام كه ميتوان رهبران سياسي را هم شامل آنها دانست) ديدم اين بود كه هنوز تصوير جذابشان از ايران، «پرشيا» است، هنوز ايران را نپذيرفتهاند. به همين دليل، ايران برساخته تبليغات رسانهها را نميتوانند با پرشيا انطباق دهند. پرشيا نيز در نظر آنها يعني تمدني كه كاملا ديواري دارد، در جايي تمام شده و استمراري ندارد و حالا چيزي به نام جمهوري اسلامي ايران به جاي آن آمده است.
و حالا رسانههايشان ميگويند جمهوري اسلامي دنبال بمب و سلاح هستهاي است... .
و حقوق بشر را نقض ميكند. به همين دليل وقتي ميگوييد من ديپلمات ايران هستم، حتي شخصيتي كه ادبيات جهاني را ميشناسد و برايش اسطورهها و حافظ و سعدي معنا دارد، نميتواند بپذيرد و ارتباط برقرار كند. تصور ميکند آنها متعلق به پرشيا بوده و به ايران ارتباطي ندارد. ما هم نتوانستهايم نشان دهيم که در استمرار ميراث كهن خودمان هستيم. هفت هزار سال گنجينههاي ايران باستان را در اروپا و آمريكا و ژاپن نمايش داديم و افراد زيادي هم ديدند ولي ميگفتند اينها متعلق به تمدن پرشيا است. انگار ما فقط انباردار اين گنجينهها هستيم. مورد ديگر اينكه پويايي فرهنگي، ادبي و زباني ما در جايي منقطع شده و مانعي ايجاد كرده و آنها پشت مانع ماندهاند. مثالي ميزنم؛ با آقاي صادق خرازي (سفير وقت ايران در فرانسه) به ديدن آقاي ساركوزي رفتيم كه آن زمان وزير كشور بود. ابراز خوشحالي كرد از اينكه «شما عربهاي تحصيلكردهاي هستيد»؛ يعني حتي يک مقام سياسي برجسته که بعدا رئيسجمهور ميشود ايران امروزي را ادامه پرشيا نميداند و ايران را استمرار دنياي عرب ميداند.
بخشي از اين مسئله هم به دليل پيچيدگي منطقه است. وقتي به نقشه نگاه ميکنيم گويي يک لکه فارسي وجود دارد که از همه همسايگانش جدا مانده است.
بله، اما چه كسي بايد مسئوليت حل مسئله را برعهده ميگرفت؟ دولتها و بازوان فرهنگي کشور. در تمام 40 سال گذشته بايد به جهان نشان ميداديم همان پرشياي گمشده آنها هستيم (دقت کنيد که اين موضوع را قبل از انقلاب هم نگفتيم) اما براي مرزبندي خودمان در شرايط پس از جنگ اول از اين تابلوی زيبای «ايران» استفاده ميكنيم. به همين دليل وقتي شما به مردم عادي ميگوييد اگر هر كتاب ادبيات هزار سال قبل را باز كنيد مردم كوچه و بازار ايران هم ميتوانند بخوانند و بفهمند، به شما خواهند گفت غيرممكن است چون مثلا در آلمان اينطور نيست. در آلمان طبقه عامه نميتواند معاني عميق گوته را بدون اشراف بر ادبيات خود درک کند. به همين دليل شگفتزده ميشوند كه چطور جمهوري اسلامي ايران ميتواند استمرار آن فرهنگ باشد؟
در آفريقا چطور؟
در قلب صحراي آفريقا و بين سياهاني كه با فرهنگ خودشان، آفريقاي سياه را نمايندگي ميكنند، ايران معناي متفاوتي داشت. معناي ايران براي آنها به «قدرت» برميگشت، اين هم ناشي از آن بود كه تحت ظلم بودند و هرچه از ما در خبرها شنيده بودند اين بود كه ميديدند آنهايي كه براي آنها ظالم هستند از دست ايران فرياد ميزنند. به همين دليل آنجا عموما ما قهرمان جلوه ميكرديم.
شايد هم به خاطر سالهاي دولت نهم و دهم بود كه دولت ايران داشت به آفريقا كمك مالي ميكرد.
نه اصلا به اين دليل نبود. علتش شناخت نبود. علتش اين بود كه هر روز به راديو فرانسه گوش ميكردند و مدام از كارهاي ايران ميشنيدند و چون فرانسه براي آنها هژمون استعماري بود وقتي ميديدند از دست ايران فرياد ميزند، ايران را قهرمان ميدانستند. يكي از ديپلماتهاي ارشد براي من تعريف كرد كه وقتي رابطه ما با بوركينافاسو برقرار شد، وقتي وزير دفاعش به ايران آمد تصادفا مصادف با روز ارتش بود و آن مقام نظامي بورکينافاسو در رژه روز 29 فروردين هم شركت كرده بود و به من كه در كنارش بودم، گفت شما با ارتشي كه داريد، ميتوانيد دنيا را فتح كنيد. آنقدر فشار روي آنها بوده كه هر كسي كه بخواهد مستقل باشد و بگويد فشار را نميپذيرم، برايشان قهرمان است. پس ما ظرفيت «Hero»بودن هم در دنياي معاصرمان داريم. همين الان هم وزير خارجه ميگويد شرفمان را نميفروشيم.
خب، تصوير ما در دنياي عربي حتما متفاوت از اينهاست. تجربه شما از آنجا چگونه است؟
در محيط عربي، عجيبترين تصوير در ذهن مردمي كه با آنها گفتوگو ميكنيد، مشاهده ميشود. آنها ايران را بلاد فارس و پرشيا نميدانند. ايران را ايران ميشناسند چون با آن همسايه و در ارتباط بودند و برايشان همه ويژگيهاي ايران خارقالعاده است. آوردههاي تمدني و زبانيشان را متعلق به ايران ميدانند و فارابي، شعر فارسي و بوعلي سينا را درك ميكنند حتي ميدانند ادباي بزرگ عرب جاحظ و سيبويه از كجا آمدهاند. برايشان ايران جايي دستنيافتني و كشفنشده و پررمز و راز است. مثال روشني ميزنم. اگر از من بپرسيد يك عرب چه تصويري از ايران دارد، ميگويم همان دنياي هزارويكشب با هارونالرشيد و داستانهاي شهرزاد است. شهرزاد هزارويكشب با داستانهايش هارونالرشيد را كه قدرت بلامنازع جهان خودش بود، ميخكوب كرده بود. امروز هم اينطور است. ملكعبدالله و مبارك در مصر هم همين نگاه را داشتند.
محمد بنسلمان هم؟
بله. با تفاوتهاي بيشتر. اينكه كسي عميقتر و با دانش و خرد و تجربه بيشتر در رابطه با اين موضوع قرار گيرد يا با خامي و عدم شناخت و تجربه مانند بنسلمان مواجه شود، رفتار و بيانش تفاوت دارد، اما در اصل شناخت همان جنس است. الان احساسي كه در دوره پهلوي اول در ايران اتفاق افتاد، براي بنسلمان رخ داده است؛ اينكه من ميتوانم يك عربستان نوين با قدرت برتر بسازم. همانطور كه رضاشاه فكر ميكرد ميتواند ايران نوين بسازد و نساخت. ساخت ارتش رضاشاه ببر كاغذي بود. امير لشكر غرب و شرق تلكس ميزدند مرز در امن و امان است. سوم شهريور 1320 شاه در خواب بود، سفراي روس و انگليس گفتند كشور اشغال است. برايش باوركردني نبود. محمد بنسلمان هم اين تصور را دارد. اقدامات قابل ملاحظهاي ميخواهد در عربستان انجام دهد و سرمايهگذاري زيادي جلب ميكند و تحركاتي نشان ميدهد و خودش را در صحنه سياست داخلي نسبت به اسلاف متفاوت و متمايز نشان ميدهد اما واقعيت چيز ديگري است و ما اين تجربه را در ايران دوران رضاشاهي ديديم و نتيجه را هم ديديم، عربستان هم به اين نتيجه خواهد رسيد.
راه برونرفت از اين وضعيت و استفاده از اين حلقه پيچيده تمدني چيست؟
تصور كنيد ميخواهيم به اروپاييها بگوييم ما همان پرشيايي هستيم كه طي تحولات مدرنيته، «ايران» شد. بايد چهكار كنيم؟ يا به محيط عربي بگوييم ايران، هزارويكشب نيست. تو نشناختهاي و دربارهاش قصهپردازانه انديشيدهاي. تو سعي نكردهاي شناخت ايجاد كني. بيا شناختت را افزايش بده. درباره مردمي كه ما را قهرمان ميدانند، قهرمان را نبايد فيزيكي بدانند. دو نوع قهرمان داريم؛ قهرماني رستم در اسطورهمان و پورياي ولي. رستم قهرماني بود كه همه را شكست ميداد و پادشاهي ايران قبل از اسلام به بازوي رستم وصل بود. اما پهلوان ديگري هم داريم كه ناشناخته است و معلوم نيست همان رستم اسطوره است يا واقعيت است. پهلوان محمود پورياي ولي. دارای صفات مردانگي و عياري، از خودگذشتگي و قهرماني. ما بايد اينگونه خود را قهرمان نشان دهيم. ما بايد منش و اثر قهرمانانه را بين ملتها حفظ كنيم كه در اين صورت هم هزينهاي نداريم و هم به اسطوره تبديل شدهايم. مردمي كه در آفريقاي سياه هستند براي مبارزه و بقايشان اسطوره ميخواهند. به عنوان كارگزار فرهنگي معتقدم اگر نگرش را عوض كنيم و بتوانيم بر اساس واقعيتها، تعريفهاي تازهاي از خودمان بدهيم، عمده مسائل حل
ميشود و به روانشدن عملكرد سياست خارجي و مقبوليت جهاني ما كمك ميكند.
برديپلماسي علاوه بر بازي سياست، مناسبات اقتصادي هم تأثير ميگذارد. شايد بهتر است بگوييم مناسبات اقتصادي است كه تعيين ميكند در ديپلماسي با كدام كشور و تمدن بيشتر ارتباط داشته باشيم. اگر بخواهيم مسير اقتصادي اين بخش را هم ببينيم، آيا ميتوانيم در منطقه خودكفا باشيم و ارتباطات اقتصادي ميتواند در منطقه، وضعيت كشورها را بهبود بخشد؟
مطالعه جاده ابريشم به ما پيام ميدهد. ما در جاده ابريشم بخشي از مسير ورود و خروج بوديم؛ هم مسير دريايي و هم مسير خشكي، هم ورود و هم خروج. يعني تبادل اتفاق ميافتاد؛ آن هم به دلیل جغرافياي طبيعي ايران بود. از طريق كشتي و بلمهاي سادهاي كه مردمان سواحل جنوبي ما داشتند، كالا تا شرق آفريقا و شبهقاره ميرفت؛ از منتهياليه شرق آن زمان پكن يا خانباليغ تا غرب اروپا، در ونيز. اين تجارت فقط زمينه انتقال کالا را ميسر نميکرد، فرهنگ جابهجا ميشد. راه جابهجايي هم تحمل و تسامح بود. آيا اين تجربه ميتواند الگوي درون منطقهاي به ما به لحاظ اقتصادي دهد كه ما از آن ظرفيت هم منتفع شويم، به نظرم آري، مطالعه دوران رونق جاده ابريشم اين را براي ما عيان ميكند که ما مزيت بزرگ «راه» را داريم، اما سعي نكرديم با بهبود قوانين و سادهسازي، ايجاد زيرساخت و تسهيلات از آن استفاده كنيم. همه اتصالات منطقه از طريق اين راه بوده است. بايد از مسيرهايمان خوب استفاده كنيم، قبل از اسلام ما به راه شاهي داشتن معروف بوديم و بعدا روميها بر اساس الگوي ما از ايده «همه جادهها به رم ختم ميشود» اقتباس کردند. نكته دوم؛ چيزي كه ما ابداع كرديم، سيستم
پست و چاپار است. ما در مسئله انتقال داده و اطلاعات در دنياي امروز هم از موقعيت ممتاز جغرافيايي و فناوري برخورداريم كه اگر بتوانيم در منطقه خودمان هاب شويم، ببينيد چقدر ديتا در اطراف ما جابهجا ميشود. اين يكي ديگر از مزيتهاي ذاتي ماست. مسئله بعدي شبكههايي است كه ميتوانيم برقرار كنيم. يقينا شبكه انرژي ما در تعامل با منطقه مشكلاتش را حل ميكند. براي ما مقرون به صرفه نيست كه در غرب كشور گاز را از جنوب ببريم يا از جنوب به شمال بفرستيم. اگر بتوانيم از عراق و تركمنستان و جمهوری آذربايجان بگيريم و در عين حال تمركزمان را بر حوزههايي بگذاريم كه بيشتر ظرفيت دارد، عايدي بيشتري داريم و به اقتصاد درون منطقهاي كمك و ارتباطات را با آنها برقرار كردهايم. الان آمريکا باوجود تحريم نميتواند افغانستان را بدون چابهار و عراق را بدون گاز و برق ما ببيند. گاهي به اين موارد انديشيدهايم، گاهي تجربه كرده و گاهي هم رها كردهايم چون دوست داشتيم خيلي زود مدرن شويم و ارتقا پيدا كنيم. كتاب خاطرات مهذبالدوله، سيدباقر كاظمي، را مشاهده کنيد. ايشان يك دوره وزير طرق و شوارع و چهار دوره وزير خارجه بوده كه خاطراتش را نوشته است. وقتي
صحبت ميكند، به همه روستاهاي مرزي و منطقه عراق و افغانستان و پاكستان سفر كرده و به جزئيات درباره اين مناطق صحبت ميكند. كدام يك از وزیران و مقامات عالي ما اينگونه شناخت عميق در منطقه دارند كه بتوانند دربارهاش بنويسند؟ خيلي از شركتهاي بزرگ و اتوبانهاي فوقالعاده را در كشورهاي ديگر ديدهايم اما در منطقه خودمان حركت نكردهايم. اگر چرخش اقتصاد ما با منطقه عجين شود، نظم و ضرباهنگي كه پيدا ميکند هم ما را به حركت درميآورد و هم ديگران را در مدار ما قرار ميدهد. دو مثال ميزنم؛ ترامپ روزي كه تحريم را وضع ميكند، يك جا را از تحريم خارج ميكند مثل چابهار. چون ظرفيت منطقه به او اين اجازه را نميدهد. پمپئو در آستانه آنچه ممكن است شبيه شرايط درگيري باشد، عراق را معاف ميكند، چرا اين معافيت را به چين و كره نميدهد؟ همچنان که گفته شد ناچار است به عراق و افغانستان اين معافيت را بدهد. اين نشان ميدهد اگر اقتصاد ما ارتباطش با منطقه برقرار شده بود، هيچوقت تحريم اتفاق نميافتاد. كعبه اقتصادي ما فرامنطقه خودمان بود و ميخواستيم تكنولوژي وارد كنيم. تكنولوژي خوب است اما همه چيز نيست. بايد ببينيم چه ظرفيتهاي زيرساختي
برايمان وجود داشت. از جغرافيايي كه داشتيم، استفاده نكرديم. باور دارم نه فقط به لحاظ فرهنگي و سياسي منطقه براي ما مهمترين اولويت است، حتي به لحاظ اقتصادي هم همينطور است. اين دو شاهد مثال (چابهار و عراق كه مشمول تحريمها نيستند) نشان ميدهد آمريكا هم با همه قدرتي كه ميخواهد ما را خفه كند، در رابطه با منطقه قدرتش ناقص است.
نگراني آمريكا درباره عراق چيست؟ نگران از هم پاشيدهشدن عراق است؟
بله، نگران فروپاشي دولت عراق است.
كه مسئله حاد جديدي در منطقه رخ ندهد؟
تجربه دولت عراق عجيب است. اين بار اگر دولت عراق از هم پاشيده شود، ديگر عراقي وجود نخواهد داشت و سهم عراق توزيع خواهد شد. اين خيلي براي غربيها دردناك است. اگر اين اتفاق بيفتد، مسائل دومينووار در عمق شمال آفريقا هم توسعه پيدا ميکند، ليبي هم به سه كشور تجزيه ميشود. منطقه طوارق در جنوب براي خودش استقلال پيدا ميكند. بنغازي از طرابلس جدا ميشود و نقشش هم عوض ميشود. مصر و سودان هم دچار اين مشكل ميشوند. اين به همخوردن ناگهاني است. ما ميگوييم اروپا و غرب دنبال تجزيه منطقه هستند، درست است اما دنبال فروپاشي منطقه نيستند. بين فروپاشي و تجزيه خيلي فرق است. آنها دوست دارند منطقه را آنطور كه ميخواهند ترسيم كنند نه اينكه با بحران روبهرو شوند. به قول خودشان ميخواهند معامله بزرگ قرن انجام شود براي اينكه معامله شود، قرار نيست شوك وارد شود. اگر اين شوك بيايد برايشان آسيبپذير است به همين دلیل آمريكا نميخواهد دولت عراق فروبپاشد. اعتراضات نسبت به دولت عراق با از دستدادن امکانات رفاهي همچون برق، منابع انرژي، نيازهاي اوليه مثل سيمان و گچ و مواد لبني شروع ميشود؛ نيازهايي که از آسمان نميآيد و در تداوم با منطقه حاصل
ميشود. عراق نياز نداشت براي چند كيلومتر خاك در كنار خليج فارس، كويت را اشغال كند يا با ايران بجنگد. تنگنايي كه عراق در دسترسي با آبهاي آزاد دارد، يكي از موانع بزرگ موجود اين کشور است و آمريكا ناچار است اين را باور كند. ما هم بايد بهنوعي ديگر اين را باور کنيم. اينجا مسئله دولت نيست. دولت ميفهمد اما توانمندي اجرايش محدود است، جامعه ما بايد باور كند اقتصادش را با منطقه تنيده كند و از همكاري با تاجر افغان و عراقي نترسد. اگر جامعه اين را بفهمد، به دولت فشار ميآورد كه قوانين را تسهيل كند. اينطور نباشد كه كاميونهاي يك كشور باید براي عبور از مرز ايران 48 ساعت پشت مرز بماند و برايشان بهصرفه نباشد و به جاي اين همه معطلي از شمال جمهوری آذربايجان و گرجستان عبور كنند.
يک مشكل فرهنگي هم هست كه در داخل كشور تجارت با تاجر افغان و عراقي براي بازرگان ايراني خيلي جذاب نيست و آن را اعتبار حساب نميکند.
متأسفانه اينطور است و بهانهمان هم تكنولوژي است. سؤال اساسي من اين است؛ ما حدود 50 سال است كه صنعتي شدهايم، چقدر تكنولوژي در اين مدت به ما داده شد؟ تكنولوژياي داده نشد. به هر چه رسيديم بومي بود. دانش هستهايمان بومي بود. در رابطه با نفت به ما تكنولوژي ندادند. پس قبول كنيم تكنولوژي نميتواند همه مشكلاتمان را حل كند. ولي چرخ اقتصاد ما در گردش درونمنطقهاي مداري را به وجود ميآورد كه ديگران وقتي در اين مدار ميآيند، ناچار هستند متأثر از آن حركت كنند.
بين همسايگان ما و تمدن سابق، كشور يا نمونهاي هست كه اينطور با محيط اطرافش كار كند و موفق بوده باشد؟
تركيه تا حدي اينطور است. از يك سو با بالكان ارتباط دارد و از سوي ديگر با منطقه قفقاز و آسياي مركزي. از يك سو با دامنههايي در جغرافياي دنياي عرب كه البته قلمرو سابق عثماني بودهاند. تركيه با اين ارتباطات به موفقيت رسيده كه نشانههايش را شاهد هستيم. بايد ببينيم چه تجربياتي داشته است. تركيه هم اصول و ارزشهاي خاص خودش را داشته. تركيه ديگر از واردشدن به اتحاديه اروپا صحبت نميكند؛ داستاني كه اينهمه برايش مذاكره شد و اولويت اصلی دولتهاي بزرگ حتي دولت نخست اردوغان بود. اروپا ديگر براي تركيه معنا ندارد؛ چون در برابر اروپا قد علم كرده و به آلمان كه مهمترين قدرت اروپايي است، باج نميدهد. به خودباوري رسيده. اولويت تركيه ديگر اروپا نيست، در منطقه كار ميكند و شركتهايش را گسترش ميدهد.
نمونه ترکيه اغلب در مفاهيم جامعهشناسي سياسي براي ما بهعنوان نمونه معرفي ميشود. نمونه ديگري هم داريم؟
كشور ديگري كه ميتوانم در اين زمينه نام ببرم، قزاقستان است. قزاقستان توانسته در جغرافيايي نسبتا مهم بين چين و روسيه و در منطقهاي عميقا شكننده؛ يعني در كنار ازبكستان و تاجيكستان- به دليل جنبشهاي اسلامگرايي و جريان داعش و القاعده و اعتراضات اجتماعي كه در آنجا وجود دارد- ثبات خودش را حفظ كرده و توسعهاش را تعريف كند. البته قزاقستان، جغرافياي بزرگي هم دارد؛ دستکم ما تلاطمي نديدهايم. دولت قزاقستان برخلاف قرقيزستان كه چند بار عوض شد، با ثبات و با رفتارها و رويههاي منطقي و تعريفشده است. نه مثل دوران آقاي كريمف در ازبكستان مخالف ناگهان و موافق ناگهاني شد، نه مثل كشوري مثل تركمنستان يا تاجيكستان در روابط با همسايگانش قبض و بسط آنچناني داشت، به طور معقول و از روند معقولي پيروي كرده و جلو ميرود. قزاقستان در نمونه كوچكتر منطقهاي؛ ولی در نقطه تقابل دو قدرت چين و روسيه و در شكنندگي ذاتي آسياي مركزي توانسته ثباتش را حفظ كند.
بهعنوان محور آخر مصاحبه ميخواهم بحث متفاوتي را مطرح کنم. شما در تمام اين سالها تحرکات داعش را بررسي و تحليل کرديد؛ اگرچه به نظر ميرسد اين گروه کنترل شده؛ اما هنوز تحرکاتش در جايجاي جهان گزارش ميشود. نگاه شما درباره وضعيت فعلي داعش چيست؟
تمام تهديدات ما خارجي و از سوی قدرتهاي بزرگ نيست؛ بلكه بخشي از تهديداتمان منطقهاي و از طرف مفاهيمي است كه قابليت بحرانسازي عميق را برايمان دارد. نمونهاش هم داعش است. داعش نمونه روشن يك جنبش فراگير چندوجهي است كه در نوستالژي انسان خاورميانهاي و تصويري كه از دوران خلافت و شكوه آن دوره داشتند، تفكر خودش را سوار كرده و يك تجربه زميني داشت كه اگرچه آن تجربه روي خاك قلمرو ندارد؛ اما در فضاي رسانه و فكر و انديشه هنوز پايگاههاي بزرگي را حفظ كرده. داعش تنها جنبشي است كه توانسته از همه شعب، ملل و گروههاي سياسي عضو بگيرد (حتي در حمله به مجلس ديديم از ايران هم عضوگيري كرد و اين خيلي تأملبرانگیز و دردناك است). آنچه از داعش ميدانم، اين است كه داعش بعد از حمله به منطقه باغوز در مرز سوريه و عراق مهار شد؛ آخرين قلمروش كه چهار ماه هم مقاومت كرد. داعش بعد از باغوز براي اولينبار دوباره خليفه را به معرض نمايش گذاشت؛ خليفهاي كه ادبياتش فرق كرده بود. اول از همه اينكه ديگر خليفه از بالاي منبر رسول الله (ص) نيست كه با مردم صحبت ميکند؛ بلكه بر كرسياي نشسته با هيبت نظامي و اسلحهاش هم كنارش است و چند فرماندهش هم
نشستهاند، كسي كه تصادفا چهرهاش برخلاف دو فرمانده ديگر، پوشش ندارد؛ ولي صورتش را سولاريزه كردهاند؛ اما در قامت، هيكل، چفيه و ريش شبيه كسي است كه در نظر اول محمد بنسلمان در ذهن انسان نقش ميبندد و خليفه بغدادي با اين فرد ديالوگ ميكند. خليفه بغدادي براي اولينبار واژه «جزيره محمد (ص)» را خلق ميكند و براي عربستان از اين واژه استفاده ميكند.
از جنگ صليبي صحبت ميكند، پوشهها را نشان ميدهد كه ديگر نقشه داعشي نيست كه سال 2014 منتشر شده كه ميگفت ولايت آناتول، الان ديگر ولايت تركيه شده و بعد داعش دنياي ديگري را هم تهديد ميكند. اسم ميبرد از يك سلسله فرماندهان عملياتياش كه كشته شدهاند و اينها را به جغرافيايشان اطلاق ميكند؛ استرالي، فرانسي، بلژيكي، شيشاني (چچن) و... يعني جغرافياي عمل خودش را به تعبيري ترسيم ميكند. وجه دوم تهديد ابوبكر بغدادي متوجه اروپاست. بهعنوان كسي كه با علاقه مسائل داعش را مطالعه ميكند، فكر ميكردم كه در ويدئويي كه از ابوبكر بغدادي منتشر شده، اولا شبيهسازي آدمي با محمد بنسلمان چه معنايي دارد، ثانيا تهديدي تا اين حد آشكار درباره عربستان يا جزيره محمد (ص) و اروپا چه چيزي پشت پرده دارد؟ كافي است يك بار مناسبات ماههاي اخير يا يكي، دو سال اخير را مرور كنيم. كجاست كه دائما عربستان و اروپا را تهديد ميكند؟ تهديد ميكند براي گرفتن امتياز. ميگويد اگر دو هفته دستم را از روي سرتان بردارم، از بين رفتهايد، پول بدهيد. كيست كه به اروپا ميگويد اگر من از ناتو خارج شوم بدبخت شدهايد، سهمتان را بدهيد؟ از نظر من چيزي كه در رابطه
با داعش ديدم و به نظرم خطرناكتر است اين است كه داعش دقيقا با اهدافي كه آمريكا به لحاظ رفتاري در يك سال گذشته نسبت به دو منطقه عربستان و اروپا به كار ببرد به نحو غريبي همسخن و همراستا شده است. نميخواهم بگويم امروز ابوبكر بغدادي در پايگاه آمريكايي اين فيلم را ضبط كرده، ولي ميگويم اشتراك منافعي قريب بين حتي دو دشمن سابق به وجود آمده. اين خيلي نگرانكننده است، چون قلمرو موردنظر اينها هم جغرافياي ماست. آمريكاييها براي اينكه اروپا را مهار كنند بايد تهديدش كنند و اين كار را ابوبكر بغدادي به صراحت انجام ميدهد. امنيت اروپا، تابع آمريكاست و به همان اندازه براي اينكه عربستان را تحقير كنند تا امتياز بگيرد. اينجا، هم كاركرد تهديد ايران معنا دارد و هم كاركرد تهديد داعش. تفاوت اين است كه ايران در كاركردش يك دولت مستقر و مشخص است و به قول ترامپ ميتوانند با هم تلفني صحبت كنند، اما ابوبكر بغدادي ناپيداست، اما ميتواند تأثير بگذارد. اينجاست كه اگر نگاه منطقهاي داشته باشيم، عامل تهديدكننده در منطقه اين جريان و جنبش است و اين جريان با اين رفتار كه در ويدئوي دوم بغدادي مشاهده شد يا به استخدام آمريكا درآمده يا مثل كسي
كه در باد آمريكا، خوابيده، فهميده بايد در جهت تهديد آمريكا همراستا شود تا او هم به اندازه خودش بتواند موفق شود.
در اين صورت تهديد ايران خيلي جديتر از دوره قبلي داعش ميشود. اگرچه در اين ويدئو گفته نشده.
اگر ايران در موقعيت كنونياش به دليل تحريمها يا به هر دليل ديگر دچار ضعف شود، به نظر ميرسد بهتر است اروپاييها خودشان را براي جنگ صليبي واقعي آماده كنند، چون اين جنبش ميتواند تمام اين منطقه را متأثر كند و ايران تنها جايي است كه به دليل مزيت جغرافياي طبيعياش، مانع چفتشدن اتصالات بين جنبش شرقي داعش در ولايت خراسان با جنبش غربي داعش و شيشاني و شامي و جزيره محمدي(ص) است. ايران پل پيروزي در جنگ جهاني دوم است، پل پيروزي در جنگ با تروريسم و قرن آينده است و اگر توجه نشود، پل دسترسي دو اقليم شرقي و غربي خلافت هم هست. اين طبيعت و جغرافياي ماست.
يعني معتقديد ايران وارد اين جنگ صليبي نميشود؟
گفتم اگر ايران نباشد، غربيها بايد آماده جنگ صليبي با خلافت داعش باشند؛ خلافت داعشي كه با ضعف ايران كه در نقطه كانوني اتصالات و ارتباطات اجزاي اين جنبش قرار گرفته، ناگهان ميتواند خلافت را به صورت واقعي احيا كند. ايران در موقعيت و موضع جغرافياي فعلياش است كه مسير تردد تروريسم، مهاجر غيرقانوني و مواد مخدر را سد كرده. ضعيفكردن اين سد با سلاح تحريم يا هرچه كه باشد براي كساني كه دارند ضعيفش ميكنند منفعتي نخواهد داشت. اينكه ايران چه سرنوشتی پيدا ميكند تجربه تاريخي ما ميگويد كافي است تاريخ را مرور كنيم. ايران در درون خلافت هم كه باشد، ايران است، اما يك خلافت برساخته و نوساز، جهتش تكرار تجربه سنتي دوره عباسي نيست كه بخواهد با مصر خلافت فاطمي درگير شود. بايد درك كنيم روزي كه يك واقعه را فراموش ميكنيم نبايد اين فراموشي براي ما گپي را ايجاد كند كه نگوييم در دوران گذار چه تحولاتي را طي كرده. خلافت در دنياي اسلام با سقوط خلافت عباسي يا فاطمي يا عثماني از بين رفت. اگر خلافت دوباره بازسازي شود قرار نيست تجربههاي قبلي را داشته باشد. اندوخته تجربهاي از عهد اموي و عباسي و ايوبي و فاطمي و عثماني و مسلط بر تمام
تكنيكها و ظرايف دنياي مجازي و پروپاگاندا. به همين خاطر است كه خليفه بغدادي كه نميدانيم كيست و چيست، در استراليا و آمريكا با او بيعت ميكنند و صد نفر را ميكشند. اين نكته را غربيها متوجه نميشوند. آنچه ما را موفق ميكند، منطقهمان است. جهان پيرامون پيوسته به ماست با پذيرش تمام الزاماتي كه متعلق به آنهاست، نهاينكه بخواهيم الگوي خودمان را اعمال كنيم، بايد بپذيريم و در كنار خودمان نگهش داريم. دومین چيزي كه ما را در شرايط فعلي نجات ميدهد اين است كه بتوانيم در درون اين منطقه به همسانسازي و الگوسازي مشابه در تمام فاكتورهاي فرهنگي، اقتصادي و تمدني برسيم. سوم، توسعه ما از طريق آوردن تكنولوژي از كره ماه رخ نميدهد، امنيت ما هم از طريق اروپا و آمريكا تضمين نميشود. توسعه و امنيت و چرخ اقتصاد ما در ارتباط با تعاملات درونمنطقهاي ميچرخد. دو مصداق بارز نشان داد آنچه تحريمها را سوراخ ميكند منطقه است. ما اينبار نميخواهيم تحريم را دور بزنيم، چون معنايي ندارد. زمان دورزدن تحريمها تمام شد. مجالي كه در تنيدهشدن اقتصاد افغانستان و عراق به ما اتفاق افتاد، ديگر اجازه نميدهد تحريمها به راحتي گلوي ما را فشار بدهد؛
شايد نفت ما را بگيرد، اما چابهار باز است و عراق هم مستثناست. كسي تحريمها را سوراخ ميكند كه خودش تحريم را وضع كرده. يكي از ويژگيهاي فوقالعاده ترامپ اين است كه حتي از تعهدات خودش خارج ميشود؛ مثل تعهدش با كره شمالي، پيمانهاي منطقهاي و جهاني. خودش از تحريم هم خارج خواهد شد. باور دارم كه ترامپ اولين كسي است كه از تحريمها خارج خواهد شد و اروپا را جا خواهد گذاشت.
زينب اسماعيلي : تعامل تمدني ايران کهن و جهان را ميتوان به گونهاي متفاوت از منظر هميشگي تاريخي ديد؛ از منظر ديپلماسي. سيدعلي موجانيقمي تحصيلکرده رشته تاريخ است اما در حوزه ديپلماسي کار ميکند. همين موجب شده تا او با سالها مطالعه روي تمدن تاريخي ايران و کار در حوزه ديپلماسي عمومي و فرهنگي، گزينه مناسبي براي اين روايت تاريخي ديپلماتيک باشد. اکنون دبير اول بخش ديپلماسي عمومي سفارت ايران در ورشو لهستان است، پيش از اين دبير اول فرهنگي دپارتمان فرهنگي سفارت ايران در برلين آلمان و مسئول کتابخانه مرکز مطالعات بينالمللي و سياسي وزارت خارجه بوده است. سابقه کار در فضاي اروپا، آفريقا و کشورهاي عربي را دارد. در گفتوگو با او از گرههاي تمدني ايران در رابطه کنونياش پرسيديم. او از روايت کشورهاي ديگر از ايران ميگويد؛ از آنچه در جهان معاصر بهعنوان پرشيا شناخته ميشود که بدون هيچ پيوستي به جمهوري اسلامي ايران رسيده است. سيدعلي موجاني ميگويد تصويري که عربها از ايران دارند همان تصوير شهرزاد هزارويک شب است. او معتقد است براي برونرفت از آنچه اکنون در آن گرفتار آمدهايم بايد به همان حلقههاي تمدني پيشينمان برگرديم. اين گفتوگو در نگاهمان به همسايگان و حوزه تمدني ايران ميتواند مفيد باشد.
با توجه به تجربهتان در دستگاه ديپلماسي، در مقطع كنوني، بزرگترين مشكل يا مشکلات سياست خارجيمان چيست؟
اينکه ديپلماسي ما در ايجاد يک رابطه دقيق بين منافع ملي و مصالح عمومي بايد به تعادل برسد، موضوعي جديد و خاص 40 سال نيست. گذشته ايران مملو از هشدار و مصداقهاي تاريخي است كه لزوم برقراري يک رابطه درست بين دو مفهوم منافع ملي و مصالح عامه توسط حاکميتهاي وقت را نشان ميدهند. براي مثال، در دوران قبل از اسلام، دوره صفويه و قاجار نمونههاي متعددي از اين موضوع را ميبينيم.
به نظر ميرسد هرچه فاصله حاكميت از مردم بيشتر باشد، اين مشكلات هم حادتر ميشود.
اينگونه فكر نميكنم. مسئله مهم اين است كه بپذيريم ايران كشوري است كه جغرافياي تأثيرگذار محيطياش، فرامرزي است و مرزهاي ژئوپليتيك ايران با مرزهاي جغرافيايياش، الزاما همخواني و سازگاري ندارند. ملتي هستيم كه تأثير تمدني، زباني، مذهبي و فرهنگيمان در هزاران كيلومتر دورتر از مرزهاي سياسي به ما قدرت بازي و تأثيرگذاري داده كه در ژئوپليتيك ما خلاصه شده است. از همين رو، سياست خارجي بايد اين دو مفهوم را در يك ترازو قرار دهد يا در جمع جبري ميان ژئوپليتيك و الزامات حاكميتي، بتواند اين تعادل را برقرار كند. در آن صورت ميتوان گفت سياست خارجي روان، تأثيرگذار و تا حدي موفق است. اينكه ميگويم تا حدي موفق به اين جهت است كه همان ژئوپليتيك فرامرزي مسائل بسيار زيادي را هم براي ما به وجود آورده است. به كتاب لرد كرزن به نام «ايران و مسائل ايران» استناد ميکنم. وي در قرن نوزدهم درك ميكند كه بين مسائل ايران و خودِ ايران تفاوتي وجود دارد و سياست نايبالسلطنه دولت بريتانيا در ايجاد تعادل بين اين دو مفهوم معنا ميگيرد. ما هم بايد اين درك را داشته باشيم. اگر به اين نقطه برسيم موانع اساسي سياست خارجي ما كه دست و پايش را بسته،
برداشته خواهند شد. عامل ديگر اين است كه شناخت خويش را به دليل ايستايي اشکال و مرزبنديهاي سياسي ايجادشده بعد از جنگ جهاني اول از دست دادهايم. قبل از جنگ جهاني اول اقليمي بود که به عراق شناخته ميشد. بخش فارسيگوي آن عراقِ عجم بود و بخش عربيگوي آن عراقِ عرب، اما اين اقليم يک هويت داشت. آن وقت تناسبي بين اجزاي اين اقليم برقرار بود. در شرق، ما بخشي از هويت شبهقارهاي بوديم. فرهنگ ما و هند با همديگر تنيده شده و ارتباط داشت. در شمال شرق ايرانيها با تورانيها، با همه تنشها و درگيريهايي كه در اسطورههايمان وجود دارد، رابطه خويشاوندي عميق داشتند. نه ما غريبه بوديم و نه آنها، تورانزمين بخشي از هويت فرهنگي ما بود و تمام اسطورهها و داستانهاي مشترك ما در اين جغرافيا اتفاق ميافتاد. يکي از اقتضائات جنگ جهاني اول و تغييراتي كه در نظام بينالملل به وجود آورد، اين بود كه ما را وادار به تثبيت مرزهايمان کرد. به همان ميزان كه نقشه مرزهايمان را روي زمين مشخص كرديم، ديواري بين خودمان و بخشهايي كه جزئي از هويت و فرهنگ ما بودند، کشيديم. در شرايط دنياي بعد از جنگ جهاني اول و دوم هم متوجه همان الگوي اسرارآميز موفقيت و
پيشرفت و توسعه اروپايي شديم. موضوعي كه از زمان قاجار و عباس ميرزا به آن توجه كرده بوديم و دوباره به سمت احياي آن در فرمي مدرنتر رفتيم. به همان ميزان كه اين حركت را انجام ميداديم، مدام از اين منطقه دورتر ميشديم و ديوارها قطورتر ميشد.
انقلاب اسلامي در سال 1357 به دليل پيامش که حاوي جنبه ارزشي براي دنياي اسلام و رويكرد مردمي بود، تا حدي برخي لايههاي اين ديوار را برداشت. مرزها وجود داشت اما بهلحاظ ذهني کمرنگ شده بود. جنگ صدام واقعيتي بود كه ميخواست دوباره اين ديوار را برقرار کند و سدي را كه برداشته شده بود، در فرم تازهاي برپا کند. با اين همه، پس از پايان جنگ اين مرز دوباره برداشته شد. راهپيمايي اربعين يك نشانه در اين زمینه است. تبادلات زياد بين ايران و عراق ما را به همفرهنگي نزديک کرده است. البته فقط يك دهه از اين اتفاق ميگذرد و پس از چند دهه و شايد يك قرن اين اتفاق، تأثيرات عميقي در گسترش فرهنگ و زبان و تعامل و پذيرش واقعيت خواهد گذاشت.
اين ارتباطات در بخش تمدني، حوزه گستردهتري داشت يا فقط با كشورهاي همسايه بود؟
دورتر از همسايه نيز نمونههاي بارزي داريم. مثلا وقتي از يمن صحبت ميكنيم، ارتباطمان به قبل از اسلام و دوره ساسانيان برميگردد و ميتوانيم تأثير اين دوره را در يمن ببينيم. اينها سلولهاي كوچك نيستند بلكه لكها يا پارههاي هويتي فرهنگي پراكندهاي هستند كه در جاهاي مختلف در اتصال با ما معنا پيدا ميكنند. در دوران پهلوي اول ارتباط ما با اينها قطع شده بود و به تصويري از ايران رسيده بوديم -كه متأسفانه گاهي اوقات عاميانه جلوه ميكرد- كه خرد، عقل، نصف جهان و هنر را فقط خاص خودمان ميدانستيم. اين يكي از عوارض بسيار بد و مفاسد فقدان تعامل و ارتباط فرهنگي و شناخت با دنيا بود. اين نوع ادبيات بر نخبگان جامعه نيز اثرگذار بود تا بدان حد كه آنها از رؤيايي به نام ايران با مرزهايي ناتمام صحبت ميكردند. انقلاب از ديواره اين جدار کاست و توانستيم ارتباط برقرار كنيم. از اينجا به بعد اين مشكل وجود داشت كه ميزان شناخت و دانايي ما از جغرافياي آن طرف ديوار به دليل يكصد سال عدم ارتباط سرشار از بيگانگي بود. ما مناسبات آنها را درك نميكرديم. در اين صد سال جدايي، آن مناطق تحولات اساسي داشتند. در اين دوره، آسياي مركزي فرهنگ روسي را
پذيرفته و افغانستان تحت تأثير فرهنگ بريتانيايي، هندي و روسي قرار گرفته بود. ولي ما ميخواستيم با همان شاخصههاي صد سال قبل، مناسبات را تعريف كنيم و توجه نداشتيم در صد سالي كه ما از آنها دور بوديم چه لايههايي در آنجا جايگزين عصر پيشين شده و چه تغييراتي در تركيب جمعيتي و هويتي آن جوامع صورت گرفته است. اکنون ديپلماسي و سياست خارجي ما براي مانور و حرکت در آن مناطق با اين موانع روبهرو است. ما يقينا در آسياي جنوب شرقي و قاره اقيانوسيه يا آمريكا نميتوانيم تأثيرگذاري عميق فرهنگي داشته باشيم. اما اگر بتوانيم رابطه با پيرامون خود را از طريق ارتباط تنگاتنگ نخبگان فكري و فرهنگي حفظ كنيم نه تنها بحراني نخواهيم داشت، بلكه زمينه فراهم خواهد شد تا به عنوان كشوري متمايز که در چهارراه فرهنگي و تبادلي و هويتي ايستاده است، موقعيت خود را ارتقا دهيم.
يعني بازگشت به دوران پيش از صفويه؟
معتقدم بازگشت به دوران پيش از جنگ جهاني اول به لحاظ ارتباط درونمنطقهاي و تبادلات.
پس شما معتقديد بايد دنبال گستره و ابعاد تاريخي پيشين خودمان باشيم؟
بله و البته با ملاحظاتي، بايد مرزهاي فرهنگي و ژئوپليتيک را پيدا كنيم و درون اين مرزها، مناسبات را براساس واقعيتهاي روز بازتعريف كنيم، نه براساس تصورات تاريخي قرون 18 و 19 كه امروز ديگر با آنها خداحافظي كردهايم. در اينصورت، تبديل ميشويم به قوهاي درونمنطقهاي كه قابليت تأثيرگذاري و بازي فراتر از مرزهاي خودش را دارد و حتما آن زمان در تراز ديگري قرار ميگيريم.
ملاحظهاي که ميگویید، چيست؟
در تعامل و ارتباط به مسئلهاي ظريف توجه نشان نميدهيم. اينكه اين همسايهها در صد سالي كه از آنها دور بوديم در چه دنيايي زندگي كردهاند. در اين سالها، منطقه شبهقاره و هند تحت تأثير بريتانياي استعمارگر، آسياي مركزي و قفقاز تحت تأثير روسيه و بعد از آن ايدئولوژي شوروي و دنياي عرب هم تحت تأثير تصورهاي بسيار متنوع از تفكر ناصري و اخواني و بعثي و سنتي حوزه جنوبي خليجفارس بودند که مدام با هم جنگيدند. پس مطالعه تاريخ اين سه جغرافياي نزديك به ما نشان ميدهد كه همهشان نگرانيهاي مهمي داشتند. نگراني از برادر بزرگتر در شمال، از بريتانيا در هند، عثماني در غرب و... پس كساني كه در اين صد سال با آنها ارتباط نداشتيم هميشه از سلطهجويي بيزار بودند و الان ميخواهند آزاد باشند. بايد بپذيريم که آنها در اين دوران آزادي ميخواهند فعاليت كنند، فرياد بزنند، تحرك و جهش و مانورهاي مختلف داشته باشند تا به سكون و قرار برسند، تا هويتي تازه به کف آرند. الان سه دهه از آن شرايط گذشته و آنها وارد دوران بلوغ شدهاند. كمااينكه ما هم معتقديم با گذر 40 سال از انقلاب وارد عصر تازهاي شدهايم. اما اين مسئله يعني هويتيابي را براي خود
ميپذيريم و براي ديگران کمتر. اينجا بايد مناسبات را بهگونهاي تعريف كنيم كه اين احساس به وجود نيايد كه ميخواهيم يك رابطه تاريخي را زنده كنيم تا بعضيها از آن سوءاستفاده كرده و بگويند ايران به دنبال امپراتوري جديد است. نكته ديگري هم هست، در بين آنها ترسي از ما به وجود آمده كه بخش قابل ملاحظهاي از آن برساخته و جعلي است. البته بخشي هم برساخته نيست و به دليل آن است كه ما مثل پدر خانواده که در تربيت فرزند، تحكم با نوازش را همراه ميکند، ميخواهيم بيرون از خانه هم همين روش را براي فرزند همسايه بهکار گيريم. فرزندان ما با تحكم و نوازش خو گرفتهاند، اما همسايگان بدان دل نبستهاند. متأسفانه در نوع فعاليت و عملكرد كاري ما، اين نكته بيتأثير نبوده است. مثلا با انسانهاي زيادي مواجه ميشويم كه علاقهمند به اسلام و تشيع هستند مثل علويها که باورهايشان به ما نزديك است اما مناسكشان با ما متفاوت بود. سؤال اينجاست که چقدر بايد با آنها تعامل کرد؟ اگر صرفا بخواهيم بر اساس مناسك ما عمل كنند، کمتر ميپذيرند، اما وقتي همدلي ايجاد شود درمييابيم که آنها با اين باور در کليات با ما همراه هستند؛ دور ماندهاند اما گم نشدهاند؛
بنابراین نبايد آنها را گمراه تصور کرد. اينجا بايد براي رسيدن آنها به کاروان کمي تأمل و تحمل نشان داد. از اين جهت معتقدم که بخشي از ترس ما به عدم قدرت تحمل ما در تعامل با پيوستهاي خودمان است. ما آمريكا را نميتوانيم تحمل كنيم چون قدرتي است كه ميخواهد از موضع سلطه با دنيا صحبت كند و ما سلطهناپذير هستيم اما دليلي ندارد به مردم يا كشوري كه كمي با ما تفاوت دارند ولي بسياري از اعتقاداتشان به ما نزديك است هم نزديك نشويم و اجازه دهيم ديگران ترس از ما را در دل آنها افزايش دهند.
به نظر ميرسد اين بحث در حوزه ديپلماسي عمومي و رايزني فرهنگي قرار ميگيرد که شما در اين حوزه فعاليت کردهايد، نگاه مردمِ كشورهايي كه در آنها مأموريت داشتيد به مردم ايران چطور است و اين تصوير چقدر با تصوير القايي رسانههايشان همخوان است؟
سه منطقه جغرافيايي را ميتوانم مثال بزنم. يكي اروپاست كه من در آلمان و فرانسه مأمور بودم. ديگري قلب صحراي آفريقا است كه مدتي مجبور بودم در تومبوكتو درون صحراي آفريقا با سياهان آفريقا زندگي كنم. منطقه ديگر کشورهاي عربي شامل عراق، مصر، سوريه و يمن بودند. واقعا چيزي كه در ارتباط با مردم اروپا (به صورت عام كه ميتوان رهبران سياسي را هم شامل آنها دانست) ديدم اين بود كه هنوز تصوير جذابشان از ايران، «پرشيا» است، هنوز ايران را نپذيرفتهاند. به همين دليل، ايران برساخته تبليغات رسانهها را نميتوانند با پرشيا انطباق دهند. پرشيا نيز در نظر آنها يعني تمدني كه كاملا ديواري دارد، در جايي تمام شده و استمراري ندارد و حالا چيزي به نام جمهوري اسلامي ايران به جاي آن آمده است.
و حالا رسانههايشان ميگويند جمهوري اسلامي دنبال بمب و سلاح هستهاي است... .
و حقوق بشر را نقض ميكند. به همين دليل وقتي ميگوييد من ديپلمات ايران هستم، حتي شخصيتي كه ادبيات جهاني را ميشناسد و برايش اسطورهها و حافظ و سعدي معنا دارد، نميتواند بپذيرد و ارتباط برقرار كند. تصور ميکند آنها متعلق به پرشيا بوده و به ايران ارتباطي ندارد. ما هم نتوانستهايم نشان دهيم که در استمرار ميراث كهن خودمان هستيم. هفت هزار سال گنجينههاي ايران باستان را در اروپا و آمريكا و ژاپن نمايش داديم و افراد زيادي هم ديدند ولي ميگفتند اينها متعلق به تمدن پرشيا است. انگار ما فقط انباردار اين گنجينهها هستيم. مورد ديگر اينكه پويايي فرهنگي، ادبي و زباني ما در جايي منقطع شده و مانعي ايجاد كرده و آنها پشت مانع ماندهاند. مثالي ميزنم؛ با آقاي صادق خرازي (سفير وقت ايران در فرانسه) به ديدن آقاي ساركوزي رفتيم كه آن زمان وزير كشور بود. ابراز خوشحالي كرد از اينكه «شما عربهاي تحصيلكردهاي هستيد»؛ يعني حتي يک مقام سياسي برجسته که بعدا رئيسجمهور ميشود ايران امروزي را ادامه پرشيا نميداند و ايران را استمرار دنياي عرب ميداند.
بخشي از اين مسئله هم به دليل پيچيدگي منطقه است. وقتي به نقشه نگاه ميکنيم گويي يک لکه فارسي وجود دارد که از همه همسايگانش جدا مانده است.
بله، اما چه كسي بايد مسئوليت حل مسئله را برعهده ميگرفت؟ دولتها و بازوان فرهنگي کشور. در تمام 40 سال گذشته بايد به جهان نشان ميداديم همان پرشياي گمشده آنها هستيم (دقت کنيد که اين موضوع را قبل از انقلاب هم نگفتيم) اما براي مرزبندي خودمان در شرايط پس از جنگ اول از اين تابلوی زيبای «ايران» استفاده ميكنيم. به همين دليل وقتي شما به مردم عادي ميگوييد اگر هر كتاب ادبيات هزار سال قبل را باز كنيد مردم كوچه و بازار ايران هم ميتوانند بخوانند و بفهمند، به شما خواهند گفت غيرممكن است چون مثلا در آلمان اينطور نيست. در آلمان طبقه عامه نميتواند معاني عميق گوته را بدون اشراف بر ادبيات خود درک کند. به همين دليل شگفتزده ميشوند كه چطور جمهوري اسلامي ايران ميتواند استمرار آن فرهنگ باشد؟
در آفريقا چطور؟
در قلب صحراي آفريقا و بين سياهاني كه با فرهنگ خودشان، آفريقاي سياه را نمايندگي ميكنند، ايران معناي متفاوتي داشت. معناي ايران براي آنها به «قدرت» برميگشت، اين هم ناشي از آن بود كه تحت ظلم بودند و هرچه از ما در خبرها شنيده بودند اين بود كه ميديدند آنهايي كه براي آنها ظالم هستند از دست ايران فرياد ميزنند. به همين دليل آنجا عموما ما قهرمان جلوه ميكرديم.
شايد هم به خاطر سالهاي دولت نهم و دهم بود كه دولت ايران داشت به آفريقا كمك مالي ميكرد.
نه اصلا به اين دليل نبود. علتش شناخت نبود. علتش اين بود كه هر روز به راديو فرانسه گوش ميكردند و مدام از كارهاي ايران ميشنيدند و چون فرانسه براي آنها هژمون استعماري بود وقتي ميديدند از دست ايران فرياد ميزند، ايران را قهرمان ميدانستند. يكي از ديپلماتهاي ارشد براي من تعريف كرد كه وقتي رابطه ما با بوركينافاسو برقرار شد، وقتي وزير دفاعش به ايران آمد تصادفا مصادف با روز ارتش بود و آن مقام نظامي بورکينافاسو در رژه روز 29 فروردين هم شركت كرده بود و به من كه در كنارش بودم، گفت شما با ارتشي كه داريد، ميتوانيد دنيا را فتح كنيد. آنقدر فشار روي آنها بوده كه هر كسي كه بخواهد مستقل باشد و بگويد فشار را نميپذيرم، برايشان قهرمان است. پس ما ظرفيت «Hero»بودن هم در دنياي معاصرمان داريم. همين الان هم وزير خارجه ميگويد شرفمان را نميفروشيم.
خب، تصوير ما در دنياي عربي حتما متفاوت از اينهاست. تجربه شما از آنجا چگونه است؟
در محيط عربي، عجيبترين تصوير در ذهن مردمي كه با آنها گفتوگو ميكنيد، مشاهده ميشود. آنها ايران را بلاد فارس و پرشيا نميدانند. ايران را ايران ميشناسند چون با آن همسايه و در ارتباط بودند و برايشان همه ويژگيهاي ايران خارقالعاده است. آوردههاي تمدني و زبانيشان را متعلق به ايران ميدانند و فارابي، شعر فارسي و بوعلي سينا را درك ميكنند حتي ميدانند ادباي بزرگ عرب جاحظ و سيبويه از كجا آمدهاند. برايشان ايران جايي دستنيافتني و كشفنشده و پررمز و راز است. مثال روشني ميزنم. اگر از من بپرسيد يك عرب چه تصويري از ايران دارد، ميگويم همان دنياي هزارويكشب با هارونالرشيد و داستانهاي شهرزاد است. شهرزاد هزارويكشب با داستانهايش هارونالرشيد را كه قدرت بلامنازع جهان خودش بود، ميخكوب كرده بود. امروز هم اينطور است. ملكعبدالله و مبارك در مصر هم همين نگاه را داشتند.
محمد بنسلمان هم؟
بله. با تفاوتهاي بيشتر. اينكه كسي عميقتر و با دانش و خرد و تجربه بيشتر در رابطه با اين موضوع قرار گيرد يا با خامي و عدم شناخت و تجربه مانند بنسلمان مواجه شود، رفتار و بيانش تفاوت دارد، اما در اصل شناخت همان جنس است. الان احساسي كه در دوره پهلوي اول در ايران اتفاق افتاد، براي بنسلمان رخ داده است؛ اينكه من ميتوانم يك عربستان نوين با قدرت برتر بسازم. همانطور كه رضاشاه فكر ميكرد ميتواند ايران نوين بسازد و نساخت. ساخت ارتش رضاشاه ببر كاغذي بود. امير لشكر غرب و شرق تلكس ميزدند مرز در امن و امان است. سوم شهريور 1320 شاه در خواب بود، سفراي روس و انگليس گفتند كشور اشغال است. برايش باوركردني نبود. محمد بنسلمان هم اين تصور را دارد. اقدامات قابل ملاحظهاي ميخواهد در عربستان انجام دهد و سرمايهگذاري زيادي جلب ميكند و تحركاتي نشان ميدهد و خودش را در صحنه سياست داخلي نسبت به اسلاف متفاوت و متمايز نشان ميدهد اما واقعيت چيز ديگري است و ما اين تجربه را در ايران دوران رضاشاهي ديديم و نتيجه را هم ديديم، عربستان هم به اين نتيجه خواهد رسيد.
راه برونرفت از اين وضعيت و استفاده از اين حلقه پيچيده تمدني چيست؟
تصور كنيد ميخواهيم به اروپاييها بگوييم ما همان پرشيايي هستيم كه طي تحولات مدرنيته، «ايران» شد. بايد چهكار كنيم؟ يا به محيط عربي بگوييم ايران، هزارويكشب نيست. تو نشناختهاي و دربارهاش قصهپردازانه انديشيدهاي. تو سعي نكردهاي شناخت ايجاد كني. بيا شناختت را افزايش بده. درباره مردمي كه ما را قهرمان ميدانند، قهرمان را نبايد فيزيكي بدانند. دو نوع قهرمان داريم؛ قهرماني رستم در اسطورهمان و پورياي ولي. رستم قهرماني بود كه همه را شكست ميداد و پادشاهي ايران قبل از اسلام به بازوي رستم وصل بود. اما پهلوان ديگري هم داريم كه ناشناخته است و معلوم نيست همان رستم اسطوره است يا واقعيت است. پهلوان محمود پورياي ولي. دارای صفات مردانگي و عياري، از خودگذشتگي و قهرماني. ما بايد اينگونه خود را قهرمان نشان دهيم. ما بايد منش و اثر قهرمانانه را بين ملتها حفظ كنيم كه در اين صورت هم هزينهاي نداريم و هم به اسطوره تبديل شدهايم. مردمي كه در آفريقاي سياه هستند براي مبارزه و بقايشان اسطوره ميخواهند. به عنوان كارگزار فرهنگي معتقدم اگر نگرش را عوض كنيم و بتوانيم بر اساس واقعيتها، تعريفهاي تازهاي از خودمان بدهيم، عمده مسائل حل
ميشود و به روانشدن عملكرد سياست خارجي و مقبوليت جهاني ما كمك ميكند.
برديپلماسي علاوه بر بازي سياست، مناسبات اقتصادي هم تأثير ميگذارد. شايد بهتر است بگوييم مناسبات اقتصادي است كه تعيين ميكند در ديپلماسي با كدام كشور و تمدن بيشتر ارتباط داشته باشيم. اگر بخواهيم مسير اقتصادي اين بخش را هم ببينيم، آيا ميتوانيم در منطقه خودكفا باشيم و ارتباطات اقتصادي ميتواند در منطقه، وضعيت كشورها را بهبود بخشد؟
مطالعه جاده ابريشم به ما پيام ميدهد. ما در جاده ابريشم بخشي از مسير ورود و خروج بوديم؛ هم مسير دريايي و هم مسير خشكي، هم ورود و هم خروج. يعني تبادل اتفاق ميافتاد؛ آن هم به دلیل جغرافياي طبيعي ايران بود. از طريق كشتي و بلمهاي سادهاي كه مردمان سواحل جنوبي ما داشتند، كالا تا شرق آفريقا و شبهقاره ميرفت؛ از منتهياليه شرق آن زمان پكن يا خانباليغ تا غرب اروپا، در ونيز. اين تجارت فقط زمينه انتقال کالا را ميسر نميکرد، فرهنگ جابهجا ميشد. راه جابهجايي هم تحمل و تسامح بود. آيا اين تجربه ميتواند الگوي درون منطقهاي به ما به لحاظ اقتصادي دهد كه ما از آن ظرفيت هم منتفع شويم، به نظرم آري، مطالعه دوران رونق جاده ابريشم اين را براي ما عيان ميكند که ما مزيت بزرگ «راه» را داريم، اما سعي نكرديم با بهبود قوانين و سادهسازي، ايجاد زيرساخت و تسهيلات از آن استفاده كنيم. همه اتصالات منطقه از طريق اين راه بوده است. بايد از مسيرهايمان خوب استفاده كنيم، قبل از اسلام ما به راه شاهي داشتن معروف بوديم و بعدا روميها بر اساس الگوي ما از ايده «همه جادهها به رم ختم ميشود» اقتباس کردند. نكته دوم؛ چيزي كه ما ابداع كرديم، سيستم
پست و چاپار است. ما در مسئله انتقال داده و اطلاعات در دنياي امروز هم از موقعيت ممتاز جغرافيايي و فناوري برخورداريم كه اگر بتوانيم در منطقه خودمان هاب شويم، ببينيد چقدر ديتا در اطراف ما جابهجا ميشود. اين يكي ديگر از مزيتهاي ذاتي ماست. مسئله بعدي شبكههايي است كه ميتوانيم برقرار كنيم. يقينا شبكه انرژي ما در تعامل با منطقه مشكلاتش را حل ميكند. براي ما مقرون به صرفه نيست كه در غرب كشور گاز را از جنوب ببريم يا از جنوب به شمال بفرستيم. اگر بتوانيم از عراق و تركمنستان و جمهوری آذربايجان بگيريم و در عين حال تمركزمان را بر حوزههايي بگذاريم كه بيشتر ظرفيت دارد، عايدي بيشتري داريم و به اقتصاد درون منطقهاي كمك و ارتباطات را با آنها برقرار كردهايم. الان آمريکا باوجود تحريم نميتواند افغانستان را بدون چابهار و عراق را بدون گاز و برق ما ببيند. گاهي به اين موارد انديشيدهايم، گاهي تجربه كرده و گاهي هم رها كردهايم چون دوست داشتيم خيلي زود مدرن شويم و ارتقا پيدا كنيم. كتاب خاطرات مهذبالدوله، سيدباقر كاظمي، را مشاهده کنيد. ايشان يك دوره وزير طرق و شوارع و چهار دوره وزير خارجه بوده كه خاطراتش را نوشته است. وقتي
صحبت ميكند، به همه روستاهاي مرزي و منطقه عراق و افغانستان و پاكستان سفر كرده و به جزئيات درباره اين مناطق صحبت ميكند. كدام يك از وزیران و مقامات عالي ما اينگونه شناخت عميق در منطقه دارند كه بتوانند دربارهاش بنويسند؟ خيلي از شركتهاي بزرگ و اتوبانهاي فوقالعاده را در كشورهاي ديگر ديدهايم اما در منطقه خودمان حركت نكردهايم. اگر چرخش اقتصاد ما با منطقه عجين شود، نظم و ضرباهنگي كه پيدا ميکند هم ما را به حركت درميآورد و هم ديگران را در مدار ما قرار ميدهد. دو مثال ميزنم؛ ترامپ روزي كه تحريم را وضع ميكند، يك جا را از تحريم خارج ميكند مثل چابهار. چون ظرفيت منطقه به او اين اجازه را نميدهد. پمپئو در آستانه آنچه ممكن است شبيه شرايط درگيري باشد، عراق را معاف ميكند، چرا اين معافيت را به چين و كره نميدهد؟ همچنان که گفته شد ناچار است به عراق و افغانستان اين معافيت را بدهد. اين نشان ميدهد اگر اقتصاد ما ارتباطش با منطقه برقرار شده بود، هيچوقت تحريم اتفاق نميافتاد. كعبه اقتصادي ما فرامنطقه خودمان بود و ميخواستيم تكنولوژي وارد كنيم. تكنولوژي خوب است اما همه چيز نيست. بايد ببينيم چه ظرفيتهاي زيرساختي
برايمان وجود داشت. از جغرافيايي كه داشتيم، استفاده نكرديم. باور دارم نه فقط به لحاظ فرهنگي و سياسي منطقه براي ما مهمترين اولويت است، حتي به لحاظ اقتصادي هم همينطور است. اين دو شاهد مثال (چابهار و عراق كه مشمول تحريمها نيستند) نشان ميدهد آمريكا هم با همه قدرتي كه ميخواهد ما را خفه كند، در رابطه با منطقه قدرتش ناقص است.
نگراني آمريكا درباره عراق چيست؟ نگران از هم پاشيدهشدن عراق است؟
بله، نگران فروپاشي دولت عراق است.
كه مسئله حاد جديدي در منطقه رخ ندهد؟
تجربه دولت عراق عجيب است. اين بار اگر دولت عراق از هم پاشيده شود، ديگر عراقي وجود نخواهد داشت و سهم عراق توزيع خواهد شد. اين خيلي براي غربيها دردناك است. اگر اين اتفاق بيفتد، مسائل دومينووار در عمق شمال آفريقا هم توسعه پيدا ميکند، ليبي هم به سه كشور تجزيه ميشود. منطقه طوارق در جنوب براي خودش استقلال پيدا ميكند. بنغازي از طرابلس جدا ميشود و نقشش هم عوض ميشود. مصر و سودان هم دچار اين مشكل ميشوند. اين به همخوردن ناگهاني است. ما ميگوييم اروپا و غرب دنبال تجزيه منطقه هستند، درست است اما دنبال فروپاشي منطقه نيستند. بين فروپاشي و تجزيه خيلي فرق است. آنها دوست دارند منطقه را آنطور كه ميخواهند ترسيم كنند نه اينكه با بحران روبهرو شوند. به قول خودشان ميخواهند معامله بزرگ قرن انجام شود براي اينكه معامله شود، قرار نيست شوك وارد شود. اگر اين شوك بيايد برايشان آسيبپذير است به همين دلیل آمريكا نميخواهد دولت عراق فروبپاشد. اعتراضات نسبت به دولت عراق با از دستدادن امکانات رفاهي همچون برق، منابع انرژي، نيازهاي اوليه مثل سيمان و گچ و مواد لبني شروع ميشود؛ نيازهايي که از آسمان نميآيد و در تداوم با منطقه حاصل
ميشود. عراق نياز نداشت براي چند كيلومتر خاك در كنار خليج فارس، كويت را اشغال كند يا با ايران بجنگد. تنگنايي كه عراق در دسترسي با آبهاي آزاد دارد، يكي از موانع بزرگ موجود اين کشور است و آمريكا ناچار است اين را باور كند. ما هم بايد بهنوعي ديگر اين را باور کنيم. اينجا مسئله دولت نيست. دولت ميفهمد اما توانمندي اجرايش محدود است، جامعه ما بايد باور كند اقتصادش را با منطقه تنيده كند و از همكاري با تاجر افغان و عراقي نترسد. اگر جامعه اين را بفهمد، به دولت فشار ميآورد كه قوانين را تسهيل كند. اينطور نباشد كه كاميونهاي يك كشور باید براي عبور از مرز ايران 48 ساعت پشت مرز بماند و برايشان بهصرفه نباشد و به جاي اين همه معطلي از شمال جمهوری آذربايجان و گرجستان عبور كنند.
يک مشكل فرهنگي هم هست كه در داخل كشور تجارت با تاجر افغان و عراقي براي بازرگان ايراني خيلي جذاب نيست و آن را اعتبار حساب نميکند.
متأسفانه اينطور است و بهانهمان هم تكنولوژي است. سؤال اساسي من اين است؛ ما حدود 50 سال است كه صنعتي شدهايم، چقدر تكنولوژي در اين مدت به ما داده شد؟ تكنولوژياي داده نشد. به هر چه رسيديم بومي بود. دانش هستهايمان بومي بود. در رابطه با نفت به ما تكنولوژي ندادند. پس قبول كنيم تكنولوژي نميتواند همه مشكلاتمان را حل كند. ولي چرخ اقتصاد ما در گردش درونمنطقهاي مداري را به وجود ميآورد كه ديگران وقتي در اين مدار ميآيند، ناچار هستند متأثر از آن حركت كنند.
بين همسايگان ما و تمدن سابق، كشور يا نمونهاي هست كه اينطور با محيط اطرافش كار كند و موفق بوده باشد؟
تركيه تا حدي اينطور است. از يك سو با بالكان ارتباط دارد و از سوي ديگر با منطقه قفقاز و آسياي مركزي. از يك سو با دامنههايي در جغرافياي دنياي عرب كه البته قلمرو سابق عثماني بودهاند. تركيه با اين ارتباطات به موفقيت رسيده كه نشانههايش را شاهد هستيم. بايد ببينيم چه تجربياتي داشته است. تركيه هم اصول و ارزشهاي خاص خودش را داشته. تركيه ديگر از واردشدن به اتحاديه اروپا صحبت نميكند؛ داستاني كه اينهمه برايش مذاكره شد و اولويت اصلی دولتهاي بزرگ حتي دولت نخست اردوغان بود. اروپا ديگر براي تركيه معنا ندارد؛ چون در برابر اروپا قد علم كرده و به آلمان كه مهمترين قدرت اروپايي است، باج نميدهد. به خودباوري رسيده. اولويت تركيه ديگر اروپا نيست، در منطقه كار ميكند و شركتهايش را گسترش ميدهد.
نمونه ترکيه اغلب در مفاهيم جامعهشناسي سياسي براي ما بهعنوان نمونه معرفي ميشود. نمونه ديگري هم داريم؟
كشور ديگري كه ميتوانم در اين زمينه نام ببرم، قزاقستان است. قزاقستان توانسته در جغرافيايي نسبتا مهم بين چين و روسيه و در منطقهاي عميقا شكننده؛ يعني در كنار ازبكستان و تاجيكستان- به دليل جنبشهاي اسلامگرايي و جريان داعش و القاعده و اعتراضات اجتماعي كه در آنجا وجود دارد- ثبات خودش را حفظ كرده و توسعهاش را تعريف كند. البته قزاقستان، جغرافياي بزرگي هم دارد؛ دستکم ما تلاطمي نديدهايم. دولت قزاقستان برخلاف قرقيزستان كه چند بار عوض شد، با ثبات و با رفتارها و رويههاي منطقي و تعريفشده است. نه مثل دوران آقاي كريمف در ازبكستان مخالف ناگهان و موافق ناگهاني شد، نه مثل كشوري مثل تركمنستان يا تاجيكستان در روابط با همسايگانش قبض و بسط آنچناني داشت، به طور معقول و از روند معقولي پيروي كرده و جلو ميرود. قزاقستان در نمونه كوچكتر منطقهاي؛ ولی در نقطه تقابل دو قدرت چين و روسيه و در شكنندگي ذاتي آسياي مركزي توانسته ثباتش را حفظ كند.
بهعنوان محور آخر مصاحبه ميخواهم بحث متفاوتي را مطرح کنم. شما در تمام اين سالها تحرکات داعش را بررسي و تحليل کرديد؛ اگرچه به نظر ميرسد اين گروه کنترل شده؛ اما هنوز تحرکاتش در جايجاي جهان گزارش ميشود. نگاه شما درباره وضعيت فعلي داعش چيست؟
تمام تهديدات ما خارجي و از سوی قدرتهاي بزرگ نيست؛ بلكه بخشي از تهديداتمان منطقهاي و از طرف مفاهيمي است كه قابليت بحرانسازي عميق را برايمان دارد. نمونهاش هم داعش است. داعش نمونه روشن يك جنبش فراگير چندوجهي است كه در نوستالژي انسان خاورميانهاي و تصويري كه از دوران خلافت و شكوه آن دوره داشتند، تفكر خودش را سوار كرده و يك تجربه زميني داشت كه اگرچه آن تجربه روي خاك قلمرو ندارد؛ اما در فضاي رسانه و فكر و انديشه هنوز پايگاههاي بزرگي را حفظ كرده. داعش تنها جنبشي است كه توانسته از همه شعب، ملل و گروههاي سياسي عضو بگيرد (حتي در حمله به مجلس ديديم از ايران هم عضوگيري كرد و اين خيلي تأملبرانگیز و دردناك است). آنچه از داعش ميدانم، اين است كه داعش بعد از حمله به منطقه باغوز در مرز سوريه و عراق مهار شد؛ آخرين قلمروش كه چهار ماه هم مقاومت كرد. داعش بعد از باغوز براي اولينبار دوباره خليفه را به معرض نمايش گذاشت؛ خليفهاي كه ادبياتش فرق كرده بود. اول از همه اينكه ديگر خليفه از بالاي منبر رسول الله (ص) نيست كه با مردم صحبت ميکند؛ بلكه بر كرسياي نشسته با هيبت نظامي و اسلحهاش هم كنارش است و چند فرماندهش هم
نشستهاند، كسي كه تصادفا چهرهاش برخلاف دو فرمانده ديگر، پوشش ندارد؛ ولي صورتش را سولاريزه كردهاند؛ اما در قامت، هيكل، چفيه و ريش شبيه كسي است كه در نظر اول محمد بنسلمان در ذهن انسان نقش ميبندد و خليفه بغدادي با اين فرد ديالوگ ميكند. خليفه بغدادي براي اولينبار واژه «جزيره محمد (ص)» را خلق ميكند و براي عربستان از اين واژه استفاده ميكند.
از جنگ صليبي صحبت ميكند، پوشهها را نشان ميدهد كه ديگر نقشه داعشي نيست كه سال 2014 منتشر شده كه ميگفت ولايت آناتول، الان ديگر ولايت تركيه شده و بعد داعش دنياي ديگري را هم تهديد ميكند. اسم ميبرد از يك سلسله فرماندهان عملياتياش كه كشته شدهاند و اينها را به جغرافيايشان اطلاق ميكند؛ استرالي، فرانسي، بلژيكي، شيشاني (چچن) و... يعني جغرافياي عمل خودش را به تعبيري ترسيم ميكند. وجه دوم تهديد ابوبكر بغدادي متوجه اروپاست. بهعنوان كسي كه با علاقه مسائل داعش را مطالعه ميكند، فكر ميكردم كه در ويدئويي كه از ابوبكر بغدادي منتشر شده، اولا شبيهسازي آدمي با محمد بنسلمان چه معنايي دارد، ثانيا تهديدي تا اين حد آشكار درباره عربستان يا جزيره محمد (ص) و اروپا چه چيزي پشت پرده دارد؟ كافي است يك بار مناسبات ماههاي اخير يا يكي، دو سال اخير را مرور كنيم. كجاست كه دائما عربستان و اروپا را تهديد ميكند؟ تهديد ميكند براي گرفتن امتياز. ميگويد اگر دو هفته دستم را از روي سرتان بردارم، از بين رفتهايد، پول بدهيد. كيست كه به اروپا ميگويد اگر من از ناتو خارج شوم بدبخت شدهايد، سهمتان را بدهيد؟ از نظر من چيزي كه در رابطه
با داعش ديدم و به نظرم خطرناكتر است اين است كه داعش دقيقا با اهدافي كه آمريكا به لحاظ رفتاري در يك سال گذشته نسبت به دو منطقه عربستان و اروپا به كار ببرد به نحو غريبي همسخن و همراستا شده است. نميخواهم بگويم امروز ابوبكر بغدادي در پايگاه آمريكايي اين فيلم را ضبط كرده، ولي ميگويم اشتراك منافعي قريب بين حتي دو دشمن سابق به وجود آمده. اين خيلي نگرانكننده است، چون قلمرو موردنظر اينها هم جغرافياي ماست. آمريكاييها براي اينكه اروپا را مهار كنند بايد تهديدش كنند و اين كار را ابوبكر بغدادي به صراحت انجام ميدهد. امنيت اروپا، تابع آمريكاست و به همان اندازه براي اينكه عربستان را تحقير كنند تا امتياز بگيرد. اينجا، هم كاركرد تهديد ايران معنا دارد و هم كاركرد تهديد داعش. تفاوت اين است كه ايران در كاركردش يك دولت مستقر و مشخص است و به قول ترامپ ميتوانند با هم تلفني صحبت كنند، اما ابوبكر بغدادي ناپيداست، اما ميتواند تأثير بگذارد. اينجاست كه اگر نگاه منطقهاي داشته باشيم، عامل تهديدكننده در منطقه اين جريان و جنبش است و اين جريان با اين رفتار كه در ويدئوي دوم بغدادي مشاهده شد يا به استخدام آمريكا درآمده يا مثل كسي
كه در باد آمريكا، خوابيده، فهميده بايد در جهت تهديد آمريكا همراستا شود تا او هم به اندازه خودش بتواند موفق شود.
در اين صورت تهديد ايران خيلي جديتر از دوره قبلي داعش ميشود. اگرچه در اين ويدئو گفته نشده.
اگر ايران در موقعيت كنونياش به دليل تحريمها يا به هر دليل ديگر دچار ضعف شود، به نظر ميرسد بهتر است اروپاييها خودشان را براي جنگ صليبي واقعي آماده كنند، چون اين جنبش ميتواند تمام اين منطقه را متأثر كند و ايران تنها جايي است كه به دليل مزيت جغرافياي طبيعياش، مانع چفتشدن اتصالات بين جنبش شرقي داعش در ولايت خراسان با جنبش غربي داعش و شيشاني و شامي و جزيره محمدي(ص) است. ايران پل پيروزي در جنگ جهاني دوم است، پل پيروزي در جنگ با تروريسم و قرن آينده است و اگر توجه نشود، پل دسترسي دو اقليم شرقي و غربي خلافت هم هست. اين طبيعت و جغرافياي ماست.
يعني معتقديد ايران وارد اين جنگ صليبي نميشود؟
گفتم اگر ايران نباشد، غربيها بايد آماده جنگ صليبي با خلافت داعش باشند؛ خلافت داعشي كه با ضعف ايران كه در نقطه كانوني اتصالات و ارتباطات اجزاي اين جنبش قرار گرفته، ناگهان ميتواند خلافت را به صورت واقعي احيا كند. ايران در موقعيت و موضع جغرافياي فعلياش است كه مسير تردد تروريسم، مهاجر غيرقانوني و مواد مخدر را سد كرده. ضعيفكردن اين سد با سلاح تحريم يا هرچه كه باشد براي كساني كه دارند ضعيفش ميكنند منفعتي نخواهد داشت. اينكه ايران چه سرنوشتی پيدا ميكند تجربه تاريخي ما ميگويد كافي است تاريخ را مرور كنيم. ايران در درون خلافت هم كه باشد، ايران است، اما يك خلافت برساخته و نوساز، جهتش تكرار تجربه سنتي دوره عباسي نيست كه بخواهد با مصر خلافت فاطمي درگير شود. بايد درك كنيم روزي كه يك واقعه را فراموش ميكنيم نبايد اين فراموشي براي ما گپي را ايجاد كند كه نگوييم در دوران گذار چه تحولاتي را طي كرده. خلافت در دنياي اسلام با سقوط خلافت عباسي يا فاطمي يا عثماني از بين رفت. اگر خلافت دوباره بازسازي شود قرار نيست تجربههاي قبلي را داشته باشد. اندوخته تجربهاي از عهد اموي و عباسي و ايوبي و فاطمي و عثماني و مسلط بر تمام
تكنيكها و ظرايف دنياي مجازي و پروپاگاندا. به همين خاطر است كه خليفه بغدادي كه نميدانيم كيست و چيست، در استراليا و آمريكا با او بيعت ميكنند و صد نفر را ميكشند. اين نكته را غربيها متوجه نميشوند. آنچه ما را موفق ميكند، منطقهمان است. جهان پيرامون پيوسته به ماست با پذيرش تمام الزاماتي كه متعلق به آنهاست، نهاينكه بخواهيم الگوي خودمان را اعمال كنيم، بايد بپذيريم و در كنار خودمان نگهش داريم. دومین چيزي كه ما را در شرايط فعلي نجات ميدهد اين است كه بتوانيم در درون اين منطقه به همسانسازي و الگوسازي مشابه در تمام فاكتورهاي فرهنگي، اقتصادي و تمدني برسيم. سوم، توسعه ما از طريق آوردن تكنولوژي از كره ماه رخ نميدهد، امنيت ما هم از طريق اروپا و آمريكا تضمين نميشود. توسعه و امنيت و چرخ اقتصاد ما در ارتباط با تعاملات درونمنطقهاي ميچرخد. دو مصداق بارز نشان داد آنچه تحريمها را سوراخ ميكند منطقه است. ما اينبار نميخواهيم تحريم را دور بزنيم، چون معنايي ندارد. زمان دورزدن تحريمها تمام شد. مجالي كه در تنيدهشدن اقتصاد افغانستان و عراق به ما اتفاق افتاد، ديگر اجازه نميدهد تحريمها به راحتي گلوي ما را فشار بدهد؛
شايد نفت ما را بگيرد، اما چابهار باز است و عراق هم مستثناست. كسي تحريمها را سوراخ ميكند كه خودش تحريم را وضع كرده. يكي از ويژگيهاي فوقالعاده ترامپ اين است كه حتي از تعهدات خودش خارج ميشود؛ مثل تعهدش با كره شمالي، پيمانهاي منطقهاي و جهاني. خودش از تحريم هم خارج خواهد شد. باور دارم كه ترامپ اولين كسي است كه از تحريمها خارج خواهد شد و اروپا را جا خواهد گذاشت.