مقصود فراستخواه:
کنشگری در مرز دیوان دولت و ایوان جامعه
برای «بلوغ سیاسی» میتوان ابعاد مختلف در نظر گرفت: نخست، سازمانیابی مدنی و درونزا و پویاییهای گروهی سطوح پایینی تا میانی جامعه است که طی آن صنفها، حرفهها، نهادهای مدنی و مردمنهاد و نهادهای محلی خودگردان سازمان مییابند و ارگانیسم جامعه از حیث شناختی و کنشمندی فعال و خلاق توسعه مییابد. دوم، زندگی مسالمتآمیز افراد در جامعه است که طی آن امکان گفتوگو فراهم میشود و افراد و گروهها دیدگاههای متفاوت یکدیگر را شنیده و به رسمیت میشناسند و میتوانند پس از گفتوگو در یک منطقه میانجی و خاکستری با هم اجماع کرده و به قراردادها و تعهدات اجتماعیشان پایبند بمانند. سوم، شکلگیری ملت-دولت است؛ به این معنا که ملت و دولت در کنار هم تعامل آزادمنشانه و خلاقانه داشته باشند، دولت بداند که مسئولیت انجام خدماتی را در جامعه از سوی مردم بر عهده دارد و برای حفظ مشروعیتش باید نسبت به آنها شفاف و پاسخگو باشد، مردم بتوانند مطالباتشان را به شکلی قانونی و مسالمتآمیز به دولت منتقل کنند، فضاهای میانی بین دولت و جامعه توسعه یابد و مانع از شکاف بین دولت و ملت شود. چهارم، نهادینهشدن همهپرسی و رایزنی عمومی و میزان بودن رأی ملت
و مشورت در اداره جامعه و تصمیمگیریهای سرنوشتساز در اداره کشور است. پنجم، وجود احزاب متعددی است که بتوانند به نحو رقابتی و با گردش قدرت کشور را اداره کنند. اداره حزبی یک جامعه باعث میشود مردم بر اساس اهداف و منافع خودشان به برنامههای مشخص احزاب رأی دهند. احزاب هم بر اساس اینکه چقدر میتوانند خواستههای مردم و گروههای مختلف اجتماعی را برآورده کنند، طی یک دوره چندساله تدبیر امور را برعهده بگیرند و پاسخگوی جامعه شوند و بعد جای خود را به نحو مسالمتآمیز به دیگر رقبایشان دهند تا انحصار به وجود نیاید و گردش قدرت به نحو قانونمند میسر شود. میتوان به فهرست ابعاد بلوغ سیاسی یک جامعه همچنان افزود اما به نظرم در کنار همه این ابعاد، «عقل سیاسی» و «عقلانیت سیاسی» مهمترین بعد بلوغ سیاسی است.
«خرد سیاسی» و «خردورزی سیاسی» بهصورت یکجانبه توسعه نمییابد بلکه باید سطحی از عقلانیت معرفتی، اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی در جامعه رشد یابد تا انتظار عقلانیت سیاسی داشته باشیم. جامعه به تعبیری که پارسونز از حیث نظری توضیح میدهد، نظامی است که خردهنظامهایی دارد و جامعه سیاسی هم بخشی از خردهنظامهای یک جامعه است، در نتیجه ما نمیتوانیم شاهد عقلانیت سیاسی یک جامعه باشیم مادامی که هنوز عقلانیت اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و فکری در آن شکل نگرفته است. معضل تاریخی و معاصر ما این است که صورتبندیهای ایدئولوژیکی از سنت باعث شده عقلانیت نتواند بهراحتی رشد و توسعه یابد. متفکرانی همچون محمد ارکون با نقد عقل اسلامی و محمد عابد الجابری با نقد عقل عربی کوشیدهاند تا موانع عقلانیت در جهان اسلام و عرب را توضیح دهند. در ایران هم متفکران هرکدام به سهم خود کوشیدهاند توضیحی در خصوص موانع عقلانیت در جامعه ایرانی ارائه کنند و دریابند چرا خردورزی در ایران بسط پیدا نکرد و نهادینه نشد؟ من بهجای عقل و عقلا به «عقلانیت» نظر دارم. منظورم از خردورزی سیاسی نهادها، سیستمها و ساختارهای عقلانی است، اینها غیر از وجود عاقلان و فرزانگان
است. برخی عقلانیت را به عقلای یک جامعه فرومیکاهند. این در حالی است که وجود عقلا در یک جامعه برای محققشدن عقلانیت سیاسی اصلا کافی نیست. تاریخ ایران همواره از عقلای بسیار برخوردار بوده است. نهتنها در سده سوم، چهارم و پنجم هجری که دوره زرین تمدن ایرانی است و امثال ابوریحان بیرونی، بیهقی، زکریای رازی، خیام و خوارزمی و همچنین وزیران، دولتیان و منشیان عاقل داشتیم، بلکه در دوران طولانی انحطاط نیز جامعه و فرهنگ ایرانی هیچوقت خالی از عاقلان نبود. اما با وجود اینکه عاقلان در جامعه بودند، خلاف عقل زندگی و عمل میشد و این یک پارادوکس بود.
در همهجای دنیا، در ابتدای امر، انتظارات متوجه نخبگان جامعه است. آنها مهمترین گروههاییاند که باید وارد حوزه کنشگری شوند. البته به لحاظ اخلاقی همه افراد جامعه در سطح خانواده، حرفه و سازمان خود مسئولیت کنشگری برای رسیدن به بلوغ سیاسی را بر عهده دارند. اما توقعداشتن از مردمان درگیر زندگی معیشتی قدری آرمانگرایانه است. اگر بخواهیم واقعگرایانه به این مسئله بنگریم، در وهله نخست این نخبگان جامعهاند که باید وارد میدان کنشگری شوند. این نخبگان گاه در درون دولت و گاه در بیرون از دولت قرار دارند. در ایران متأسفانه نخبگان دولتی کوششی جدی برای گوشسپردن به کنشگران مدنی نشان نمیدهند؛ چراکه معمولا درگیر قدرت و رانت و حتی مبتلا به فسادند و منافعی دارند. از اینرو، اقدامهایی اساسی صورت نمیدهند. در این فضا، بیشتر باید از کنشگران مدنی، روشنفکران، فعالان اجتماعی و فرهنگی، استادان دانشگاه، هنرمندان، متفکران، مسئولان سازمانهای حرفهای و صنفی، نویسندگان، پژوهشگران و... توقع داشت. در جامعه ایران از آنجا که برای حوزه عمومی محدودیتهایی وجود دارد، صدای این کنشگران بهقدر کافی به گوشها نمیرسد. در سالهای اخیر من، در مقام
یک دانشآموز، کوشیدهام در مجامع علمی متعدد، حاصل مطالعات تاریخی و اجتماعیام را تحت مفهوم «کنشگران مرزی» در سطح نظریهپردازی تقدیم کنم و تاکنون بسیاری از محققان و صاحبنظران و منتقدان به این مفهوم پرداختهاند. واقعیت این است که در داخل دولت بهدلیل تصلب ساختارها و عمودیبودن سیستمها کمتر شاهد کارهای جدی دولتی هستیم، از طرف دیگر، در جامعه هم محدودیتهایی در حوزه عمومی و مدنی برای فعالیت نخبگان منتقد آزاد و مستقل وجود دارد. در این فضا این پرسش مطرح میشود که از چه گروهی باید توقع کنشگری در جامعه داشت؟ بر اساس مطالعاتی که در تاریخ ایران داشتهام، دریافتهام که استعدادهای فرهنگی و تمدنی ما به راه علاجهایی سوق یافته که هرچند کافی نیست ولی بههرحال تأثیر موقتی دارد. نژاد خاصی از کنشگران در ایران بود و هست که آنها را «کنشگران مرزی» نامیدهام. تحصیلات، سبک زندگی، خانواده و ارتباطات این کنشگران باعث شده تا در میان «دیوان دولت» و «ایوان ملت» در تردد باشند و ضمن آنکه پایی در دولت دارند با دردها و دغدغههای جامعه و گفتمان جامعه هم آشنا باشند. این کنشگران بهدلیل نفوذی که در سیستمهای تصمیمسازی دارند، میکوشند تا
در قالب برخی تصمیمها، اقدامها، برنامهها، لایحهها دغدغهها و مطالبات متن جامعه را به سیستمهای رسمی و تصمیمگیرنده منتقل و به سیاست تبدیل کنند. کنشگران مرزی میتوانند تا حدی کمبود کنشگری را در ایران جبران کنند و به اعتقاد من این امر یکی از نشانههای بلوغ سیاسی خاص جامعه ایرانی است که از سر لاعلاجی دنبال راه علاجهایی حداقلی میرود و به دلیل وجود این جنس از کنشگران است که جامعه ایران با همه بیثباتیها، مسائل، مشکلات و موقعیت خاص ژئوپلیتیکی همچنان دوام آورده است. با همه اینها متأسفانه امروز جامعه سیاسی ایران با وجود همه استعدادهایی که در آن وجود دارد، هنوز نتوانسته خود را به درجات عالی بلوغ برساند.
* منبع: گزیدهای از گفتوگوی ایرانآنلاین با مقصود فراستخواه
برای «بلوغ سیاسی» میتوان ابعاد مختلف در نظر گرفت: نخست، سازمانیابی مدنی و درونزا و پویاییهای گروهی سطوح پایینی تا میانی جامعه است که طی آن صنفها، حرفهها، نهادهای مدنی و مردمنهاد و نهادهای محلی خودگردان سازمان مییابند و ارگانیسم جامعه از حیث شناختی و کنشمندی فعال و خلاق توسعه مییابد. دوم، زندگی مسالمتآمیز افراد در جامعه است که طی آن امکان گفتوگو فراهم میشود و افراد و گروهها دیدگاههای متفاوت یکدیگر را شنیده و به رسمیت میشناسند و میتوانند پس از گفتوگو در یک منطقه میانجی و خاکستری با هم اجماع کرده و به قراردادها و تعهدات اجتماعیشان پایبند بمانند. سوم، شکلگیری ملت-دولت است؛ به این معنا که ملت و دولت در کنار هم تعامل آزادمنشانه و خلاقانه داشته باشند، دولت بداند که مسئولیت انجام خدماتی را در جامعه از سوی مردم بر عهده دارد و برای حفظ مشروعیتش باید نسبت به آنها شفاف و پاسخگو باشد، مردم بتوانند مطالباتشان را به شکلی قانونی و مسالمتآمیز به دولت منتقل کنند، فضاهای میانی بین دولت و جامعه توسعه یابد و مانع از شکاف بین دولت و ملت شود. چهارم، نهادینهشدن همهپرسی و رایزنی عمومی و میزان بودن رأی ملت
و مشورت در اداره جامعه و تصمیمگیریهای سرنوشتساز در اداره کشور است. پنجم، وجود احزاب متعددی است که بتوانند به نحو رقابتی و با گردش قدرت کشور را اداره کنند. اداره حزبی یک جامعه باعث میشود مردم بر اساس اهداف و منافع خودشان به برنامههای مشخص احزاب رأی دهند. احزاب هم بر اساس اینکه چقدر میتوانند خواستههای مردم و گروههای مختلف اجتماعی را برآورده کنند، طی یک دوره چندساله تدبیر امور را برعهده بگیرند و پاسخگوی جامعه شوند و بعد جای خود را به نحو مسالمتآمیز به دیگر رقبایشان دهند تا انحصار به وجود نیاید و گردش قدرت به نحو قانونمند میسر شود. میتوان به فهرست ابعاد بلوغ سیاسی یک جامعه همچنان افزود اما به نظرم در کنار همه این ابعاد، «عقل سیاسی» و «عقلانیت سیاسی» مهمترین بعد بلوغ سیاسی است.
«خرد سیاسی» و «خردورزی سیاسی» بهصورت یکجانبه توسعه نمییابد بلکه باید سطحی از عقلانیت معرفتی، اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی در جامعه رشد یابد تا انتظار عقلانیت سیاسی داشته باشیم. جامعه به تعبیری که پارسونز از حیث نظری توضیح میدهد، نظامی است که خردهنظامهایی دارد و جامعه سیاسی هم بخشی از خردهنظامهای یک جامعه است، در نتیجه ما نمیتوانیم شاهد عقلانیت سیاسی یک جامعه باشیم مادامی که هنوز عقلانیت اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و فکری در آن شکل نگرفته است. معضل تاریخی و معاصر ما این است که صورتبندیهای ایدئولوژیکی از سنت باعث شده عقلانیت نتواند بهراحتی رشد و توسعه یابد. متفکرانی همچون محمد ارکون با نقد عقل اسلامی و محمد عابد الجابری با نقد عقل عربی کوشیدهاند تا موانع عقلانیت در جهان اسلام و عرب را توضیح دهند. در ایران هم متفکران هرکدام به سهم خود کوشیدهاند توضیحی در خصوص موانع عقلانیت در جامعه ایرانی ارائه کنند و دریابند چرا خردورزی در ایران بسط پیدا نکرد و نهادینه نشد؟ من بهجای عقل و عقلا به «عقلانیت» نظر دارم. منظورم از خردورزی سیاسی نهادها، سیستمها و ساختارهای عقلانی است، اینها غیر از وجود عاقلان و فرزانگان
است. برخی عقلانیت را به عقلای یک جامعه فرومیکاهند. این در حالی است که وجود عقلا در یک جامعه برای محققشدن عقلانیت سیاسی اصلا کافی نیست. تاریخ ایران همواره از عقلای بسیار برخوردار بوده است. نهتنها در سده سوم، چهارم و پنجم هجری که دوره زرین تمدن ایرانی است و امثال ابوریحان بیرونی، بیهقی، زکریای رازی، خیام و خوارزمی و همچنین وزیران، دولتیان و منشیان عاقل داشتیم، بلکه در دوران طولانی انحطاط نیز جامعه و فرهنگ ایرانی هیچوقت خالی از عاقلان نبود. اما با وجود اینکه عاقلان در جامعه بودند، خلاف عقل زندگی و عمل میشد و این یک پارادوکس بود.
در همهجای دنیا، در ابتدای امر، انتظارات متوجه نخبگان جامعه است. آنها مهمترین گروههاییاند که باید وارد حوزه کنشگری شوند. البته به لحاظ اخلاقی همه افراد جامعه در سطح خانواده، حرفه و سازمان خود مسئولیت کنشگری برای رسیدن به بلوغ سیاسی را بر عهده دارند. اما توقعداشتن از مردمان درگیر زندگی معیشتی قدری آرمانگرایانه است. اگر بخواهیم واقعگرایانه به این مسئله بنگریم، در وهله نخست این نخبگان جامعهاند که باید وارد میدان کنشگری شوند. این نخبگان گاه در درون دولت و گاه در بیرون از دولت قرار دارند. در ایران متأسفانه نخبگان دولتی کوششی جدی برای گوشسپردن به کنشگران مدنی نشان نمیدهند؛ چراکه معمولا درگیر قدرت و رانت و حتی مبتلا به فسادند و منافعی دارند. از اینرو، اقدامهایی اساسی صورت نمیدهند. در این فضا، بیشتر باید از کنشگران مدنی، روشنفکران، فعالان اجتماعی و فرهنگی، استادان دانشگاه، هنرمندان، متفکران، مسئولان سازمانهای حرفهای و صنفی، نویسندگان، پژوهشگران و... توقع داشت. در جامعه ایران از آنجا که برای حوزه عمومی محدودیتهایی وجود دارد، صدای این کنشگران بهقدر کافی به گوشها نمیرسد. در سالهای اخیر من، در مقام
یک دانشآموز، کوشیدهام در مجامع علمی متعدد، حاصل مطالعات تاریخی و اجتماعیام را تحت مفهوم «کنشگران مرزی» در سطح نظریهپردازی تقدیم کنم و تاکنون بسیاری از محققان و صاحبنظران و منتقدان به این مفهوم پرداختهاند. واقعیت این است که در داخل دولت بهدلیل تصلب ساختارها و عمودیبودن سیستمها کمتر شاهد کارهای جدی دولتی هستیم، از طرف دیگر، در جامعه هم محدودیتهایی در حوزه عمومی و مدنی برای فعالیت نخبگان منتقد آزاد و مستقل وجود دارد. در این فضا این پرسش مطرح میشود که از چه گروهی باید توقع کنشگری در جامعه داشت؟ بر اساس مطالعاتی که در تاریخ ایران داشتهام، دریافتهام که استعدادهای فرهنگی و تمدنی ما به راه علاجهایی سوق یافته که هرچند کافی نیست ولی بههرحال تأثیر موقتی دارد. نژاد خاصی از کنشگران در ایران بود و هست که آنها را «کنشگران مرزی» نامیدهام. تحصیلات، سبک زندگی، خانواده و ارتباطات این کنشگران باعث شده تا در میان «دیوان دولت» و «ایوان ملت» در تردد باشند و ضمن آنکه پایی در دولت دارند با دردها و دغدغههای جامعه و گفتمان جامعه هم آشنا باشند. این کنشگران بهدلیل نفوذی که در سیستمهای تصمیمسازی دارند، میکوشند تا
در قالب برخی تصمیمها، اقدامها، برنامهها، لایحهها دغدغهها و مطالبات متن جامعه را به سیستمهای رسمی و تصمیمگیرنده منتقل و به سیاست تبدیل کنند. کنشگران مرزی میتوانند تا حدی کمبود کنشگری را در ایران جبران کنند و به اعتقاد من این امر یکی از نشانههای بلوغ سیاسی خاص جامعه ایرانی است که از سر لاعلاجی دنبال راه علاجهایی حداقلی میرود و به دلیل وجود این جنس از کنشگران است که جامعه ایران با همه بیثباتیها، مسائل، مشکلات و موقعیت خاص ژئوپلیتیکی همچنان دوام آورده است. با همه اینها متأسفانه امروز جامعه سیاسی ایران با وجود همه استعدادهایی که در آن وجود دارد، هنوز نتوانسته خود را به درجات عالی بلوغ برساند.
* منبع: گزیدهای از گفتوگوی ایرانآنلاین با مقصود فراستخواه