مغز سياسي، ناخودآگاه و هيجاني
جعفر شمسي: مالکوم گلادول، روزنامهنگار، نويسنده و جامعهشناس کانادايي، کتابي دارد به نام «نقطه اوج» که در بخشي از آن ماجراي يک نظرسنجي را درباره علاقه آدمها به انواع قهوه توضيح ميدهد. گلادول مينويسد: وقتي هنگام ورود آدمهاي مختلف به کافيشاپ، درباره قهوه مورد علاقه آنها سؤال ميشد، اکثر آنها ميگفتند به قهوه تلخ و غليظ علاقه دارند؛ اما چند دقيقه بعد و در همان کافيشاپ، قهوه خود را کاملا شيرين ميکردند. به عقيده گلادول و پژوهشگراني مانند او، آدمها آنچه را ميانديشند بر زبان نميآورند و آنچه را بر زبان ميآورند، همان چيزي نيست که واقعا ميخواهند. گلادول معتقد است در تحقيقات متعارف بازار، عموما سعي ميشود تمايلات، نيازها و عوامل مؤثر بر رفتار آدمها با کمک پرسشنامهها کشف شود؛ اما در بسياري از مواقع، نتايج اين تحقيقات قابليت اتکای زيادي نداشته و با آنچه در عمل اتفاق ميافتد، همخواني ندارد. شکل متعارف نظرسنجي و مطالعات سياسي و انتخاباتي نيز همينگونه است؛ «شما درباره فلان کانديدا چگونه فکر ميکنيد؟»، «در انتخابات پيشرو به چه کسي رأي ميدهيد؟» و سؤالاتي از اين دست. متدولوژي حاکم بر کشف
انديشههاي مردم، همگي تابع اين روش هستند؛ بر آنچه پرسششونده بيان ميکند و به پاسخهايي که به پرسشهاي بعضا جهتدار ميدهد، بسنده ميشود. يکي از علاقهمنديهاي ويژه بازاريابي اين است که از سازوکار فرايند تصميمگيري و انتخاب سر دربياورد. دراينباره نیز آنقدر مطالعه و تحقيق انجام شده که صحبت از علمي به نام رفتار مصرفکننده مطرح است؛ علم بررسي و کشف عوامل و محرکهاي مؤثر بر رفتار يک مصرفکننده در هنگام تصميمگيري براي خريد. بااینحال به نظر ميرسد به دلايل مختلفي ازجمله آنچه آقاي گلادول توضيح داده است، اين علم و روشها نتوانستهاند چنان که بايد و شايد انتظارات را در فهم دقيق مکنونات دروني انسان برآورده کنند. به همين دليل، بعضي از پژوهشگران و محققان تصميم گرفتهاند بهجاي مطالعات ميداني و کتابخانهاي، دنبال راهي براي ورود مستقيم به دنياي مغز انسان باشند. به عقيده آنها، مغز انسان کليد شناخت مستقيم و بيواسطه رفتارهاي اوست و در مقايسه با زبان و گفتارهاي زباني، پارازيتهاي کمتري را از خود ساطع ميکند.
ساختار مغز انسان: فيزيولوژيستها مغز انسان را از جهات متعدد به بخشهاي مختلف تقسيم ميکنند. يکي از اين دستهبنديها، مغز را به سه بخش اصلي به نامهاي مغز جديد، مياني و قديم تقسيم ميکند. مغز جديد معمولا انجام کارهاي تحليلي و پيچيده را بر عهده دارد. تصميمات آگاهانه، منطقي، آموزش و کارهاي ارادي با فرماندهي اين بخش از مغز (که مختص انسان هم هست) انجام ميشود. مغز مياني بيشتر با موارد احساسي و همچنين حافظه درگير است. مغز قديم نیز عهدهدار فعاليتهاي اصلي فرد براي بقاست؛ مثلا وقتي گرسنه ميشويم، مغز قديم دستور ميدهد که به اين مورد رسيدگي شود، همچنين فعاليتهايي مانند تنفس که براي ادامه حيات ضروري هستند، از سوی اين بخش مغز مديريت ميشوند. به اعتقاد کساني که روي اين ايده کار ميکنند، نکته مهم و درخور توجه اين است که برخلاف تصور عموم، اغلب تصميمات انسان به صورت غيرارادي و در ناخودآگاه از طریق مغز قديم گرفته ميشود. پيشتر گمان ميشد تصميمگيريهاي انسان در قسمت مربوط به تحليلهاي رياضي و منطقي، يعني مغز جديد، گرفته ميشود؛ به اين معنا که براي هر تصميمي که ميخواهد بگيرد، قبل از هر کاری تحقيق کرده، گزينههاي مختلف
را جستوجو ميکند، حسابوکتاب ميکند و در آخر تصميم ميگيرد؛ اما مطالعه فعلوانفعالات و واکنشهاي درون مغز که با روشهاي مختلف اسکن مغز انجام ميشود، خلاف اين باور کلي را ثابت کرده است. اين مطالعات نشان ميدهند زماني که تصميمگيري براي خريد يا هر اقدامي مشابه آن انجام ميشود، مقدار بيشتري خون و اکسيژن در اطراف مغز قديم جريان پيدا ميکند؛ يعني به نظر ميرسد عمده تصميمات انسان در ناخودآگاه فرد و مبتني بر عواطف و احساسات او گرفته ميشوند. مطالعات روانشناسان دانشگاه هاروارد در دهه 1990 ميلادي اين ايده را تأييد ميکند: چيزي حدود 90 درصد فعاليتهاي فکري و تصميمگيريهاي انسان، در ناحيه ناخودآگاه و خارج از سطح آگاهي کنترلشده او اتفاق ميافتد. پژوهشگري به نام برايان ناتستون نیز گامهاي موجود در فرايند تصميمگيري را تحليل کرده است.
نتايج تحقيقات او نشان ميدهد تصميمات انسان ابتدا در سطح ناخودآگاه مغز گرفته ميشود و قبل از اينکه فرايند تصميمگيري به پايان برسد، در سطح خودآگاه مورد تأييد قرار ميگيرد. 500 ميليثانيه قبل از اينکه فرد از انتخاب خود آگاهي يابد (يا انتخاب کند) فعل و انفعالات اين تصميم و انتخاب در مغز او (در بخش ناخودآگاه) آشکار ميشود. اين به آن معناست که ابتدا و قبل از تأييد يک اقدام توسط بخش خودآگاه مغز، آن تصميم در بخش ناخودآگاه گرفته شده است. بر اساس يافتههاي اين پژوهشگر ميتوان چنين نتيجه گرفت که در فرايند تصميمگيري، گامها يا مراحلي وجود دارد که خود فرد به آنها واقف نيست و اصطلاحا نسبت به آنها ناآگاه است. پژوهشگري به نام والتر مطالعهاي درخصوص جنبههاي مختلف فرايند تصميمگيري انجام داده است. به عقيده وي علوم اعصاب تصوير انسان کاملا منطقي و حسابگر را به کلي تغيير خواهد داد. والتر معتقد است اگرچه انسانها قادر به سنجش آگاهانه تصميمات خود هستند، با اين حال مشخصه اکثر (و نه همه) فرايندهاي تصميمگيري، وجود عناصري است که تحت کنترل آگاهانه و ارادي فرد قرار ندارند. به عقيده وي محرکهاي ناخودآگاه نقشي قطعي و محتوم در فرايند
تصميمگيري بازي ميکنند و به طور کلي مکانيسمهاي ناشناخته، اکثر رفتارهاي انسان را هدايت ميکنند.
مدلسازي تئوريک: پژوهشگراني که براي فرايند تصميمگيري انساني قائل به چنين رويکردي هستند، در صدد برآمدهاند تا آن را به لحاظ تئوريک مدلسازي کنند. به عقيده اين گروه از محققان بناي چنين رويکردي بر عنصري قرار دارد به نام meme (يک واحد اطلاعات فرهنگي)، که چيزي معادل ژن انسان (در مطالعات فيزيولوژيکي) است. «ميم» يک واحد اطلاعات است که در مغز انسان ذخيره ميشود. همانطور که ژنها، حاوي اطلاعات وراثتي بدن انسان هستند، ميمها نيز اطلاعات فرهنگي انسان را در خود دارند و در بخش ناخودآگاه مغز او جاي گرفتهاند. زماني که فرد ميخواهد تصميمي بگيرد اين واحدها در مدت زماني حدود 2.6 ثانيه (کمي بيشتر از آنچه ناتستون ميگويد) بر تصميم او تأثير ميگذارند. يعني برخلاف اينکه تصور ميشود آدمها براي تصميمگيري وقت زيادي ميگذارند و به تجزيه و تحليلهاي منطقي و عقلي رو ميآورند، در همان لحظات اول تصميم خود را ميگيرند. بوي نان و باران، داستانهاي پدربزرگ و مادربزرگ، شخصيتهاي قصهها و داستانهاي قديمي، آهنگها و ملوديها، اسطورهها، لطيفهها، شعرها و ضربالمثلها و بسياري چيزها مانند اين که در بخش ناخودآگاه مغز رسوب کردهاند،
نمونههايي از اين واحدهاي اطلاعات فرهنگي هستند. در عالم سياست هم همين است. سياستمدارها هم مثل بازاريابها به شدت مايل هستند بدانند چه علل و عواملي موجب ميشوند مردم به اين يا آن کانديدا متمايل شوند و به عبارت ديگر در هنگام تصميمگيري سياسي، چه فعل و انفعالاتي در فکر آنها رخ ميدهد. يافتههاي علوم مغزي و روانشناختي، دنياي جديدي را پيشروي سياستمداران قرار داده است. به نظر ميرسد براي داشتن يک درک جامع و کامل از ماهيت انتخاب سياسي نه تنها بايد تصميمگيري کنشگران سياسي و رأيدهندگان را از منظر خرد منطقي و انتخاب عقلاني مورد ملاحظه قرار داد، بلکه لازم است سطح ناخودآگاه آنها نيز به حساب آورده شود. سياستمداران بايد بدانند مغز انسان يک ماشينحساب بدون جهتگيري نيست که بدون هيچ جانبداري و تعصبي به دنبال يافتن اعداد و ارقام درست و سياستهاي معقول باشد، بلکه برعکس، مغز سياسي، يک مغز هيجاني است. اين روزها بعضي چهرههاي سياسي بر شدت فعاليتهاي اجتماعي خود افزودهاند. در سيل، در گراني دلار، در هواشناسي، در پرتاب ماهواره و خلاصه در همه امور حاضر هستند. گروههاي سياسي هم کمابيش به دنبال يافتن گزينههايي هستند که
بتواند آنها را در رخدادهاي سياسي آتي نمايندگي کند. سرمايهگذاري روي اين گزينهها باید با لحاظکردن جنبههاي مختلف اجتماعي و سياسي اين افراد باشد. پيش از اينکه يک جريان سياسي بخواهد سرمايه اجتماعي خود را صرف هر يک از اين آدمها کند، بايد از واکنش مثبت مغز سياسي جامعه به آنها اطمينان داشته باشد.
جعفر شمسي: مالکوم گلادول، روزنامهنگار، نويسنده و جامعهشناس کانادايي، کتابي دارد به نام «نقطه اوج» که در بخشي از آن ماجراي يک نظرسنجي را درباره علاقه آدمها به انواع قهوه توضيح ميدهد. گلادول مينويسد: وقتي هنگام ورود آدمهاي مختلف به کافيشاپ، درباره قهوه مورد علاقه آنها سؤال ميشد، اکثر آنها ميگفتند به قهوه تلخ و غليظ علاقه دارند؛ اما چند دقيقه بعد و در همان کافيشاپ، قهوه خود را کاملا شيرين ميکردند. به عقيده گلادول و پژوهشگراني مانند او، آدمها آنچه را ميانديشند بر زبان نميآورند و آنچه را بر زبان ميآورند، همان چيزي نيست که واقعا ميخواهند. گلادول معتقد است در تحقيقات متعارف بازار، عموما سعي ميشود تمايلات، نيازها و عوامل مؤثر بر رفتار آدمها با کمک پرسشنامهها کشف شود؛ اما در بسياري از مواقع، نتايج اين تحقيقات قابليت اتکای زيادي نداشته و با آنچه در عمل اتفاق ميافتد، همخواني ندارد. شکل متعارف نظرسنجي و مطالعات سياسي و انتخاباتي نيز همينگونه است؛ «شما درباره فلان کانديدا چگونه فکر ميکنيد؟»، «در انتخابات پيشرو به چه کسي رأي ميدهيد؟» و سؤالاتي از اين دست. متدولوژي حاکم بر کشف
انديشههاي مردم، همگي تابع اين روش هستند؛ بر آنچه پرسششونده بيان ميکند و به پاسخهايي که به پرسشهاي بعضا جهتدار ميدهد، بسنده ميشود. يکي از علاقهمنديهاي ويژه بازاريابي اين است که از سازوکار فرايند تصميمگيري و انتخاب سر دربياورد. دراينباره نیز آنقدر مطالعه و تحقيق انجام شده که صحبت از علمي به نام رفتار مصرفکننده مطرح است؛ علم بررسي و کشف عوامل و محرکهاي مؤثر بر رفتار يک مصرفکننده در هنگام تصميمگيري براي خريد. بااینحال به نظر ميرسد به دلايل مختلفي ازجمله آنچه آقاي گلادول توضيح داده است، اين علم و روشها نتوانستهاند چنان که بايد و شايد انتظارات را در فهم دقيق مکنونات دروني انسان برآورده کنند. به همين دليل، بعضي از پژوهشگران و محققان تصميم گرفتهاند بهجاي مطالعات ميداني و کتابخانهاي، دنبال راهي براي ورود مستقيم به دنياي مغز انسان باشند. به عقيده آنها، مغز انسان کليد شناخت مستقيم و بيواسطه رفتارهاي اوست و در مقايسه با زبان و گفتارهاي زباني، پارازيتهاي کمتري را از خود ساطع ميکند.
ساختار مغز انسان: فيزيولوژيستها مغز انسان را از جهات متعدد به بخشهاي مختلف تقسيم ميکنند. يکي از اين دستهبنديها، مغز را به سه بخش اصلي به نامهاي مغز جديد، مياني و قديم تقسيم ميکند. مغز جديد معمولا انجام کارهاي تحليلي و پيچيده را بر عهده دارد. تصميمات آگاهانه، منطقي، آموزش و کارهاي ارادي با فرماندهي اين بخش از مغز (که مختص انسان هم هست) انجام ميشود. مغز مياني بيشتر با موارد احساسي و همچنين حافظه درگير است. مغز قديم نیز عهدهدار فعاليتهاي اصلي فرد براي بقاست؛ مثلا وقتي گرسنه ميشويم، مغز قديم دستور ميدهد که به اين مورد رسيدگي شود، همچنين فعاليتهايي مانند تنفس که براي ادامه حيات ضروري هستند، از سوی اين بخش مغز مديريت ميشوند. به اعتقاد کساني که روي اين ايده کار ميکنند، نکته مهم و درخور توجه اين است که برخلاف تصور عموم، اغلب تصميمات انسان به صورت غيرارادي و در ناخودآگاه از طریق مغز قديم گرفته ميشود. پيشتر گمان ميشد تصميمگيريهاي انسان در قسمت مربوط به تحليلهاي رياضي و منطقي، يعني مغز جديد، گرفته ميشود؛ به اين معنا که براي هر تصميمي که ميخواهد بگيرد، قبل از هر کاری تحقيق کرده، گزينههاي مختلف
را جستوجو ميکند، حسابوکتاب ميکند و در آخر تصميم ميگيرد؛ اما مطالعه فعلوانفعالات و واکنشهاي درون مغز که با روشهاي مختلف اسکن مغز انجام ميشود، خلاف اين باور کلي را ثابت کرده است. اين مطالعات نشان ميدهند زماني که تصميمگيري براي خريد يا هر اقدامي مشابه آن انجام ميشود، مقدار بيشتري خون و اکسيژن در اطراف مغز قديم جريان پيدا ميکند؛ يعني به نظر ميرسد عمده تصميمات انسان در ناخودآگاه فرد و مبتني بر عواطف و احساسات او گرفته ميشوند. مطالعات روانشناسان دانشگاه هاروارد در دهه 1990 ميلادي اين ايده را تأييد ميکند: چيزي حدود 90 درصد فعاليتهاي فکري و تصميمگيريهاي انسان، در ناحيه ناخودآگاه و خارج از سطح آگاهي کنترلشده او اتفاق ميافتد. پژوهشگري به نام برايان ناتستون نیز گامهاي موجود در فرايند تصميمگيري را تحليل کرده است.
نتايج تحقيقات او نشان ميدهد تصميمات انسان ابتدا در سطح ناخودآگاه مغز گرفته ميشود و قبل از اينکه فرايند تصميمگيري به پايان برسد، در سطح خودآگاه مورد تأييد قرار ميگيرد. 500 ميليثانيه قبل از اينکه فرد از انتخاب خود آگاهي يابد (يا انتخاب کند) فعل و انفعالات اين تصميم و انتخاب در مغز او (در بخش ناخودآگاه) آشکار ميشود. اين به آن معناست که ابتدا و قبل از تأييد يک اقدام توسط بخش خودآگاه مغز، آن تصميم در بخش ناخودآگاه گرفته شده است. بر اساس يافتههاي اين پژوهشگر ميتوان چنين نتيجه گرفت که در فرايند تصميمگيري، گامها يا مراحلي وجود دارد که خود فرد به آنها واقف نيست و اصطلاحا نسبت به آنها ناآگاه است. پژوهشگري به نام والتر مطالعهاي درخصوص جنبههاي مختلف فرايند تصميمگيري انجام داده است. به عقيده وي علوم اعصاب تصوير انسان کاملا منطقي و حسابگر را به کلي تغيير خواهد داد. والتر معتقد است اگرچه انسانها قادر به سنجش آگاهانه تصميمات خود هستند، با اين حال مشخصه اکثر (و نه همه) فرايندهاي تصميمگيري، وجود عناصري است که تحت کنترل آگاهانه و ارادي فرد قرار ندارند. به عقيده وي محرکهاي ناخودآگاه نقشي قطعي و محتوم در فرايند
تصميمگيري بازي ميکنند و به طور کلي مکانيسمهاي ناشناخته، اکثر رفتارهاي انسان را هدايت ميکنند.
مدلسازي تئوريک: پژوهشگراني که براي فرايند تصميمگيري انساني قائل به چنين رويکردي هستند، در صدد برآمدهاند تا آن را به لحاظ تئوريک مدلسازي کنند. به عقيده اين گروه از محققان بناي چنين رويکردي بر عنصري قرار دارد به نام meme (يک واحد اطلاعات فرهنگي)، که چيزي معادل ژن انسان (در مطالعات فيزيولوژيکي) است. «ميم» يک واحد اطلاعات است که در مغز انسان ذخيره ميشود. همانطور که ژنها، حاوي اطلاعات وراثتي بدن انسان هستند، ميمها نيز اطلاعات فرهنگي انسان را در خود دارند و در بخش ناخودآگاه مغز او جاي گرفتهاند. زماني که فرد ميخواهد تصميمي بگيرد اين واحدها در مدت زماني حدود 2.6 ثانيه (کمي بيشتر از آنچه ناتستون ميگويد) بر تصميم او تأثير ميگذارند. يعني برخلاف اينکه تصور ميشود آدمها براي تصميمگيري وقت زيادي ميگذارند و به تجزيه و تحليلهاي منطقي و عقلي رو ميآورند، در همان لحظات اول تصميم خود را ميگيرند. بوي نان و باران، داستانهاي پدربزرگ و مادربزرگ، شخصيتهاي قصهها و داستانهاي قديمي، آهنگها و ملوديها، اسطورهها، لطيفهها، شعرها و ضربالمثلها و بسياري چيزها مانند اين که در بخش ناخودآگاه مغز رسوب کردهاند،
نمونههايي از اين واحدهاي اطلاعات فرهنگي هستند. در عالم سياست هم همين است. سياستمدارها هم مثل بازاريابها به شدت مايل هستند بدانند چه علل و عواملي موجب ميشوند مردم به اين يا آن کانديدا متمايل شوند و به عبارت ديگر در هنگام تصميمگيري سياسي، چه فعل و انفعالاتي در فکر آنها رخ ميدهد. يافتههاي علوم مغزي و روانشناختي، دنياي جديدي را پيشروي سياستمداران قرار داده است. به نظر ميرسد براي داشتن يک درک جامع و کامل از ماهيت انتخاب سياسي نه تنها بايد تصميمگيري کنشگران سياسي و رأيدهندگان را از منظر خرد منطقي و انتخاب عقلاني مورد ملاحظه قرار داد، بلکه لازم است سطح ناخودآگاه آنها نيز به حساب آورده شود. سياستمداران بايد بدانند مغز انسان يک ماشينحساب بدون جهتگيري نيست که بدون هيچ جانبداري و تعصبي به دنبال يافتن اعداد و ارقام درست و سياستهاي معقول باشد، بلکه برعکس، مغز سياسي، يک مغز هيجاني است. اين روزها بعضي چهرههاي سياسي بر شدت فعاليتهاي اجتماعي خود افزودهاند. در سيل، در گراني دلار، در هواشناسي، در پرتاب ماهواره و خلاصه در همه امور حاضر هستند. گروههاي سياسي هم کمابيش به دنبال يافتن گزينههايي هستند که
بتواند آنها را در رخدادهاي سياسي آتي نمايندگي کند. سرمايهگذاري روي اين گزينهها باید با لحاظکردن جنبههاي مختلف اجتماعي و سياسي اين افراد باشد. پيش از اينکه يک جريان سياسي بخواهد سرمايه اجتماعي خود را صرف هر يک از اين آدمها کند، بايد از واکنش مثبت مغز سياسي جامعه به آنها اطمينان داشته باشد.