قطعاتِ یک اثرِ رهاشده
«الفبای ناممکنها» کتابی است از سایمون کریچلی که با ترجمه فرهاد اکبرزاده در نشر مانیاهنر منتشر شده است. کریچلی در مقدمهای که بر این کتاب نوشته آن را، که مجموعهای است از قطعهنگاریها، قطعاتِ یک اثر رهاشده نامیده است. اثری دایرةالمعارفگونه که کریچلی قصد داشته در آن با مدخلهای الفبایی «به یکسری پدیده، مفهوم، جایگاه، کیفیت، احساس، شخصیت و حالت» به شکلی بپردازد «که میتوان آن را پیرافلسفه نامید».
کتاب رها میشود تا وقتی که دروو بورک کریچلی را به نوشتن «یک چیز تجربی و آزمونگرانه» دعوت میکند و این دعوت، کریچلی را بار دیگر به یاد ایده «الفبای ناممکنها» میاندازد. کتاب پس از مقدمه کریچلی با بخشی با عنوان «قطعات» آغاز میشود و کریچلی در این بخش توضیح میدهد که چرا فرم قطعهنگاری را در این کتاب برگزیده است. او مینویسد: «بعد از صرف اینهمه وقت، در کتابهای بسیار، در طول چیزی که گاه زندگی کس دیگری مینماید، با تلاش برای کامل کردن هنر پیوسته و سرهمنویسی، دیدم که قطعه خود را به من تحمیل میکند. و این به این دلیل است که تصمیم گرفتهام که حقیقت را بگویم، حقیقت یک زندگی را. به دلیلی که امیدوارم بهزودی معلوم شود، حقیقت را تنها میتوان بهصورت غیرمستقیم در قطعات انتقال داد. پس، این میتواند یک زندگی تکهتکه باشد». کریچلی آنگاه به پیشینهها و نمونههای قطعهنویسی اشاره میکند و از جمله به قطعهنگاریهای فردریش اشلگل که کریچلی از او بهعنوان کسی یاد میکند که «توامان هم در نوشتن و هم نظریهپردازی قطعه استاد بود و این هنر را برای کییر کگور، نیچه و بسیاری دیگر بهجا گذاشت». او درباره تعبیر اشلگل از قطعه
مینویسد: «نزد اشلگل، هر قطعه مثل نوعی خارپشت بود، در خود کامل و نسبتا تیغدار، و او معتقد بود که تنها فرم ممکن برای بیان نظاممند یک فلسفهی زندگی در ضدِنظام کوچک یک قطعه است». کریچلی همچنین از فرناندو پسوا و هنر قطعهنویسی او یاد میکند و اینکه قطعهنویسی برای پسوا «به مثابه راهی برای ضبط بیقراری» بوده است. او پس از اشاره به پسوا و شیوه قطعهنگاری او در مورد کتاب خود مینویسد: «آیا بیقراری موضوع این کتاب است؟ مسلما ممکن است باشد. اگر آدم بیقرار نباشد، اصلا چرا مینویسد؟ مسئله این است که بیقراری انسان، تشویش و اضطرابش، چیزی ضروری است و انسان را همان چیزی میکند که هست و نمیشود مستقیم مورد خطاب قرار گیرد. تنها میتوان غیرمستقیم با آن رودررو شد، بیچهره یا پوشیده با چهره کس دیگر».
کتاب «الفبای ناممکنها» از مجموعهای از مدخلها تشکیل شده است. بعضی از این مدخلها اسم یک شخص هستند، بعضی اسم یک شهر یا کشور، بعضی هم یک مفهوم یا وضعیت و حالت و ... خود «کریچلی» هم یکی از این مدخلهاست. ترجمه فارسی کتاب با ضمیمهای همراه است که گفتوگوی تاد کسلمن با سایمون کریچلی است. این گفتوگو چنانکه در مقدمه مترجم توضیح داده شده برگرفته از پایان کتاب «ابژههای ناممکن» است. آنچه در ادامه میخوانید بخشهایی است از یکی از مدخلهای کتاب «الفبای ناممکنها» که «بیراهه رفتن» نام دارد: «چه چیزی از خودم به من نزدیکتر است؟ هیچچیز. اما انسان چطور میتواند این را بگوید؟ چطور میتوان این نزدیکی بهمثابه نزدیکی را بیان کرد، یعنی، از نزدیک؟ خیلی دشوار است، همانطور که هایدگر میگوید چیزی که در زندگی روزمره به من نزدیکترین است دورترین چیزی است که میشود فهمید؛ آنجا که او گفتهی آگوستین را نقل میکند که من به سرزمین مشقات خودم بدل شدهام، به زمین محنتی که در آن جان کندم و عرق ریختم. به نظر من تنها راه بیان نزدیکی خویشتن به خویش بهصورت غیرمستقیم است، بهواسطهی صداها و پرسوناهای دیگر، مثل نامهای مستعار پسوا. این
نامهای مستعار نام غریبههایند، آنها راههای غریبهکردن خویشتن برای نزدیکشدن به خویشاند، برای تقرب به آن، در نزدیکی. این نزدیکی به خویشتن و به جهان و نزدیکی خویشتن به جهان بهقدری نزدیک است که انسان نمیتواند آنها را تفکیک، مجزا و از هم جدا کند. خود و جهان یک تکهاند. آنها تکهای از جامهایاند که نباید به تکههای جدا از هم، مثل ذهن و واقعیت یا سوژه و ابژه، تقسیم شوند. آنها تکهای از همان چیزیاند که از آن ساخته شدهام و آن را ساختهام. جهان همان چیزی است که شما از آن میسازید...». کریچلی در بخشی دیگر از همین قطعه مینویسد: «تنها کاری که آدم میتواند در یک کتاب بکند گفتن حقیقت است. آدم تنها میتواند این کار را در داستان انجام دهد، با زدن نقاب، با نامیدن خود به اسم مستعار».
«الفبای ناممکنها» کتابی است از سایمون کریچلی که با ترجمه فرهاد اکبرزاده در نشر مانیاهنر منتشر شده است. کریچلی در مقدمهای که بر این کتاب نوشته آن را، که مجموعهای است از قطعهنگاریها، قطعاتِ یک اثر رهاشده نامیده است. اثری دایرةالمعارفگونه که کریچلی قصد داشته در آن با مدخلهای الفبایی «به یکسری پدیده، مفهوم، جایگاه، کیفیت، احساس، شخصیت و حالت» به شکلی بپردازد «که میتوان آن را پیرافلسفه نامید».
کتاب رها میشود تا وقتی که دروو بورک کریچلی را به نوشتن «یک چیز تجربی و آزمونگرانه» دعوت میکند و این دعوت، کریچلی را بار دیگر به یاد ایده «الفبای ناممکنها» میاندازد. کتاب پس از مقدمه کریچلی با بخشی با عنوان «قطعات» آغاز میشود و کریچلی در این بخش توضیح میدهد که چرا فرم قطعهنگاری را در این کتاب برگزیده است. او مینویسد: «بعد از صرف اینهمه وقت، در کتابهای بسیار، در طول چیزی که گاه زندگی کس دیگری مینماید، با تلاش برای کامل کردن هنر پیوسته و سرهمنویسی، دیدم که قطعه خود را به من تحمیل میکند. و این به این دلیل است که تصمیم گرفتهام که حقیقت را بگویم، حقیقت یک زندگی را. به دلیلی که امیدوارم بهزودی معلوم شود، حقیقت را تنها میتوان بهصورت غیرمستقیم در قطعات انتقال داد. پس، این میتواند یک زندگی تکهتکه باشد». کریچلی آنگاه به پیشینهها و نمونههای قطعهنویسی اشاره میکند و از جمله به قطعهنگاریهای فردریش اشلگل که کریچلی از او بهعنوان کسی یاد میکند که «توامان هم در نوشتن و هم نظریهپردازی قطعه استاد بود و این هنر را برای کییر کگور، نیچه و بسیاری دیگر بهجا گذاشت». او درباره تعبیر اشلگل از قطعه
مینویسد: «نزد اشلگل، هر قطعه مثل نوعی خارپشت بود، در خود کامل و نسبتا تیغدار، و او معتقد بود که تنها فرم ممکن برای بیان نظاممند یک فلسفهی زندگی در ضدِنظام کوچک یک قطعه است». کریچلی همچنین از فرناندو پسوا و هنر قطعهنویسی او یاد میکند و اینکه قطعهنویسی برای پسوا «به مثابه راهی برای ضبط بیقراری» بوده است. او پس از اشاره به پسوا و شیوه قطعهنگاری او در مورد کتاب خود مینویسد: «آیا بیقراری موضوع این کتاب است؟ مسلما ممکن است باشد. اگر آدم بیقرار نباشد، اصلا چرا مینویسد؟ مسئله این است که بیقراری انسان، تشویش و اضطرابش، چیزی ضروری است و انسان را همان چیزی میکند که هست و نمیشود مستقیم مورد خطاب قرار گیرد. تنها میتوان غیرمستقیم با آن رودررو شد، بیچهره یا پوشیده با چهره کس دیگر».
کتاب «الفبای ناممکنها» از مجموعهای از مدخلها تشکیل شده است. بعضی از این مدخلها اسم یک شخص هستند، بعضی اسم یک شهر یا کشور، بعضی هم یک مفهوم یا وضعیت و حالت و ... خود «کریچلی» هم یکی از این مدخلهاست. ترجمه فارسی کتاب با ضمیمهای همراه است که گفتوگوی تاد کسلمن با سایمون کریچلی است. این گفتوگو چنانکه در مقدمه مترجم توضیح داده شده برگرفته از پایان کتاب «ابژههای ناممکن» است. آنچه در ادامه میخوانید بخشهایی است از یکی از مدخلهای کتاب «الفبای ناممکنها» که «بیراهه رفتن» نام دارد: «چه چیزی از خودم به من نزدیکتر است؟ هیچچیز. اما انسان چطور میتواند این را بگوید؟ چطور میتوان این نزدیکی بهمثابه نزدیکی را بیان کرد، یعنی، از نزدیک؟ خیلی دشوار است، همانطور که هایدگر میگوید چیزی که در زندگی روزمره به من نزدیکترین است دورترین چیزی است که میشود فهمید؛ آنجا که او گفتهی آگوستین را نقل میکند که من به سرزمین مشقات خودم بدل شدهام، به زمین محنتی که در آن جان کندم و عرق ریختم. به نظر من تنها راه بیان نزدیکی خویشتن به خویش بهصورت غیرمستقیم است، بهواسطهی صداها و پرسوناهای دیگر، مثل نامهای مستعار پسوا. این
نامهای مستعار نام غریبههایند، آنها راههای غریبهکردن خویشتن برای نزدیکشدن به خویشاند، برای تقرب به آن، در نزدیکی. این نزدیکی به خویشتن و به جهان و نزدیکی خویشتن به جهان بهقدری نزدیک است که انسان نمیتواند آنها را تفکیک، مجزا و از هم جدا کند. خود و جهان یک تکهاند. آنها تکهای از جامهایاند که نباید به تکههای جدا از هم، مثل ذهن و واقعیت یا سوژه و ابژه، تقسیم شوند. آنها تکهای از همان چیزیاند که از آن ساخته شدهام و آن را ساختهام. جهان همان چیزی است که شما از آن میسازید...». کریچلی در بخشی دیگر از همین قطعه مینویسد: «تنها کاری که آدم میتواند در یک کتاب بکند گفتن حقیقت است. آدم تنها میتواند این کار را در داستان انجام دهد، با زدن نقاب، با نامیدن خود به اسم مستعار».