کلمات و آزادی
«سنگ آفتاب»، «روزهای اشتغال» و «سمندر» یک شعر بلند و دو مجموعه شعر از اکتاویو پاز، شاعر بلندآوازه مکزیکی، هستند که اخیرا با ترجمه رضا معتمدی در قالب یک کتاب در نشر نگاه منتشر شدهاند. اکتاویو پاز چنانکه در مقدمه ترجمه فارسی همین کتاب اشاره شده است، شاعری بود زاده دورانی پرآشوب و پرتبوتاب. زادهشدن او از یکسو مقارن بود با شروع جنگ جهانی اول و از سوی دیگر انقلاب مکزیک. شرایط وخیم و بحرانی مکزیک در آن روزگار بر زندگی خانواده پاز نیز تأثیر گذاشت و ناخودآگاه پاز را از تجربههایی انباشت که بعدها هنر او نیز از آنها متأثر شد و به این تجربیات اضافه شد تجربههای سالهای بعد، از جمله سروکار پیداکردناش با نواحی فقیرنشین، گرایشاش به اندیشههای چپ، مواجههاش با جنگ داخلی اسپانیا و بعدها، زمانی که پاز وابسته فرهنگی سفارت مکزیک در فرانسه بود، قیام دانشجویان در مکزیک و همسویی پاز با این قیام و اعتراض او به سرکوب آن و کنارهگیریاش از همه سمتهای دولتی به دلیل این سرکوب. این تجربیات به همراه مجموعهای از تجربههای فردی و اجتماعی دیگر، در آمیزش با مطالعات وسیع پاز و طرزِ نگاه ویژهاش به جهان، به عصارهای شاعرانه بدل میشدند که نمودهای آن را در اشعار پاز میبینیم. در بخشی از مقدمه رضا معتمدی بر ترجمه فارسی «سنگ آفتاب، روزهای اشتغال، سمندر» درباره ادبیات پاز و طرز نگاه او به کلمات در نوشتههایش، چه شعر و چه نثر، چنین میخوانیم: «پاز شاعری پیشرو و آزاداندیش و مقالهنویسی بیهمتا بود. شیوه نگارش و نوشتناش چه در شعر و چه در نثر جادویی و سحرانگیز است و واژهها و کلمات برای او مفهومی زنده و متحرک دارند، در درون هر واژه و هر عبارت معنای ستیزندهای را جستجو میکند. واژهها در هوا معلق نیستند، بیگانه و پرغرابت نیستند، آشنا، صمیمی و ملموس هستند، آنها در زمان و مکان جای مشخصی دارند، از حجم و ابعاد و وزن و آهنگ برخوردارند، طنین و پژواک ویژهی خود را دارند. زندهاند و زندگی میکنند و هر لحظه آفریده میشوند و میمیرند و دوباره با بار تازهای از معنا جان میگیرند.» آنچه در ادامه میخوانید سطرهایی است از شعر بلند «سنگ آفتاب» از این کتاب: «چهرهی شعلهها، چهرهی بلعیده/ چهرهی نوجوان مبتلای سالهای وهم/ و روزهای مدور/ که باز میشوند به همان حیاط و همان دیوار،/ لحظه شعلهور است/ و تمام چهرهها که جلوه میکنند از درون شعلهها/ تنها یک چهرهاند/ تمام نامها تنها یک ناماند/ تمام چهرهها تنها یک چهرهاند/ تمام قرنها تنها یک لحظهاند/ و در سراسر تمام قرنهای قرنها/ یک جفت چشم راه عبور آینده را سد میکند./ چیزی برابر من نیست/ جز لحظهی رها شده از رویای امشبام/ و تصاویری که در خواب دیدهام/ لحظهای که از رویا تراشیده شده است/ و پاره شده است از هیچ بودن این شب/ با نبضی که حرف به حرف بالا میرود/ وقتی زمان در بیرون افسار میدرد/ این جهان است که با برنامهی خونریزش/ بر دروازههای روح من میکوبد/ تنها یک لحظه است/ وقتی که شهرها، نامها، مزهها و هرآنچه زنده است/ درون جمجمهی کور من فرو میریزند/ وقتی که اندوههای شب/ افکارم را میفشرند/ و بر استخوان تنم میکوبند.»
«سنگ آفتاب»، «روزهای اشتغال» و «سمندر» یک شعر بلند و دو مجموعه شعر از اکتاویو پاز، شاعر بلندآوازه مکزیکی، هستند که اخیرا با ترجمه رضا معتمدی در قالب یک کتاب در نشر نگاه منتشر شدهاند. اکتاویو پاز چنانکه در مقدمه ترجمه فارسی همین کتاب اشاره شده است، شاعری بود زاده دورانی پرآشوب و پرتبوتاب. زادهشدن او از یکسو مقارن بود با شروع جنگ جهانی اول و از سوی دیگر انقلاب مکزیک. شرایط وخیم و بحرانی مکزیک در آن روزگار بر زندگی خانواده پاز نیز تأثیر گذاشت و ناخودآگاه پاز را از تجربههایی انباشت که بعدها هنر او نیز از آنها متأثر شد و به این تجربیات اضافه شد تجربههای سالهای بعد، از جمله سروکار پیداکردناش با نواحی فقیرنشین، گرایشاش به اندیشههای چپ، مواجههاش با جنگ داخلی اسپانیا و بعدها، زمانی که پاز وابسته فرهنگی سفارت مکزیک در فرانسه بود، قیام دانشجویان در مکزیک و همسویی پاز با این قیام و اعتراض او به سرکوب آن و کنارهگیریاش از همه سمتهای دولتی به دلیل این سرکوب. این تجربیات به همراه مجموعهای از تجربههای فردی و اجتماعی دیگر، در آمیزش با مطالعات وسیع پاز و طرزِ نگاه ویژهاش به جهان، به عصارهای شاعرانه بدل میشدند که نمودهای آن را در اشعار پاز میبینیم. در بخشی از مقدمه رضا معتمدی بر ترجمه فارسی «سنگ آفتاب، روزهای اشتغال، سمندر» درباره ادبیات پاز و طرز نگاه او به کلمات در نوشتههایش، چه شعر و چه نثر، چنین میخوانیم: «پاز شاعری پیشرو و آزاداندیش و مقالهنویسی بیهمتا بود. شیوه نگارش و نوشتناش چه در شعر و چه در نثر جادویی و سحرانگیز است و واژهها و کلمات برای او مفهومی زنده و متحرک دارند، در درون هر واژه و هر عبارت معنای ستیزندهای را جستجو میکند. واژهها در هوا معلق نیستند، بیگانه و پرغرابت نیستند، آشنا، صمیمی و ملموس هستند، آنها در زمان و مکان جای مشخصی دارند، از حجم و ابعاد و وزن و آهنگ برخوردارند، طنین و پژواک ویژهی خود را دارند. زندهاند و زندگی میکنند و هر لحظه آفریده میشوند و میمیرند و دوباره با بار تازهای از معنا جان میگیرند.» آنچه در ادامه میخوانید سطرهایی است از شعر بلند «سنگ آفتاب» از این کتاب: «چهرهی شعلهها، چهرهی بلعیده/ چهرهی نوجوان مبتلای سالهای وهم/ و روزهای مدور/ که باز میشوند به همان حیاط و همان دیوار،/ لحظه شعلهور است/ و تمام چهرهها که جلوه میکنند از درون شعلهها/ تنها یک چهرهاند/ تمام نامها تنها یک ناماند/ تمام چهرهها تنها یک چهرهاند/ تمام قرنها تنها یک لحظهاند/ و در سراسر تمام قرنهای قرنها/ یک جفت چشم راه عبور آینده را سد میکند./ چیزی برابر من نیست/ جز لحظهی رها شده از رویای امشبام/ و تصاویری که در خواب دیدهام/ لحظهای که از رویا تراشیده شده است/ و پاره شده است از هیچ بودن این شب/ با نبضی که حرف به حرف بالا میرود/ وقتی زمان در بیرون افسار میدرد/ این جهان است که با برنامهی خونریزش/ بر دروازههای روح من میکوبد/ تنها یک لحظه است/ وقتی که شهرها، نامها، مزهها و هرآنچه زنده است/ درون جمجمهی کور من فرو میریزند/ وقتی که اندوههای شب/ افکارم را میفشرند/ و بر استخوان تنم میکوبند.»