میراث در برابر سنت زنده
مهرداد عربستانی .استاد دانشگاه تهران
چندی بود که ویدئوهایی با موضوع «طب سنتی» و «طب اسلامی» در فضای مجازی در حال گردش بود که بیش از هر چیز دستمایه استهزا قرار میگرفت؛ ویدئوهایی که «کارشناس» درمانگری سنتی را نشان میداد که مثلا برای رفع ترک پا، ریختن روغن زیتون در ناف را توصیه میکرد، یا حکیم/ دکتری که گسترش فراوردههای خوراکی و درمانی جدید، مثل واکسنهای طیور و آدامس را توطئه غرب برای مقطوعالنسلکردن مسلمانان و انحطاط اخلاقی ایشان میداند و راهحل را دستکشیدن از این محصولات و تغذیه و درمان براساس منابع میراث طب سنتی میداند. دستاویز چنین «دانشی» هم اموری مانند معادلهای ابجد اسامی و تفاسیری شاذ و غریب از احادیث و روایات بوده است. اظهارنظر در مورد صحتوسقم چنین ادعاهایی البته برعهده متخصصان امر است و در نهایت صاحبنظران حوزههای مربوطه نیز در جاهایی به اینگونه اظهارنظرها و انتساب آنها به میراث سنتی واکنش نشان دادند و حتی وزارت بهداشت و درمان رسما در برابر برخی محصولاتی که با تمسک به چنین نگاهی تولید و توزیع شده بودند جبههگیری کرد و توصیه به تحذیر از مصرف آنها کرد؛ ولی چنین موضوعی غیر از دلالتهای مستقیمی که برای سلامت و بهداشت اجتماعی دارد، دلالتهای دیگری هم دارد که به رابطه ما با میراث فرهنگی و شیوه برخورد ما با این میراث بهمثابه منبع هویت بازمیگردد.
امواج جهانیشدن؛ چه در حوزههای فرهنگی و چه در حوزههای اقتصادی و سیاسی، در سراسر دنیا با مقاومتهایی از جانب فرهنگهای محلی مواجه شدهاند. منبع این مقاومت البته ناشی از قدرت تحمیلگری این امواج و تهدید آنها برای سنت و شیوه زیست مألوف است؛ امری که نیاز به متمایزبودن و خاصبودن را که در بطن هویتخواهی جای دارد، تهدید میکند و واکنشی در برابر واپسرانی هویت محلی و جایگزینی شیوه معمول زندگی با شیوههای جدید را ایجاد میکند. تکیه بر سنت و ارجاع به آن طبیعیترین واکنشی است که نسبت به تغییرات شدید روی میدهد، اما آنچه که موضوع را بغرنج میکند، نوع رویکرد به این سنت و نحوه بهرهگیری از آن است، بهگونهای که برخی رویکردها به سنت، خود میتوانند تسهیلگر نابودی سنت باشند. نحوه ارجاع به سنت را میتوان بهلحاظ ساختاری در طیفی قرار داد که یکسر آن سرسپردگی صلب به میراث فرهنگی و سر دیگر آن ارجاع انتقادی به سنت بهمنزله ایستادنگاه و جایگاه تعامل با دیگر سنتها دانست. برخی از سنتهای درمانگری محلی، مانند طب سوزنی چینی و آیورودای هندی، تا حد زیادی تن به تعامل و گفتوگو با شیوههای تجربهمدار و نوین درمانی دادهاند. البته در تعامل با این شیوههای تجربهمدار و نوین احتمالا بخشی از این سنتهای محلی کنار گذاشته شده و به انبار میراث فرهنگی سپرده شدهاند، ولی درعوض بخشی از این سنتهای درمانی که از صافی تجربه علمی به سلامت عبور کردهاند توانستهاند بهمنزله سهم خرد و دانش محلی، با نشان مثلا دانش چینی و هندی، در گفتمان جهانی جایی باز کنند و به حیاتشان بهعنوان منبع هویت و بهرهمندی ادامه دهند. درمقابل دسته دیگری از درمانگریهای بومی، به دلیل اجتناب از تجربهگری و محکخوردن با دانش بشری تبدیل به امری موزهای و تابلویی از مرحله «گذشته و منسوخ» بشریت شدهاند که خود وارثان این میراث نیز افتخاری در متابعت از آن نمییابند. اصرار بر حفظ کلیت بسته سنت، میتواند در نهایت اعتبار بخش خردمدار و ثمربخش سنت را هم در محاق ببرد و زمینه طرد همه سنت را مهیا کند. اهمیتنداشتن نگاه صلب و ذاتگرایانه به سنت در جوانب دیگر فرهنگی، غیر از درمان سنتی، هم از سوی کسانی که دغدغه توسعه دارند نیز مشهود است. یکی از دانشمندان فرانسوی که در جلسات مربوط به ثبت سنت آشپزی فرانسوی در یونسکو شرکت داشت، تعریف میکرد که چطور کارشناسان مربوطه اصرار داشتند که این سنت تنها بهعنوان بخشی از میراث فرهنگی ثبت شود و نه بهعنوان کل سنت آشپزی فرانسوی، چراکه آشپزی فرانسوی هرروزه در حال تغییر است و همچنان با نوآوری و استقراض با هویت مستقل به حیات خود ادامه میدهد و ثبت آن گویی اصراری بر تثبیت و انجماد آن، پس بنابراین قطع ادامه حیات آن است. بنابراین کارشناسان تصمیم گرفتند این مجموعه آشپزی در نهایت بهعنوان «میراث فرهنگی» ثبت شود و نه بهعنوان «سنت» آشپزی فرانسوی. تداوم هویتی مستلزم ایستادن در درون سنت بهمنزله امری زنده و قابل تغییر و توسعه است. جهانبینی زیربنایی سنت تنها با ادامه حیات آن بهطور طبیعی و منطقی میتواند تداوم داشته باشد. حاصل تلقی از سنت بهعنوان امری لایتغیر و ذاتمند؛ یعنی برابردانستن میراث فرهنگی با کل سنت، دیر یا زود سنت را به امری بیهوده و مغایر با روح زمانه و نیازهای جدید بدل میکند. چنین نگاهی به سنت بهعنوان امری اسطورهای و لایتغیر با شعار «گذشتگان ما چنین کردنی و ما نیز باید چنان کنیم»، بهطور پارادوکسیکال میتواند باعث طرد تمامی سنت بهعنوان امری نامرتبت و غیرعقلانی شود و راهگشای اتخاذ امری بهکلی متفاوت و جایگزین باشد. در پس این برخورد اسطورهای با سنت شاید ترس یا شاید منافعی در حفظ این سنت باشد، ولی بعید است که پیامد آن در درازمدت به ادامه حیات سنت کمکی کند. تبدیل سنت به امری زنده و جاری مستلزم برخوردی انتقادی با آن است که در بن آن خودباوری و نهراسیدن از تغییر است. در جایی که ترس ما را وامیدارد که به دنبال موارد توفیق سنت در عرصه تاریخ یا جغرافیا بگردیم و آن را دستاویز اعتبار سنت قلمداد کنیم، برخورد انتقادی و عملی ما را به جستوجوی موارد نقض و راهی برای پیرایش، توسعه و ادامه حیات سنت میکشاند.
چندی بود که ویدئوهایی با موضوع «طب سنتی» و «طب اسلامی» در فضای مجازی در حال گردش بود که بیش از هر چیز دستمایه استهزا قرار میگرفت؛ ویدئوهایی که «کارشناس» درمانگری سنتی را نشان میداد که مثلا برای رفع ترک پا، ریختن روغن زیتون در ناف را توصیه میکرد، یا حکیم/ دکتری که گسترش فراوردههای خوراکی و درمانی جدید، مثل واکسنهای طیور و آدامس را توطئه غرب برای مقطوعالنسلکردن مسلمانان و انحطاط اخلاقی ایشان میداند و راهحل را دستکشیدن از این محصولات و تغذیه و درمان براساس منابع میراث طب سنتی میداند. دستاویز چنین «دانشی» هم اموری مانند معادلهای ابجد اسامی و تفاسیری شاذ و غریب از احادیث و روایات بوده است. اظهارنظر در مورد صحتوسقم چنین ادعاهایی البته برعهده متخصصان امر است و در نهایت صاحبنظران حوزههای مربوطه نیز در جاهایی به اینگونه اظهارنظرها و انتساب آنها به میراث سنتی واکنش نشان دادند و حتی وزارت بهداشت و درمان رسما در برابر برخی محصولاتی که با تمسک به چنین نگاهی تولید و توزیع شده بودند جبههگیری کرد و توصیه به تحذیر از مصرف آنها کرد؛ ولی چنین موضوعی غیر از دلالتهای مستقیمی که برای سلامت و بهداشت اجتماعی دارد، دلالتهای دیگری هم دارد که به رابطه ما با میراث فرهنگی و شیوه برخورد ما با این میراث بهمثابه منبع هویت بازمیگردد.
امواج جهانیشدن؛ چه در حوزههای فرهنگی و چه در حوزههای اقتصادی و سیاسی، در سراسر دنیا با مقاومتهایی از جانب فرهنگهای محلی مواجه شدهاند. منبع این مقاومت البته ناشی از قدرت تحمیلگری این امواج و تهدید آنها برای سنت و شیوه زیست مألوف است؛ امری که نیاز به متمایزبودن و خاصبودن را که در بطن هویتخواهی جای دارد، تهدید میکند و واکنشی در برابر واپسرانی هویت محلی و جایگزینی شیوه معمول زندگی با شیوههای جدید را ایجاد میکند. تکیه بر سنت و ارجاع به آن طبیعیترین واکنشی است که نسبت به تغییرات شدید روی میدهد، اما آنچه که موضوع را بغرنج میکند، نوع رویکرد به این سنت و نحوه بهرهگیری از آن است، بهگونهای که برخی رویکردها به سنت، خود میتوانند تسهیلگر نابودی سنت باشند. نحوه ارجاع به سنت را میتوان بهلحاظ ساختاری در طیفی قرار داد که یکسر آن سرسپردگی صلب به میراث فرهنگی و سر دیگر آن ارجاع انتقادی به سنت بهمنزله ایستادنگاه و جایگاه تعامل با دیگر سنتها دانست. برخی از سنتهای درمانگری محلی، مانند طب سوزنی چینی و آیورودای هندی، تا حد زیادی تن به تعامل و گفتوگو با شیوههای تجربهمدار و نوین درمانی دادهاند. البته در تعامل با این شیوههای تجربهمدار و نوین احتمالا بخشی از این سنتهای محلی کنار گذاشته شده و به انبار میراث فرهنگی سپرده شدهاند، ولی درعوض بخشی از این سنتهای درمانی که از صافی تجربه علمی به سلامت عبور کردهاند توانستهاند بهمنزله سهم خرد و دانش محلی، با نشان مثلا دانش چینی و هندی، در گفتمان جهانی جایی باز کنند و به حیاتشان بهعنوان منبع هویت و بهرهمندی ادامه دهند. درمقابل دسته دیگری از درمانگریهای بومی، به دلیل اجتناب از تجربهگری و محکخوردن با دانش بشری تبدیل به امری موزهای و تابلویی از مرحله «گذشته و منسوخ» بشریت شدهاند که خود وارثان این میراث نیز افتخاری در متابعت از آن نمییابند. اصرار بر حفظ کلیت بسته سنت، میتواند در نهایت اعتبار بخش خردمدار و ثمربخش سنت را هم در محاق ببرد و زمینه طرد همه سنت را مهیا کند. اهمیتنداشتن نگاه صلب و ذاتگرایانه به سنت در جوانب دیگر فرهنگی، غیر از درمان سنتی، هم از سوی کسانی که دغدغه توسعه دارند نیز مشهود است. یکی از دانشمندان فرانسوی که در جلسات مربوط به ثبت سنت آشپزی فرانسوی در یونسکو شرکت داشت، تعریف میکرد که چطور کارشناسان مربوطه اصرار داشتند که این سنت تنها بهعنوان بخشی از میراث فرهنگی ثبت شود و نه بهعنوان کل سنت آشپزی فرانسوی، چراکه آشپزی فرانسوی هرروزه در حال تغییر است و همچنان با نوآوری و استقراض با هویت مستقل به حیات خود ادامه میدهد و ثبت آن گویی اصراری بر تثبیت و انجماد آن، پس بنابراین قطع ادامه حیات آن است. بنابراین کارشناسان تصمیم گرفتند این مجموعه آشپزی در نهایت بهعنوان «میراث فرهنگی» ثبت شود و نه بهعنوان «سنت» آشپزی فرانسوی. تداوم هویتی مستلزم ایستادن در درون سنت بهمنزله امری زنده و قابل تغییر و توسعه است. جهانبینی زیربنایی سنت تنها با ادامه حیات آن بهطور طبیعی و منطقی میتواند تداوم داشته باشد. حاصل تلقی از سنت بهعنوان امری لایتغیر و ذاتمند؛ یعنی برابردانستن میراث فرهنگی با کل سنت، دیر یا زود سنت را به امری بیهوده و مغایر با روح زمانه و نیازهای جدید بدل میکند. چنین نگاهی به سنت بهعنوان امری اسطورهای و لایتغیر با شعار «گذشتگان ما چنین کردنی و ما نیز باید چنان کنیم»، بهطور پارادوکسیکال میتواند باعث طرد تمامی سنت بهعنوان امری نامرتبت و غیرعقلانی شود و راهگشای اتخاذ امری بهکلی متفاوت و جایگزین باشد. در پس این برخورد اسطورهای با سنت شاید ترس یا شاید منافعی در حفظ این سنت باشد، ولی بعید است که پیامد آن در درازمدت به ادامه حیات سنت کمکی کند. تبدیل سنت به امری زنده و جاری مستلزم برخوردی انتقادی با آن است که در بن آن خودباوری و نهراسیدن از تغییر است. در جایی که ترس ما را وامیدارد که به دنبال موارد توفیق سنت در عرصه تاریخ یا جغرافیا بگردیم و آن را دستاویز اعتبار سنت قلمداد کنیم، برخورد انتقادی و عملی ما را به جستوجوی موارد نقض و راهی برای پیرایش، توسعه و ادامه حیات سنت میکشاند.