یا مرگ یا اندیشه؛ یا رنج یا آزادی
در ضرورت اندیشیدن و آزادی ذهن از موانع اندیشیدن
بسی آشکار است که فصل ممیزه انسان از موجودات غیرانسان، اندیشهمندی او و برآیندها و بایستههای این اندیشهمندی است. انسان، هرآینه، اندیشهور است؛ چه اندیشهمند بشود چه نشود؛ البته روشن است که حتی سطحیترین ذهنهای انسانی نیز ازآنرو که بهرهور از قطراتی از دریای خردورزیاند، بیربط و بینسبت به آن گوهرین فطرت انسانی نمیتوانند باشند؛ اما ثمربخشی اندیشه به نسبت مرتبه و میزان آن متفاوت است.
به گزارش گروه رسانهای شرق،
بسی آشکار است که فصل ممیزه انسان از موجودات غیرانسان، اندیشهمندی او و برآیندها و بایستههای این اندیشهمندی است. انسان، هرآینه، اندیشهور است؛ چه اندیشهمند بشود چه نشود؛ البته روشن است که حتی سطحیترین ذهنهای انسانی نیز ازآنرو که بهرهور از قطراتی از دریای خردورزیاند، بیربط و بینسبت به آن گوهرین فطرت انسانی نمیتوانند باشند؛ اما ثمربخشی اندیشه به نسبت مرتبه و میزان آن متفاوت است. سزای گفتن است که هیچکس را آگاهی تام و تمامی از اندیشه و فرایند ادراک انسانی نیست جز خالق آن، که خود میداند چه آفریده است و با علم به چنین گوهری است که نتایج و ملزومات آن از جمله اختیار و کمالطلبی انسان را دارای جایگاهی تکوینی و سپس، تشریعی میداند. گذشته از اندیشه، قابلیت اختیار و میل به آزادی هم زینت دیگری است که خداوند، وجود آدمی را به آن آراسته. حتی تندروترین تفکرها که در تکاپوی نفی اختیار از وجود آدمی و حیات او هستند، نمیتوانند این امر بدیهی و تجربه زیسته «میل به اختیار» را منکر شوند؛ همین اختیار است که در زیستجهان فکری و زبانی وحی نیز دارای اصالت و موضوعیت است و نه خدا و نه هیچ فرستاده از جانب خدا، آن را معدوم نمیانگارد. از این روست که حضرت امیر علیه السلام عقل را برترین زینت انسان میداند و نیز میفرماید که عقل، برای وجود بشر، همچون چراغی است در یک خانه. در عالم معناطلبی و معنابخشی به زندگی انسانی، حتی با نگاهی فراادیانی هم نمیتوان بی وجود دو بال اندیشه و آزادی، حقیقت آدمی را در سپهر حیات و تکامل وجودی او به پرواز درآورد. در بسیاری از نظامهای اندیشگانی، دعوا بر سر میزان و چگونگی و تعریف اندیشیدن و آزادی و اختیار است نه بر سر وجود و ضرورت آنها. البته تنها علم به اهمیت جایگاه بنیادین این دو سرمایه انسانی، بسنده نیست و در این راه، عزمی باید راسخ که انسان را و اندیشه انسان را مصون بدارد از آفات اندیشهورزی. شاید ارزشمندترین و رهاییبخشترین وظیفه آدمی، کوشش او در راه حفظ و بهکاربستن این دو گوهر وجودی خود باشد در کشاکش دهر و در کارزار تقابل اندیشه با ذهنیتها، تکانهها و اثرپذیریهایی که پیوند کمتری با اندیشه و اختیار و گزینشگری او دارند. انسان، ذهنی یکتکه و تکساحتی ندارد و آنچه او را میسازد، مجموعهای از خواستها، کنشها و نیازهاست که هر یک به کارکردی از کارکردهای ذهن آدمی از جمله حواس و عواطف و تخیلات و... مربوط میشود؛ اما عقلانیت، منطقاندیشی و بهگزینی، توانایی تعدیلکنندهای است که با احترام به همه بخشهای مادی و معنایی آدمی، کلیت و سعادت او را بیش از هر یک از بخشهای وجود او ارج مینهد و راه بهرهوری از هر یک از قابلیتها و نیز مصونماندن آنها از آسیبهای ممکن را بر ما میگشاید. با چنین نگاهی میتوان ادعا کرد که انسان، هم آزادی اندیشه میخواهد هم اندیشه آزادی. در این مقال، مقصود ما از اندیشه، آن توانایی و گزینشگری و جویشگری عقلانی است که با احترام به جایگاه احساس، عواطف و تخیلات آدمی و کارکرد آنها، هیچیک را بر منطق، حقیقت و عقلانیت صرف رجحان نمیدهد. همان خرد یا عقل (فارغ از اتفاق یا اختلافنظرهای اصولی و اخباری، فیلسوف و عارف و...) که همواره ابزار گزینش درستی از نادرستی و راه از چاه است؛ به قول حکیم توس: خرد برتر از هرچه ایزد بداد/ ستایش خرد را به، از راه داد. مقصود ما از آزادی نیز آزادبودن ذهن در اندیشهورزی است؛ آزادی از پیشفرضها و شبهشاخصهای غیربرهانی و غیرعلمی که با خرد، منطق و بهگزینی بیگانهاند و آدمی را در حصاری از خوکردگیهای ناصحیح، هیجانزدگیها و بردگی عواطف و احساسات مهارنشده در بند میکشند. بر بنیاد قاعدهای علمی و عرفی، هر دستگاه تفکری که از اندیشه و عقلانیت تعریفی ارائه کرده است، به طور ضمنی یا آشکار و مؤکد، آفات و موانع اندیشه و عقل را نیز بیان کرده؛ ازاینرو در جهانبینیهای گوناگون، عواملی که عقلانیت بشری را زائل میکنند و اندیشه او را عاطل، تبیین شدهاند. نگارنده اکنون با نگاهی ساختارگرایانه و تطبیقی به اندیشهها و نگرههایی که با آنها آشناست، مهمترین موانع اندیشیدن و زیست عقلانی را اینچنین به دست میدهد: یک؛ غرایز و غریزهمحور شدن انسان؛ آن هم نه محدود در معنایی سطحی که ناظر بر رفع نیازهای اولیه باشد؛ بلکه آن نوع غریزهمداری که نهتنها محرکات و عوامل غریزی را از ابزار به هدف بدل میکند بلکه آنها را زمینه و بنیاد اهداف و اشیای فراغریزی نیز میسازد؛ مانند فیلسوفنمایی غریزی عقلگریزانه، دینخواهی غریزی و غیرحکیمانه (مانند سلطنتهای دینی در طول تاریخ، تروریسم، صهیونیسم، سلفیگری و عصبیت و...)، ایجاد روابط و رسوم غریزهبنیاد در اجتماع و... . دوم؛ رجحاندادن تخیلات، ترسها، وهمیات (وهم به معنای علمالنفسی و مُدرکی آن) و هیجانات و عقدهها بر ادراکات عقلی و منطقی. ممکن است هر یک از ما دچار به وهمی، ترسی، عقده یا هیجانی افراطی باشیم اما این امر را نباید در اندیشه خود و ادراکات شناختی آگاهانهمان راه بدهیم و مؤثر سازیم. سوم؛ منفعتطلبی، اخلاقستیزی و سودجویی که شاید از عوامل پیشین جدا و مجزا نباشند اما به دلیل اهمیتشان آنها را جداگانه آوردم. چنین تعابیر و دستهبندیهایی ممکن است امر «سالماندیشیدن» را دشوار جلوه دهد اما صرفا آگاهی به اینها کافی است تا آدمی در مسیر درست قرار بگیرد و دستکم روز به روز از عوامل آسیبزننده محفوظتر شود. بیشک، مرارتهای بیاندیشگی از دشواریهای اندیشهورزی ناخوشایندتر است همچنان که رنجهای نیافتن و ندیدن ضرورت آزادگی، از سختیهای یافتن آن افزونتر است. براساس آنچه گفته شد، در جهان امروز که تزاحم اندیشهها، تکثر روشها و تزاید آسیبهای فردی و اجتماعی انسان، رامش و رویش او را بیش از پیش تهدید میکند، ما را هیچ مسئولیت و رسالتی بایستهتر از اندیشیدن در آزادگیجویی و آزادکردن اندیشیدن از هر مانع درونی و بیرونی نیست. به دیگر سخن، اصالت انسانی و انسان اصیل، وجود و ظهوری نخواهد یافت مگر از پیوند همایون اندیشه و آزادی. اندیشه بیآزادگی، جز دستوپازدن در خوکردگیها و القائات ناسره نخواهد بود؛ اگر اندیشه و آزادگی همنشین نمیشدند، شاید هیچ پیامبری و هیچ دینی بروز و ظهور نمییافت. افزون بر این، ما برای اندیشیدن درست، ناگزیر از تعریف، شناخت و گزینش هستیم و در این جهان، هر تعریف و شناختی بر پایه حدود و تمایزات و ویژگیها و جایگاه هستیشناسیک اشیا و پدیدهها صورت میگیرد که بدون آزادی ذهن از موانع اندیشه نمیتوان به تعاریف دقیق، شناخت صحیح و علمی، سپس گزینش درست دست یافت. از دیگر سوی، آزادی بی اندیشیدن و بدون تعریف و شناخت همهجانبه نیازها و حقوق انسان، جز آنکه آرمانها و ارزشها و نیازهای آدمی را پایمال هجوم غرایز و مطامع حیوانی کند، ارمغانی نخواهد داشت. اگر آزادی نباشد، انسان هم نخواهد بود و اگر هم آزادی باشد اما اندیشه نباشد، آنگاه نیز انسان نخواهد بود و آنچه میماند، حیوانی است که تمایز او از دیگر حیوانات در جزئیات ساختار جسمی و فیزیکی اوست و حتی رفع مادیترین نیازهایش نیز بی توحش و بی دشواری میسر نخواهد شد؛ تا چه رسد به رفع نیازهای حقوقی و دستیابی به مراحل تکاملی معنایی و فکری. انسانها در بهرهوری از عقل و نیز در میزان ابتلا به آفات اندیشهورزی، دیگرگونه از هم هستند و این امر به عوامل متعدد درونی و بیرونی، اکتسابی و انتسابی، فردی و اجتماعی بستگی دارد. جوامع انسانی نیز نسبت به هم چنین وضعیتی دارند. چاره آن است که انسان در زندگی فردی خود با مشورت، کسب آگاهی، خودمهارگری و خودسازی، بر صحت اندیشیدن و میزان عقلانیت و آگاهی خود بیفزاید و در بعد اجتماعی نیز انسانها با تشکیل نظاموارههای عقلایی و شایستهسالار متناسب با هر بخش از اجتماع و تمدن و نیز تعاملات فکری و عملی اجتماعی، راه پیشرفت و سعادت را بپیمایند. نقاوه سخن آنکه سعادت حقیقی، بی اندیشیدن رخ نمینماید و اندیشیدن درست، بی آزادی اندیشه، تجلی نخواهد یافت.
آخرین مطالب منتشر شده در روزنامه شرق را از طریق این لینک پیگیری کنید.