|

به یاد «اصغر لطیفی»

تکه مهمی از تهران کم شد

تهران امروز آن‌قدر بدریخت و بی‌هویت شده که برای ازدست‌رفتن تکه‌ای کوچک از گذشته‌اش و در این احوالات مستعد ماتم‌زد‌گی، فرصت عزاداری برای تمام چیزهایی که جلوی چشمت فرو می‎‌ریزد و کم می‌شود، محفوظ است. وای به حال زمانی که تکه‌ای مهم از بخش فرهنگی و هنری‌اش کم شود. عالیجناب «اصغر لطیفی» از این جهان رخت بربست و به جهان بهتر رفت. البته برای او که چنین عاشقانه زیست و از خود، خاطره و تأثیرهای فراوان بر حوزه فرهنگ و هنر برجا گذاشت، غصه‌خوردن، کم‌کردن از تمامی ارزش‌های این انسان دوست‌داشتنی‌ است.

تکه مهمی از تهران کم شد

 خدایار قاقانی -  روزنامه‌نگار و مستندساز

تهران امروز آن‌قدر بدریخت و بی‌هویت شده که برای ازدست‌رفتن تکه‌ای کوچک از گذشته‌اش و در این احوالات مستعد ماتم‌زد‌گی، فرصت عزاداری برای تمام چیزهایی که جلوی چشمت فرو می‎‌ریزد و کم می‌شود، محفوظ است. وای به حال زمانی که تکه‌ای مهم از بخش فرهنگی و هنری‌اش کم شود. عالیجناب «اصغر لطیفی» از این جهان رخت بربست و به جهان بهتر رفت. البته برای او که چنین عاشقانه زیست و از خود، خاطره و تأثیرهای فراوان بر حوزه فرهنگ و هنر برجا گذاشت، غصه‌خوردن، کم‌کردن از تمامی ارزش‌های این انسان دوست‌داشتنی‌ است.

از بزرگ‌ترهای حوزه فرهنگ و هنر تا کوچک‌ترهای گمنامی چون نگارنده (که نوشتن، معاشقه‌شان با احوالات تلخ و گزنده روزگار است)، تمام کسانی که دوست‌ داشته‌اند نوشتن را با «خودنویس» تجربه‌ کنند و حتی آنهایی که صرفا برای پُزهای آریستوکراسی‌ «خودنویس» و جوهربازی‌اش؛ یکی از خودنویس‌های مرغوب را برای دکور خریده‌اند، برای یک بار هم که شده، به «پارکر لطیفی» رفته‌اند. فقط هم «خودنویس» نیست. نوشتن با قلم مرغوب و خوش‌دست و روان، عالمی دارد. این را تمام کسانی که نوشتن بخشی از زندگی‌‎شان است، می‌دانند. از زنده‌نام استاد محمدرضا شجریان تا استاد مسعود کیمیایی، سهیل محمودی و سیدعلیرضا میرعلینقی و خیلی‌های دیگر از پیش از انقلاب.

تصور کنید نصف اهالی فرهنگ (از بزرگ و کوچک) این سرزمین با خودکار و روان‌نویس و خودنویس‌های آقای لطیفی شعر، ترانه و داستان نوشته‌اند. متن‌های سخنرانی‌شان را تنظیم کردند، پارتی‌تورهایشان را پاکنوس و روزنامه‌نگاران و... خیلی‌های دیگر؛ حتی سیاسیون! حتی عشاق را هم می‌توان به مشتریان این فروشگاه و آقای لطیفی اضافه کرد و هدیه‌هایی که به ابتکار «پارکر لطیفی» نام هدیه‌گیرنده یا نویسنده بر آن حکاکی می‌شد.

به احتمال فراوان با افرادی در خیابان برخورد کرده‌اید که بدون هیچ نشانه خاصی، پیش خودتان گفته‌اید؛ عجب آدم حسابی درجه‌یکی! گویی فرهنگ امری خونی‌ست، و در خون آنها فرهنگ جاری‌ست، چنین به نظر می‌رسند. اگر آقای لطیفی را هم در خارج از فروشگاه ملاقات می‌کردید، همین بود. عالیجنابِ خوش‌پوش و بذله‌گو، که گاهی از دور و خارج از کلام، می‌شد او را تلخ هم یافت، همه چیز را درباره «نوشتن» می‌دانست. وقتی وارد می‌شدی، گویی با نگاهی دقیق تمام مراجعه‌کنندگان را زیرنظر داشت تا بهترین و مناسب‌ترین اتفاق را برایشان رقم بزند. از یک‌ جایی به بعد حتی می‌دانست شما در نوشتن به چه چیزی علاقه دارید. مثل چشمه جوشان که برای از دست دادن، بیمناک نیست، می‌گفت چه باید کرد و چه چیزی بهتر است. کاسبِ پول نبود. عشق را کاسب بود و مهر بی‌انتهایش را نصیب کسانی می‌کرد که عاشقانه نوشتن را دوست داشتند. برای نگارنده که همیشه دنبال خودنویس‌های ارزان‌تر بودم؛ همیشه بهترینش را می‌گذاشت. یکی از بهترین خاطراتم پیشنهاد او برای برداشتن مدلی از خودنویس یوروپن با عنوان «باخ» بود. آخر «باخ» همیشه برایم جدی، عاشقانه و دست‌نیافتنی از جنبه فهم و ادراکش بود (صادقانه هنوز هم فهم و سوادش را ندارم).

شاید بتوان گفت حداقل در تهران؛ نام آقای لطیفی از برند «پارکر» هم بالاتر ایستاد؛ این دو بدون هم معنا نداشت. همجواری جالب فروشگاه با سفارت انگلیس و تصور این‌که این فروشگاه و تمام مراجعه‌کنندگان چه خاطرات و ماجراهایی را پشت سر گذاشته‌اند و ترکیبش با عطر قهوه «ریو» که آن محدوده پردود و شلوغ را تمیز می‌کند، سبب‌سازی می‌کند که گویی همه عناصر یک داستان جذاب را کنار هم چیده‌اند تا جنس «نوشتن» جور باشد و حالا از این به بعد باید خاطراتش و وصف آن شیک‌پوشی و وقار همیشگی‌اش را مثل تقویم تاریخ‌گذشته اما عزیز و دلچسب، در این شهر از ریخت‌افتاده، با هم مرور کنیم. هر چند این داستان زیبا با حضور فرزندانش و برقراری فروشگاه «پارکر لطیفی» ادامه دارد و حتما عشاقِ نوشتن با قلم و جوهر و عطر کاغذ، جای این دلدادگی را با کلیدهای بی‌روح کیبوردهای گوشی و کامپیوتر عوض نمی‌کنند و کاغذها و قلم‌ها می‌چرخد و می‌نویسند تا زیبایی و تمیزی بر چرکی و بی‌روحی پیروز شود.

«پارکر لطیفی» یادگاری ارزشمندی‌ است از شهر و محله‌ای که دوستش داشتیم. شهرت و خوشنامی این فروشگاه، از سفارت انگلیس هم بیشتر بود (و ‌هست). یعنی هنوز هم می‌خواهی آن حوالی آدرسی بگویی؛ مبنا «پارکر لطیفی» است؛ و حتما آن ذوق و جذابیت، در چهره فرزندان و نوشتن و یاد سبزی که تا ابد با ما هست، باقی می‌ماند. اصلا خوش‌موقع بار سفر بست. چون او و جذابیتش متعلق به تهرانی بود که خیابانش «نادری» بود. نه این بل‌بشوی امروزی و پلاسکوی مصنوعی‌اش.

 

 

اخبار مرتبط سایر رسانه ها