روایت دو مادر به بهانه روز جهانی فرزندپذیری؛
ما مادر شدیم، اما جامعه هنوز نمیپذیرد
در جامعهای که هنوز مادر بودن را بیشتر با زایش جسمانی میشناسد تا پرورش روحی، زنانی هستند که مسیر دیگری را برای معنا دادن به زندگیشان انتخاب میکنند؛ زنانی که مادری را نه در ژن و خون، بلکه در عشق، صبر و انتخاب مییابند. در این گزارش به بهانه روز جهانی فرزندپروری، دو زن روایت میکنند که چگونه در نبود آگاهی و حمایت اجتماعی، مادری را در مسیر فرزندپذیری تجربه کردند.
به گزارش گروه رسانهای شرق،
در جامعهای که هنوز مادر بودن را بیشتر با زایش جسمانی میشناسد تا پرورش روحی، زنانی هستند که مسیر دیگری را برای معنا دادن به زندگیشان انتخاب میکنند؛ زنانی که مادری را نه در ژن و خون، بلکه در عشق، صبر و انتخاب مییابند. در این گزارش به بهانه روز جهانی فرزندپروری، دو زن روایت میکنند که چگونه در نبود آگاهی و حمایت اجتماعی، مادری را در مسیر فرزندپذیری تجربه کردند.
«مرجان» یکی از همین زنان است؛ زنی که در آستانه چهلسالگی تصمیم گرفت مادر شود نه از راه بارداری، بلکه از راه فرزندپذیری. این تصمیم برای او، تنها آوردن فرزندی به خانه نبود، بلکه راهی بود برای ساختن جهانی تازه، پر از آزمون، درد، و در نهایت، عشق
روایت پیشرو، داستان زنی است که با وجود ناآگاهیها، بیاعتمادیها و بروکراسی خستهکننده نهادها، در برابر موانع ایستاد.
«مرجان» حالا مادر یک دختر نوجوان به نام «باران» است. او از سال ۱۳۹۲ و همزمان با تصویب قانون فرزندپذیری برای زنان مجرد، به این موضوع فکر میکرد. «مرجان فعال علوی» در گفتوگو با شرق میگوید: «آن زمان فقط در حد یک خبر برایم جالب بود، اما هیچوقت جدیاش نگرفتم تا اینکه در سیوهشتسالگی احساس کردم زندگیام باید ثمرهای داشته باشد». او ادامه میدهد: «از همان زمان شروع به تحقیق و مشاوره با خانوادههای فرزندپذیر و فعالان این حوزه کردم و از طریق شبکههای اجتماعی با صفحه «مادر پرتقالی» آشنا شدم، همه مطالب این صفحه را با دقت و چندین بار خوانده و پس از مدتی به این اطمینان رسیدم که آماده پذیرش چنین مسئولیتی هستم».
از تصمیم تا اقدام
او توضیح میدهد: «در بهمن ۱۴۰۰، درست در روز تولدم، فرمهای مربوط به فرزندپذیری را در سایت بهزیستی پر و بارگزاری کردم. یک ماه بعد از آن تماس گرفتند تا برای مصاحبه اولیه مراجعه کنم. مرجان میگوید در آن مصاحبه وقتی از او پرسیدند برای چه سنی میخواهد اقدام کند، با قاطعیت گفته است: برای سن نوجوان. او ادامه میدهد: «کارشناس با تعجب و تندی گفت شما رویایی فکر میکنید و هیچ درکی از مشکلات بچههای آسیبدیده ندارید. اما من پای تصمیمم ایستادم».
«مرجان» اضافه میکند: «سه ماه بعد پروندهام برای کمیته آماده و جلسهای برگزار شد که پر از قضاوت و توهین بود که به قول خودشان برای سنجش تابآوری من بود؛ با این حال، صلاحیتم تایید و در پرونده قید میشود که فقط کودک بالای هشت سال میتواند به من معرفی شود. به خوبی میدانستم هر گونه اعتراض به این تصمیم مساوی با مختومه شدن پرونده بوده، بنابراین سکوت کردم».
او با اشاره به آن روزهای بیقراری برای تعیین تکلیف نهایی ادامه میدهد: «چند روز بعد از بهزیستی تماس گرفتند و گفتند میخواهی دخترت را ببینی؟ اسمش باران و چهارده ساله است؛ پس از جلسات متعدد مشاوره، دادگاهها و رفتوآمدهای فراوان، در ۱۸ آبان ۱۴۰۱ حکم سرپرستی صادر و ۱۹ آبان، همزمان با روز جهانی فرزندخواندگی، «باران» وارد خانه خودش شد».
ناملایمات در مسیر اداری و سکوت بهزیستی
مرجان درباره آغاز زندگی با باران توضیح میدهد که «دخترش در سن نوجوانی بوده، سنی پر از هیجان و چالش؛ «او به شهر جدیدی آمده بود، باید با مدرسه و دوستان تازه سازگار میشد و خانواده جدیدی را تجربه میکرد».
او تاکید میکند که از همان ابتدا با خود عهد کرده قبل از آنکه مادرش باشد، دوست و رفیقش باشد: «قول دادیم با هم برای بهتر شدن تلاش کنیم. مسیرمان مثل نمودار سینوسی بود؛ پر از قلههای زیبا و درههای سخت، اما همیشه همراه بودیم.».
مرجان با اشاره به تجربههای تلخ خود از بهزیستی میگوید که بیشترین ناملایمات را در این مسیر از آن نهاد دیده است: «پرونده باران ناقص بوده و قاضی به خاطر همین نقصها حکم نمیداده است. من خودم مدارک را از شهرهای مختلف جمع کردم تا پرونده تکمیل شود. هیچکس در بهزیستی حتی یک معرفینامه نداد تا کارها سریعتر پیش برود. درباره وضعیت سلامت و واکسنهایش هم هیچ اطلاعاتی به من ندادند؛ بدتر از همه، پس از صدور شناسنامه، اطلاعات او و دخترش در اختیار خانوادهای قرار گرفته که قبلا رد صلاحیت شده بودند و دردسرهای زیادی ایجاد کردند».
او با تأکید بر حمایت اطرافیانش میگوید: «در خانواده و میان اقوام، پذیرش کامل وجود داشت، همه باران را با آغوش باز پذیرفتند. مدرسه هم بسیار همراه بود، هر چند تصمیم گرفتیم موضوع فرزندخواندگی را فقط بین خودمان و بخش اداری مدرسه نگه داریم. این تصمیم به پیشنهاد مشاور مدرسه بوده، چون تجربه نشان داده افشای این موضوع ممکن است واکنشهای منفی ایجاد کند».
مرجان ادامه میدهد: «در این مسیر آموختم که فرزندپذیری برای زنان مجرد، بهویژه با نوجوانان، هم سخت است و هم ارزشمند. ساعت حضور بچهها در مدرسه فرصتی است برای بازیابی انرژی و تمرکز روی کار و مادران مجردِ فرزندپذیر باید زمانی برای تمرکز بر خودشان داشته باشند. در عین حال صبر و درک متقابل رمز موفقیت است. بچههای نوجوان شاید آسیبدیده باشند، اما قدرت تحلیل بالایی دارند و اگر احساس امنیت کنند، خیلی زود با مادر همراه میشوند».
او با توصیه به زنانی که قصد فرزندپذیری دارند، تاکید میکند: «تنها نروید. از مشاور و روانشناس کمک بگیرید. خیال نکنید تنهایی از پسش برمیآیید. این مسیر تیم میخواهد. اما وقتی جا بیفتد و اعتماد شکل بگیرد، شیرینیاش با هیچ چیز قابل مقایسه نیست».
مسیر پرپیچوخم بهزیستی؛ از انتظار تا امید
«مهشید» زنی ۳۴ ساله از نسل مادرانی است که او نیز مسیر مادری را نه از راه زیستشناسی، بلکه از راه عشق و آگاهی پیموده است. روایت او از فرزندپذیری، مسیری از رنج، صبر، پیشداوری و امید است؛ داستان زنی که پس از دو بارداری ناموفق، تصمیم گرفت با شکلی دیگر از مادری آشنا شود. او از همان آغاز زندگی مشترک، آرزو داشت که مادر شود، اما هر دو بارداریاش در هفته نوزدهم به ختم بارداری انجامید؛ یکبار به دلیل مشکل ژنتیکی و بار دیگر به خاطر نقص قلبی جنین.
«مهشید ابوالحسن» مادرِ «کارن» در گفتوگو با شرق میگوید: «از نظر جسمی مشکلی نداشتم، اما از نظر روحی درهمشکسته بودم. به همین دلیل پیش روانشناس میرفتم و او که میدانست ما چقدر عاشق بچهدار شدن هستیم، پیشنهاد فرزندپذیری را داد؛ پیشنهادی که مسیر زندگیمان را عوض کرد».
در آن زمان، مهشید و همسرش تقریبا هیچ اطلاعی از فرزندخواندگی نداشتند: «اوایل همسرم مخالف بود. میگفت این روش عجیب است، چون اصلا نمیدانستیم فرزندپذیری چطور انجام میشود. اما به مرور، با خانوادههای فرزندپذیر آشنا شدیم، تحقیق کردیم و تصمیم گرفتیم وارد این مسیر شویم».
در سال ۱۳۹۷، ثبتنام دستی در بهزیستی انجام دادند، اما یک سال گذشت و خبری نشد. پس از مراجعه دوباره، متوجه شدند که سامانه فرزندپذیری اینترنتی شده است. مهشید میگوید: «خیلی ناراحت بودیم چون احساس کردیم یک سال از وقتمان هدر رفته. اما وقتی دوباره ثبتنام کردیم و پیگیری کردیم، کارها سریعتر پیش رفت و نوزادی سهماهه به نام کارن به آنها معرفی شد؛ «وقتی کارن را دیدم، سه ماه و سه روزش بود. چهرهاش سرد و بیاحساس بود و لبخند نمیزد. بعدها فهمیدم عفونت ریه دارد و باید بستری شود. همان لحظه فهمیدم مادری فقط در عشق خلاصه نمیشود؛ مادری یعنی مسئولیت و صبر در برابر همهچیز».
فرآیند قانونی به دلیل همهگیری کرونا طولانی شد، اما در نهایت، پس از یازده ماه انتظار کارن به خانه آمد. «مهشید» مادر فرزندپذیر میگوید: «آن روز برای ما مثل تولد دوباره بود. با وجود حمایت بیشتر دوستان و نزدیکان، خانواده همسر مهشید ابتدا پذیرش سختی داشتند. او میگوید: «یکی از بستگان همسرم گفت از کجا معلوم بچه حرومزاده نباشه؟ آن جمله هنوز در گوشم مانده. ولی جالب اینجاست که همان فرد حالا عاشق کارن است و همیشه از حرفش عذرخواهی میکند».
فرزندپذیری، قربانی ناآگاهی عمومی
چالش اصلی از دید مهشید، فراتر از خانوادههاست: «مشکل بزرگتر، نبود آگاهی در جامعه است. رسانهها هم آگاه نیستند. در مصاحبهها میگویند «پدر و مادر واقعی بچه»، در حالی که پدر و مادر واقعی همان کسانیاند که بچه را با عشق بزرگ میکنند. حتی در خود بهزیستی، بعضی مددکارها همین واژههای اشتباه را به کار میبرند.
«مهشید» در شبکههای اجتماعی فعال است و با مادران فرزندپذیر دیگری مثل «آذین مادر پرتقالی» ارتباط دارد. او میگوید: «مخاطبان ما معمولا خودِ خانوادههای فرزندپذیرند، یعنی مردم عادی هنوز این موضوع را نمیشناسند. رسانهها هم آموزش ندیدهاند. این در حالی است که درباره ازدواج یا طلاق ساعتها برنامه ساخته میشود، اما درباره فرزندپذیری در رسانههای رسمی و غیررسمی سکوت حاکم است».
این مادر فرزندپذیر که تلاش میکند درباره فرهنگ فرزندپذیری، اطلاع رسانی کند، مهمترین عامل در موفقیت فرزندپذیری را «واقعبینی» میداند؛ «خیلیها با تصورات رمانتیک وارد این مسیر میشوند؛ فکر میکنند بچه را که ببینند، دلشان میلرزد و همهچیز گلوبلبل میشود. اما بچه ممکن است بیمار باشد، بدخواب باشد یا نیاز به درمان داشته باشد. باید پذیرفت که بسیاری از کودکان شیرخوارگاهها، سابقه آسیب جسمی یا روانی دارند. اگر خانواده آماده نباشد، هم خودش آسیب میبیند هم کودک».
رسانهها هنوز فرزندپذیری را نمیپذیرند
او از تجربههای شخصیاش در فضای مجازی مثال میزند؛ «مادری نوشته بود چون با بچهای ارتباط برقرار نکرده است، او را قبول نکرده. دیگری گفته بود مادرش معتاد بوده و نگران آینده است. حتی کسی نوشته بود شاید بچهاش بعدا سندروم داون بگیرد! در حالی که این بیماری از بدو تولد مشخص است. این سطح از ناآگاهی نتیجه نبود آموزش عمومی است».
مهشید با بیان اینکه والدین باید پیش از فرزندپذیری، با زخمهای خود روبهرو شوند و آن را با همراهی مشاور و روانشناس معتمد درمان کنند، خطاب به مادرانی که به فرزندپذیری فکر میکنند میگوید؛ «اگر هنوز از بچهدار نشدن رنج میکشید، اول باید آن درد را درمان کنید. کودکی که از شیرخوارگاه میآید، خودش تروما دارد. اگر با والدینی زخمخورده روبهرو شود، زخم روی زخم مینشیند».
او ادامه میدهد: «فرزندپذیری تصمیمی احساسی نیست؛ یک مسئولیت است. باید آماده باشی که در همه آسیبها کنار بچه بمانی، نه مقابلش. امروز، کارن، پسرِ من، پنج سال و چهار ماهه است و من گاهی یادم میرود که او را خودم به دنیا نیاوردهام. هیچ فرقی با بچه زیستی ندارد. مادری یعنی حضور، عشق، و مراقبت در سختترین لحظهها، نه صرفا زایمان؛ امیدوارم روزی برسد که جامعه ما فرزندپذیری را بدون قضاوت بپذیرد. روزی که رسانهها یاد بگیرند بگویند پدر و مادر فرزندپذیر، نه «پدر و مادر واقعی». خون و ژن فقط بخشی از والدگری است؛ بخش بزرگترش عشق، آگاهی و انتخاب است».
آخرین اخبار جامعه را از طریق این لینک پیگیری کنید.