گزارش میدانی «شرق» از خانواده موسوی که ۸ روز در جستوجوی اجساد پدر و مادر بودند؛ ساختمان آنها در حملات اسرائیل ویران شده است
آوار خانه شماره ۶
قرار است پیکر حدیثه ۳۷ ساله دختر خانواده و سعید موسوی ۶۴ ساله پدر خانواده در قطعه ۴۲ گلزار شهدای تهران در قبری سه طبقه خاکسپاری شود تا نتیجه دیانای مادر هم مشخص شود. بیتا موسوی عمه خانواده میگوید که «شاید پیکر برادرم همان هفته گذشته به پزشکی قانونی منتقل شده بود اما چون نتیجه تست دیانای مشخص نشده بود، نمیتوانستیم با قطعیت بگوییم جسد کجاست».

به گزارش گروه رسانهای شرق،
سرانجام پس از ۹ روز تلاش برای پیدا کردن اجساد پدر و مادر خانواده موسوی در هشتمین روز بخشی از پیکر بیجان «فاطمه» مادر خانواده از زیرآوارها بیرون کشیده شد و پس از ۹ روز هم با مشخص شدن نتیجه تست دیانای، نمونه با یکی از اجسادی که در مرکز تشخیص پزشکی قانونی کهریزک مطابقت پیدا کرد. حالا قرار است پیکر حدیثه ۳۷ ساله دختر خانواده و سعید موسوی ۶۴ ساله پدر خانواده در قطعه ۴۲ گلزار شهدای تهران در قبری سه طبقه خاکسپاری شود تا نتیجه دیانای مادر هم مشخص شود. بیتا موسوی عمه خانواده میگوید که «شاید پیکر برادرم همان هفته گذشته به پزشکی قانونی منتقل شده بود اما چون نتیجه تست دیانای مشخص نشده بود، نمیتوانستیم با قطعیت بگوییم جسد کجاست».



یکشنبه ساعت ۳ ظهر
پنج عضو خانواده از صبح تا شامگاه روز گذشته چشم به ساختمان و رفت و آمد دهها آتشنشان و امدادگر هلال احمر دوخته بودند تا شاید خبری از پدر خانواده شود؛ سعید موسوی پدر ۶۴ ساله که آن روز همراه با دو عضو خانوادهاش زیرآوارها ماند اما تا یکشنبه شب خبری از او نشد. دهها امدادگر هلالاحمر و آتشنشان از تهران، شیراز و همدان از صبح دیروز در محل مشغول عملیات بودند تا شاید پیکر را پیدا کنند اما ناامیدانه ساعت ۱۲ شب پایان کار را اعلام کردند. نتیجه ساعتها تلاش آنها پیدا کردن بخشی از پیکر مادر بود. قبل از او در همان روز حادثه، پیکر دخترش، حدیثه ۳۷ ساله ساعاتی پس از انفجار در حالیکه سرش را به سینه چسبانده و پاهایش را در شکم جمع کرده، پیدا شده بود.

نور آفتاب کمرمق ساعت ۳ ظهر یکشنبه روی تیلههای شیشهای «حدیثه» افتاده؛ ۵، ۱۰، ۱۵ ... دهها تیله که کف پیادهراه سر خوردهاند؛ راه میروی و تیله جمع میکنی: «حدیثه خیلی تیله دوست داشت؛ تیله و مهره و سنگ و ... را نگه میداشت». از کشوی چوبی لباسهای فاطمه، مادرش، چندین تیله دیگر بیرون میپرد. قِل میخورند کف پیادهراه و میرسند به باغچه؛ به باغچه آپارتمانی که بعدازظهر یکشنبهای که گذشت، یعنی ۲۵ خرداد، تمام قد ایستاد و آجر به آجر، نظارهگر خانه روبهرویی بود که چطور در یک لحظه ریخت و ویران شد. تماشاچی پایان خانه پلاک ۶ خیابان محبی شریعتی بود.

لباسهای حدیثه در پیادهراه
امدادگران از خودروهای مخصوصشان که بالابر دارد، پایین که میآیند معمولا دسته پرند. یک بار کشوی میز لباسها را میآورند، یک بار کیفی پر از مدارک. دفعه بعدی صندوقچه طلاها و زیورآلات، سشوار، لباسها و کفشها، ریشتراش، مدارک مدرسه و دانشگاه، آلبوم عکسها، آنها خاطرات ۷ خانواده را پایین می آورند. پرونده ابتدایی مازیار طالبزاده با مهر شیر و خورشید وزارت آموزش و پرورش پیش از انقلاب، سالم بدون پارگی از زیرآوار بیرون آمد، کسی اما از صاحبش خبری ندارد. هدف آواربرداری آپارتمان طبقه دوم است؛ واحد سمت راست. خانه آقای موسوی. لای خرت و پرته ای خانه،اما تیله و مهرههای زیادی پیدا میشود، لباسهای زنانه بسیار، لباسهای مهمانی بسیار. قهوهساز و قابلمههایی که برای جهیزیه خریده بودند. جهیزیهای که قرار بود حدیثه به خانه بخت ببرد؛ دختری زیبا با صورتی کشیده و لبخندی شیرین که تصاویرش در گالری عکسهای تلفن همراه عمهاش نشسته. عمهاش «بیتا»، رنگ به چهره ندارد، بیتاب خانوادهاش است، ۸ روزی میشد در جست وجوی برادر و همسر برادرش جایی نمانده نرفته باشد. خیالش از حدیثه راحت شده. او در پزشکی قانونی آرمیده است.
دیروز صبح با هزار دردسر، بعد از واسطهگریها و پیگیریهای زیاد سرانجام توانستند به کلانتری عباسآباد بروند و آنها را سر ساختمان بیاورند. بعد با هماهنگی همین کلانتری خودروهای مخصوص آتشنشانی به محل فرستاده شد و امدادگران هلالاحمر با سگهای زندهیابشان مشغول کار شدند. امدادگر هلالاحمر اما میگوید که در این وضعیت سگها نمیتوانند کاری انجام دهند. چون اینها سگهای زندهیابند نه مردهیاب. وقتی چند روز میگذرد دیگر توانایی پیدا کردن اجساد را از زیرآوارها ندارند.
بیرون کشیدن بخشی از جنازه
یک ساعت نگذشته بود که بخشی از پیکر بیجان فاطمه، از زیر آوار بیرون کشیده شد. مامور آتشنشانی به کسی اجازه نزدیکشدن به جنازه را نمیداد. جسد پس از ۸ روز تغییر کرده و در وضعیت مناسبی نبود. در نهایت از روی لباسی که به تن داشت، مشخص شد که متعلق به مادر خانواده آپارتمان طبقه دوم ساختمان است؛ «فاطمه» مادر حدیثه و محمد بود. او را به سرعت در کاور گذاشته و به پزشکی قانونی منتقل کردند. تشخیص نهایی با نمونه دیانای است.
«محمد» ۳۱ ساله تنها بازمانده این خانواده اما مرغ سر کندهای بود که به این طرف و آنطرف میرفت. وضعیت او با یک هفته قبلش در مقابل مرکز تشخیص پزشکی قانونی کهریزک تفاوت داشت. خطوط چهرهاش عمیقتر شده، چشمها به گود افتاده. سراسر لباس عزا به تن کرده. ریشهایش بلندتر شده و غم در عمق چشمان سیاهش نشسته است. او مدام با بالابر آتشنشانی به طبقه دوم میرود، گشتی میزند و پایین میآید. بخشی از وسایلش را از زیرآوار بیرون کشیده، لباسهای خودش، مادرشِ، خواهر و پدرش. بخشی را گوشه خیابان رها کرد. دل دیدنشان را نداشت. بخشی را هم برداشت. کیسه زباله سیاهی بین خانواده میچرخید و وسایل ضروری در آن جا میگرفت.
ساعت حدود ۴ بعداز ظهر، شیفت نیروهای آتشنشانی عوض شد. گروهی تازهنفس جایشان را به تیم قبلی دادند. آنها از شیراز آمده بودند. امدادگران هم از همدان راهی تهران شده بود. آنها بیش از ۱۰ روز است در تهران به سر میبرند.
دو خیابان خاص
خیابان اشرفی و محبی تا جمعهای که گذشته از سمت خیابان شریعتی با گونی آبیرنگی بسته شده بود. کسی اجازه تردد از آن سمت خیابان نداشت. افرادی داخل خیابان بودند و اسنادی را بالا و پایین میکردند؛ ساختمان هدف موشکها یک ساختمان بلند ۵ طبقه بود که رفت و آمدش از سمت خیابان اشرفی انجام میشد. خیابان اشرفی یک کوچه پایینتر از محبی، همان وضعیت را داشت. روز گذشته اما خیابان خالی از هر آدمی، پر از ماموران آتشنشانی و امدادگران هلال احمر بود. ساکنان از لای نوارهای زرد رفت و آمد میکردند. صحنه برایشان عجیب نبود. نگاهی هم به ساختمان متلاشی شده نمیکردند. ساختمان سمت چپ پلاک ۶ اما هنوز روی پاهایش ایستاده. از پردههای توری کنار زده شده مشخص است هنوز ساکنانی دارد که جرات نگاه کردن از پنجره ندارند. ساختمان سمت راست اما با همان گونیهای آبی از بالا تا پایین پوشانده شده، میزان ویرانی و تخریب تنها از گوشههای بلند شده گونیها مشخص است. ساختمان کناری هنوز آواربرداری نشده است.
به تیلههای شیشهای حدیثه اضافه میشود. محمد تعدادی را داخل کیسه سیاه میاندازد. تعدادی هم روی زمین قل میخورند. خم میشوم. ۵ تیله رنگی بر میدارم. یکی اقیانوسی. دو تیله لاجوردی. یکی اخرایی و آن یکی به رنگ آسمان. «حدیثه» فکرش را هم نمیکرد که تیلههایش روزی به دست زنی غریبه میافتد؛ زنی که برای تهیه گزارش از خانهشان آمده است. محمد به تیلهها نگاه میکند: «همهشان را بردار». حالا تیلهها را در دست میچرخانم. چه یادگاری عجیبی از غریبهای آشنا که شاید به اشتباه هم در خیابان همدیگر را ملاقات نکرده باشیم.
روز اول خوب نگشتند
بیتا به جلوی خانه اشاره میکند: «همسر برادرم را همین جا پیدا کردند. تیمهای قبلی اصلا نگشته بودند. هیچکس دنبال آدمهای زیرآوار نبود. فقط عدهای آمدند پرونده و مدارکی از ساختمان کناری برداشتند و رفتند. به ما گفتند سه نفر را کشیدیم بیرون. تصور ما این بود که سه نفر از خانواده موسوی بودند. اما وقتی به پزشکی قانونی رفتیم هیچکدام از اجساد با نمونه دیانای ما مطابقت نداشت. فقط حدیثه آنجا بود.». گلسرهای حدیثه را از روی زمین بلند میکند: «هیچ وقت خودم را اینقدر قوی ندیده بودم» و میرود سمت برادرزادهاش. تا ساعتها بعد از آواربرداری خبری از برادر نیست: «احتمالا مامانم جلوی تلویزیون نشسته بود. حدیثه هم همان جا. پدرم یا در آشپزخانه بوده یا در اتاق خوابیده بود».


مفقودیهای بسیار
صدای موتور دستگاههای امدادی یک لحظه قطع نمیشود، آنها با دستها و لباسها و صورتهای خاکی، آوارها را جابهجا میکنند. سیم و لولههای پلاستیکی زیادی کف زمین پخش شده. از سر خیابان ماشینهای زیادی با آرمهای ارگانی دیده میشوند: «اولین گروهی که در محل حادثه باید حاضر باشند، نهادهای انتظامی و نظامیاند. بعد آتشنشانی. وقتی آتشنشانی منطقه را ایمن کرد تیمهای جستجو و آواربرداری به محل اعزام میشوند». این را یکی از نیروهای امدادی هلالاحمر به شرق میگوید. به گفته او مواردی شبیه آنچه برای اجساد خانواده موسوی افتاده در مناطق دیگر هم رخ داده است و خیلی از تیمها مشغول به کارند: «در مکانهای دیگر هم که در اثر حمله دچار انفجار و تخریب شدهاند، اجساد زیادی وجود دارد که زیرآوارها هستند. تیمهای امدادی مشغول کارند تا بتوانند آنها را بیرون بیاورند».

آمار شهدای تهران به طور دقیق مشخص نیست اما سه روز پیش سرپرست روابط عمومی وزارت بهداشت اعلام کرد که از ابتدای حملات ۴۰۰ نفر شهید شدهاند. آنطور که گزارش میدانی شرق از قطعه ۴۲ گلزار شهدای بهشت زهرا نشان میدهد تا ظهر روز شنبه ۷۰ نفر در آن قطعه که ویژه شهدای حملات است، خاکسپاری شدند و تکلیف صدها جسد دیگر مشخص نیست. امدادگر میگوید که تیمها درگیر کارند. مرکز فرماندهی به آنها میگویند به کجا اعزام شوند.
هیچچیز نماند
آقای ابوالحسنی، ساکن طبقه اول ساختمان پلاک ۶ است. او ظهر روز یکشنبه ۲۵ خردادماه در محل کار بود که همسرش تماس گرفت. مادر همسرش آنها را برای ناهار دعوت کرده بود. آقای ابوالحسنی جداگانه رفت. خانوادهاش جدا. ساعت کمی از ۳:۴۰ بعد از ظهر گذشته بود که یکی از همسایهها تماس گرفت: «آقای ابوالحسنی بیا که خانهات را زدند». مرد ابتدا تصورش این بود که خانه را دزد زده: «همه خانهها را زدند». باز هم تصور کرده که دزد به ساختمان زده: «میدانستم جنگ است و موشکباران. اما فکر نمیکردم به خانه ما زده باشند». او آمار همسایهها را دارد. یک سالی میشود که در این ساختمان مستاجر بوده و حالا از خانهاش هیچ نمانده؛ دقیقا هیچچیزی.

از ساختمان شماره ۶، شش جسد بیرون کشیدهاند. دو نفر از طبقه دوم که مادر و دختر خانواده موسوی هستند. یک نفر خانم قشقایی ساکن طبقه سوم که با همسرش در حال آماده شدن برای خروج از تهران بودند. همسر مقابل خانه منتظر بود که موشک زدند. زن فوت کرد و مرد با جراحات بسیار در بیمارستان به سر میبرد. خانم طالبزاده ساکن طبقه دوم بود. خانم علوی ساکن طبقه اول در آمریکاست. آقای عزیزی در واحد زیرزمین زندگی میکرد که آن روز خارج از شهر بود. از این ساختمان جسد سه زن که به تنهایی در این ساختمان زندگی میکردند، جسد همسر و دختر موسوی و خانم قشقایی را بیرون آوردهاند. یک نفر مانده که سعید موسوی است. به گفته ساکن طبقه اول، یک طرف ساختمان سه طبقه بود و طرف دیگر سه طبقه با زیرزمین که آقای عزیزی ساکن آن بود. نیروهای امدادی پایان کار روز یکشنبه را ساعت ۱۲ شب اعلام کردند. بیتا موسوی میگوید که کارت بانکها هم پیدا شد اما پیکر برادرم نه:«مادرم میگوید تا وقتی اجساد پیدا نشود حتی یک فاتحه برایشان نمیخوانم».

نیروهای امدادی تا آن ساعت از شب، سه دور منطقه را گشتند. از گوشه گوشه ساختمان وسیله بیرون آورند:«آخر شب یکی از ماموران شهرداری آمد و گفت که از روز اول اینجا بوده و دیده که جسد مردی با مشخصات برادرم سعید را بیرون کشیدهاند. همین جا نزدیک ستون». با دست به چیزی که زمانی ستونی بوده اشاره میکند: «روز اول کسی درست جواب ما را نمیداد. ما فکر کردیم همه را بردند پزشکی قانونی کهریزک. اما بعدا معلوم شد فقط جسد محدثه آنجاست و شناسایی شده است». از صبح امروز محمد همراه با حسین عمویش دوباره به کلانتری رفتند و از آنجا به پزشکی قانونی کهریزک. همان جا بود که مشخص شد نتیجه تست دیانای پدر خانواده آمده است. او احتمالا از هفته گذشته در پزشکی قانونی کهریزک انتظار همسرش را میکشد. حالا باید منتظر نتیجه تست دیانای فاطمه هم بمانند تا جواز دفن صادر شود. آنطور که بیتا میگوید احتمالا برای این خانواده یک مزار سه طبقه اختصاص داده شود. پدر و دختر را به خاک میسپرند تا جواب تشخیص هویت مادر هم بیاید و بعد به خانواده اضافه شود. خانواده موسوی کمی آرام گرفتهاند. آنها در انتظار روز خاکسپاریاند.
آخرین اخبار جامعه را از طریق این لینک پیگیری کنید.