گزارشی میدانی «شرق» از حمله موشکی اسرائیل به غرب تهران؛ روایتهایی تلخ از بیپناهی، شوک و سوگواری
شبی که سکوت تهران با آتش شکست
ساعت سه بامداد بود که سکوت تاریک تهران با انفجاری مهیب شکست. صدایی مهیب در خیابانهای پاتریس و آبشوری در غرب تهران پیچید و در لحظهای خانهها لرزیدند، شیشهها شکستند و مردم، خوابزده و وحشتزده، به کوچهها ریختند. شعلههای آتش در دل شب زبانه کشیدند و دودی غلیظ فضا را پر کرد.

به گزارش گروه رسانهای شرق،
ساعت سه بامداد بود که سکوت تاریک تهران با انفجاری مهیب شکست. صدایی مهیب در خیابانهای پاتریس و آبشوری در غرب تهران پیچید و در لحظهای خانهها لرزیدند، شیشهها شکستند و مردم، خوابزده و وحشتزده، به کوچهها ریختند. شعلههای آتش در دل شب زبانه کشیدند و دودی غلیظ فضا را پر کرد.
صبح، محله در شوک کامل بود. نیروهای امدادی خسته و خاکگرفته در محل بودند و نوار زردرنگ ممنوعیت عبور خیابان را بسته بود. یکی از زنان محله با بغض میگوید: «فکر نمیکردیم جنگ اینقدر نزدیک بشه... اینقدر واقعی». مردم در گروههای کوچک گرد آمده بودند، با نگاهی مبهوت به خرابهای که تا ساعاتی پیش، خانه بود.
در میان روایتها، مردی که ساکن حوالی خیابان شادمهر است، میگوید صدای انفجار آنقدر سنگین بود که اول فکر کرده جشن یا رعد و برق است، اما خیلی زود فهمیده ماجرا فرق دارد. پیرمردی در گوشهای میگوید: «میگن یه شخصیت مهم اینجا بوده. ولی باورم نمیشه... فقط بیچاره این مردم». روایتهای مردمی، پر است از ترس، سردرگمی و بیخبری.
زنی که صورتش پانسمان شده، از بیمارستان بازگشته و آرام میگوید: «ما مردم عادیایم، نه سلاح داریم، نه پناهگاه. فقط دعا میکنیم». یکی از همسایهها از شانس نجات خانوادهای میگوید که روز حادثه در مسافرت بودند، اما خانهشان ویران شده. مردی جوان، با چشمانی خاکخورده، تأیید میکند که تاکنون پنج جسد از زیر آوار بیرون کشیده شده و شاید یک نفر دیگر هنوز زیر خاک است.
در صحنه، همهچیز بوی سوختگی گرفته است؛ از بوی تلخ پلاستیک تا بوی سوزان گوشت انسان. شیشههای خردشده، اشیای خانه و اثاثیه روزمره، همه با خاک و آوار درآمیختهاند. قاشق کجشدهای، پتویی سوخته، پردهای حریر که در باد تاب میخورد، و پنجرهای بیخانه... انگار همه در حال وداعی خاموشاند.
آتشنشانی که از ساعات ابتدایی صبح در محل بوده، با چشمانی خسته و صدایی گرفته، از پسر ۲۲ سالهای میگوید که سرباز بوده و فقط برای چند روز مرخصی آمده بود. جنازهاش را صبح پیدا کردهاند. «تازه داشت زندگی رو شروع میکرد».
روایت او از آنچه زیر آوار دیدهاند، تلخ و تکاندهنده است: «یه مادر و دختر رو پیدا کردیم، تو بغل هم بودن. فقط نیمتنه بالا ازشون مونده بود». میگوید یک گوشی از میان آوار پیدا کردهاند، میگوید: «مال حاجی بود... شاید جنازهاش همون نزدیکی باشه. تا پیداش نکنیم، کارمون تموم نمیشه».
در میان روایتها، مشخص است که هدف احتمالی حمله، خانهای متعلق به شهید ذوالفقاری بوده؛ نامی که به گفته مردم محلی، از نیمههای شب گذشته پچپچهاش در فضا بود. آمبولانس بیصدا وارد کوچه میشود و جنازه تازهای از زیر آوار بیرون آورده میشود. گفته میشود که همان فرد هدف بوده؛ دانشمند هستهای. تنش بالا میگیرد و نیروهای امنیتی اطراف محل را میبندند.
در سایه دیوار ترکخوردهای، آتشنشانی جوان به نقطهای از آوار زل زده است. وقتی از او میپرسند، تنها میگوید: «ما فکر نمیکردیم نسل ما جنگ ببینه... ولی حالا از نزدیک داریم میبینیم». لقمهای کوچک از ساندویچش برمیدارد، اما نمیخورد. نگاهش همچنان روی خرابههاست.
اینجا جنگ اعلام نشدهایست که بیخبر به خانهها رسیده؛ و مردمی که هنوز نمیدانند چرا، و تا کی، باید تاوانش را بدهند.
این گزارش را روز یکشنبه کامل در صفحه اجتماعی روزنامه شرق بخوانید.
آخرین اخبار جامعه را از طریق این لینک پیگیری کنید.