• ایمالز جستجوگر کالا
  • |

    قتل تکان‌دهنده مردی در پارک نهج‌البلاغه تهران

    روایت قدرت‌نمایی، عربده‌کشی، رجزخوانی، درگیری، قمه‌کشی و تیراندازی اراذل‌واوباش قصه عجیب و غریبی نیست؛ حکایت پرونده‌هایی است که از گوشه وکنار، از این محله یا از آن شهر در موردش شنیده یا خوانده‌اید یا بعضاً دچارش شده‌ایم.

    قتل تکان‌دهنده مردی در پارک نهج‌البلاغه تهران

     

    به گزارش گروه رسانه ای شرق فارس نوشت: روایت قدرت‌نمایی، عربده‌کشی، رجزخوانی، درگیری، قمه‌کشی و تیراندازی اراذل‌واوباش قصه عجیب و غریبی نیست؛ حکایت پرونده‌هایی است که از گوشه وکنار، از این محله یا از آن شهر در موردش شنیده یا خوانده‌اید یا بعضاً دچارش شده‌ایم. قصه ناگفته‌ای از ترس، لرز، رعب و وحشت و حتی از دست دادن جان و مال و ناموس؛ آن هم توسط از خدا بی خبرانی که اگر دعوا نکنند و عربده و چاقو نکشند و خونی نریزند انگار روزشان شب و شبشان روز نمی‌شود. اگر چه پلیس اعلام کرده که از ابتدای سال تاکنون برخورد با اراذل‌واوباش و زمین‌گیرکردن آنها بیش از ۴ برابر افزایش نسبت به مدت مشابه در سال گذشته را داشته است اما بازهم شهروندان نگرانند.

    قتل با قمه و چاقو در پارک نهج البلاغه

    نازنین هنوز می ترسد و می لرزد؛ نامزدش را از دست داده‌ آن هم با ضربات چاقو و تیزی که نامردانه بر پهلو و قلبش وارد کردند...آرام اشک می ریزد و می گوید : حلقه نامزدی مان را توی مشتش نگه داشته بود. حدود ساعت ۶-۵ بعدازظهر بود، پارک نهج البلاغه،محدوده رمپ‌های کنار همت، کنار یک نیمکت...

    ناگهان چهار پنج نفر به ما حمله کردند. آنقدر وحشیانه و بدون حرف و طلبی که هنوز که هنوز است نمی‌دانم برای چه؟زن از اینجا صدایش لرزان تر می شود: سه نفرشان سمت همسرم حمله کردند که طرف چپ من ایستاده بود. من را هم به سمت دیوار پرت کردند، از سمت دیوار هم کشیدند و ته جوب انداختند.

    سرم ضربه خورد چشمم سیاهی رفت، پشتم را چاقو زده و همانجا نگه داشتند_ که چند بخیه هم خورده_ دستبندم را از دستم درآوردند اما حلقه را نتوانستند؛ اینقدر تلاش کردند که دور حلقه تاول زد و زخم شد.من که توی جوب افتاده بودم و پشتم تیزی قمه بود و چیزی نمی‌دیدم...

    فقط صدای دادهای همسرم را می شنیدم... تا اینکه همسرم با صدایی که انگار از ته چاه می آید ناله کنان گفت: نازنین! رفتند.من هم انگار با صدای همسرم جان گرفتم. سرم را بالا آوردم دیدم سه نفر از آن سمت دارند فرار می‌کنند.به سمت همسرم رفتم؛ زخمی و خونی بود، سه ضربه توی کتفش زده بودند، یک ضربه توی سرش که پوستش کنده شده بود، یکی پشتش... غرق خون بغلش کردم ...نمی دانستم چه کنم؟!

    سکوت سنگین حکم فرما می شود؛ می‌پرسم اورژانس آمد؛ مردم آمدند؟نفس می کشد...می‌گوید اورژانس هم آمد اما بعد از ۲۰ دقیقه؛ اما او را به بیمارستان نبردند... همانجا گفتند همسرت دیگر نبض ندارد!

    منبع: فارس