تولد پدرخوانده ایرانی
احمد شاهوند: محمدحسین مهدویان در اولین تجربه سریالسازی داستانیاش با اینکه جاهطلبیهای «آخرین روزهای زمستان»، «ایستاده در غبار»، «ماجرای نیمروز (یک و دو)» و «درخت گردو» را در اجرا ندارد، اما کارگردانی درجه یک و کاربلد نشان داده است. «زخم کاری» در همه ابعاد اجراییاش، استاندارد است و این شاید کمترین توقع از کارگردانی است که پس از حدود نیم دهه موفقیت در مدیوم سینما بار دیگر به سریالسازی و اینبار از نوع داستانیاش وی آورده است. سه رکن اساسی هر اثری اعم از فیلم و سریال، کارگردانی، فیلمنامه و بازیها هستند که عیار آن را مشخص میکنند. در ادامه نگاهی به این سه رکن در «زخم کاری» بهصورت مجزا دارم که با هم میخوانیم: کارگردانی «زخم کاری» در کارگردانی و صد البته فیلمبرداری، تدوین و موسیقی تا پایان قسمت سوم بیشک بهترین و تحسینبرانگیزترین سریال شبکه نمایش خانگی است. حتی از اجرای «قورباغه» و دو قسمت ابتدایی «میخواهم زنده بمانم» هم بهتر است. مهدویان در ادامه نگاه تجربهگرایی خود با انتخاب دوربین ناظر و بیطرف که از اولین سریالش «آخرین روزهای زمستان» میآید و طی یک دهه به سبک منحصربهفردی برای او تبدیل شد، «زخم کاری» را کارگردانی کرده است. با یک فرق اساسی که با توجه به انتخاب داستان و فضا و روابط بین کاراکترها، از نکات مثبت کارگردانی مهدویان است. دوربین ناآرام و بیقرار و روی دست جایش را به دوربین آرام و موقر و البته همچنان بیطرف داده است. با وجود فضای ملتهب داستان، اما اینبار دیگر از تکانهای عصبی دوربین خبری نیست. این دفعه التهاب از حرکت بطئی و آرام دوربین به درون شخصیتها میآید. مهدویان شاید اولین کارگردانی باشد که در دو دهه اخیر بار دیگر از تکنیک کلیشهای و کهنهشده «زوم فوروارد» و در موارد معدود «زومبک» به نحو احسن و بهشدت کاربردی بهره گرفته است. در واقع او این تکنیک قدیمی را بار دیگر در سینمای ایران زنده کرده است. میزانسنهای حسابشده، از دیگر نکات مثبت «زخم کاری» است که مهدویان نشان داده در آن به استادی رسیده است. برای نمونه به فصل پایانی قسمت سوم اشاره میکنم که تا اینجا شاهسکانس این سریال بوده. نوع آمدن مالک به خانه حاج عمو، موقعیت روبهروشدن او با افراد فامیل، بیاعتنایی او به جمع و حرفهایشان و سپس سهمخواهیاش که عصبانیت و هجوم ناصر را در پی دارد که افراد فامیل با نزدیکشدن به او (چیدمان آدمها کنار هم برای رویارویی با افشای حقیقت توسط مالک که قابی بهشدت زیبا خلق میشود) قصد دارند جلویش را بگیرند، مالک تنها و پرقدرت بازی را در برابر جمع فامیل برنده میشود. تنها میماند نکتهای که همچنان برایم جای سؤال است و دلیلش را متوجه نشدهام: مکثهای یکی دو ثانیهای سیاهرنگ بین فصلها. امیدوارم با انتشار فصلهای جدید این ترجیعبند تعجببرانگیز تعریفی برای حضورش داشته باشد. بازیها جواد عزتی تا قبل از فصل پایان قسمت سوم، همانی بود که از او انتظار میرفت، نه کم و نه البته بیشتر؛ اما با اجرای معرکهاش در جلسه خانه حاج عمو برای تعیینتکلیف سهمها، ناگهان چشمها را به سمت خود خیره کرد. گویی پدرخواندهای ایرانی متولد شده است. بیتفاوتی او در جلسه درحالیکه مشغول بازی با پرزهای روی جورابش است (البته در قسمت اول و در جلسه با نروژیها هم بیاعتنا به جلسه با فندکش مشغول بود)، در سکوت به حرفها گوش میدهد و سپس نوبت اوست که هنرنمایی کند. همانطورکه افراد فامیل مات و مبهوت حرفهای مالک شدهاند، تماشاگران هم مات و مبهوت نقشآفرینی مثالزدنی جواد عزتی میشوند. بهویژه جایی که فریاد میزند: «سودابه». لبخند معنیدار او هنگام خروج از خانه حاج عمو در حالی سیگاری لای انگشتانش دارد، تا مدتها در یاد مخاطب خواهد ماند. رعنا آزادیور هرچند بهترین بازی کارنامه عمرش را انجام داده اما انتخاب خوبی برای نقش سمیرا نیست. سمیرا را بازیگری باید بازی میکرد که در چهره و حرکات و رفتارش اصل جنس باشد و آزادیور آن ابهت و بزرگی را ندارد. سعید چنگیزیان هم عالی است و بهخوبی از عهده نقش ناصر برآمده است. عصبانیت و حرصش از سهمخواهی مالک در همان فصل پایانی قسمت سوم دیدنی است. بینهایت خوشحالم که پس از مدتها دوری، سیاوش طهمورث را میبینم که بار دیگر تواناییهایش را به رخ مخاطبان کشیده است. او با اینکه گرد پیری بر چهرهاش نشسته اما بیان و چهرهاش همچنان صلابت دارد. عباس جمشیدی در دومین همکاریاش با مهدویان سرانجام موفق شد تواناییهایش را در ایفای یک نقش جدی نشان دهد. تنها نقطه ضعف قسمت سوم قطعا شخصیت منصوره و بازی هانیه توسلی است. منصوره نهتنها کاراکتر ویژهای تصویر نشده، بلکه هانیه توسلی هم موفق نشده چیزی به آن اضافه کند. گویی «هستی» از سریال «میوه ممنوعه» مستقیم به «زخم کاری» پرتاب شده است... اما شاید قضاوت زود باشد. باید منتظر اتفاقات بعدی و عکسالعملهای کاراکترها با جانبخشی بازیگران به آنها باشیم. فیلمنامه مهدویانِ نویسنده تمامی سعیاش بر این بوده که به رمان «بیست زخم کاری» وفادار بماند. نام شخصیتهای اصلی، روند داستان و حتی برخی دیالوگها با کوچکترین تغییر در فیلمنامه هم آمدهاند و ضمن اینکه اسکلت اصلی فیلمنامه و رمان بر پایه ساختار اصلی «مکبث» شکسپیر است، شاید چندان نتوان هنر نویسندگی مهدویان در این سریال را به چالش کشید اما اگر بخواهم نیمه خالی لیوان فیلمنامه را ببینم، شخصیتپردازی کلیشهای در قسمت اول بیشتر از هر بخش دیگری به چشم میآید. زن زورگو و طماع (سمیرا)، مرد منفعل باهوش! (مالکی)، بزرگ خاندانِ همیشگی (حاج عمو) و عموزاده حسود (ناصر) و یکسری کاراکتر که نویسنده حتی به خودش زحمت نداده در قسمت اول در حد یک جمله معرفیشان کند: نجفی (با تکیهکلام کلیشهای و زیادی نخنمای «دهنتو...!»)، اخوان و احمد مظفری. این سه شخصیت نه نسبتشان معلوم است و نه حضورشان تعریفی دارد. اینجاست که مهدویان با عدم آگاهی نسبت به دو مدیوم «رمان» و «تصویر» با وفاداری به «رمان» به لحاظ تصویری نتوانسته تمهیدی برای معرفی آدمهای زیاد قصهاش بیندیشد. البته ناگفته نماند که در قسمتهای دوم و سوم این نقص برطرف میشود اما برای ارزشگذاری، قسمت اول یک سریال است که عیار آن را تا حدودی تعیین میکند. دیالوگنویسی «زخم کاری» درحالیکه روان و خوب است اما میتوانست خیلی بهتر باشد. متأسفانه دیالوگنویسی در ایران اصلا و ابدا جدی گرفته نمیشود و این در حالی است که بخش اعظمی از ماندگاری «قیصر»، «طوقی»، «گوزنها» و اکثر ساختههای مسعود کیمیایی و علی حاتمی مرهون دیالوگهای بهغایت زیبا و تأثیرگذار و شنیدنی آنهاست. امیدوارم «زخم کاری» با سطح توقعی که در پایانبندی قسمت سوم برای مخاطب به وجود آورده و رضایت بیسابقه 99 درصدی مخاطب را در سایت و اپلیکیشن فیلیمو ثبت کرده، با همین فرمان تا انتها پیش برود تا در پایان شاهد ثبت یک سریال درجه یک و دیدنی در شبکه نمایش خانگی و کارنامه موفقیتآمیز محمدحسین مهدویان باشیم.