نقدی بر کتاب «نامنامه ایلات و عشایر و طوایف و خاندانها ( ایرانِ تاریخی و فرهنگی)» اثر منوچهر ستوده و خورشید مؤمنی
چگونه میتوان به تضییع خود برخاست؟
علی پورصفر (کامران)
اغلب نویسندگان میکوشند تا آخرین نوشتهشان که به طور معمول در کهنسالی به دست میآید، به دور از معایبی باشد که اگر در دوران میانسالی صورت بگیرد، چندان اهمیتی ندارد؛ زیرا که فرصت اصلاح و تصحیح چنین معایبی باقی است. بااینهمه گهگاه برخی از این دانشمندان، چنین مصلحتهای علمی و اجتماعی را ترک میکنند و آخرین کاری که ارائه میدهند، متأسفانه بدترین کارشان از آب درمیآید؛ نظیر آخرین نوشته مرحوم دکتر منوچهر ستوده، دانشمند ایراندوست و خادم تاریخ و ادب و فرهنگ ایران به نام «نامنامه ایلات و عشایر و طوایف (ایران تاریخی و فرهنگی)» که متأسفانه از اینگونه آثار است. البته پس از درگذشت آن مرحوم چند کتاب دیگرشان که مشتمل بر مشاهدات و عقاید و افکار و تحقیقات مختصر راجع به موضوعات محدودی بوده، منتشر شده است که بهویژه یک فقره از این کتابها به نام «رهاورد ستوده» شاید از بسیاری نوشتههای دیگر ایشان ارزندهتر باشد؛ زیرا حاوی تأثرات صمیمانه او از مظالم پهلوی اول در حق مردم (ازجمله مردم کلاردشت) و حاوی اشعار ستوده علیه رضاشاه و ستمگریهایش و علیه محمدعلی فروغی ذکاءالملک نخستوزیر منتصب رضاشاه و افشای خیانتهای فروغی به قانون اساسی و مردم ایران است. شاید باور نکنید؛ اما اولین سخنرانی رادیویی ذکاءالملک در ساعت 8 شب 15 مهرماه 1320، وقیحانه بازگشت آزادی به ایران را ناشی از «سایه توجهات شاه جوانبخت» یعنی محمدرضاشاه دانسته و تمام تاریخ ایران بعد از مشروطیت تا سقوط رضاشاه را سالهایی مشحون از «رنج و محنت» نامیده که مردم خود باعث و بانی آنها بودهاند و سرزنششان میکند که چرا «قدر این نعمت را بهدرستی نمیدانستید و به وظایف آن قیام نمیکردید و به همین سبب در مدت این 35 سال، کمتر وقتی بوده که از نعمت آزادی حقیقی یعنی مجرا و محترمبودن قانون برخوردار باشید» و در پاسخ به همین فریبکاریها آن سیاستمدار دانشمند بیمرام بود که منوچهر ستوده در همان ایام میسرود: برای ملت خود شعر خواجه میخواند/ غذای روح به ما میدهد نخستوزیر رئیس دولت ما خود رئیس دزدان است/ که خائنان وطن را وزیر کرد و سفیر به دزد بچه شهنشاه نامدار مگوی/ مگو گزاف و مبر آبروی تاج و سریر. این کتاب حاوی اشعار دیگری از او در تحقیر رضاشاه و افسران ارتش اوست و از این بابت تصویری روشن از افکار عمومی ایراندوستان نسبت به پهلوی اول به دست میدهد: نیست بادا شاه صیفیکار و بادنجانفروش/ کز پس روز مبــادا باد در انبــانه کرد کلبهها برکند تا یک کُله زربفت بست/ دندهها بشکست تا یک قصر با دندانه کرد. و درباره افسران ارتش رضاشاهی نیز چنین میسراید: افسران کاین جلوه در هر کوی و برزن میکنند/ کار چون با جبهه افتد کار دیگر میکنند با همه خشکی و مغروری به گاه کارزار/ خشتک از دیدار خصم جنگجو تر میکنند. قصد صاحب این قلم از عرضه اشعار مرحوم ستوده، بیشتر از هر چیز دیگری سپاسگزاری از جوان فهمیده آن سالهاست که اعتراض خود را به ستمگریهای پهلوی اول و ریاکاری برخی چهرههای بیمرام دیوانسالار لیبرالمسلک دستکم ثبت کرده و آن حقایق را از حصار ترسهای مضاعف آن دوران، به امروز رسانیده است؛ اما اینجا صحبت از امر دیگری است که چشمپوشی از آن، به معنای ترغیب جامعه فرهنگی ایران به فریفتگی نسبت به مشاهیر علم و ادب و اغماض از رفتارهای ناشایست و ناصواب همانان است. کتاب «نامنامه» در وهله اول میتوانست توجه دوستداران مطالعات عشایری و پژوهشگران این حوزه را جلب کند و من نیز با همین انگیزه، سراغ این نامنامه رفتم؛ اما از همان لحظه اول با مشاهده خطاهای باورنکردنی نویسندگان این نامنامه به حیرت و تأسف دچار شدم. البته صاحب این قلم پیشتر از قلت دانش سیاسی مرحوم ستوده نسبت به تاریخ معاصر ایران، با توضیح نادرستی که او از هیئت اتحاد اسلام گیلان -مرکز هدایت سیاسی نهضت جنگل گیلان- به دست داده و آن را «حزبی دولتی در دهه اول سال 1330 ه.ق» نامیده بودند، آگاهی یافته بودم (نک: فرهنگ ایرانزمین، ج 26، اسناد خاندان شقاقی، ص 398 و 400 و 401). با این حال کسانی که در اعتبار علمی نامنامه تردید داشتند - و ازجمله خود من - تنها به سبب خدمات علمی و فرهنگی مرحوم ستوده، انتقاد از آخرین کتاب او را رها کرده و از صرافتش افتاده بودند. تا آنجایی که در خاطرم هست، این نامنامه در 15 سال گذشته از جانب هیچ پژوهشگری به نقد و بررسی کشیده نشده است -شاید همه آنان مانند من به احترام مرحوم ستوده سکوت را جایز دانسته بودند - اما پس از انتشار کتاب دانشنامه مازندران با ویراستاری مرحوم حسن انوشه و حضور پررنگ نامنامه در تدوین آن و انتقال همه معایب نامنامه به مقالاتی از دانشنامه که مستند به نامنامه بوده است، زنگ خطری به صدا درآمد که از پیامدهای وخیم استناد و اتکا به نامنامه ستوده- مؤمنی میگفت؛ بنابراین برای جلوگیری از تأثیرات این نوشته غیرعلمی بر تحقیقات دیگر، ملاحظه سابق از میان برخاست و برای نشاندادن معایب نامنامه و بیگانگیهای آن نسبت به تاریخ ایران و پژوهشهای علمی، فقط مداخل دو حرف اول و آخر نامنامه - «آ» و «ی» - برگزیده شد و نتایج زیر به دست آمد. 1 - اختصار زیانبار در مطالب بسیاری از مداخل: آبائی یهودی و آبادان زرتشتی و آبدری شهر بابک و آلخمیس عرب. 2 - تکرار اسامی یک مدخل: آئینهای کرمان (2 بار) و آتابای (4 بار) و آدینهوند بختیاری (2 بار) و آلکثیر (3 بار) و آلمظفر (3 بار). 3- تداخل وسیع مداخل جغرافیایی با مقالات عشایری بهعنوان سکونت طوایف یا خاندانهای همنام با آنها: آخندزاده در افغانستان (6 بار) و آخوندمحله (2 بار) و آهنگران (6 بار) و آهنگر کلا (11 بار) و آهنگر محله (4 بار). 4- قرارگیری اسامی همه خاندانهای شهری و روستایی فاقد پیشینه یا صاحب پیشینه عشایری در مداخل نامنامه: آتشینپنجه و آقا ملا و آقا میر و آقا نقی. 5 - تعیین اسامی خاندانهای شهری منسوب به برخی شهرها و ایالات: آذربایجانیها، آشتیانی، آملی. 6 - قراردادن اسامی بسیاری خانوادههای ناشناخته شهری و روستایی افغانستان فاقد هرگونه ارتباط با ایرانِ تاریخی و فرهنگی در نامنامه: آذرخش و آصفی و آئین. 7- قراردادن اسامی خانوادههای فاقد هرگونه پیشینه عشایری زرتشتی و ارمنی و آسوری در زمره خانوادههای عشایریتبار، بالغ بر 56 مورد: آبرامیان، آبکاریان، آلبرتیان (ارمنی) و آبادان، آبیاری، آتشبند (زرتشتی) و آبائی و یاشائی (یهودی). 8 - قراردادن اسامی خاندانهای حکومتگر، وزارت، دانشمندان و برخی خاندانهای طریقت در زمره ایلات و عشایر و طوایف: آل اخشید مصر و آل عراق خوارزم و آل فریغون جوزجان و آل محتاج چغانیان و آل کاکویه اصفهان و آل قاورد کرمان و آل کرت هرات و آل موید نیشابور و آل مظفر کرمان و فارس و آل ماکولا که خاندان وزارت و از قبیله عرب بنیعجل بود و آل محتاج که خاندانی از دیوانیان در عصر سامانی و غزنوی است و آل صاعد که خاندانی از علمای خراسان و اصلا نیشابوری است که از قرن 4 تا قرن 9 ه.ق در زمره معاریف علمای ایران از هرات تا اصفهان قرار داشتند و آل ترکه اصفهان که اصلا خجندی است و خاندان متصوفه آتشبیگی. برای بسیاری از علاقهمندان به تاریخ سیاست و حکومت و علوم در ایران، قراردادن خاندانی نظیر آل صاعد که 500 سال شهرنشین و مروج علوم گوناگون بودند، سؤال بزرگی به همراه دارد که چرا دانشمند سرشناسی نظیر مرحوم ستوده باید چنین خانوادهای را تنها به گمان اینکه شاید اجدادشان تبار عشایری داشتند، در زمره ایلات، طوایف و عشایر قرار داده باشد؟ یکی از شاهکارهای تأسفآور این نامنامه، قراردادن نام آل عثمان در کنار ایلات و طوایف ایران فرهنگی است، آنهم با یک اشاره بیربط به طرز زیر: آل عثمان؛ سلطان محمود دوم، بیستونهمین سلطان آل عثمانی (1222 قمری تا 1254؛ تاریخ خوزستان، سیدمحمدعلی امامشوشتری). درهمینحال، مرحوم ستوده اعتنایی به کثیری از خاندانهای دیوانسالار دیگر شهرهای ایران نداشته که مراجع مربوط به آنها را یا دوستان نزدیکش یا خود منتشر کرده بودند، مانند آل کسری در کرمان که افضل کرمانی در کتاب عقد العلی للموقف الاعلی، چاپ باستانی پاریزی، ص 140 - 151، از آنان گفته یا آل کسری در سیستان که ملک شاه حسین سیستانی در احیاءالملوک، تصحیح و چاپ منوچهر ستوده، ص 55 - 56، اشارهای به آن داشته است. بگذریم از دهها کتاب حاوی چنین عناوین و مباحثی که توسط مرحوم ایرج افشارد وست گرمابه و گلستان ستوده منتشر شده است. 9- ناآشنایی وسیع نویسندگان نامنامه با یک دسته از مداخلی که خود برگزیدهاند: طایفه آل علی که در نامنامه چنین معرفی شده است: «از خاندانهای ساکن در بندر چارک». اما به نوشته سدیدالسلطنه کبابی در سه کتاب خود به نامهای اعلام الناس ... والتدقیق ... و مغاص اللئالی ... این قبیله که اصلا از امالقوین به شمال خلیج فارس مهاجرت کرده بودند، از قبایل قدیمی و منتشر در جزایر کیش و قشم و بندر چارک و برخی بنادر کوچکتر هستند. آراللو و آرالو و آلارلوکه هرسه یک عشیرهاند. آردکپان یا آردکپن (با سکون دوم و سوم و فتحه چهارم و پنجم) که اگر بدون اعراب ضبط شود - مانند ضبط نامنامه - هیچکس جز قشقاییها قادر به قرائت آن نیستند، از عمله قشقایی(چهار مدخل) که هر چهار مدخل، یک گروه طایفهای از ایل عمله هستند. امارلو یا عمارلوهای کرد نیشابور (که معلوم نیست چرا این ضبط انتخاب شده) به اتکای برخی دعاوی قومی، عمارلوها را ازایل شادلو میخواند. جالب توجه اینکه برای عمارلوهای رودبار گیلان که در حقیقت گروهی از عمارلوهای نیشابور هستند، همین ضبط را برگزیده و شش مدخل به آن اختصاص داده و بیدلیل بر تعداد مداخل افزودهاند. یا مداخل آس و آستها و آسها و آشها که هر چهار نام، متعلق به یک قوم است. نامنامه، قوم آریزانت را به نقل از کتاب تاریخ کرد و کردستان نوشته شیخ محمد مردوخ، قومی مادی مینویسد که دو هزار سال پیش در آذربایجان و رود ارس بودهاند. اما مرجع این مدخل در ج 1، ص 70، آریزانتها را یک قوم مادی نوشته که دو هزار سال پیش از میلاد در سمت آذربایجان و رودآراکس (همان ارس) سکونت داشتهاند. فاصله میان تعریف نامنامه از آریزانتها با افاضات بیاعتبار شیخ محمد مردوخ و مستند او محمد امین زکیبیگ که همان اندازه در معرض تردید قرار دارد، بیش از آن است که به سکوت برگزار شود. نامنامه پنج مدخل را به قوم آلان اختصاص داده و آنها را سه بار بهصورت آلان و یک بار بهصورت آلانها و یک بار هم به شکل آلن نوشته است و چون مؤلفان نامنامه اطلاع چندانی از قوم آلان نداشتهاند - بعینه شبیه بیاطلاعیشان از قوم آس- چند مدخل به آنان اختصاص دادهاند. این رفتار اعلام میدارد که نویسندگان نامنامه تشخیص درستی از وضع آلانها و آسها نداشتند و نمیدانستند که آسها به احتمال زیاد باقیمانده آلانها هستند. 10- اخبار نادرست و بیاساس درباره تعداد زیادی از مداخل نامنامه: «آل سامان در آشوراده (منتهیالیه شبهجزیره میانکاله) حکمروا بودهاند». آخر چگونه میتوان یک سلسله بزرگ پادشاهی را به حکومت بر یک قطعه کوچک از شبهجزیره میانکاله تنزل داد؟ و این آل سامان چگونه کشف شد؟ با مراجعه به منبع مقاله (دایرهالمعارف بزرگ اسلامی، ج1، ص423) کاشف به عمل آمد که نوشته نامنامه، تعبیر بیاساسی از یک نقلقول نادرست آقای حسین قرهچانلو نویسنده مقاله آل سامان در دایرهالمعارف بزرگ اسلامی از کتاب تاریخ طبرستان ظهیرالدین مرعشی است. آقای قرهچانلو با قطع ارتباط میان اجزای گزارش اختصاری مرعشی از حوادث سالهای 287 و 297 ه.ق (ص 141 - 145) که از تاریخ طبرستان ابن اسفندیار (ص 265 - 266) و یحتمل از کامل التواریخ ابن اثیر (ص 4547 - 4548 ) اخذ شده، نخست از قتل داعی صغیر محمدبن زید در جنگ با محمدبن هارون سردار اسماعیل بن احمد سامانی دومین پادشاه سلسله سامانیان در سال 287 ه.ق میگوید و با اختصار و تقلیلی که معمول برخی مورخان است، از تسلط سامانیان بر خراسان و طبرستان میگوید و با عطف نظر به سامانیان، برخی پیامدهای آن تحولات را به جنگ سامانیان با روسها در کاله بسال 297 ه.ق میرساند که مطابق نوشته ابن اسفندیار، در سلطنت احمدبن اسماعیل سامانی و حکومت ابوالعباس عبدالله بن نوح بر طبرستان و حکومت ابوالضرغام احمد بن قاسم بر ساری - هردو از عمال دولت سامانی - صورت گرفته بود. عجیب اینجاست که مرحوم ستوده باوجود تبحری که در جغرافیای تاریخی نوار شمالی ایران داشته، چرا در شناسایی آل سامان که شبهجزیره میانکاله بخشی از قلمرو آن بوده، عاجز آمده است؟ نویسندگان نامنامه در معرفی یهودیان ایران، به مراحلی از این بدتر افتادهاند و آن مردم را بدینگونه شناسانیدهاند: «یهودیان، مردمی که پس از حمله کورش به خاک ایشان و نقلوانتقال ایشان به خاک حکومت هخامنشیان، با ما سر یک سفره گرد آمدند». بهراستی چه کسی میتواند این تعریف مندرآوردی بیپایه و این بیتوجهی عظیم درباره سابقه حضور یهودیان در ایران را باور کند؟ این چه شيوهاي است که یک ایراندوست سرشناس، بر خود و بر مطالعات تاریخی و بر روابط میان یهودیان جهان با ایران و تاریخ ایران بهویژه تاریخ پادشاهی کورش و جایگاه رفیع او در عهد عتیق از کتاب مقدس روا میدارد؟ اگر کورش مسبب دیاسپورای یهودیان است، پس چرا در عهد عتیق از او با عناوین شبان یهوه (اشعیا، 44 / 28) و مسیح خداوند (اشعیا، 45 / 1-7) و مأمور ساختن خانهای برای یهوه در اورشلیم (دوم تواریخ، 36 / 22 و عزرا، 1 / 1-4) ستایش میشود و چرا داریوش اول محترم است (دانیال، 6 / 27 - 28) و چرا تمام کتاب استر (1- 10) درباره نیکیهای خشایارشاه است؟ 11 - قراردادن اسامی تعدادی از اقوام باستانی که بعضا نسبتی با ایران فرهنگی و تاریخی ندارند یا اینکه نسبتهایشان اندک است، نظیرآرامیها و آوارها و آدیغهها در کنار آریاییها. 12- فقدان کتابشناسی علمی. نامنامه به طرزی بهتآور فاقد کتابشناسی است و مراجعی که در پایان هر مدخل آمده، چنان مختصر و منجمد است که جز آگاهترین و فعالترین کتابشناسان و محققان رشتههای قومی و عشایری، کمتر کسی میتواند از طریق این مراجع بینامونشان به مقصود خود برسد. به این موارد توجه کنید: مراجع تدوین حرف «آ» نامنامه، 68 مورد است: 31 مرجع هرکدام یک بار. 9 مرجع، 2 بار. 9 مرجع، 3 بار. 4 مرجع، 4 بار. یک مرجع، 6 بار. 4 مرجع، 7 بار. یک مرجع، 8 بار به کار آمده است و برای میزان کاربرد مراجعی بیشتر از این تعداد، اسامی آنها ذکر میشود. سفرنامه ابنبطوطه 11 بار، فارسنامه ناصری 16 بار، تحقیق محلی 17 بار، فرهنگ آبادیهای کشور 18 بار، قاموس جغرافیایی افغانستان 20 بار، لغتنامه دهخدا 26 بار، دایرهالمعارف بزرگ اسلامی 28 بار و آندرانیک هویان درباره خاندانهای ارمنی 32 بار به کار آمدهاند. مراجع تدوین مداخل حرف «ی» 27 مورد است: 15 مرجع هرکدام فقط برای یک مدخل و 14 مدخل نیز مستند به تحقیقات محلی است. کتابهای جغرافیای تاریخی ایوان غرب، سفارت خوارزم، فارسنامه ناصری، وضعیت کلی ایلات و عشایر ایران، سیهچادر، جندق و قومس هرکدام فقط برای دو مدخل و کتاب چوداری قبیله کویرنشین برای 3 مدخل و ایرانشهر 4 و افغانستان در 5 قرن اخیر 4 و یاد نیاکان 5 و سرشماری عشایر کوچنده 6 و دانشنامه جهان اسلام 6 مدخل به کار آمدهاند. چنین رفتاري در کتابشناسی که بازوی تحقیق شمرده میشود، هر پژوهشی را بیاعتبار میکند. علاوه بر این، برخی مداخل این نامنامه مستند به دستهای از انتشارات دولتی غیرمربوطه نظیر دفتر تلفن شهر چالوس است که خود از عجایب تحقیق به شمار میآید. 13- فقدان هرگونه مرجعی برای شناساندن بسیاری از مقالات نامنامه نظیر آبپای و آبگاهی و آتشینپنجه و آثاریها و آخوندی و آخوندها و آذرمنش و آرویچ و یغمایی. 14 - اکتفا به تحقیقات محلی نامعلوم و فاقد اصول علمی و مرسوم درباره بسیاری از مداخل. همانگونه که از متن نامنامه پیداست، هیچ طرح و برنامهای برای تحقیق محلی درباره این نامنامه صورت نگرفته است و فقدان چنین طرح و برنامهای از کاربرد جمله کلیشهای «از افاضات آقای هاشمی» آشکار است. 15 - تعیین اسامی برخی خانوادههای فرهنگی که نام خود را از نام مؤسسه یا نشریه احداثی خود اخذ کرده بودند بهعنوان مدخل عشایری نظیر خانواده راهنجات که شهرت خانوادگیاش را از نام نشریه معروف راه نجات اخذ کرده است. مؤسس این نشریه ابراهیم مورچهخورتی از مشروطهخواهان خوشنام اصفهان بود که عنوان روزنامه خود را برای شهرت خانوادگی خویش برگزید. 16 - قراردادن تیرههای کوچک و زیرتیرههای کوچکتر عشایری در نامنامه نظیر ارخلوهای ششبلوکی ایل قشقایی، سه مدخل و آرککلیهای حلقهداغلو از ایل گوکلان، دو مدخل. 17 - فوت اسامی بسیاری از عشایر متوسط یا بزرگ در این نامنامه نظیر آسوری (آشوری) و آتاخانلو، آلدموخ، آقاولی ترکمن، آلخالد، آل ابومهیر و آلعتوب، آلزعاب، یاراحمدلو، یارعلی (یارالی) ویشکر و یخکشی و بسیاری اسامی دیگر. 18 - قراردادن اسامی برخی عشایر ایران در نامنامه بدون اشاره به قومیتشان نظیر آقاجانیها که فقط به سکونتشان در گیلان اشاره شده است. 19- ورود اسامی متفاوت برخی اقوام یگانه در نامنامه همچون اقوامی جداگانه نظیر آلانها، آسها، آدیغهها، آوارها و آگولها. 20- ارجاع برخی مقالات به مراجع نامرتبط نظیر آشتی {ترکان...} دیوان لغات الترک، صص 117و 118. در ترجمه فارسی دیوان لغات الترک کاشغری به چنین طایفهای اشاره نشده و مهمتر اینکه نام طایفه ترک آشتی فقط در کتاب حدودالعالم من المشرق الی المغرب، صص 117 و 118 تصحیح خود مرحوم ستوده آمده است. همانگونه که در سطور اول یادداشت آمده، این کتاب متأسفانه بدترین کتاب مرحوم ستوده از آب درآمد و هنور کسی نمیداند چرا آن دانشمند مجرب، چنین اشتباه بهتآوری را انجام داده است. البته من حدس و گمانی دراینباره دارم. صبح یکی از روزها در 14، 15 سال پیش زنگ تلفن خانه به صدا درآمد و صدای جاافتادهای پس از سلام و صبحبهخیر، خود را معرفی کرد: منوچهر ستوده. سپس اظهار کرد من قصد دارم اسامی طوایف و خاندانهای معروف گیلان و مازندران را جمعآوری کنم و چون یکی از دوستانم مرا از پژوهش شما برای تألیف فرهنگ ایلات و طوایف تاریخ ایران آگاه کرده بود، لازم دیدم برای تبادل نظر دراینباره با شما نیز گفتوگویی داشته باشم. من نیز خرسند از چنین حسن تصادفی، ضمن اشاره به فهرستی که خودشان در سال 1355 در فرهنگ ایرانزمین (ج 21، ص 61 - 72) منتشر کرده بودند، برخی اسامی را که در آن فهرست دیده نمیشد، نظیر جانبازها و پالانیهای سوادکوه و بنگشیهای افغان گرگان و بالیشهای قزاق همان منطقه و مالاغانهای روسی ترکمنصحرا و کتولهای علیآباد و کبودجامههای شرق گرگان و سادات ثائری هوسم (صاحب بقعه در چابکسر) و قزاقان شورشی استنکارازین و... را یادآور شدم. به خاطر دارم وقتی اشاره آرنولد توینبی در کتاب «تاریخ تمدن» (ص488) از حملات سوئدیها به آبسکون و جنوب شرقی دریای خزر در زمان داعی صغیر را خاطرنشان کردم (267 ه.ق/880م) آن مرحوم، حملات یادشده را همچنان کار قوم نامتمدن روس دانستند. ایشان در پایان گفتوگو، زمان احتمالی انتشار فرهنگ ایلات و عشایر تاریخ ایران را جویا شد و من نیز صمیمانه آن را دستکم بین سه تا پنج سال دیگر اعلام کردم. این گفتوگو اولین و آخرین مکالمه من با مرحوم ستوده بود و گذشت تا اینکه در یکی از نمایشگاهها -گویا 1385- با کتاب نامنامه روبهرو شدم. در هر حال، یاد آن دانشمند مرحوم به خیر.