پناهندگان و پیشگویی کرونا
شرق: از مجموعه ادبیات مدرن جهان در نشر نگاه، اخیرا سه کتاب منتشر شده است: «آدم، گربه، مرگ» نوشته زولفو لیوانلی، «چشمان تاریکی» نوشته دین کونتز و «دختر پرتقالی» نوشته یوستین گردر. «آدم، گربه، مرگ» نوشته زولفو لیوانلی، نویسنده اهل ترکیه، به مسئله مهم و بهروزِ جهانی مهاجرت و پناهندگی میپردازد. شخصیتِ اصلی کتاب، «سامی باران» یکی از پناهندههایی است که توفان 12 مارس او را از استانبول به استکهلم پرتاب کرده است. باران در بیمارستانی بستری است و در همانجا با بیمار دیگری آشنا میشود که او هم اهل ترکیه است و ازقضا در این کشور مسئولیت سیاسی داشته است. سامی باران مسئولِ بلایا و مصیبت خود را همین وزیر سابق میداند و به این فکر میافتد تا از او انتقام بگیرد. او همراه دوستانش که از اهالی کشورهای دیگری مثل شیلی، ایران و اروگوئه هستند و شباهتشان این است که همگی به استکهلم پناهنده شدهاند، نقشه انتقام را میکشد. اما ماجرای انتقام به همین سادگی حلوفصل نمیشود و اجراکردن آن با مسائل دیگری پیوند میخورد، ازجمله مسئله زبان مشترک و وطن. سامی باران حتی به فکرش هم خطور نمیکرد وقتی پای زبان مادری به میان بیاید دشمنی معنای دیگری پیدا میکند و همین زبان مشترک است که مانعی بر سر راه انتقام ایجاد میکند. زولفو لیوانلی که به خاطر ملیتش با مسئله مهاجرت و پناهندگی از نزدیک آشنا بوده است، در رمان «آدم، گربه، مرگ» بهخوبی مصائب و دشواریهای مهاجرت اجباری و ترک وطن را شرح میدهد. اما آنچه کتابِ او را در میان انبوه آثاری که به مسئله مهاجرت و پناهندگی یا به تعبیری بیخانمانشدن میپردازد، خاص و جالبتوجه کرده است، جدا از توان قصهگویی و قلم ماهرانهاش در بهتصویرکشیدن واقعیتِ پناهندگی، یکی هم این است که او مفاهیمی همچون انتقام و بخشش را پیش میکشد. او بیش از آنکه به مهاجران بهعنوان قربانیان نگاه کند، ازمنظر مسببان وضع موجود به مسئله مهاجرت مینگرد: اینکه چه کسانی و چرا این وضعیت را ساختهاند. در این رمان، وزیر سابق، یکی از این دست کسانی است که در رقمزدنِ این اوضاع سهم بسیار داشته است. زولفو لیوانلی متولد ۲۰ ژوئن ۱۹۴۶، علاوه بر نویسندگی و شاعری به آهنگسازی و فیلمسازی نیز پرداخته است، او را در زمره نویسندگان معاصر آزادیخواهِ سیاسی ترکتبار میشناسند که با هر اثرش جنجالی به راه میاندازد. رمانِ «آدم، گربه، مرگ» نیز از آثار مطرح اوست که به دلیلِ نوع متفاوت روایتگری و پایانبندی غیرمنتظره، تحسین منتقدان را برانگیخته و با استقبال مخاطبان مواجه شده است. یاشار کمال، نویسنده مطرح ترکیه، این رمانِ لیوانلی را «یک شاهکار واقعی» و «بینظیر در تکنیک و روانشناسی» خواند: «بهترین رمانی که دوراهیِ بخشیدن یا کشتن را روایت کرده است». چاپ نخستِ رمان «آدم، گربه، مرگ» که با ترجمه ایلناز حقوقی اینطور آغاز میشود: «پس از نه سال پناهندگی سیاسی سامی باران به استکهلم، بعدازظهر سهشنبه، نطفۀ جنایت درونش بسته شد. یک هفته پیش از آن، روی جادهای یخبسته میان جنگلهای تاریک، در حال رانندگی بود... ماشین روی جادۀ باریکِ یخبسته میلغزید و بهسختی تعادلش را حفظ میکرد. وُلوویی قدیمی بود. کم مانده بود قراضه شود... در بازار ماشینهای دست دوم، این ماشین شاید دستِ هشتمی یا حتی دستِ دهمی به حساب میآمد. خیلی دربوداغون شده بود. در اثر آسیبهای پیاپی زمستانهای شمالی، پوسیده بود. به خاطر نمکهایی که در زمستانهای طولانی بر سطح جاده میپاشیدند، حسابی زنگ زده بود. با این وجود، برای کسی که کار درستوحسابی نداشت، گاهی در اِزای ساعتی ۴۰ کرون ماشینِ زباله میراند و عموما با کمکهای مالی که از شعبههای اجتماعی مهاجران دریافت میکرد زندگیاش را پیش میبرد، ماشین چندان بدی نبود... داخل شهر به خاطر گرانبودن جای پارک، آن را نمیراند. اما زمانهایی که دلش میگرفت و وجودش پر از ملال میشد، برای اینکه از شهر خارج شود و در میان جنگلها و دشتها با دیوانگی رانندگی کند، وسیلۀ خوبی بود». رمان «چشمان تاریکی» نوشته دین کونتز که موضوع آن با مهمترین دغدغه روز جهان، یعنی شیوع کرونا مرتبط است، در دهه هشتاد میلادی منتشر شد و در مدت کوتاهی بعد از انتشارش به موفقیت چشمگیری دست یافت و جالب آنکه این موفقیت همچنان ادامه دارد و در روزگار کرونایی ما افزایش هم پیدا کرده است. دین کونتز، نویسنده مطرح آمریکایی که از رماننویسان موفق معاصر به شمار میرود، این رمان را با مضمونی دلهرهآور و معمایی نوشته و در آن با رویکردی انتقادی به کاربرد و گسترشِ سلاح بیولوژیکی میپردازد. در بخشی از کتاب میخوانیم: «یک دانشمند چینی به نام لی چن به دلایل سیاسی از کشور خودش خارج شد و با یک دیسک از مهمترین و خطرناکترین سلاح چین به آمریکا آمد: جدیدترین سلاح بیولوژیکی دهه. اسمش را ووهان ۴۰۰ گذاشته بودند... یک سلاح بینقصه. فقط انسانها بهش مبتلا میشن و هیچ موجود زنده دیگهای نمیتونه اون رو در بدنش نگه داره. و ووهان ۴۰۰ مثل سیفیلیس میتونه بیشتر از یک دقیقه خارج از بدن انسان هم زنده بمونه که این یعنی نمیتونه مثل سیاهزخم یا بقیه میکروارگانیسمها بهطور دائمی اشیا رو آلوده کنه». دین کونتز به نوشتن رمانهای سرشار از هراس و تعلیق و رمز و راز شهرت دارد، اما هولناکترین و عجیبترین کتاب او، «چشمان تاریکی» است، چراکه جدای از داستانِ این رمان و خصوصیات آن، خبر از پیشگویی غریبی میدهد: اینکه کرونا یا به قولِ کونتز «ووهان 400» جهان را درمینوردد و عجیبتر آنکه زادگاه این ویروس چین است و اطلاعاتِ دقیقی از این ویروس و عملکرد آن در کتاب وجود دارد. این بار رمان تخیلی-معمایی کونتز به واقعیت بدل شده است. «چشمان تاریکی» که با ترجمه زهره مهرنیا، چندی پیش روی پیشخوان کتابفروشیها قرار گرفت، بار دیگر بر خصلتِ پیشگویانه ادبیات تأکید میکند. «دختر پرتقالی» نوشته یوستین گردر با ترجمه نازنین عرب، ازجمله دیگر رمانهای تازهچاپی است که آن را «کتابی فلسفی برای کودکان» توصیف کردهاند. رمانی که با وجود سادگی مانند دیگر آثار گردر درونمایه فلسفی دارد. در این کتاب گردر، پسر نوجوانی به نام «جرج» را محور داستان قرار میدهد. پدر جرج سالها پیش براثر ابتلا به بیماری صعبالعلاجی از دنیا رفته و تنها امکانِ پسر برای ارتباط با او همین نامههاست که گفتوگو بین او و پدرش را شکل میدهد و یک راز در نامهها مبهم میماند: «روایت آشنایی پدر با دختر پرتقالی که بهصورت مرموزی تا انتهای نامهها برای پسرش نامکشوف باقی میماند». در بخشهایی از کتاب آمده است: «پدرم یازده سال پیش از دنیا رفت وقتی تنها چهار سال داشتم. فکر میکردم دیگر هیچوقت هیچچیزی دربارۀ او نخواهم شنید، ولی حالا داریم این کتاب را با هم مینویسیم. اینها اولین سطرهای این کتاب هستند و من دارم این سطرها را مینویسم، نوشتههای پدرم در ادامه میآیند. درواقع او بیشتر از من حرف برای گفتن دارد. من مطمئن نیستم چقدر خوب پدرم را به خاطر بیاورم. احتمالا تنها به این خاطر او را به یاد میآورم که بارها و بارها به عکسهایش نگاه کردهام. تنها عکسی که خیلی خوب به یاد میآورم، عکسی است که در آن با پدرم بیرونِ خانه در تراس نشستهایم و به ستارهها نگاه میکنیم. در یکی از عکسها، من و پدرم روی مبل چرمی زردرنگ توی سالن نشستهایم... ما هنوز هم آن مبل را داریم فقط پدرم دیگر روی آن مبل نمینشیند... در فیلم دیگری من و پدرم زیر تابش خورشید ماه آوریل و در تعطیلات عید پاک بیرون ویلای زمستانیمان در فیلستولن نشستهایم... کمی بعد از همان تعطیلات عید پاک بود که پدرم بیمار شد. تقریبا یک سال بیمار بود و از اینکه به مرگ نزدیک میشد میترسید. فکر میکنم او میدانست که به زودی میمیرد... عکسی از پدرم دارم که در آن روی تخت بیمارستان دراز کشیده و صورتش خیلی لاغر شده است. من روی زانوهایش نشستهام ولی او با دستهایش مرا نگه داشته تا روی او نیفتم. او در عکس سعی میکند به من لبخند بزند. عکس متعلق به چند هفته پیش از آن است که بمیرد».