تماس تصویری
زهرا مشتاق
فردا روند دردناک دیگری برای آمنهخانم شروع میشود. آمنهخانم برهنه میشود. بدن چاقی که انباشته از زخم بستر است؛ زخمهای پنهانشده میان لایههای گوشت و چربی. نمیخواهم نگاه کنم. این حریم خصوصی اوست. فقط پرستارش است و یک پزشک مخصوص که با یک میلههای پلاستیکی خیلی نازک که شاید هم سرنگ بسیار بلند و بسیار نازکی باشد، در حال بازکردن رگهایی از پشت او است. آمنهخانم به شکل دردناکی صبور است. من جای او درد را با تمام وجودم حس میکنم. سرم را میبرم زیر پتو و زارزار گریه میکنم. این شکم باید چند بار پر و خالی شده باشد؟ این کمر چند بار درد زایمان و عادت ماهانه را تحمل کرده. این بدن چگونه از زیبایی و سفیدی و باریکی و زنانگی به حجمی از گوشت و چربی و درد تبدیل شده است. رگهای لعنتی باز نمیشود. میلههای باریک و بلند خونین فرو میشوند و بیرون میآیند. کسی میآید و دوثانیهای سوند آمنهخانم را عوض میکند و میرود و پرستار شروع به اسپری و زدن پماد روی زخمهایی که روی تمام تن آمنهخانم پراکنده است، میکند. آمنهخانم ناله میزند. پزشک میگوید یکذره دیگر تحمل کنید مادر. یکذره دیگر. و من نمیدانم چرا بهجای تحمل این همه درد، او را بیهوش نمیکنند تا این کار دردناک در اتاق عمل انجام شود؟ و مهمتر آرزو میکنم پیر نشوم. من زندگی را چنین دردمندانه نمیخواهم.