گفتوگو با احمد طالبینژاد درباره اثر کمتر دیدهشده مسعود کیمیایی
«خط قرمز» همچنان فیلمی دیدنی است
بهناز شیربانی : وقتی از مسعود کیمیایی حرف میزنیم، به تاریخی از سینمای ایران اشاره میکنیم که بسیاری از تحولات سیاسی و اجتماعی کشورمان در آثارش متبلور است. او فیلمساز دغدغهمندی است. این را در ساختههایش میبینیم. آثاری که تأثیری شگرف در سینمای ایران و فیلمسازان پس از خود گذاشته است. در ادامه بررسی تاریخ سینمای ایران به یکی از آثار کمتر دیدهشده او «خط قرمز» پرداختیم. فیلمی که سالها در توقیف ماند و در زمان خودش دیده نشد. فیلمی با ارجاعات سیاسی زمان خود که آن را از سایر ساختههای مسعود کیمیایی متمایز میکند. در ادامه گفتوگوی ما با احمد طالبینژاد، منتقد صاحبنام سینمای ایران را درباره این فیلم میخوانید.
درباره فیلمی صحبت میکنیم که سالها از زمان ساخت توقیف بود؛ فیلمی با نگرشهای آرمانی که در زمان خودش دیده نشد. «خط قرمز» چه جایگاهی در آثار مسعود کیمیایی دارد؟ «خط قرمز» محصول 1360 است. در سالهای اول بعد از انقلاب، بهویژه تا سال 63 که بنیاد سینمایی فارابی تأسیس شد، سینمای ایران در بلاتکلیفی به سر میبرد. رویکردها و گرایشهای مختلفی به شکلی اغلب فرصتطلبانه وارد عرصه شده بودند. فیلمهایی که فرم و ساختار فیلمفارسی را داشتند. روانه اکران میشدند. البته بازار فیلمهای خارجی بهویژه فیلمهایی از بلوک شرق هم تا حدودی داغ بود. در چنین آشفتهبازاری در اولین دوره جشنواره فیلم فجر، سه فیلم ایرانی به نمایش درآمد که به نظر من این سه فیلم «خط قرمز» ساخته مسعود کیمیایی، «مرگ یزدگرد» ساخته بهرام بیضایی و «حاجی واشنگتن» ساخته علی حاتمی هرکدام میتوانستند آغازگر جریانی جدی و جدید در سینمای پس از انقلاب باشند. با این حال هر سه این فیلمها دچار محاق شدند. عمدهترین دلیل توقیف آنها تغییرات شتابناک جامعه بود؛ جامعهای که داشت بهسرعت تحولاتی را از سر میگذراند و وقتی این فیلمها فیلمبرداری میشدند، هنوز از حجاب اسلامی خبری نبود و خانمها میتوانستند در خیابان و اماکن عمومی بدون حجاب هم ظاهر شوند؛ ولی وقتی فیلمها آماده شدند و در اولین جشنواره فیلم فجر به نمایش درآمدند، دیگر حجاب اجباری شده بود. درحالیکه هر سه این فیلمها بهنوعی مشکل حجاب داشتند. با این حال به این دلیل که قصه «حاجی واشنگتن» در خارج از کشور میگذشت، حجاب در آن مشکل حادی نبود؛ اما «خط قرمز» و«مرگ یزدگرد» به دلیل مشکل حجاب و دیدگاههای سیاسی که در هر دو فیلم بود، دچار مشکل ممیزی شدند و غیر از جشنواره فجر دیگر اجازه اکران عمومی به آنها داده نشد. در این فیلم کیمیایی بار دیگر به سراغ اقتباس رفته، در«خط قرمز» زنی را میبینیم که منفعل نیست و کنشگری میکند و دیگر شخصیت اصلی فیلم سعید امانی که چندوجهی است. تحلیل شما از شخصیتهای این قصه چیست؟ «خط قرمز» را مسعود کیمیایی براساس داستان «شب سمور» نوشته بهرام بیضایی ساخت. داستان «شب سمور» در سال 1355 میگذرد. زمانی که هنوز از انقلاب خبری نیست و بهنوعی داستان تا حدی که به خاطر میآورم، حس و حال یک عروسی را بیان میکند. اینکه مجلس عروسی برگزار میشود و در آن مراسم، رازهایی برملا میشود. این فیلمنامه طبعا بیشتر حس و حال آثار بیضایی را دارد و بهنوعی طرح معماهای اخلاقی- فلسفی است که بهراحتی و روشن نمیتوان دریافت. در سال 59 بهرام بیضایی به سراغ ساخت فیلمی براساس این قصه میرود که متأسفانه اجازه ساختش را به او نمیدهند؛ بنابراین فیلمنامه به مسعود کیمیایی واگذار میشود و او طبق معمول فیلمنامه را از آن خود میکند؛ اما این از آنِ خود کردن به قول جوانهای امروز داستان دارد. داستان از این قرار است که مسعود کیمیایی اصولا دوست ندارد در تألیفاتش کسی را شریک کند. فرقی هم نمیکند بهرام بیضایی باشد یا بهزاد فراهانی یا بنده یا کامبوزیا پرتوی. دلیلش هم این است که مسعود کیمیایی فرهنگ، تفکر و خلاقیتهای خودش را در قالب نوشته اولیه میریزد و محصول جدیدی بیرون میآید که «خط قرمز» از این دست فیلمهاست. «خط قرمز» با صحنههایی از تظاهرات روزهای انقلاب که اتفاقا خیلی هم اورجینال است شروع میشود. این تصاویر را خود کیمیایی فیلمبرداری کرده. آن زمان کیمیایی را زیاد در خیابانها در حال فیلمبرداری از تظاهرات میدیدیم؛ اما نمیدانستیم که این راشها در فیلم «خط قرمز» استفاده خواهد شد. البته مثل سایر آثار آقای کیمیایی نمادها و استعارههای تصویری میبینیم که بهخوبی فضای قصه را ترسیم میکند. در این فیلم نماهایی از شکار گوزن میبینم و همه اینها به مقدمهای تبدیل میشود برای ورود ما به جهان فیلم. در اصل میتوان گفت دوسوم فیلم در یک میهمانی میگذرد. میهمانیای که به بهانه عروسی آقای امانی که بعد میفهمیم مأمور ساواک است و لاله که دختر خانوادهای است که گرایشهای سیاسی دارند، برگزار شده است. برادر لاله در زمان روایت داستان زندانی است و بازجویی و مورد شکنجه واقع میشود. در شب پررمزوراز عروسی، تلفنهای مشکوکی به آقای امانی میشود که مجبور میشود مجلس عروسیاش را ترک کند و به قصد انجام مأموریتی از خانه بیرون برود. به مرور در فیلم متوجه میشویم او مأمور بازجویی از یک زندانی است. اما سکانس مهمی در فیلم است. وقتی که لاله بعد از بیرونرفتن شوهرش از خانه، کمی گوشهوکنار را وارسی میکند و متوجه میشود همهچیز مشکوک است و از حالت انفعالی بیرون میآید و کنشگری میکند. متوجه میشود هفتتیری در کشوی میز آرایش هست به اضافه اینکه نور لرزانی از بیرون روی تخت بهصورت اریب افتاده که به نظرم کار خلاقانهای است از علیرضا زریندست، فیلمبردار خوب سینمای ایران که در این فیلم هم مثل باقی آثارش به لحاظ تکنیکی نوآوریها و ابداعات عجیبی انجام داده. به هر صورت با همه این نشانهها متوجه میشویم لاله زندگیاش را بر پایهای لرزان و هولناک بنا کرده است. وقتی امانی به خانه برمیگردد، لاله با او جروبحث میکند و پایانش هم به هر صورت با زخمیشدن و درگیری با امانی تمام میشود. متأسفانه در این سیر داستانی، به دلیل ممیزی صحنههایی حذف شده است ولی بههرحال چیزی که باقی مانده، این است که ما با فضایی روبهرو هستیم که بهنوعی بازخوانی گذشته و هشدار برای آینده است. نکته بعد این است که عنوان فیلم اشارهای است به خون و خشونت. به همین دلیل لاله و برادرش که زیر اخیه بازجوییهایی ساواک هستند، نمیتوانند این شرایط را تحمل کنند و با آنها درگیر میشوند. این اولین بار است که ما در سینمای کیمیایی میبینیم که زن از حالت انفعالی بیرون میآید و کنشگر میشود و به هر صورت برای دفاع از حق خودش و کارگران وارد مهلکه میشود. فیلم با نقدی به شرایط اجتماعی مردم همراه است و از حضور گروههای چپگرا صحبت میکند. نگاه شما به این بخش از فیلم چیست؟ بله در این فیلم گرایشهای روز را میبینیم. زمانی که فیلم ساخته میشد، گروههای سیاسی چپ در ایران فعال بود. در فیلم هم میبینم کارگری که بازجویی میشود که کوروش افشارپناه نقشش را بازی میکند و برادر لاله است، چپی است. البته بیشتر از شکلوشمایل و ظاهرش میتوان این را متوجه شد. کمااینکه در نسخه اولیه خیلی روشن به این نکته تأکید شده اما در نسخهای که ما در جشنواره دیدیم و بعدها به شکل اکرانهای خصوصی، این موضوع کمی مبهم است. اما به هر حال این حالوهوا را دارد. به گمانم این فیلم نخستین حضور جدی خسرو شکیبایی در سینماست. بله. این فیلم شخصیتی فرعی اما در عین حال بسیار مهم به نام جمال دارد که دوست برادر لاله است. این نقش را خسرو شکیبایی بازی میکند. این اولین نقش سینمایی خسرو شکیبایی است. شکیبایی تا پیش از این در یک فیلم 16میلیمتری به نام«کتیبه» به کارگردانی فریبرز صالح بازی کرد. متأسفانه به دلیل سیر شتابناک تحولات اجتماعی بخش عمدهای از شخصیتهای فیلم حذف شدند. از جمله خانم ایرن، نقش مادر لاله را بازی میکند که بهطورکلی از نسخه آماده نمایش حذف شد و باقی بازیگران فرعی نیز بههمینترتیب و میتوان گفت به نوعی فیلم الکن شد. اگر ابهامی در نسخهای که هست میبینیم، بیشتر از جانب سانسورهای اعمالشده روی فیلم است. اما از طرفی میتوان به کار علیرضا زریندست فیلمبردار خوب این فیلم دقیق شد. همانطورکه اشاره کردم، فیلمبرداری «خط قرمز» از کارهای درخشان علیرضا زریندست است. در صحنه بازجویی در زیرزمین که تنها پنجرهای به بیرون دارد، میبینیم نور آبی مرموزی به داخل تابیده است و آن فضا را دهشتناک کرده است و میدانیم که چنین تصاویری عمدتا در کارهای زریندست بسیار دیده میشود. بازی سعید راد در نقش امانی فوقالعاده است. در این فیلم، سعید راد را در نقش جوانی شیکوپیک میبینیم؛ چراکه در بیشتر فیلمها نقش آدمهای کوچه و بازار را بازی میکرد و بعد بازی فریماه فرجامی که به نظرم یکی از بهترین و هنرمندانهترین بازیگران زن سینمای ایران بود که با خودویرانگریها یا دیگرانی که او را به این ورطه انداختند، او از حیز انتفاع افتاد و در وضعیت خوبی به سر نمیبرد. باقی بازیگران هم در این فیلم کموبیش خوب بودند. ولی در مجموع آنچه میتوان گفت این است که «خط قرمز» میتوانست مبنایی باشد که آقای کیمیایی در سالهای بعد از انقلاب در شرایط بهتری از الان قرار بگیرد. به گمانم اینکه برخی از فیلمهای کیمیایی دیگر طرفداران جدیاش را ارضا نمیکند، وضعیتی است که فیلمهای «خط قرمز» و «تیغ و ابریشم» برایشان پیش آمد؛ هر دو فیلم دچار ممیزی شدید شدند. درباره «تیغ و ابریشم» در مصاحبهای که آقای کیمیایی با من در مجله فیلم انجام داد، گفت: «تیغ و ابریشم مثل فرزندی است که پیکرش زخمی شده و اصلا نمیشود در آغوشش گرفت». من این شانس را داشتم که یک بار نسخه کامل «تیغ و ابریشم» را ببینم. اگر هر دو فیلم به شکل طبیعی اکران میشدند، شاید کیمیایی راهش را با اطمینان بیشتری طی میکرد. خاطرم هست زمانی که مشغول ساختن «دندان مار» بود و درباره یک سکانس با هم صحبت میکردیم، مثال خوبی زد و گفت: «من با دسته عینکم نمیتوانم بنویسم، باید با قلم بنویسم»؛ منظورش این بود که شرایط من طبیعی نیست که بتوانم کاری را که دوست دارم، انجام بدهم. واقعیت این است که کیمیایی در این سالها شرایط طبیعی نداشته و هر بار مانعی بر سر راهش وجود داشته است. در اینکه فیلمساز قدرقدرتی است و هنوز توانایی خیلی خوبی دارد، شکی نیست. ولی اینکه از همه این عناصری که در فیلمهایش بود و به شکل نماد میدیدیم، حالا فقط چاقوی ضامندار میبینیم، میتواند به نوعی بیانگر نکتهای باشد که انگار این آدم میخواهد انتقام بگیرد. از کی و چی نمیدانم. فقط نکته این است که ایکاش بستر طبیعی فراهم میبود؛ نهفقط برای مسعود کیمیایی بلکه برای همنسلانش و برای نسل بعد از آنها که فیلمسازان مجبور نباشند فیلمهای دیگران را بسازند و به قریحه خودشان اکتفا کنند و فیلم خودشان را بسازند. زمانی که فیلم «سرب» ساخته شد، انتقادهای زیادی به این فیلم وارد شد؛ درحالیکه فکر میکنم «سرب» یکی از فیلمهای خوب کیمیایی بعد از انقلاب است. مسعود کیمیایی معتقد بود «سرب» فیلمنامه او نیست، بلکه «سیدمحمد بهشتی، مدیرعامل وقت فارابی، از کشوی میزش این فیلمنامه را بیرون آورد» و کیمیایی آن را ساخت؛ فیلمنامهای به نام «اگانا» که به «سرب» تغییر نام داد. متأسفانه در فیلم «سرب» هم اورجینالبودن آثار کیمیایی را نمیبینیم و متأسفانه کیمیایی در شرایط انفعالی افتاد که نتیجه شده برخی از فیلمهایی که نه مخاطب عام را راضی میکند و نه خاص. اما «خط قرمز» همچنان فیلمی دیدنی است. میزانسهای حسابشدهای در آن میبینیم. همچنان فیلم مطلوب تماشاگران همیشگی نیست و به قول جلال مقدم: «فیلمهای مسعود یهجوری است که یقه تماشاگر را میگیره و میشونه و میگه منو تماشا کن». بر این اساس میتوانم بگویم «خط قرمز» از آن دست فیلمهایی نیست که مخاطبان همیشگی آثار کیمیایی را راضی نگه دارد؛ چراکه موضوعش برای مخاطبان کیمیایی کمی غریب است. معمولا در فیلمهاي کیمیایی مردم عادی و کوچه و بازار دیده میشود و فضای «خط قرمز» برای آن نوع مخاطب آشنا نیست. البته من که موفق نشدم نسخه کامل این فیلم را ببینم و قضاوت ما بر حسب همین نسخه است. فیلم «بیگانه بیا» هم همین وضعیت را دارد و به نوعی فیلم الکنی است و تقریبا همه شنیدهایم که پرویز دوایی، منتقد پیشکسوت نیز معتقد بوده در «بیگانه بیا» آدمهای کیمیایی نیستند و خطابش به کیمیایی این بوده که درباره آدمهای دوروبرت فیلم بساز که بعد از آن آقای کیمیای «قیصر» را میسازد که یکی از شاهکارهای تاریخ سینمای ایران است و باعث تحول بزرگی در سینمای ایران شد. در نهایت «خط قرمز» میتواند در حال حاضر بهعنوان یکی از آغازگران سینمای سیاسی-اجتماعی ایران نمایش داده شود. همانطور که پیشنهاد میکنم فیلمهای «مرگ یزدگرد» و نسخه کامل «حاجیواشنگتن» اجازه نمایش عمومی پیدا کند؛ چراکه این فیلمها فضای دوران خودشان را بازتاب میدهند و فضایی است که جوانان امروز ممکن است خیلی با آن آشنایی نداشته باشند.