نئونهای قرمز و بریژیت باردو!
سامان موحدیراد
پیادهروان خیابان ولیعصر که تعدادشان هم زیاد است و من هم یکی از آنها هستم، هر روز از کنار پیکری پیر، چروکیده و با رنگهای پوستهپوسته رد میشویم. بنایی که همه ناملایمات این سالها، رهاکردنها و بیمحلیها هم موجب نمیشود چشم شما را نگیرد، لحظهای را زیر انحنای تاج این ساختمان نایستید و آن را تماشا نکنید. اگر حوالی سالهای ۱۳۳۷ تا ۱۳۵۷ آنجا میایستادید، موجی از نورهای قرمز که نئونهای فراوان آن ساطع میشد چشمتان را میزد و در شعاع خوبی از خیابان ولیعصر که آن زمانها هنوز با آسمانخراشها پر نشده بود، قابل دیدن بود و شما را به خود میخواند. درباره سینما رادیوسیتی حرف میزنیم که غول خفته و آرام و بیصدای خیابان ولیعصر است و از روزهای شلوغ و پررفتوآمد دهههای 40 و 50 به خاموشی دهههای 60، 70، 80 و 90 رسیده است. اگر بخواهیم برای مدیریت فرهنگی ایران در چند دهه اخیر شاهدمثالهایی بیاوریم، شاید یکی از آنها همین سینما رادیوسیتی باشد. اصلا اگر دایرهالمعارف شناختی مدیریت ایرانی مدخلی به نام مدیریت فرهنگی داشت، شاید میشد با همین یک عکس از رنگهای برگشته و چشمهای کورشده سینما رادیوسیتی آن را توصیف و تشریح کرد. بنایی که حیدر غیایی، معمار معروف نوگرای ایرانی آن را طراحی کرد و در ۲۷ شهریور ۱۳۳۷ افتتاح شد و خیلی زود به یکی از مراکز روشنفکری ایران بدل شد. خیلی از قدیمیها سینما رادیوسیتی را علاوه بر نئونهای قرمزش با «بریژیت باردو» میشناسند. بهجز اینکه سینما با «گوهرفروشان مهتاب» که «باردو» در آن بازی میکرد، افتتاح شده بود این سینما تا سالها محفلی برای نمایش آثار سینمای اروپا بود و چندان به سینمای آمریکا علاقهای نداشت. همین مسئله موجب شد تا بسیاری از علاقهمندان به سینما با اکرانهای رادیوسیتی به جمع علاقهمندان سینهچاک «B.B» بپیوندند. حتی فیلمهای روشنفکری ایرانی هم جایی مثل رادیوسیتی را برای اکران انتخاب میکردند. زکریا هاشمی، بازیگر قدیمی ایرانی که در «خشت و آینه» ابراهیم گلستان بازی کرده در یک پادکست به کنایه میگوید که شاید گلستان از این حرف خوشش نیاید ولی او هم میخواست از اعتبار رادیوسیتی برای فیلمش استفاده کند. رادیوسیتی، محفل مردان و زنان شیکپوش، پاتوق عشاق سینما، مرکز تجمع روشنفکران و الهامبخش شاعران زیاد ایرانی بعد از اینکه چراغهای قرمزش ۲۰ سال روشن بود، بعد از انقلاب اسلامی ایران به فهرست اماکن متروکه اضافه شد. خوراک خوبی برای بسازبفروشها و دلیل خوبی برای حسرتخوردن علاقهمندان به بافتهای تاریخی و تاریخ معاصر ایران. این سینما بعد از انقلاب چنان که از تابلوی پیشانیاش پیداست، به تملک بنیاد شهید و امور ایثارگران درآمد و بعد از آنکه مدت کوتاهی در سالهای جنگ به داروخانه تبدیل شده بود حالا چند دهه است که خالی و رهاشده در کمرکش ولیعصر آرمیده است. تلاشهای هرازگاهی این بنیاد برای فروش این بنا با کمپینهای رسانهای ناکام مانده ولی هنوز تلاشی برای بازسازی و احیای آن و بازگرداندنش به حیات شهری دیده نمیشود.